کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
دو سروده از

الیاس علوی
 
 

انتظار

 

تو را شبیه یک سبد پر از انار می کشم
رسیده و نجیب و سرخ و آبدار می کشم

نگاه آبی تو را میان نقش می زنم
کمی بهار و پنجره در این کنار می کشم

و روی چشم های تو زیاد کار می کنم
فدای تو! ز چشم خود زیاد کار می کشم

و این کنار تو منم، نه، جای من درست نیست
به جای چهره ی خودم، تو را دوبار می کشم!

برای این که پر شوم پر از امید آمدن
تمام حجم جاده را پر از غبار می کشم

نگاه تو و شعر من نماد روشنایی اند
و من به نفع چشم های تو کنار می کشم


دوباره می زنم قلم نه با قلم که با دلم
و انتظار می کشم و انتظار می کشم ...

 

 

"نه دیگر نمی توانم"
 

 

جایی هست
که میخ می گوید
"نه دیگر نمی توانم"
و عکس بزرگ پدر پهن می شود در اتاق
انگار آخرین ذره اش را تمام کرده باشند حشرات.
 


برمی خیزند
پرستوها
اردک ها
آدم ها
صدای چه بود؟
همان درخت
که شانه اش را باد بریده بود
و به روی خودش نمی آورد
همان سربه زیر
که دارکوب ها هم احترامش می کردند...

اما جایی هست
که شانه های نجیب هم نمی تواند
و صدایی مهیب می شکند شب را.

لاغر می شویم
لاغر
آنقدر که خیستن نمی توانیم
مادران سربازان مرده می زایند
و رو به قبله چال می کنند نورچشمانشان را.


رو به آسمان فریاد می زنیم:
" خدایا کجایی؟"
و همان لحظه می دانیم او آن بالاست
دور از "سفیدسنگ"
دور از "رودخانه اژه"
دور از "رواندا"
آنجا که انتحاری
مین
کمین نیست.

او آنجا نشسته مقدرات روز آینده را می چیند
کدام سنگ کدام ترانه را
کدام گرگ کدام گله را
کدام مرد کدام زن را باید بدرد.

جایی هست
بخار تمام حمام را گرفته است
و آب سرخ سرمی ریزد از وان
انگار صف کشیده باشند پشت در، حشرات.


 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱۳۳        سال شـــشم            قوس ۱۳۸٩  خورشیدی         دسمبر ٢٠۱٠