کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   به نام دادگر بی همتا

 
 

نزد بیدل ما، عدم و هستی، یکیست.
 بیدل می گوید که ما، در عدم آدم بودیم و وقتی به هستی اعتباری آمدیم،
جوانب هنری، صُوّر خیال، ابهام و زبان گفتار در شعر بیدل


سمیع رفیع

 
 

 شعر، باید حاوی اندیشهء خلاق شاعر باشد، یعنی در محتوای شعر، باید پیامی و یا حکمتی نهفته باشد. شعر، هنری است از افزار معرفت که توسط آن انسان، به اسرار طبیعت و خودش ملتفت می شود. هرگاه غواصی شاعر در بحر بیکران معنویت و  نگرش وی به پدیده های طبیعت و اطراف وی، خالی از دست آورد باشد، معلوم است که شاعر فاقد اندیشه  است و لازم نیست که شعر بسراید. اما لااقل یک نگرش و بینش تازه که بتواند افکار ناب و حکمت کهن را خوب به نمایش بگذارد، نباید از تصور یک شاعر بدور باشد. اگر نیک بنگریم، همهء شاعران وصف همان عواطفی را کرده اند که از شروع تاریخ بشریت تا به امروز ادامه دارد، اما هر بار با نگرش تازه و نوین، زیرا هر شاعر به ویژهء خاص به جهان و هستی نگاه می کند. شاعر امروز، فاقد اندیشهء نو و یا بهتر بگویم از جهتی در آوردن مضمون و پیام نو می لنگد و این ناشی از بی خبری و عدم مطالعه است. مگر ما نمی دانیم که کدام عناصر سبب ماندگار بودن شعر می شود؟

احساس، یکی از عناصر مهم در شعر است، هرگاه شاعر با ذیور احساس، الهام خود را طوری تبارز دهد که شعر وی جذابیت خود را از دست ندهد، آن وقت سخنش بردل می نشیند. وظیفهء اساسی هنر، در سرایت و انتقال احساس است.

شخصیت شعر را، تخیل و خیا ل می گویند، زیرا بیان شاعر را توسط استعارات و تشبیهات به کرسی می نشاند، از آنرو شعر را تخیل شاعرانه گفته اند. هر شاعری که در آفرینش تصاویر و تخیلات پیچیده بخواهد مطلبی را منحیث یک هنرمند بیان کند، کلامش محتاج تفسیر است، مانند ابوالمعانی بیدل.منظور بنده از پیچیده گویی یا مغلق گویی در کلام بیدل نیست، بلکه هدف من اشاره به عمق خیال و ژرفای اندیشهء پدر معانی است که کلام وی را با رمز و راز رقم زده است، اما به هیچ وجهه مبهم بافی های عبث و بیهودهء شاعران امروز را نمی توان مانند دکتر شفیعی کدکنی با کلام معجزه آسای بیدل مقایسه کرد و این سخت دور از انصاف است.

عنصر دیگری که شعر بیدل را از دیگران به خوبی متمایز می کند، آهنگ شعر وی است. کلام بیدل دارای موسیقی بوده آهنگین و سنگین است. عدهء زیادی از بیدل دوستان، کلام این شاعر را از لحاظ موسیقی و آهنگ دوست دارند و با آن حال می کنند. هارمونی میان نغمات ابیات و مصراع ها باعث این التذاذ در خواننده شده است.

بیدل، شاعری ست سخت نگرنده و کنجکاو و عظمت پدیده ها را با چشمان پر از معرفتش خوب می بیند و به اعجاز آن ها پی می برد. او، سرایندهء ست که با سنجش و نگرش به پدیده ها باعث ایجاد اندیشه های نو و بزرگ و سازنده می گردد. از اینرو خوانش افکار عرفانی و فلسفی وی، انسان  را به دنیای از اسرار و معرفتی می برد که بازگشت دوبارهء آن برای صاحبان ذوق و حال، دشوار می نماید.

بیدل، همان گونه که سخت کوش بوده سخت گیر  هم است. اگر به آموزش بیدل و آن چه که او از علوم و فنون و هنر ها  فراگرفته، یک نظر اجمالی بیاندازیم، به وضاحت در می یابیم که این عارف نابغه سخت کوشنده بوده است.

ازینرو به کسی که در کلام وی ایراد بی مورد  گرفته بود، گفته بود:

به غفلت چند ای واماندهء نیرنگ آسایش

خیال خواب راحت می کنی افسانهء ما را

و به این سخن از علامه سلجوقی نیز ارج می گذارم که گفته است:

"این مردم بلند ترین کاخ سخن را طرح ریزی کردند، زیرا شاعر شدن در تصوف کار آسانی نیست. این گونه شاعر علاوه بر قریحه و ذوق، محبت و خلوص عشق نیز باید داشته باشد و چون تصوف وحدت الوجودی در قلهء فلسفه و باز هم فلسفهء الهی قرار یافته است، این گونه شاعر صوفی باید فیلسوف بزرگ و عمیق نیز باشد. و فلسفه طبعأ بعد از تحصیل علوم قابل کسب می شود. پس اشعار این مردم معجون مرکبی است از تغزل و تصوف و دین و اخلاق و موعظه و فلسفه."

کلمه ی کاربرد هنر در دنیای اسلام، به معنی ساختن و پرداختن نبوده، بلکه بیشتر آن را به معنویت و حضور عرفانی و فضلیت ربط می دهند. بدین ملحوظ می توان چنین استنباط نمود که هنر در تمدن اسلامى، بيشتر يك معنا و فضيلت درونى است؛ فضيلتى كه مربوط به قلب و دل آدمى ارتباط می گیرد.

