کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

الف لام  میم دال

شریف سعیدی

 
 

 

 

 

 

نقشه ی قلبم بسیار تغییر کرده است

آن قلب بزرگ که مستان

از خراسان تا بغداد در آن می رقصیدند

آن قلب بزرگ که از بامیان تا بدخشان

 دره دره فواره ورود بود

دره دره لاجورد ولالایی بودا

آن قلب سرخ که از قندهار تا مزار انار وگل سرخ می داد

اینک خلاصه شده در سرحدات پر خون

دهلیزچپش قندهار

با گلوبول های اناری

 که دانه دانه لخته لخته است در شریان های هزاران مادر

برلبان کودکان بی پیکر

درسینه های نوخاسته ی هزاران دختر

 

دهلیز راستش بامیان

با گلوبول های برفی

که ریخته است براستخوان های شکسته بودا

واین برف طولانی که رابطه انسان وخدا را سرد می کند

 

نقشه قلبم تغییر کرده است ونفسم قید می شود

بر دهانم چپلک چوپان پاکستانی

در سینه ام گلوله روسی

در نگاهم سگ آمریکایی

ومن افتاده برخاک با قلبی آویزان از چنگک قصابی

 

آدمی درجان کندن کوچک می شود

ودرتابوت بزرگ

گور های تازه را کرم های باد کرده چند روزی بالا می گیرند

وبدین سان است که گور بزرگ می شود

در تبدیل سلول های کوچک در کرم های چاق وچله

گور از خوردن بزرگ می شود!

 

روزی که رستم در کابل در چاه  افتاد

جهان ما تنگ وکوچک شد

آدمی درجان کندن کوچک می شود ودر گندیدن بزرگ

من کوچک شده ام

کوچک چون چوب کبریتی

سرم را که به سنگ می زنند آتش می گیرم

لاله ی سوزانم در انگشتان تاریک

 

لاغرم با سری که هرآن احتمال انفجارش هست

همیشه مرا در قوتی می کنند و

در طاقچه نمناک فراموشی می گذارند.

 

پس از برف کوچ ها

پس از ابرکوچ ها

پس از حمله کوچی ها

کبریت ترم خشک می شود

تا بگیرم در چراغ خورشید!

 

برادران من کوچک شده اند

برادران من آنقدر کوچک شده اند

که سعی می کنند با پکول وقره قل

 قد شان را بالاتر از حدشان نشان بدهند

با پکول وقره قل

 سرشان را بالا بگیرند

وبا دهان های خشک نیمه باز

نام قهرمانهای تاریخی شان را فریاد کنند

در حالی که زخم معده شان به عصر دایناسور می رسد

ودود تریاک گلویی برای فریاد شان نگذاشته است

برادران مغرور من

باشکم گرسنه

از کیک های خوشمزه یی حرف می زنند

 که آشپزهای خارجی

بردیگ دان معادن ملیاردی می پزند

برشعله های لاجورد

با آب های که موج می زند در لعل های بدخشان

 

پاچاخان

چشمان رمانتیک

مخ ریالیست

ودل ناسیونالیست دارد

 

پادشاهان ما چقدر زیبارویند

وقتی رو به روی مردم می خندند وفرمان صادر می کنند

 

مستربین با هفت دست تره کی را قتقتک می داد

وتره کی تا شب هفتش هی فرمان می داد ومی خندید

با دهانی پر از ویسکی سرخ

وقلبی بی دهلیز

بی طبقه

که تنها گلوبول های سرخ داشت

 

شیطان ریش های مجددی را در خواب شانه می کرد

وبرایش گانه می خواند

 هفت گانه

هشت گانه

گاو های هندی همیشه دریشی نجیب را با زبان اتو می کشیدند

لونگی ربانی همیشه آهار الاظهر داشت

 

ریس جمهور ما حالا

گاه با افلاطون می نشیند وفیلم چارلی چاپلین نگاه می کند

گاه با لباس خواب در کنفرانس امنیت اروپا شرکت می کند

گاه با شتر به اتحادیه عرب دو لا دولا می شود

گاه با سر برهنه و کلاهی در دست به کاخ سفید می رود

 

در نیویورک دست خانم کلینتون را می فشارد و

درلوی جرگه ملاگک تسبیح را

 

معجون عجیبی است ریخته از افلاک

آمیزه یی از عسل وتریاک

که همه را معتاد کرده است

 به تلخی

به شیرنی

 

ریس جمهور می گوید

شیمی برای زخم خوب است

انشتین برای هیروشیما

وبرمعادله هنوز مجهول انشتین زبان درازی می کند

با کله ی که کل شده در تقسیم جوی دو خر!

