کابل ناتهـ، داکتر سیاه سنگ، رادها، ناسناس و لاله ها

کابل ناتهـ kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

رادهـــا، ناشــناس و لاله هــا

 

 


 

صبورالله ســياه ســنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

يا هـــــو

 

رادهـــا يا همان "بي بي رادو جــان" افغانســتان از ســيماهاي رخشــان تاريخ اســت. از ميان نوشــته هايي که به زندگي اين ســبزهء بالابلــند پرداخته اند، ميتوان به ســه نمونهء خوب زيرين اشــاره کرد:

 

1) سـريال ناتمام "بي بي رادو جــان" نوشــتهء عبدالله بشــير شــور در شــماره هاي پنجـم (فبروري 1988) و شــشــم (مارچ 1988) ماهنامهء "ســباوون" (نشــريهء انجــمن ژورناليســتان افغانســتان)

 

2) زندگينامهء "دوشــيزه رادها" در برگهاي 68 تا 71 کتاب "ما باشــندگان ديرينهء اين ســرزمين"، نوشــتهء ايشــور داس، مارچ 2003

 

3) "او دخـتر ديوان، بي بي رادو جــان" در شــمارهء چــهل و پنجــم "کابل ناتهـ"، ويژهء روز جــهاني زن، از ســوي ايشــور داس، مارچ 2007

 

ســالها پيش از اين سـه نوشته، آهنگ پرآوازهء "او دختر ديوان..." به آواز دکتور صادق فطرت ناشــناس، نام بي بي رادو جــان را از ميان ورقپاره ها و خـاطـــره هاي باشــندگان پايتخت بيرون کشـــيده و تا دوردسـتترين گوشــه ها به مردم افغانســتان و فارســي زبانهاي آشــنا با هنر اين کشــور رســانده بود.

 

اين مصــراع/ چــنين مصــراع!

 

پيش از نوشــتن "او دختر ديوان، بي بي رادو جــان"، ايشــور داس که ميدانســت من (ســياه ســنگ) نوشــتن زندگينامهء ناشــناس را رويدســت دارم، چــگونگي خوانده شــدن يا خوانده نشــدن مصراع جـنجـالي "بي بي رادوجــان! کي ميشــي مســلمان؟" را از من پرســيد.

 

گرچـه از روي کسـتهاي دسـتداشــته ميدانســتم که ناشــناس چنين پرسـش تلخي از زنده يا مردهء رادوجـان نکرده اســت، براي رســيدن به باور بهتر، ســاعت 9:00 شــب (به وقت لندن) دوم مارچ 2007، موضـوع را با خـودش در ميان گذاشــتم.

 

ناشــناس گفت: چــنين مصراعي هرگز و در هيچ جــايي توســط من خوانده نشــده اســت.

 

پرســيدم: برون از آهنگي که در راديو و تلويزيون افغانســتان ثبت کرده ايد، آيا %100 مطمين اســتيد که در کنســرتهاي اينجــا و آنجــا نيز تصادفاً پرســش "بي بي رادو جــان! کي ميشــي مســلمان" بر زبان تان نيامده اســت؟

 

ناشــناس با قاطعيت بيشــتر تکرار کرد: هــزار فيصد مطمين اســتم که چــنين مصراعي هرگز و در هيچ جـايي توســط من خوانده نشــده اســت.

 

گفت و شــنود کوتاه مان را به ايشــور داس نوشــتم. نامبرده آن را همانگونه که بود، در نوشــته اش گنجــاند و در کنارش افزود: "هرگاه به مفهوم و محــتواي مصراع «کي ميشــي مســلمان» از ژرفاي قلب انديشــيد، با شــفافيت ذهن قلب پاک خواهي يافت که اين نوع طرز تفکر موجــب اذيت و دلآزاري ها و دور ماندن از اجــتماع بخش زياد دوشــيزه گان و بانوان هندو گرديده و مانع عمده در راه رفتن آنها به مدرســه و دبســتان و کار کردن بيرون از منزل خلق داشــته اســت."

 

يک برچسـپ خيلي مـودبانه!