یکی از جوانب هنری در شعر و به خصوص شعر بیدل این است که، شعر با حفظ جوهر به تداوم معنویت کمک می کند و رسالت خود را در زمان و مکان نا محدود انجام می دهد. کلام بیدل، توانسته است امروز پلی را میان فرهنگ کهن و نو ایجاد کند که این صفت بارز را صاحب نظران از جملهء صفات قوی هنر می شمارند.

در کلام ملکوتی بیدل، می توانیم مشاهده کنیم که در پس هر واژه، هر ترکیب کلمات، هر مصرع، هر بند و هر غزل، تفکر عارفانه، فیلسوفانه و شاعرانه با هنرمندیی خاص پنهان است. حالا، هنرمندی نیز مانند بیدل می خواهد تا با باز کردن این گره ها به عمق تفکرات وی برسد و ابهام این گونه هنرمندی ها را باز کند. او خود در مورد کلامش می گوید:

بیدل  اشعار  من  از   فهم  کسان   پوشیده  ماند

چون عبارت نازک  افتد، رنگ مضمون  می شود

 

بیدل، در این بیت به نازکی و ظرافت کلام خود اشاره کرده می گوید: اشعار من از فهم مردم پوشیده ماند، این کلام درک و فهمیده نشد. عبارت و مضمون کلام من آنقدر نازک، لطیف و ظریف است که تنها شکل ظاهر و رنگ آن، کار مضمون را می کند و برای مردم حیثیت و اعتبار مضمون را پیدا کرده است. به ارتباط این سخن، امروز ما در محافل و مجالس دوستان، شاهد صحنه های استیم که هر یک در مواردی از بیدل بیتی می خواند و در آن بیت به ارتباط موضوع یاد شده با شعر وی حرف خود را به کرسی می نشاند، در حالی که مراد و منظور همان بیت چیز دیگر است، اما چون رنگ واژه های آورده شده در بیت از روی ظاهر کلام، آن معنیی را که ذهن خواننده از دید رنگ استنباط نموده، می رساند و به اصطلاح رنگ شعر مضمون می شود، برداشت هم به همان پیمانه بوده به اصل معنی و منظور بیت تماس گرفته نمی شود.

 

هیچ  کس نیست  زبان دان خیالم  بیدل

نغمهء پردهء دل از همه آهنگ جداست

زبان دان، يعنی كسی كه زبان مرا بداند و آن هم زبان خيال و تخيل مرا، در اين زمان كجاست؟ بيدل، به تخيلات خود كه نهايت بالا و پرپيچ بوده و اذهان را توانايی و يارای درك به آسانی میسر نمی شود، اشاره مي كند. او مي گويد، آن چه از ساز دل من بيرون می آيد، آن چه از پرده های ساز دل من و افكار و تخيل من تراوش مي كند، از تمام آهنگ ها جداست. اين آهنگ های كه همه به آن دسترسی دارند و موجود است، چيز ديگری است و نغمهء پردهء دل من چيزی ديگر است و آهنگ آن از نوع ديگر است.

مشق معنیم بیدل بر طبایع آسان نیست    

سر فرو نمی آرد فکر من به  هر  زانو

معنیی که من مشق می کنم، هر طبیعت و ذهن، آن را نمی تواند درک کند. فکر من با ایجاد معانی برای هر کس قابل درک نیست. من مطابق طبع مردم سخن نمی گویم تا فکر و کلام من به هر زانو سر خود را فرو ببرد، بلکه من مشق معنی می کنم و این مشق از طبایع مردم بلند افتاده و به حق که بلند افتاده است.

گر بتپد پی جمع رسایل، ور بزند در کسب رسـایل

نیست کسی چو طبیعت بیدل، باب تامل فهم کلامم

این بیت را بیدل، در نهایت ندانستن از درک و فهم کلام خود گفته است. او چنین می گوید: اگر تمام رساله ها را جمع آوری کنند و تمام فضایل را کسب، به جز خودم کسی دیگر قادر به فهم و درک کلام من نیست. این تنها طبیعت بیدل است که باب تامل و فهم این کلام است و بس. هدف بیدل متوجه ساختن طبع دراک و معنی آفرین او است، نه این که او عمدأ دنبال ابهام رفته باشد.

گـوش  پیدا  کن که  بیدل از کلام خـامشــان

معنیی کز هیچ کس نتوان شنود آورده است

و با این بیت، بیدل رمز قدسیت و بزرگی کلام سحر آفرین خود را که کار گهء عرش معانیست و مانند غلغلهء صور، قیامت بر پا می کند، آشکار می سازد و آن الهام است که از جانب حق برایش می رسد. او می گوید: خوب دقیق بشنوید و تامل کنید که بیدل به شما الهام را می رساند و آن چه استاد ازل برایش الهام میکند و اسراری که از کلام خامشان برایش می رسد، به شما تقدیم می کند. شما این معنیی تازه و نازک و نفیس را به یقین که از هیچ کس تا به حال نشنیده اید و امکان ندارد که از دیگران بشنوید، چون این کلام برای بیدل مقرر شده است.

غیر  ما  کیست  حرف ما شنود         

گفت و  گوی  زبان  لال  خودیم

غير از من كسی حرف مرا نمي شنود، يعنی درك نمي كند و به معانیی آن پی نمي برد. من تنها مثل آدم های لال، یعنی گنگ، با خود حرف می زنم.