 

چقدر خنده دار است خنده در دهانی که گلو درد دارد

خندیدن مردی که خروسک است

ومحتاج است به دو انگشتی که کامش را بالا کند

وتیغ ریش تراشی که فرقش را چاک چاک

تا خون های کثیف که در گلویش بند آمده اند

از فرقش فرو ریزد

وشش هایش هوای تازه بخورد

 

چقدر وحشتاک است خندیدن مرده

 هنگامی که ملاعمر تلقین می خواند

 وملابرادران نعره تکبیر سر می دهند

چه گور بزرگ ووحشتاکی است افغانستان

با مردگانی که همیشه می خندند بر خویش

 

ماهی از سر  گنده می شود

دولت از وزیرانش

چه کرم های چاق وچله یی که می لولند در برکه های از کثافات

کوچه های کابل وزارت خانه های سیارند

با انبوهی ا زکثافات

 که رفته است در قوتی های خالی کنسرو خارجی

 

آدمی به عشق وابسته است

همانقدر که هلمند به تریاک

وواشنگتن به برق

 

دست چپ تورپیکی در دست راست قربان

در زابل

انگشتها در انگشت ها بافته

 به شکل بافه های موی دختر جوان

که زنجیری است بسته به قفل جادویی عشق

 

سارنوال با ساطور سر مشترک دارد

سارنوال وساطور یعنی

دو آرنج بریده

دو پنجه ی قفل شده

افتاده به شکل هفت

بر دروازه سارنوالی

وساطور وسارنوال  که سرود سرخ می خوانند در حمام خون

با تفسیر تازه ی از قانون

 

گیسوان تور پیکی چقدر تاریک است

در سرخی دستان بریده قربان

 

ماهی از سر گنده می شود

ودولت از دادگاه

 

قانون می گوید

هیچ چشم بادامی

ابروی پرپشت را نبیند

 

در این جنگل

پیوند دو درخت ممنوع است

شاخه برای گل ومیوه نیست

به دسته تبر فکر کن

 

قانون می گوید

صدای ازمری با ترانه اش نمی خواند:

کیلر مو بیر بار گوزل

دلربا زیبا گوزل ...

قانون می گوید جمعه خان چرا عاشق زرغونه است

وقتی زبانش به ترانه نمی گردد:

خوژی شوندی شکری نه دی سه دی

شکولی غاشیی مرغلری نه دی سه دی

 

ماهی از سر می گندد

ودولت از قانون های نا نوشته

 

ای سرزمین قانون های نانوشته

که نسل به نسل می شود

 وخانه به خانه

همراه با یک جلد قرآن که سه قرن است باز نشده است

وآن قدر کهنه است که اگر پوست چرمی اش را دست بزنی

وهزار دستمال سرخ بکرش را نگاه کنی

ورق های موریانه خورده اش را باد می برد

واین ملای کور می ماند

که سوره های پاره پاره را با یک چشم چگونه جمع کند

چه گونه تفسیر کند

برای آدم های مومن که ناشنوایند و

همیشه قلب می گویند!

 

ای سرزمین بیماری های موروثی و واگیر

وداس های بزرگ که دست به دست می شوند

با دسته های هر روز تازه

سرخ

سبز

سپید

سیاه

برای درودن ماه

 

ای سرزمین پارادوکس های بی نظیر!