 

ســه ماه و چــند هفته پس از فرونشــســتن غبارها، يک تن از خوانندگان کابل ناتهـ که دانشــمند آدابـدان و اديب قابل احــترام هم اســت، نوشــت:

 

سوالي که باقي مي ماند اين خواهد بود ، که حالا جناب ايشر داس جمله "موضوع مصراع فوق را با يکي از نويسندگان افغان که دوست نزديک دکتور صادق فطرت ناشناس است، مطرح ساختم. ايشان پس از يکساعت هم از طرف خود و هم از طرف شخص دکتور فطرت ناشناس به من قاطعانه اطمينان دادند که چنين مصراعي هرگز و در هيچ جايي توسط آن هنرمند بزرگ خوانده نشده است." خود را چطور توجيه و تبرئه مي کنند ؟؟؟؟ (توجه کنيد که ايشان "چنين مصراعي" مي گويند و نمي گويند "اين مصراع" !!! (ذکر "چنين مصراعي" در واقع نوعيت "مصراع" را مي رساند ) اکنون بدون کوچکترين شک و ريبي پي مي بريم که آن نويسنده "ناشناس _ شناس افغان" _ فکر کنم که او را من هم مي شناسم _ که با اين اطمينان سخن مي گويد و از طرف خود و از طرف جناب ناشناس اطمينان مي دهد ، که "ناشناس چنين مصراعي را هرگز و در هيچ جايي نخوانده است"، هرگز قابل اطمينان نيست. مي بخشيد ايشر داس عزيز ، اگر بنويسم که اين نويسنده "ناشناس_شناس" شما "دروغگوي" است و با اين دروغ خود نه تنها آبروي خود را نزد شما و خوانندگان مضمون شما برده ، بلکه جناب ناشناس را نيز نزد همه کس "دروغگوي" معرفي کرده.

 

اگر بگويم که در شـرافت، ادب و صداقت اين خوانندهء بسـيار محـترم کابل ناتهـ شک ندارم، دروغ نگفته ام، زيرا کســاني که با فــرموده هايش آشــنايند، او را مو ســپيد شــريف و صادق و باادب ميدانند. البته آنچــه من دلبســته اش اســتم، همانا تربيه و اخلاق نيکـوي اوســت.

 

از همينرو، ســاعت 9:00 شــب (وقت لندن) 23 جــون 2007، به دکتور صادق فطـرت ناشــناس زنگ زدم، و در ميان ســخنان ديگر، گفت و شــنود زيرين را نيز ثبت کردم:

 

بـت هــندو يا هنــدوي بـت؟

 

ســياه سـنگ: آيا به ياد داريد که بيشــتر از ســه ماه پيش، از شــما در پيرامون مصراع "بي بي رادو جــان کي ميشــي مســلمان؟" پرســيدم؟ باز هم همان پرســش تازه شــده اســت.

 

ناشــناس: بلي. به ياد دارم. خوب به ياد دارم. آن روز گفتم، امــروز هــم ميگويم که چــنين مصراعي هرگز و در هيچ جــايي توســط من خوانده نشــده اســت.

 

ســياه سـنگ: آيا هدف تان از "چــنين مصراعي" اين اســت که "بي بي رادو جــان! کي ميشــي مســلمان؟" يا "دختر ديوان! کي ميشــي مســلمان؟"هرگز و در هيچ جــايي به آواز شــما خوانده نشــده اســت؟

 

ناشــناس: نه اينکه %99.99، بلکه با قاطعيت بالاتر از صدفيصد و با اطمينان و باور کامل ميگويم که چــنين مصراعي چــه به اشــکال فوق و چــه به هر شــيوه و افادهء ديگر، هرگز در هيچ جــايي، قطعاً به آواز من خوانده نشــده اســت.

 

ســياه سـنگ: يک تن از خوانندگان بســيار محــترم ســايت کابل ناتهـ چــند ماه پيش گفته بود که ناشــناس چــنين خوانده: "بي بي رادو جــان، کي ميشــي مســلمان"، و تازگيها نوشــته اســت که در اصل ترانهء ناشــناس "دختر ديوان، کي ميشــي مســلمان" آمده. وي در پايان افزوده اســت: البته اين اشــتباه که محـض التباس ســمعي بوده، بر اصل موضوع اندکترين تاثيري ندارد، زيرا: دختر ديوان = بي بي رادو جان

 