شعر بیدل، به علت مفاهیم فلسفی، ادبی، ذوقی و باطنی، مبهم و مشکل است. دلیل ابهام و تصاویر مغلق در کلام بیدل را می توان بر چند اصل شمرد،  یکی طبع دراک و استعداد خداوندی بیدل است که این نبوغ در تمام دیوان وی قابل مشاهده و لمس است و دیگر این که در عصر بيدل، شاعران و سخن پردازان از نقاط مختلف در هند جمع شده بازار شعر و شاعری آن وقت هم گرم بود و هم به آن ها توجه از سوی مقامات مربوطه صورت می گرفت. در آن زمان اضافه از پنجاه شاعر از ایران و دوصد شاعر از افغانستان در هند عزیمت داشتند. در میان شاعران و سخن پردازان به معانی و صُوّر خیال بيشتر توجه می شد و در اثر همين رقابت ها هر شاعر و سخنور كوشش مي كرد تا در آفرينش تصاوير و معانیی بکر در كلام ، علامهء زمان خود باشد، اين توفيق، بيدل را بيشتر از ديگران نصيب شده بود و تا به سرحدی رسيد كه فقط خود بيدل كلام خود را درك مي كرد و بس، ديگران از ادراك معانی و تصاوير خلق شده در شعر وی عاجز ماندند. از اينرو بيدل مي گويد كه غير از خودم كسی ديگر حرف مرا نمي داند. اين كار به حدی در كلام بيدل شدت گرفت كه ديگران را به آن واداشت تا بيدل را شاعر هزيان گو خطاب كنند. اما بیدل خود چه می گوید:

دستگاه  معنی نازک، سخن  را  زیور است

جوهر این تیغ، جز پیچ و خم اندیشه نیست

و یا:

بیدل،  من  آن  نیم  که   شوم   تاجر  کمال

جایی که خاص و عام سخن راست مشتری

در   عرصه ء   بیان    نفسی  گرد  می کنم

بی  دعوی   فضیلت    و   لاف   سخنوری

در شعر بیدل، انواع مختلف از خیال وجود دارد. طبع دراک بیدل به قله های بلند معانی به پرواز آمده تخیلات وافری را در جهان ادبی و شعر به تصویر می کشد، هم چنان ابعاد مختلف دیگر، حقیقت انسان و طبیعت نیز از ذیور آفرینش تخیل و تصاویر او بهره ها برده اند. در دنیای معرفت و عرفان، تشبیهات با تصاویر ناب و تخیلات عارفانهء بیدل، فروغ بخش چشم های باطن روشن ضمیران و راهنمای راهروان راه طریقت و حقیقت شده اند.

افسون واژه ها در کلام آبدارش موج می زند و هر کدام آن به ذات خود گویای یک کتاب اسرار است. بیدل، در آفرینش تصاویر از همه دست بالا دارد و این نهایت مقام هنرمندی وی را در در ایجاد صُور خیال نشان می دهد.

به این نمونه ها توجه کنید:

دل چو خون گردد بهار تازه رويی صيد توست  

مــــوج صهبا  دام  پرواز است مــــرغ رنگ را

وقتی كه قلب، پر از خون باشد و جريان خون منظم در گردش ، رخسار انسان، تازه و با طراوت و سرخروی جلوه مي كند، بهار، چهرهء تازه رو مي باشد. موج صهبا، يعنی تپش قلب كه خون را پمپ مي كند، باعث رنگينی چهره مي شود. مراد از اين بيت اين است كه:

وقتی عشق به انسان دست بدهد، آينده اش با شراب عشق تازه رويی و كيفيت به بار می آورد و با پر و بال عشق امكان پرواز به عالم روحانی ميسر مي شود. به این تصاویر زیبا و تشبیهات ناب مثل : « دل خون شده، موج صهبا، بهار تازه رویی و مرغ رنگ » توجه کنید.

نغمه رنگ  افتاده  نقش بی نشان تأثير ما  

مطربی کو کز سر ناخن کشد تصوير ما

فرو رفتن در عالم حيرت را بيدل بيان مي كند، مي گويد، چنان در اين عالم حيرت فرو رفته ام، مثل رنگ نغمه، يعنی مثل اين كه برای نغمه رنگ قايل شد. در حالي كه نغمه، رنگ ندارد و چنان بی نشان گشته ام ، مانند نقش بی نشان، يعنی از بی نشان انسان چه نشان مي توان داد؟ مطربی پيدا نخواهد شد كه نقش بی نشان ما را به تصوير بكشد. تار، با ناخن نواخته مي شود اما تصوير و رنگ ايجاد نمي كند. وقتی نغمه، رنگ ندارد پس مطربی كو كه رنگ نغمهء ما را به تصوير بكشد. مراد بيدل اين است كه: حالت بی نشانی ما را در عالم تحير كه مي تواند درك بكند؟ همان گونه كه رنگ نغمه را مطرب نمي تواند با ناخن خود به تصوير بكشد، به همان اندازه درك اين حالت ما هم مشكل مي نمايد. به این ترکیبات زیبا که تصاویر جالب را به نمایش گذاشته است، توجه کنید: « نغمه رنگ، در عالم حیرت فرو رفتن، نقش بی نشان، از سر ناخن تصویر کشیدن »

خاک برسرکرده عشق و پای درگِل مانده حسن

گر  بهار اين رنگ دارد، حيف قمری، وای سرو

بیدل می گوید، سرشت آدمی از گِل است و با جام معرفت و روح خدايی و عشق به كمال مي رسد، وقتی كه عشق خاك بر سر شود، زمانی كه انسان با عشق سروكار نداشته باشد، پس حسن ظاهرش تنها منحصر به گِل مي شود. بهار فصل شادابی و تراوش است، در بهار، قمری بالای سرو نشسته نغمه سرايی مي كند.

حاصل بیت: انسانی كه بدون عشق زندگی مي كند، بهار آن چه گونه خواهد بود؟ وای به حال قمری و سرو آن. بیدل، از « عشق، بهار، خاک بر سر کردن، رنگ داشتن، در گل ماندن ، قمری و سرو» تصاویر بسیار جالب درست نموده است.