با این همه خون که از کانال های کابل در اقیانوس آرام می ریزد

ریس جمهور در برابر دوربین ها

 مردان انتحاری را می بخشد

به سونامی زدگان تایلند کمک می فرستد

به احمدی نژاد پیش از شمارش آرا پیام تبریک می فرستد

اما هیچ وقت برای زنان وکودکان گرسنه درغارهای بامیان

 نان خشک نمی فرستد

 وهیچ وقت یک بوجی کهنه برای دفن استخوان های به خاک مانده بودا

نمی فرستد

 

تدفین بی ملا نمی شود

ومراسم خاک سپاری بودا بی ملا عمر

 

مردم بامیان خیابان های شان را کاهگل می کنند

در قندهارآسفلات های آمریکایی را با بمب های خانگی پاک می کنند

 

دولت همیشه

دالر را در واسکت انتحاری می ریزد

وتریاک را در موتر های لاری

سرک های پاره پاره قندهار وهلمند

پر از لاری های است که تریاک می کشند وانتحاری می آرند

 

ریس جمهور هیچ وقت فکر نمی کند که اگر در هزاره جات برف نبارد

انار قندهار سرخ نمی شود

ریس جمهور هیچ وقت فکر نمی کند که

 مین گذاری در قندهار هزاره جات را دچار قحطی انار می کند

دچار کم خونی

 

ای سرزمین فرزندان صدیق

که فرزندانت از سفر دانایی برگشته اند با پندارهای تازه

مهندس های که کولرهای بزرگ می سازند

کولرهای که برف های کوه بابا را به هلمند پف می کنند

وابرهای مزار را در قندوز می بارانند

کولرهای که دالر های گمرک های هرات وحیرتان را

به کابل باد می کنند

وکثافات را از کابل به هرات می آورند

 

بگذار امیر المومنین هرات را در کابل برق بگیرد

تا پرستو های هرات

 به روی سیم های بی برق

کوزه گک های سیمانی بسازند

 وتخم های شان را بفروشند به کلاغ های خارجی

 

کابل سیم لختی است برای پرندگان خشک

 که باد از دهان باز شان زوزه می کشد

بگذار امیر المومنین را در کابل برق بگیرد

آتش که باشد برای سینه های دختران بالغ

آتش که باشد برای گیسوان بریده

آتش که باشد برای آدم های که شناسنامه بومی ندارند

برای برق ستونی وسیمی نخواهد ماند

ستون وسیم از اسلام آباد است

افغان بی سیم شاهد است

همه گورهای بی استخوان دهان به شهادت باز کرده اند

 وهمه ستون های بی سیم سر به آسمان می سایند ودروغ نمی گویند

 

 انجو های دولتی فرزندان دزدان دریایی اند

با تردستی مروارید ها را از جیب ابرها می زنند و

سیم های صاعقه را قطع می کنند !

 

چه آسمانی بدی داریم

وقتی قحطی می شود

بارانی از دلار می بارد

برای گدی پران بازی وزیران

 

بلند منزل های کابل

قصر های چورپور

پر می شوند از آدم های که با سر های کل وکوچک تار می دهند

می برند وآزاد می شوند

 

سرهای مان اندازه کلاه های چرکین مان فکر می کنند

پکول

زرتاری

قره قل

عرقچین

چین  به دور خویش دیوار کشیده است

وما به دور کلاه های مان

ما به دور قبایل خویش چاه زده ایم

با گلوله های راکت

کاروان یوسف های ما چه دراز است

چاه وکاروان از پل چرخی شروع می شود

هیچ کس حق ندارد از پلچرخی بیرون شود

نه اسماعیل

نه داوود

نه رستاخیز

نه لهیب

نه اکرم

نه کلکانی

نه موسی خارکش

نه  عیسی که باری از سنگ بر دوش داشت

نه رسول

نه  سرمد

نه حتی طغیان

هیچ کس از زندان پلچرخی بیرون نمی آید

تنها مردانی با ریش سیاه وپیراهن سپید

که کوری رنگ دارند

 وبا چشم سفیدی دنیا را

سیا وسپید می بینند

وانتحاری های که یک چند موتر را پرانده اند

دست یک چند عروس را  درعید قربان حنا بسته اند

تنها مردان سیاه وسپید

کلید ویژه دارند

در قفل در زنگ می زند کلید بندی

وبر لبان رییس جمهور خنده بی مانندی

 