ناشــناس: شــنيدن چــنين اتهام ناروا و ناشــايسـت برايم ســخت حـيرت انگيز، برون از تخيل، خارج از وهم و غير قابل باور اســت. گفتن همچــو ســخني به يک هندو، چــه رادو جــان، چــه دختر ديوان، يا هر خواهر يا برادر ديگر هندو، سکهـ، يهود، عيســوي و در مجموع به پيروان هر دين و آيين ديگر نه تنها ســبب آزردگي قلبهاي نازک شـان ميشـود، بلکه از ريشـه نامعقول و منزجـز کننده اســت. آنچــه را که خودم براي خود پســند نکنم، چــگونه ميتوانم آن را براي باورمندان اديان ديگر پســنديده بدانم؟ موقعيتي را تصور کنيد که يک هندو يا سکهـ از يک شــخص مســلمان بپرســد: "کي ميشــي هندو؟" آيا شــنيدن چــنين سـوالي خوشـايند اســت؟ وقتي خود ما معتقد باشــيم که چنين سـوالي نازيبنده و غيرمنطقي اسـت، چگونه، با کدام عقل و بر اســاس چــه معياري پرســيدن آن را به پيروان ساير اديان و مذاهب روا بدانيم؟

 

ســياه سـنگ: آن خوانندهء بســيار محــترم که آواز شــما را گيرا و بي همتا ميداند، نوشــته اسـت: در نـزد مــن دو خــواندن "او دخــتر ديوان بي بي رادو جــان" مـوجــود اســت، هــر دو به آواز گــيرا و بي همتاي ناشــناس. يکي بطول 5 دقيقه و 48 ثانيه و دومي بطول 6 دقيقه و 31 ثانيه. مصراع بي بي رادو جــان، کي ميشــي مســلمان در ثبت دوم اســت." او مي افزايد: "توجــه کنيد که دقيقاً در نقطهء 5 دقيقه و 20 ثانيه همين مصراع بر زبان رامشــگر محــبوب جــناب "ناشــناس" جــاري مي گردد."

 

ناشــناس: در قـدم اول تعجــب آور اســت که چــطور اين کســت منحصر به فرد، فقط يکي پيدا شده و آنهم نزد يک نفر که ديگران از آن اطـلاع ندارند. دوم چـرا چـنين مصراعي تنها در قســمتهاي آخر نزديک به پايان کســت جــابجــا ســاخته شــده، نه در اوايل و اواســط آن؟ اگر آن مصراع يا چــنان مصراع، بخشي از اصل شـعر ميبود، چــرا مانند مصراعهاي ديگر پس از هر چـند بيت به شــکل منظم و تکرار در ســراســر آهنگ خوانده نميشــد؟

 

ســياه سـنگ: تا جــايي که شــنيده ام، نخســتين بار آهنگ "بي بي رادو جــان" را يک ماه پيش از کودتاي محــمد داود، و به اين ترتيب در جــون 1973 خوانده ايد. در جــريان ســي و چــهار ســال گذشــته که شــايد مردم آن را بيشــتر از مليون بار از راديو، کســت، ســي دي، و کنسـرتهاي تان در چند قاره شـنيده باشــند، آيا يک بار هــم نشــده کـه کسي شــما را متهم به خـواندن مصـراع "بي بي رادوجــان! کي ميشـي مسـلمان" يا "او دختر ديوان! کي ميشــي مســلمان" کرده باشــد؟

 

ناشــناس: پيوند عاطفي و اجــتماعي من با مردمان هندو و ســکهـ از زماني که شــش، شــش و نيم ســاله بودم، يعني بيشــتر از شــش دهه پيش شــروع شــده اســت. دو نفر از اطباي معالج من، يا به عبارهء ديگر دو طبيب خانوادگي ما، در دوران طفوليتم در قندهار، لاله چــندا و بيربل بودند. لاله چــندا قرآن مجــيد را خيلي خوب و دقيق مطالعه کــرده بود و گاهگاه بعضي مســايل دين اســلام را به رويت همان کتاب با پدرم مطرح ميســاخت.

 

در حــدود شــش و نيم، هفت ســالگي وقتي که هند رفتم و هفت هشــت ســال آنجــا ماندم، در دهلي و پونه باز هم با هندوها و سکهـ ها علايق خيلي نزديک داشـتم. سـالها پس از آن در سـفر ديگرم به هند که اين بار واضحـاً دوسـتان سکهـ و هندويم زيادتر شــده بودند، شـناخت بهتر و عميقتر از آنها پيدا کردم. از دوســتان خاص اين دوره ميشــود از بســياريها، مخصوصاً از گـوبيـند رام و نيک راج که هــر دو از هندوهاي قندهار بودند، نام ببرم. در محـيط راديو [افغانســتان] هم همکاران، دوسـتان و آشـنايان سکهـ و هندو زياد داشـتم، از آنجـمله مثلاً هربنس سـنگهـ بيوس، پران ناتهـ، رجـني پران، چـترام سـاهني، انيل کَکُر و تعداد زياد ديگر.

