کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

اشـکهاي بدخشـان "در مرز گور و گنگا"

 

نگارنده : نجيب الله دهـــــــزاد

 

 

دوست عاليقدرم جناب صبورالله سياه سنگ،

پيش از جاري شدن به روي صفحه، بايد بگويم "عــبير" اشک هاي من هم است!

 

تمام ديروز را "در مرز گور و گنگا" جان کندم. همين حالا هم خواندن اين گور و اين گنگا نفسم را به شماره مي اندازد. آنسو چهره برافروخته گرين، اينسو جسد نفت آلود عبير، که بلندتر از طوبا اش خوانده ايد، و باري، بوي هوس دستان جميز براي جاودانه سازي عمر اين چهارده ساله عراقي هرگز نه از نگاهم، نه از مشامم دور خواهند شد.

 

اگر هزار سـايت انترنتي هـزارمين بار هم از "عــبير"، از اين "پري کوچک" روســتاي المحمـوديه چيزي مي نوشتند، باز به تصوير آفريني فاجعه پنج ستاره دموکراسي نمي بود.

 

وقتي "ايميل سيزدهم" تان را ميخواندم، با خود ميگفتم: شايد آخرين حد زيبايي يک نثر، و بهترين شيوه بازگويي يک حکايت فارسي در همين سيزده ايميل انگليسي خلاصه شود. نه، حالا متيقن هستم زيبا نويسي قلم شما نه در مرز گور مي ايستد و نه در موج گنگا متوقف ميشود. اين چند ورق به اندازه جغرافياي تمام سرزمين عراق گوياست، روايت را چنان خاطرنشين ميسازد که آدم احساس ميکند در ميان همان آتش و دود خودش ميسوزد و تواني هم براي فرياد کردن ندارد.

 

آقاي سياه سنگ، 

 

عبير به هر حال از آنجهت نميتوانست فرار کند که باز مسيرش از پيشروي همان پايگاه کوچک ارتش امريکا ميگذشت، يا اينکه پيراهنش درچنگ يکي از پنج فرزند عدالت جهاني گير مانده بود؛ اما چرا چهارده ساله هاي ديگر راهي براي فرار ندارند؟ آيا بايست تمامي هميشه را در چهار ديوار شرق محصور بمانند؟ ميدانيد؟ براي آنکه در و دروازه و کلکين و کلکينچه هاي اين کلبه همه به سوي دموکراسي باز ميشوند! بايد ميخکوب شد و نجنبيد، قدم برداشتن به سوي در، خاک شدن در گور يا که خاکسترشدن در گنگاست!

 

خدا را خوشش نمي آيد که عبير را تا پايان سرگرداني اش "در مرز گور و گنگا" بناليم. دوستم، ماتم که خود درد است، و شما اسم دواي داکتر و سياست زمان براي اين درد را ميدانيد که چيست؟!

 

"نفرين" : پنج قرص در هر لحظه!

 

نه، ديگر نميشود چيزي را اضافه کرد، براي اينکه "عبير" چهارده سال داشت، که اين چهارده را اگر با هشت مارچ يکجا نماييد، ميشود بيست و دو، که من هم بيشتر از بيست و دو سطر را نشد بنويسم.

 

البته که چشم هاي ديگري هم منتظر اين سطر هاست. "عبير" برادري در بغداد، و خواهري در خوست نيز دارد!

 

با عرض حرمت

نجيب الله دهزاد

 

بدخشــان / در آستانه بهار سيزده هشتاد و شش

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٦                سال سوم                      مارچ/اپریل۲۰۰۷