دوباره فصل بهار است

ودسته گل های که از خون می رویند

 برای خنده بالای طالبان

در سا لمرگ برادران نجیب

طالبان فرزندان این وطن اند

چه فرزندان نجیبی اند

که قرآن می خوانند وخواهران شان را به چهارده روایت شلاق می زنند

که قرآن می خوانند ومادر پیرشان را از گیسوانش آویزان می کنند

که سوره بقره می خوانند و

برای خر های ماده برقع  ازعربستان نزولی می آ ورند

که قرآن را با ریش می خوانند

ودر مسجد های تنگ

بچه های بی ریش را خم وراست می کنند

که وضو می گیرند با خون گل های دشت لیلی

که تیمم می کنند بر خاکسترتاک ها

که از انار قندار مجسمه بودای بامیان می سازند

وانفجار می دهند

تا خون از دل قندهار ودود از کله بامیان بپرد

 

 

خوش آمدید ای فرزندان حلال زاده

 که از مادری گم نام

در خیمه یی

 در سرزمین دیگر زاییده شده اید

که بریده ی ناف تان  در گور بی نظیر است

ویار تان در پنتاگون

وجَدّ ِتان در جده

ودم تان در امارات

 

خوش آمدید با صدای عبدالباسط

به مراسم تدفین یک جنازه فاسد

 

خوش آمدید با چشم های سیاه از سرمه

 ازباریکه راه اسپین بولدک نه

 از شاه راه قندهار کابل

از زندان پلچرخی

با واسکت های انتحاری

 

خوش آمدید ای ماهی های مسموم

که از جویبار خون به سوی آب های آمو می آیید

خوش آمدید در مزار افغانستان

در خانه مولانا

قدم تان برچشم های وزبک ها، ترکمن ها وهزاره ها

از دروازه بلخ تا مارپیچ های دراز سالنگ

جاده را جغل ا ندازی کرده ایم

با بادام های کاغذی

وبرستون های برق ِراه های باریک

چلچراغ های از استخوان سرهای مان روش کرده ایم

با لامپ های تکیده چشم های کشیده

 

خوش آمدید به یکولنگ

مانده بودیم که جنازه های جمعی را کجا دفن کرده بودید

 

خوش آمدید ای فرزندان صدیق وطن

گمان کنم که بچه های زنان اسیر بزرگ شده اند

وبرشانه های شان پیکاست

وچشم شان برای همیشه سرمه شده است

وآن دختران که در بازار های روسپی گران فرستاده بودید

حالا مادر شده  اند با فرزندان عجیب الخلقه

یک چشم

چهار پا

دوسر

وشهوت نا تمام میهن پرستی

که اودیپ را به افسانه برده اند

خوش آمدید ای سر دم داران مدنیت مدینه

 

ای اصحاب رسول کور

که از هیبت تان

استخوان های کارمل را آب می برد

انگورهای شمالی را  آتش

پیکر مزاری ومسعود را خاک

وآن سگرت سرخ انگشتان خونین نجیب را باد

 

ای خداوندان چهار عنصر

که شش جهت را بر ما بسته اید با زور

 

از شش جهت بسته ام

زندان پلچرخی دل من است

با هزاران گلوبول زندانی

وقفلی که زنگ زده است بر لبانم

ودرهای که بسته است در چشمانم

وبرق های که وصل می شود در رگهایم

در رگهایم

رستاخیز است

طغیان است

لهیب است

در رگهایم پیوسته موسی خار می کشید

وعیسی دار

 

ما به هیج جای دنیا راه نداریم

دولت هر روز سرک های تازه به سوی قندهار می کشد

دولت فکر می کند

 راه رسیدن به آمریکا از قندهار می گذرد

هم چنان که ملا عمر می گوید

 راه رسیدن به خدا از قندهار می گذرد

خدا ، بوش  وبن لادن از یک راه به مقصد می رسند

هم سفران خوبی اند آدم ها وقتی خدا می شوند

 

دولت جیب های کلان دارد

پیراهن بلند وگشاد با هزاران جیب

ملنگی که پول هایش را زیر آستر کت هایش پنهان می کند

بی آن که عقلش برسد برای خریدن بکسک پول

دولت هر سال هنگام بررسی بودجه سالانه

 با کله کچل وکوچکش فکر می کند که

چرا بودجه اش در جویهای کثافات کابل غرق می شود

 

دولت مردی است با کله ی کل وکوچک

که هیچ فکری از آن خطور نمی کند.