کيست يارب تا مرا ازخود فروشی واخرد

دستگاه   انفعال   هـر   دکانم   کـرده اند

بيدل، خود فروشی، خود صفتی و خود ستايی را تقبيح مي كند. خود فروشی و خود ستايی متاعی است كه در هر دكان جا بگيرد، سبب انفعال و شرمندگی همان دكان مي شود و بيدل از اين حالت و صفت سخت دوری مي جويد.

کلمات « خود فروشی ، دستگاه انفعال، واخریدن، دکان » تصاویر جالب استند که هدف بیدل را زیبا  به نمایش می گذارد.

بيدل اقتضای جسد می کشد به حرص و حسد   

خواب امنی داری اگــــر پيرهن خسک  نشود

انسان دارای نفس است و صفات حرص و حسد مقتضی جسم انسان است كه اين دو صفات به خسك، حشره ی مضر که در لباس و پوستین جا می گیرد و سبب آزار می گردد، تشبيه شده.

بيدل مي گويد: وقتی انسان خواب امن پيدا مي كند كه در لباسش خسك نباشد. يعنی هر وقت ما اين دو صفات رذيله و نقيصه را از خود دور کنیم، راحت مي خوابيم و راحت زندگی مي كنيم. « اقتضای جسد، خواب امن ، حرص و حسد، خسک » تصاویر جالب و تشبیهات به جا را در این بیت می توان مشاهده نمود.

بس  که  بي قدری  دليل  دستگاه   عالم  است   

چون پرطاووس يک عالم نگين بی خاتم است 

در اين جا، بيدل از دست جهان مي نالد و شكوه مي كند، او مي گويد: در اين جهان، انسان های دانا و فهميده بی قدر استند و آن ها را به نگينه های پر طاووس مثال مي دهد كه خاتم ندارند. خاتم، خود انگشتر را مي گويند كه بالای آن نگين می چسپانند. نگين وقتی بالای انگشتر چسپانده شود چون جايش همان جا است، زيبا جلوه مي كند و هدف بيدل اين است كه، انسان های دانا و فهميده در اجتماع جای مناسب را ندارند و قدر نمي شوند و خريدار ندارند. در این بیت « بی قدری ، بی خاتم، دلیل دستگاه عالم، پر طاووس با یک عالم نگین » تصاویر جالب را با تشبیهات بسیار شیوا به نمایش گذاشته.

چـون  صبح  در معاملهء گيرودارعمر

چندان نه ايم ساده که بايد حساب داد

بيدل، انسان را متوجه غفلتش مي سازد و با اين مثال که: ما در معاملهء اين دنيا و در گيرودار آن با غفلت نه زيسته ايم كه در صبح قيامت حساب ده باشيم. به عبارت ديگر ، ما در اين دنيا سبکسر و غافل نبودیم كه فكر عقبا را نكرده باشيم. هدف بيدل اين است كه: انسان مظهر ذات پرورگار بوده آيت از جمال خداوند است كه در او روح خدايي دميده شده است. اين روح خدايي بايد در وجود انسان فعال شود و انسان خود را با صفات خداوندي مزين ساخته مانند قطره به بحر وصل گردد. انسان هايي كه اين چنين تفكر مي كنند و مي زيند، از حساب دادن صبح قيامت فارغ استند و كساني كه از اصالت خود واقف نبوده در اثر تنبلي و غفلت، خويشتن را با صفات رذيله مشخص مي سازند، جواب گوي اعمال خود در صبح قيامت خواهند بود.

معامله ی گیر و دار با حساب دادن، صبح قیامت و سبکسری و غفلت ، تصاویر جالبی را با تشبیهات فوق العاده ماهرانه به نمایش می گذارد.

بازار ظلم گـــرم است از پهلوی ضعیفان

آتش به عزم اقبال دارد شگون ز خس ها

بیدل، به یک حقیقت در جامعه و طبیعت اشاره نموده است: همان گونه که آتش از خس ها به شگون می رسد، اوج می گیرد و اقبال حاصل می کند، بازار اشخاص ظالم هم از پهلوی انسان های ضعیف گرم است، یعنی رونق این بازار را ضعیفان و مظلومان تشکیل می دهند.

 در این بیت:« ظالم » به « آتش» ، « بازار گرم بودن» ، « اقبال داشتن» و « خس ها » به «ضعیفان» تشبیه شده تصاویر جالبی را بنمایش گذاشته.

بیدل به انسان ها هوشدار می دهد که خود را اسباب سوخت و « درگیران» ظالمان نسازند و آن چه در طبیعت ظالم ریخت شده است، همان است که با ظلم بیشتر، بازار طبیعت ظالم و ستم پیشه  اوج و اقبال  می گیرد و اظهار عجز نزد ایشان ابلهیست.

اظهار عجز نزد  ستم پیشگان خطاست

اشــک  کباب  باعث  طغیان آتش است

به نظر من این بیت بیدل، درسی است برای انسان هایی که بر ضد ظلم و بی عدالتی در اجتماع قد علم نموده می خواهند جلو آن را بگیرند. ظلم وقتی صورت میگیرد که مظلوم وجود داشته باشد، پس لازم است به جای آن که اسباب سوخت شد، طلسم ظلم را شکستاند و بازار ظالم را ویران نمود.

