کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
چشم هایت را حفظ کن که عقاب با چشمهایش شکار می کند
 
 

رزاق مامون یکی از پرکار ترین نویسندگان و یکی از فعال ترین تحلیل گران افغانستان است. رمان، نمایش نامه، گزارش، تحلیل های سیاسی، بیوگرافی نویسی و کاوش جنبه های ناپیدای آدم های مثل احمد ظاهر، احمدشاه مسعود و... از او نویسنده یی ساخته است متفاوت و ممتاز. بی شک هیچ  آدمی بی فراز و فرود ها نیست اما مامون تا توانسته است تلاش کرده است بر بلندی ها بایستد و هوای تازه بخورد. صراحت لهجه او در میان نویسندگان افغانستان ضرب المثل است. مامون را سال دو هزار و هفت در هرات دیدم. مهمان کنگره مولانا جلال الدین رومی بودیم. عصر روزی که "عصر خودکشی" نبود باهم رفتیم شهر. شهر ما مگر کجاست؟ کتاب فروشی های شهر. وارد هر کتاب فروشی که می شدیم غرق قفسه ها می شد. من فکر می کردم من ساکن افغانستانم و مامون از اروپا آمده و سالهاست از کتاب و نشر در افغانستان بی اطلاع است . گاهی هم اصلا از گم شدن او در قفسه ها دلتنگی می گرفتم. پس از تاملات  از قفسه ها به طرف حساب داری کتاب فروشی می آمد با بغلی پر از کتاب. بعد هم شرح می داد که این کتاب در کابل نیست، این یکی اصلا در افغانستان کم پیدا ست، اینش تازه چاپ شده و تا آخر.

 


رزاق مامون

 

سال دو هزار و هشت داکتر فروغ کریمی" نمایش نامه عبد الخالق " نوشته رزاق مامون را برایم فرستاد. نمایش را خواندم و چند شب دچار کابوس شدم. به داکتر فروغ  نوشتم که ارسال این نوع نمایش نامه ها به تعداد بیماران روانی ات خواهد افزود. شرح دادم که کابوسی شده ام و شکایت کردم که نکند شما و رزاق مامون ما آدم ها را موش های آزمایشگاه تاریخ معاصر ساخته اید و می آزمایید که آدم ها چقدر از دیدن و خواندن تاریخ جامعه خویش پریشان و بیمار می شوند.

بعد تر دختر خانمی که علاقه مند به نمایش نامه و بازیگری بود ازمن خواست در قسمت نوشتن نمایش نامه کمکش کنم. گفتم من فقط یک شاعر یک لا قبا هستم و از این مسایل سر نمی آورم. ولی اگر بخواهی نمایش نامه بنویسی یک نمایش نامه برایت می فرستم که بخوانی و درس بگیری." نمایش نامه  عبد الخالق" را فرستادم و او پس از خواندنش گفت همین خودش بهترین کتاب برای آموختن نمایش نامه است....

بهار امسال در کابل بودم و شبی مهمان وحید وارسته و خالده فروغ. گلنور بهمن هم آمد آنجا و بعد از سلام علیکی گفت به رزاق زنگ ز ده اید؟ گفتیم نه. گفت فرزندش امروز در رود خانه سالنگ غرق شده است. برای تفریح رفته بودند دره سالنگ. دو فرزندش یک جا در رود خانه عصیانگر سالنگ غرق می شوند. یکی اش را نجاب می دهند و آن گل سرسبدش غرق می شود. جنازه کودک را  به بغل مادرش می دهد و خودش رانندگی می کند تا شهر. گرمای بهاری درون موتر/ ماشین ظرف چند ساعت می تواند آدم بی جان را متورم و بویناک کند. رزاق باید تیز تر براند مبادا گل پرپرش اشتهای مگس ها را بر انگیزد. تیز تر می راند و در راه تصادف می کند... به رزاق زنگ زدم و تسلیت گفتم. این آخرین کلام من بود با رزاق مامون...

 روز سه شنبه  شنبه 18ژانويه 2011 - 28 دی 1389  رزاق مامون در پله های منزلش در کابل مورد حمله اسیدی قرار می گیرد. تروریستی که کاسه اسید را بر چهره رزاق انداخته است قصد و ماموریت داشته که او را کور کند. از قضا رزاق به برکت مطالعه زیاد عینک دبلی/کلفتی دارد که مانع رسیدن اسید به چشم هایش می شود. رزاق چشم هایش را نگه می دارد اما صورتش به نمایش نامه عبد الخالق نزدیک می شود. آیا اسید داغ کردن نزدیک به روغن داغ کردن نیست؟ این غزل را به رزاق مامون تقدیم می کنم و می گویم : رزاق چشم هایت را حفظ کن که عقاب با چشم هایش شکار می کند!

 

 

 

عقاب را نتوان با تفنگ بادی کشت

 

اسید ریخته شب روی ماهِ رخسارش

که لکه لکه کند این زغال رو، تارش

 

عقاب را نتوان با تفنگ بادی کشت

اگرچه باد شود بال شوخ و منقارش

 

صریح صاعقه وار و بلند سیل آسا

به موج و برق شبیه است نثر و گفتارش

 

به داد خواهی منصور ، کاوه را آورد

که  چوب بیرق سازد زچوبه‌ی دارش

 

چه خورده؟ زخم  چه برده؟ طناب دار به دوش

به غیر زهر نبوده است شام و ناهارش

 

به رود ِ دره‌ی سالنگ دل سپرد از شوق

خبر نداشت که در دره می گزد مارش

 

اوپسالا سویدن

پنج شنبه 20 ژانويه 2011 - 30 دی 1389

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۶       سال شـــشم           جــــدی ۱۳۸٩  خورشیدی        جنوری ٢٠۱۱