دولت وقتی کوچی ها را به بهسود می فرستد

فراموش می کند به آنها بگوید

 که بر روی دیوار های سوخته خیمه بزنند

تا آفتاب بر جنایت سیاه شان نتابد

وبهسود با میان را با خانه های بی سقفش به خاطر نیاورد

 

ای وطن قبایل قابیلی

ای وطن که گاه بی دینی وگاه بی دولت

ای وطن که چهار دیوار خانه ات ریخته

لویه جرگه ات در خیمه بر گزار می شود

صلح جرگه ات در خیمه بر گزار می شود

نماینده ویژه پارلمانت در خیمه می نشیند

تبعیدیانت در خیمه های تل سیاه وپشاور طاعون می گیرند

مهاجرینت که بخت شان برگشته است

 در خیمه یخ می زنند

 در خیمه می سوزند

ومهمانان خارجی ات تپه به تپه با خیمه گک هایی بر پشت

وماشه های زیر انگشت راه می زنند

بی شک تو سرزمین کوچی ها هستی

با این همه خیمه.

 

ای کاش تو خیمه بودی

تا من میخت می شدم

نه تو خیمه نیستی

تو خانه نیستی

توچتر نیستی

تو پیراهن پاره پاره هم نیستی

تا با موهای سرم می دوختم پارگیهایت را

نام تو چیست؟

این جنگ ها سرم را خالی کرده است

ومغز ریخته ام برخاک

 پر از کرم های خاکسرتی است که دنبال نام تو می گردند

نام تو چیست؟

ای خراسان خورد شده

ای خاور خوابیده در صبحدمان

ای ایران

ای افغانستان

ای پا کستان

ای لحاف چهل تکه روی تخت خواب خونین جنرالان

ای مرده ی بو گرفته بی نام ونشان

که با تذکره ات دفن می شوی

نام تو چیست؟

 

افغانستان قوچی بزرگی است که از پامیر افتاده است

رانهایش بر سفره بن لادن

استخوانهایش در دیگ مشرف

شاخهای شکسته اش  در موزیم های دنیا

وپوستش خریطه عملیات های گوناگون

 

ای قلب آسیا

ای قلب خونچکان که ترا

ازچنگک واخان به دیوار چین آویخته اند

با میخ قندهار به دیوار اسلام آباد زده اند

 

پل حیرتان برای ماهی گیری روسها ست

دروازه هرات برای پوسترهای ایرانی

 

تو به افسانه های دروغین دلبسته یی و بت های افسانه یی را تکه تکه می کنی

افسانه های دروغین تو تنها در یخچال های مغز های بسته زنده اند

قهرمانانت را یکی یکی از یخچال های تاریخی بیرون کن

نگاه کن به آیس کریم های گندیده شکلاتی که چگونه آب می شوند و

می ریزند برلبانت

بریقه چرکینت

بردامانت

وتو می مانی که لکه هایت را با چه صابونی بشویی

و انگشت هایت که بوی گندیدگی های تاریخ دارند را

با کدام زبان لیس بزنی

 

تو را تکه تکه می کنند و بر تکه هایت نام های دیگر می گذارند

قلبت که پاره پار شد هزاره جات می شود

شاه رگهایت که پاره پاره شد شاه راه  قندهار

چهره ات که چرکین شد کابل

با دانه های گندیده وعفونت های بی شمار برگونه ها وپیشانی

با مگس های فروان بر لب ها یش

با پشه های مالاریا در بینی اش

با سالک های نشسته بر پیشانی کل اش

کابل چهره یی بی چشم پر از سالدانه است

 

کابل در یک بند نمی گنجد

کابل بر بند بند پل چرخی می چرخد

 

کابل دختر باکره ایست در بستر ظاهرشاه

عروس باردار در دربار داوود

با جنینی  که لگد می زند در شکم مادر

وجان می کند با گلوله سرخ در زهدانی پاره

 

کابل بانوی اشتراکی چهار ریس جمهور کمونیست

سیاسرعصر ربانی در پایگاه عسکر های سیاف

کابل عجوزه یی است در برقع ملاعمر

کمپیری است جارو کش روسپی خانه های شهر نو

هنگامی که کرزی سخنرانی  اش را نا تمام می گذارد در خیمه صلح جرگه

 

افغانستان!