لفظ  بی معنی نباشـــــد، آنقـــــدر هــا دلنشين

حـرف موزونی که بی پهلوست تير بی پراست 

لفظ بی معنی، دلنشین نیست و به تیر بدون پر می ماند که به هدف نمی رسد. در این جا لفظ بی معنی، به تیر بدون پر تشبیه شده است. پر به تیر جهت می دهد و استقامت آن را مشخص می سازد. حرف هدف دار یعنی با پهلو و حرف بی هدف ، بی پهلو. حرف بی پهلو، یعنی تیر بی پر و با پهلو، تیر با پر. 

در اینجا لفظ بی معنی به تیر بدون پر که جهت ندارد و حرف دلنشین و موزون به تیری که دارای پر است و جهت و هدف دارد، تشبیه شده. در این بیت نیز تصاویر زیبا به نمایش گذاشته شده.

ز   طرز   مشرب   عشاق سـير بينوايی کن

شکست رنگ کس آبی ندارد زير کاه آن جا     

از طرز مشرب عشاق خود را جدا بساز، اين مسلك آب زير كاه نيست، يعني در اين مشرب، فريب، نیرنگ  و ريا نيست ، بلکه  واقعيت داشته حقیقت محض است. بيدل، به آن عده از سبك سرانی که دنیای عشق و معرفت را به بازی و مسخره و دست کم می گیرند، گوشزد مي كند و مي گويد: اگر توان مشرب عشاق را ندارند و در اين راه صادقانه قدم برداشته  نمي توانند، اين راه و روش را ترك بگويند. شكست رنگ، يعني فناي عاشق، داستان آب زير كاه نيست، شوخي، مزاح و فريب نيست، بلکه حقیقت است.

شکست رنگ با طرز مشرب عشاق و آب زیر کاه با سیر بینوایی، تصاویر و تشبیهات ناب را به نمایش می گذارد.

لازم است داستان « آب زیر کاه» را این جا بیاوریم:

آب زیر کاه به کسانی اطلاق می شود که زندگی و حشر و نشر اجتماعی خود را بر پایهء مکر و عذر و حیله بنا نهند و با صورت حق به جانب ولی سیرتی نامحمود در مقام انجام مقاصد شوم خود برآیند. این گونه افراد را به اصطلاح دیگر مکار و دغلباز نیز گویند و ضرر و خطر آن ها از دشمن بیشتر است، زیرا دشمن با چهره  و حربهء دشمنی به میدان می آید در حالی که این طبقه در لباس دوستی و خیرخواهی خیانت می کنند. اکنون باید دید در این عبارت مثلی، آبی که زیر کاه باشد چه گونه ممکن است منشأ زیان و ضرر شود.

آب زیر کاه، از ابتکارات قبایل و جوامعی بود که به علت ضعف و ناتوانی جز از طریق مکر و حیله یارای مبارزه و مقابله با دشمن را نداشته اند. به همین جهت برای آن که بتوانند حریف قوی پنجه را مغلوب و منکوب نمایند در مسیر او باتلاقی پر از آب حفر می کردند و روی آب را با کاه طوری می پوشاندند که هیچ عابری تصور نمی کرد آب زیر کاهی ممکن است در آن مسیر و معبر وجود داشته باشد.

 چه رنگ ها که ندادم به باده پيمايی  

بهار  شمع  درين  انجمن  خزانی بود

ما، در پيمودن بادهء معرفت، رنگ ها داديم، يعني رنگ ها عوض شد و از رنگي به رنگي در دنياي معرفت چشم ما بينا شد. وقتي شمع را روشن كنيم، در گداز مي شود و رو به خزان مي رود. اين سوز و گداز شمع كه با روشن نمودنش، يعني بهارش زود به خزان رفته تا اين كه نيست مي شود، حالت باده پيمايي، منازل معرفت سالك را تمثيل مي كند.

رنگ دادن، یعنی تغیر حالت از بهار به خزان و باده پیمایی با گداز شمع، تصاویر بسیار زیبا و تشبیهات به جا را به نمایش می گذارد.

نمی دانم چه دارد باشکست شيشهء رنگم 

نگاه بي خودی هنگامهء  ميخانه  تعميرت

شكست شيشهء رنگ ما ، يعني در عالم بي خودي رفتن، در اين چه اعجازي نهفته است كه هر گاه ما سيري در عالم بي خودي مي كنيم، ميخانهء دل ما تعمير مي گردد. اين جا بيدل، از حالاتي كه در عالم بي خودي به او دست مي دهد و با اين حالات، بيدل ميخانهء جان و روان خود را آباد مي بيند، حرف مي زند. سيري در عالم بي خودي اعجاز برانگيز بوده جاي مكاشفه و دست آوردن به معرفت ها و اسرار مي باشد.

شکست شیشهء رنگ، نگاه بی خودی و تعمیر میخانه، تصاویری استند که خیلی ظریف استفاده شده.

  به صد جا کرده سعی نارسا منزل تراشي ها 

 و گرنه  جادهء   دشت  طلب کی انتها دارد

 در عرفان، منازل سير و سلوك وجود دارد كه عارف آن را بايد طي نماید و طي كردن اين منازل كاري ست بسا پر مشقت و دشوار كه نصيب هر رهرو و سالك نمي گردد. در اين جا منظور بيدل از آن عدهء است كه با سعي نارساي خود ادعا مي كنند كه به مقامي رسيده اند و براي خود منزل مي تراشند. بيدل، گوشزد مي كند و مي گويد: طلب در جاده ی رسيدن به خدا انتها ندارد.

 در این بیت، سعی نارسا با منزل تراشی ها که از سر بهانه ساخته می شود و وجود ندارد با جادهء دشت طلب، صور  جالب را با تشبیهات به جا بیان می کند.