 

با ســوابق شــناخت و آشــنايي اينقــدر نزديک از معتقــدات ديگران، حــتا تصور اينکه بگويم "او دختر ديوان/ بي بي رادو جــان! کي ميشــي مســلمان" ناممکن ميشــود، براي اينکه هرگز قصد آزار و اذيت کســي را نداشــته ام. اصلاً نيت آزردن در ظاهر و باطنم نيســت. اگر کمتر از نيم فيصد هم در اين قول خلاف ميبود، با کمال شــهامت آن را صاف و صريح ميگفتم. لذا با قاطعيت ميگويم که يک في هزار هم بر خـود شـک ندارم و به زبان آوردن همچــو مصراعي را از بنياد نادرســت ميدانم.

 

اگــر چــنان ميخواندم، حــداقل يکي از همان افرادي که نام بردم، يا کســان ديگري ازميان خواهران و برادران هندو يا سکهـ به شکل گلايه آميز مســتقيم يا غيرمســتقيم آن را به رخم ميکشــيدند.

 

وقتي ميخواهم آهنگي را بخوانم صد بار شــعرش را به اصطلاح "تا و بالا" ميکنم، جــوانب مختلف کمپوز و اجراي آن را ميسـنجم، و در آخر که خود را خوب مطمين سـاختم، آن را به خوانندگان عـزيز پيشکش ميکنم.

 

ســياه سـنگ: آيا گاهــي در برنامه هـاي هـنري راديويي/ تلويزيوني يا کنســرتها، در مــورد "رادوجــان" گپ زده ايد؟

 

ناشــناس: چــندين بار، هــم از زندگي خود بي بي رادوجــان و هم از جــايگاه قابل افتخار پدرش ديوان نرنجــنداس در کنســرتها ياد کرده ام. يک بار در کنســرتي که در فرانکفورت داشــتم و انيل طبله نواز مرا همراهي ميکرد و بار ديگر در کنســرت نيويارک که با چــترام بودم. البته از شــوخي چــترام يک خاطره هم دارم. وقتي در جــريان کنســرت، زندگي رادوجــان و ديوان نرنجــنداس را قصه کردم، چــترام به آواز بلند گفت: "ديوان نرنجـن داس ماماي من اســت." در پايان کنسـرت از او پرسـيدم: "آيا راســتي تو خواهــرزادهء ديوان نرنجــن داس اســتي؟" چــترام به خنده گفت: "نه! همانطور يک شــوخي کردم!"

 

ســياه سـنگ: آيا خاطرهء ديگري هم از اين آهنگ زيبا داريد؟

 

ناشــناس: چــرا نه؟ در خزان 1984 يک خانوادهء هندو که خانهء شــان در شــيرپور بود، امين افغـانپور، بشــير رويگر و مرا مهمان کرد. ميزبان ما واقعاً بســيار با نجــابت، صميمي و مهربان بود. قصه کوتاه، پس از صرف نان، او با ملايمت موضوع را به ســوي آهنگ "بي بي رادوجــان" برد و خيلي با اخلاص گفت: اگر اجــازهء تان باشــد در مورد يک قســمت همين آهنگ ســوال دارم. گفتم: خواهش ميکنم. آزادانه ســوال تان را مطرح کنيد. او گفت: شـما در يک مصراع اينطور خوانده ايد: "لاله ره قســم دادم که رادو ره نسـوزان". به اساس معتقدات ما، مردهء هندو بايد سـوختانده شــود. اين موضوع از نظر شـما چـه قسـم اسـت؟

 

من که از ســالها قبل، متوجــه نازکي و حساسـيت قضيه بودم، گفتم: اين مصراع حــد اعلاي دوســت داشــتن را بيان ميکند. گوينده در واقع از نهايت رواداري با دادن ســوگند از لاله هندو خواهش ميکند که رادوجــان را نســوزاند، براي آنکه آتش به مرده اش آســيب ميرســاند. تقريباً معادل همين رواداري در دين اســلام هم در مورد مردگان وجــود دارد. ميت مســلمان را با آب نه بســيار ســرد و نه بســيار داغ، بلکه با آب به اصطلاح "شــير گرم" شـستشــو ميکنند و ميگويند مبادا پيکرش آزرده شــود.