دست راستت پنجشیر

به رگهای سنگهایش که گوش بگذاری صدای شیر زخم خورده می آید

صدای لیسیدن زخم های تازه

وزخم های تاریخی که

ریم های کهنه را از درز سنگ ها جاری کرده است

 

دره یی که گل های آن عطر باروت دارد

ورود خانه اش ماهی های آدمخوار

 

دست چپت مزار

با قمچین بریده

با بزهای افتاده به میدان

 که ورم کرده اند چون اسپی سیر خفته برچمن بهاری

 واسپ های دیوانه در دشت ها

وچاپ اندازانی در تبعید

 

حنای دشت لیلی دست ترا رنگ نمی کند

چاه های گاز جوزجان تاریک است

 رودخانه آمو ماهی ها را به ترمز می برد

 دشت شادیان تشنه است

بگذار خیمه های کوچی های دشت لیلی بی برق باشد

در سرزمین غیرت مندان

زمین نیز باید باکره باشد مبادا گناهی از انسان سر بزند

بگذار افغانستان را به عقد موقت ملاعمر در آوریم

 تا لا اقل

این دختر باکره در دوزخ نرود!

 

افغانستان!

فرزندانت پیشانی ندارند وچشم هایشان پایان سرهایشان است

بی خود کلاه ولونگی بلند نمی بندند

سر که نباشد می توان بر سر خویش کلاه گذاشت

می توان به زور قره قل سربلند بود

می توان گنبدی از دستار گذاشت

بر کله ی خالی  که زیارتگاه کوران است

سر که نباشد

تو را با تبر قطعه قطعه می کنند

درستون فقراتت شیر نعره می کشد

درقلبت بودا

در رگهایت انارهای پاره پاره

ودراستخوان هایت لوله های گاز منفجر می شود

 

مسولیت تریاک هلمند سنگین است

هلمند پر است از بیرق سرخ

وقتی دشت ها از گل های سرخ تریاک سنگین می شود

 

بزرگران  داس های تازه می زنند بر چکش های چاک چاک غوزه های تریاک

روسها با پرچم های سرخ  وپوتین های تنگ

در برابر چشم های آبی انگلیسی ها

سان می بینند

 

ای وطن چقدر سبز وکبودی

با لت خوردگی های لوگرت

رباب لوگر  زخمه نمی خواهد

زخم های تو هزار سال رباب خواهد زد

دهل ها را پاره کن

مردمانت با هارد راک تفنگ می رقصند

با کیبورد واسکت انتحاری

 

ای وطن

 تو مردان بزرگ داری

مردان تو می گویند" زنده "باد افغانستان

برای این که" ده زن" بگیرند

ریش های سپید بر سینه های سپید دختران نه ساله خوب تر می چسپد

ای وطن مردان

ای وطن بی زن

مردان تو به زنان می گویند حیوانات

حیوانات خانگی جهان حوض آب بازی دارند

حیوانات خانگی تو بعد از جنابت اجباری

 برخاک پای مردان تیمم می کنند

 

زنان تو کجاهستند؟

کجا فرزند می زایند

کجا می میرند؟

زنان  را تنها در دودکشهای بام های صبح گاهی وشام گاهی می توان دید

خاکستری وپیچاپیچ از سوراخ تنگی در خویش پیچ خورده بالا می روند

دودهایی که آتش را می کشاند به ابرهای پیش از توفان

زنان افغان

 

خسته از تنور

از خمیرهای سوخته آرزو بر زغال های سرخ گلوله

از لباسهای لکه لکه

 که با هیچ صابونی پاک نمی شود

ای کشور زنان روغن داغ

ای سرزمین عایشه های بی دماغ

 