 درين محيط که هر قطره نقد باختن است

خوش آن حباب که آهيش در جگـر نبود   

در اين جهان كه فرصت هاي عمر بي هدف و زائد سپري مي شود و كوتاه هم است، از جنس انسان ها هر كسي كه تهي دست است، بهتر و راحت تر است. اين بيت را دو گونه مي توان تفسیر نمود، يكي: ما در زبان عاميانه به انسان هاي كه از فهميدگي و دانستگي محروم باشند و فاقد اندوخته، مي گويم « اين شخص آه در جگر ندارد و يا الف در جگر ندارد » بدين معني كه آدم بي دانش و بي بهره است. چنين اشخاص در زندگي نسبت به انسان هاي فهميده رنج نمي برند چون در بي خبري بسر برده  مانند انسان هاي فهميده احساس ندارند و حس نمي كنند،  به اصطلاح از اين ناحيه تهي دست اند و بيدل، آن ها را به حباب تشبيه نموده كه در داخل حباب هم جز هوا چيزي نيست و با تركيدن به عدم مواجه مي شود.

دوم : بي ثباتي مال و نقد عافيت است كه هر لحظه به نيست شدن و باختن مواجه است و آدم تهي دست چون چيزي براي از دست دادن و باختن ندارد، از ديگران راحت تر است.

آه در جگر نداشتن با حباب و محیط با نقد باختن  از جملهء تصاویر و تشبیهات  این بیت استند که بسیار زیبا به نمایش گذاشته شده.

 شبنم طاقت فـــــــروش گلشن اشـــــکم

آب در آيـــــــيـــــنه ام قـــــــــرار ندارد   

من در نزد محبوب خود اشكريز استم و با زاري و اشك نيايش مي كنم، طاقت و توان ندارم كه جلو اشك هايم را بگيرم. آيينه، اين جا منظور از چشم است، اگر آب را بالاي آيينه بريزيم، گير نمي كند، بيدل مي گويد: آب ديدهء من در چشم من گير نمي كند. اين حالت خاصي است كه در وقت نيايش براي عارف دست مي دهد و در آن لذتي است كه با هيج دولت قابل مقايسه نيست.

در این بیت، آب در آیینه گیر نکردن، جاری بودن اشک چشم ، شبنم طاقت فروش، صور  زیبا و تشبیهات به جا را به نمایش گذاشته.

تا سحر بی پرده گردد شبنم از خود رفته است

الــــوداع ای هم نشینان دلــــبرم آمـــــد بیاد

وقتی سحر بی پرده می شود، که روز شود و آفتاب طلوع کند، آن وقت شبنم از خود می رود و آثاری از او به چشم نمی خورد.

یاران و هم نشینان! وقتی دلبرم بیاد می آید و آفتاب جمال او بر من می تابد و او در من طلوع می کند، من مانند شبنم از خود رفته در وجود او نیست می شوم  و ناگزیر در این حالت با شما گرچه جسمأ حضور دارم، باید وداع بکنم. چون در حالت انبساط و بی خودی بیدل خود را با دلبرش یک جا می بیند و از هم نشینان خبری ندارد، بدین ملحوظ با ایشان وداع می کند.

« بی پرده شدن سحر» با « بیاد آمدن دلبر» و« الوداع با همنشینان »  با  « شبنم از خود رفته » ، تصاویر بسیار جالب را با تشبیهات ناب بیان می کنند.

رنگ شکسته آیينهء  بي خودی بس اسـت

يارب  زبان  مـــــا نشــود ترجــــــمان ما    

رنگ شكسته كه آيينهء بيخودي بوده و حالت فقر و شکستگی عارف را به نمايش مي گذارد ، منظور آن مقام فنا است، براي معرفي شخص عارف کفایت می کند. زبان ما نمي تواند ترجمان دل ما باشد، يعني حال ما با زبان، قابل بيان نيست، چون اين حال به خوبي از چهرهء ما و از رنگ شكستهء ما آشكار است و اين را اهل آن داند.

رنگ شکسته، آیینه ء بیخودی ، زبان و ترجمان، از جمله ی تصاویری استند که با تشبیهات مناسب بکار برده شده.

 

تا چکيدن اشـک  را  بايد به مـــژگان ســـــاختن

چون روان شد درس، طفل ما برون مکتب است    

تا وقتي كه چشم ما بسته است، طفل ما ، يعني اشك ما با مژگان مي سازد و در همان حالت هجاگي است كه اين حالت را هم حالت ابتدايي و خامي گويند، ولي وقتي درس روان مي شود، یعنی از حالت هجاگی بیرون می شود و طفل ما و اشك ما به مرحلهء پختگي مي رسد، چشم باز مي شود و اين طفل، بيرون از مكتب پا مي گذارد.

بدین معنی که: چشم ما، مكتب معرفت است و طفلي كه از اين مكتب فارغ مي شود، يعني اشكي كه از اين چشم مي ريزد، بايد بدانيد كه چه مراحل سير و سلوك را پشت سر گذشتانده تا روان شده است.

در این بیت، بیدل، چشم خود را به مکتب معرفت، اشک را به طفل مکتب تشبیه نموده است. روان شدن درس، بیرون شدن طفل از مکتب و سرازیر شدن اشک از چشم است که با مژگان نمی سازد.

در گریبان غوطه خوردم رستم از آشوب دهر

کشتی ام می برد طوفـــان لنگرم آمـــــد بیاد

در گریبان غوطه خوردن، متوجه اصل خود شدن و خود شناسی است و به قول مولانا « از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود » وقتی انسان متوجه خود و اسرار خود می شود و به اصالت خود پی می برد، با آشوب دهر کاری ندارد، چون این آشوب متوجه آن هایی می شود و عنان را از ایشان می ستاند که از خویشتن بی خبر بوده در برابر آشوب گری ها و طلسمات دهر که مراد از طلسمات جسم انسان است، سر تسلیم خم می نمایند.