 

به اين ترتيب، مفهومي که توســط مصراع "رادو ره نســوزان" بيان شده باز هم نشـاندهندهء همان حــس نيرومند نهايت محبت و دوســت داشــتن اســت و چــنين تعبير ميشــود: لطافت و نازکي بي بي رادوجــان که مانند گل اســت، بايد جــاودان بماند. بهتر اســت او در آتش ســوختانده نشــود و خاکســتر نگردد.

 

در ختم محــفل ميزبان رفت، يک "خم" را آورد، آن را پيش روي من گذاشــت و گفت: لطفاً اين خم را تقديس کنيد. من که پاکـدلي اين دوســت هندو را متوجــه شــدم، "خم" را از زمين برداشــتم، آن را به رســم تبرک بوســيدم و واپس به خودش دادم.

 

بشــير رويگر (که فعلاً در جــرمني زندگي ميکند) رويش را به ســوي من کرد و گفت: تو حــالا بت هندوها شــده اي. در پاســخ گفتم: نه! اينها هميشــه بت من بوده اند.

 

ســياه سـنگ: شــام روزهاي هفدهم و هژدهم مارچ 2007، ســخنان دامنه داري داشــتيد در بارهء هنرمندان ناموري چــون اســتاد قاســم افغان، کندل لال ســهيگل، کريم شــوقي، ميرزا نظر، اســتاد يعقوب قاســمي، اســتاد غلام حــســين، اســتاد ســرآهنگ، اســتاد محــمد عمر، اســتاد حــفيظ الله خيال، اســتاد مهوش، اســتاد عبدالوهاب مددي، بيلتون، احــمد ظاهر، احــمد ولي، ظاهر هويدا، نينواز، پران ناتهـ، اســتاد اولمير، قمــرگل، اســتاد ســليم ســرمسـت، شــريف غزل، پرســتو، ژيلا، فرهاد دريا، هنگامه، گوگوش، ده پانزده تن ديگر، و از آن ميان چــترام و انيل. گرچـه ميشــود بخشي از گفته هاي همان دو روز را بازنويسـي کنم، بد نخواهد بود اگر همينجــا فشــردهء انديشــه هاي تان در مورد انيل و چــترام را لطف کنيد.

 

ناشــناس: چــترام و انيل هنرمندان برازنده و قابل تمجـيد اســتند. هر دوي آنها با جــهان ســاز و ســرود پيوند ناگسـسـتني روحــي دارند. اگر بگويم که در رگهاي چــترام موســيقي جــريان دارد، براي اينکه او خودش سـرا پا شــوق و شــور اســت، مبالغه نخواهد بود. و انيل، بزرگترين خوبي او اين اســت که با همه ذهـن و روان خود به موسـيقي ميپردازد. او در کار و رشـتهء هنري خود بسـيار ورزيده و "پخته" شـده اسـت. آوازخوانهايي که با انيل يا چــترام همراهي ميشــوند، با آرامش تمام ميتوانند به هنر خود رســيدگي کنند.

 

ســياه سـنگ: در هفتهء چــهارم فبروي 2007، در پيرامون موســيقي درونمرزي افغانســتان نيز مفصل ســخن زده بوديد؛ اگر خواهش شــود که اين بار آن را در يک جــمله بيان کنيد، چــه خواهيد گفت؟

 

ناشــناس: موســيقي درون افغانســتان نمايندگان و پاســداران واقعي خود را دارد.

 

ســياه سـنگ: و موســيقي برونمرزي چــه دارد؟

ناشــناس: گرفتاريهاي خود را ...

 

ســياه سـنگ: دکتور فطرت! جــهاني ســپاس

ناشــناس: يک جــهان تشــکر

 

[][]

ريجـانيا (کانادا)

بيسـت و سـوم جـون 2007

 

آويــزه ها

 

1) متن کامل (يک ســاعته) اين گفت و شــنود در کتاب زندگينامهء دکتور صادق فطرت آمده اســت.

2) براي آگاهــي بيشــتر در پيرامون "ناشــناس ناشــناس نيست" ميتوان رو آورد به اينجــا:

www.kabulnath.de/Salae_Soum/Shoumare_50/Dr.Siasang_Nashenas.html

 

***************

دروازهً کابل

 

سال سوم                  شمارهً ۵٢          جولای       2007