بیدل می گوید: من در کشتیی نشسته ام که توفان حوادث او را هر طرف میکشاند. لنگر، وسیلهء است که کشتی بر آن تکیه می کند و می ایستد. او، می گوید: من در این توفان حوادث و در این امواج پر تلاتم که منظور از انحرافات، تعلقات نفسانی و دنیوی است، اتکا به لنگر خود می کنم. مراد از لنگر همان  تکیه گاه انسان است. از اینرو بیدل را پروای این حوادث و آشوب دهر نیست، چون تکیه گاه او خودشناسی و پی بردن به اصلش ، معشوقش و خدایش است که در همه حالات دستگیر او است.

« در گریبان غوطه خوردن» با « لنگر بیاد آمدن» و «  آشوب دهر» با « کشتی در حالت طوفان» تصاویر نهایت زیبا را با تشبیهات مناسب ارائه می کنند.

فسردگی  مطلب  از دلم  که در ايجاد

به  تيغ  شـــعله بريدند  ناف داغ مرا    

از دل من فسردگي مطلب، يعني انتظار مغموم بودن نبايد رفت، چرا كه در ازل، دل مرا  جاي عشق ساختند و ناف مرا با شعلهء عشق بريدند. از اين است كه ما عشق ميورزيم و اين عشق را دوست داريم و از آن دل كنده نمي توانيم. بيدل مي خواهد بگويد: در وجود انسان عاشق، فسردگي و سردي جاي ندارد، چون عاشق با گرمي و حرارت سرو كار دارد و هردم وجودش از شعلهء عشق منور و تابان است.

ناف داغ ، مراد از دل عاشق است، و تیغ شعله، عشق و معرفت است که با افسردگی در تضاد می باشد.

حافظ نیز می گوید:

دوش دیدم که ملایک در میخـانه زدند

گل  آدم  بسرشتند و به پیمــــــانه زدند

خداوند، انسان را مظهر ذات خود گردانید و او را از شراب عشق و معرفت خود نوشانید و به اصطلاح بیدل، ناف انسان در ازل با شعلهء عشق بریده شد.

مباش  غره  به  ســامان اين بنا  که نريزد

 جهان  طلسم غبار  است  ازکجا که نريزد   

تو غره بدان مباش كه جهان را پاياني نيست، وقتي كه پيدايش آن از غبار باشد، از كجا كه دوباره از هم نپاشد. يعني همان گونه كه به وجود آمده، همان گونه نیز نيست هم مي شود. در اين جا احتمال زياد دارد كه بيدل به فلسفهء ( لاپلاس) اشاره كرده باشد. لاپلاس در مورد پیدایش کاینات چنین گفته است :" تمام منظومه هاي شمسي، سيارات در ابتدا به شكل غبار بودند و بعد در اثر چرخش، منظومه هاي متعدد شمسي به وجود آمدند".

در این بیت، سامان بنا و طلسم غبار، صور  جالب  با تشبیهات بسیار زیبا و بجا استفاده شده.

آن  کس  که بگذرد ز خم  زلف  يار کيست

بر دل  چه  کوچه  ها  که  ندادند شانه هـا  

 از عشق ظاهري كه همان فريب خم زلف يار است، بايد گذشت. اما كم كس پيدا مي شود كه فريب و نيرنگ زلف يار را نخورده باشد. اگر انسان با شانهء عشق و معرفت،  طرهء زلف يار را شانه بزند، كوچه هاي از دنياي عشق و معرفت در دل انسان ايجاد خواهد شد. وقتي زلف را شانه كنيم، از دندانه هاي شانه، راه هاي كوچك به چشم ما مي خورد كه تشبيه به كوچه ها شده. يعني چنگ در دل بايد زد و به عشق حقيقي رو آورد كه اين عشق در دل انسان معجزه ها مي كند و در آن جا كوچه هاي از معرفت پنهان است.

از خم زلف یار گذشتن، با شانهء معرفت در دل، کوچه ایجاد کردن، تصاویر زیبا با تشبیهات ناب به چشم می خورد.

قدت خميده  ز پيری دگرخطاست اقامت

زخانهء  که  بنايش  کند  نشست برون آ

در این بیت، ابوالمعانی بیدل، پیری را به خانهء تشبیه نموده است که نشست کرده، یعنی شکست نموده و فرو رفته است. او، می گوید، در عمارتی که شکست نموده، اقامت گزیدن بی جا است. حافط نیز گوید : « چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون آ » در کشور هم زبان ما، ایران ، با این گونه واژگان که در زبان گفتاری دری ما معمول است، آشنایی کامل حاصل نشده، شارحین بیدل در ایران وقتی به این گونه اصطلاحات برمی خورند، به جای این که به تحقیق و موشگافی کلام، ریشه و پیدایش آن بپردازند، با بی انصافی قضاوت های ناخوشایند می کنند. خداوند ما را از چنین قضاوت ها بدور داشته باشد.

قد خمیدهء پیری با خانهء که نشست کرده ، تصویر زیبا و تشبیه بسیار به جا را بیان می کند.

 به رويت پيچ وتاب طره ی مشکين بدان ماند

که  شاخ  سنبلی  بر لاله ی  احمــــرکند بازی  

در این بیت، پیچ و تاب طره ی مشکین که مراد از زلف است،  به شاخ سنبل و لالهء احمر به رخسار معشوق تشبیه شده است. خطاب به معشوق می گوید: زلفان سیاه  تو  به رویت چنان پیچ و تاب خورده، مانند شاخ سنبل که با لالهء سرخ بازی کند. سنبل، مراد از زلف سیاه  و لالهء سرخ، مراد از رخسار گلگون معشوق می باشد.

در این بیت، تصاویر زیبا با تشبیهات ناب از قبیل: پیچ و تاب طرهء مشکین که مراد از زلف معشوق است به شاخ سنبل و لالهء احمر، یعنی سرخ (قرمز) به رخسار گلابی و گلرنگ معشوق تشبیه شده.

از گاو آســــمان چه تمتع برد کسی

شير سفيد و روغن زردش نديده اند    

از گردون بی مروت، منفعت به دست نمی آید و طمع داشتن خطاست. تا امروز کسی بهره نه چیده است. منظور بیدل این است که، انسان باید از روی تفکر و تعقل و تمیز به مسایل بپردازد و تقدیر و سرنوشت خود را خودش رقم بزند، صحبت از اختیاری بودن انسان است.

در این بیت، گاو آسمان به گردون بی مروت و تمتع خام داشتن به شیر سفید و روغن زرد، تصاویر جالب و تشبیهات خیلی مناسب را می رسانند.

در جایی دیگر شبیه این بیت، ابوالمعانی بیدل فرموده است:

تا زنده ایم باید در فکر خویش مردن

گردون بی مروت بر ما گماشت ما را

.......................................

چه  امکان است  بيدل  منعم از غفــلت برون آيد

هجوم خواب خرگوش است يک سر شير قالی را

اشخاص منعم و صاحب سرمایه و مکنت،  از خواب غفلت بیرون نمی آیند و به شیری می مانند که در قالین نقش شده باشد، بی جان و بی حرکت. بیدل می گوید، اشخاص منعم و صاحب بضاعت، در خواب خرگوش فرو رفته اند. آدم های منعم به شیری که در قالین بافت و نقش می شود، تشبیه شده و بیدل می گوید، چه امکانی را برای برون آوردن از غفلت شان جستجو کنیم؟

آدم های منعم به شیری که در قالی (قالین) بافت و نقش شده، و غفلت آن به خواب خرگوش، تشبیه شده که تصاویر این بیت خیلی جالب می نماید. خواب خرگوش، خواب طولانی و زمستانی است که در زبان گفتاری استفاده می شود.

حيف است دست منعم در آستين شود خشک

اين نان نمک ندارد، تا پنجه کش نباشــــــــد

حیف است که آدم منعم و ثروتمند از ناتوانان دستگیری نکند و به اصطلاح خیرش به مردم نرسد. تا نان پنجه کش نباشد، مزه ندارد. نان پنجه کش در کابل ـ افغانستان پخته می شود و قسمی که از نامش هویداست با پنجه روی خمیر کشیده می شود و این عمل وقتی صورت می گیرد که دست از آستین بیرون برآید. دست آدم منعم هم باید همین طور از آستین بیرون شده سخاوت خود را به بینوایان تقدیم نماید.

در این بیت دست آدم  منعم و ثروتمند که بی خیر است، به نان بی نمک  و نان پنجه کش لذیذ کابل به آدم سخاوتمند، تشبیه شده.

 این هم نمونه ای از زبان گفتاری در کلام بیدل است، چون بیدل اهل افغانستان است،  از نان پنجه کش کابل باخبر بوده است.

گاه بیدل بزرگ، دنیایی از تضاد ها را این چنین توصیف می کند:

مزاج عاشق و آسودگی بدان مــاند

که شعله رنگ هواهای معتدل گيرد

مزاج عاشق، مانند شعله است، يعنی عاشق شعله صفت است، گرمی و حرارت دارد و آتشين طبع مي باشد. شعله، سوزان است و شعلهء معتدل وجود ندارد. آسودگی كار عاشق نيست. حالت عاشق به شعلهء تابنده مي ماند. منظور بيدل اين است كه، عشق، آسودگی نمي خواهد، يعنی وقتی عنان را به عشق سپردی از آسودگی دست بشور، چون بعد از آن با آتش و شعله سرو كار داری و شعله معتدل نيست. « مزاج عاشق با آسودگی و شعله با رنگ هواهای معتدل از تصاویر زیبای این بیت می باشند»

فسردگی های ســــــاز امکان ترانه ام را عنان نگیرد

حدیث طوفان نوای عشقم خموشی از من زبان نگیرد

فسردگی های که ساز امکان آن در عالم کثرت میسر می شود، عنان مردمان را می گیرد و بالای آن ها غلبه می کند. این فسردگی ها، انسان را میخکوب می کند و رهایی از این عالم کثرت به سوی معشوق ابدی محال است. خوشی های لحظه یی و آنی، فسردگی ها در قبال خود دارند که اکثرأ باعث ایجاد تکالیف روانی شده بسیار رقت به بار می آورند. بیدل، به این عقیده است که انسان باید عشقی و لذتی بی پهنا داشته باشد و این را فقط به واسطهء عشق ممکن می یابد، چون عشق طوفان است، یعنی حدیث عشق طوفان زا است. وقتی طوفان می شود، درخت ها را از بیخ و بن می کند و دریا را به خروش می آورد. وقتی عشق به سراغ کسی بیاید، فسردگی های ساز امکان، جلو آنرا گرفته نمی تواند و همین است که بیدل می گوید: عنان ترانه های عشق مرا فسردگی های ساز امکان گرفته نمی تواند و چون من حدیث طوفان نوای عشق استم، خموشی زبان مرا از من نمی تواند بگیرد و مرا خموش سازد. در این بیت تصاویر خلق شده با تشبیهات « فسردگی های ساز امکان، حدیث طوفان نوای عشق، ترانه ، خموشی » بسیار زیبا و به جا آمده .

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۵       سال شـــشم           جــــدی ۱۳۸٩  خورشیدی        اول جنوری ٢٠۱۱