ای کشور فاتحه زنانه

در مسجد شاه دو شمشیره

ای وطن که شاهان هزار شمشیره ات را فراموش کرده یی

بزرگران ، گردن  گل های آفتاب گردان را می زنند

تا در سفره قصه های یلدایی

 تخمه آفتاب بشکنند

وشاهان سرهای سرداران روشن را

تا خیال شان تخت باشد

 

ای کشور اعلانات فوتی پیش از خبرهای انتحاری

ای کشور زندان های خصوصی

ای کشور شرکت های خصوصی

که از مرمرهای بی مانندت سنگ  قبر می سازند

ودر تلویزیون های جهان به حراج می گذارند

ای کشور غارهای توره بوره

درعصر ماه و ماهواره

 

ای سرزمین بی حاکم

ای سرزمین حاکمان کور

در سرزمین کوران

حکومت فیل مولاناست

گاه دم است

گاه سم است

گاه عاج

 

ای سرزمین عقده های کور

ای سرزمین ِعقیده های کر

انسان در تو

احمدی نژاد در جروسلیم است

نتانیاهو در تهران

اسامه در کلیسای کاتولیک

مارکس درمسجد النبی

 

افغانستان وطن من!

کوهایت را با گیسوان چهل دختران محکم بسته ام که باد نبرد

به قیمت لاجورد وانار

 قندهار وبدخشانت را سرخ رو کرده ام

جنازه ایستاده بودا را

 به بزرگ ترین معدن آهن دنیا گره زده ام

تا جسد های مومیایی شده را از گورهایت ندزدند

اما بی خبر از من معدن را فروخته اند

ای کشور معدن های خصوصی

 وگرسنه مرگی عام

 

ای وطن

که دستمال یاسرعرفاتی برگردن ملاعمر

که پرچم روسی بر تخت خواب تازه بن لادن

یا واسکت سرخی

 تکه

 تکه

 پر از جیب های برای انتحار!

 

تو آن زن ژنده پوشی که خانه به خانه برای لقمه نانی می گردد

وقتی به خانه می آید فرزندانش جیب هایش را می زنند

وچادری ش را درچمدان سوغات می گذارند

دکمه هایش را می دزدند

سرمه دانی اش را می فروشند

تا خرج یک سفر لوکس به تایلند

 یا قیمت یک ویلای تازه در دبی فراهم شود

 

ای مادر وطن

ای کمپیر که شپش های چاق وچله ات

سرت را خورده است

 

در کجای تو بیاویزم من

من که پری جدا شده از بالم

که در ایران

 افغانم

خفاش شبهای تهرانم

نمی توانم سخن گویم

 لالم

در پاکستان

 الف لام  میم  دالم

من که در غرب تروریستم

نام تو در شناسامه های ما اسامه است

 

ای وطن

چقدر مهمان نوازی وقتی به مهمان

 پناه می دهی

خوان پر از نان می دهی

تخت خواب مزین به بکارت دختران  می دهی

وسر آخر نام وشناسنامه ات را به مهمانت می بخشی

 

ای حاتم قرن ها

 مهمان های تو تمامی ندارند

از شمال

 از جنوب

از شرق

 از غرب

در خانه تو مهمان می بارد.

 هر روز نام وشناس نامه ات را به یکی می بخشی

ای حاتم که دریای هلمندت را به ایران می بخشی

حال آن که لبهایت از تشنگی ترک ترک است

خط دیورندت را به پاکستان می بخشی

 تا  مدرسه دیوبندی بسازند

وتو را با عمامه های شان به دار آویزان کنند

ای وطن که رود آمویت را رها کرده یی

تا گلهای سرخت بخشکد

 

جهان خاکستری است ریخته بر گرد خانه ات

وتو  حاتمی با تنور گرم

وکودکان گرسنه ی گریان

آه کودکانت در اردوگاه های شیخ های خلیج

آه کودکانت بر شترهای دیوانه چیغ می کشند

 

دخترانت در سالن های تماشا

 

کجاست چادری خانمت ای وطن با غیرت

کجاست بیضه ی آن قوچ

که از بلندای پامیر با شاخهایش گوش هلال را می خارید

نیمی از دختران باکره ا ت در گرو قاچاق بران اند

تا نیمی دیگر عریان شوند در سواحل شرق وغرب

اسامه در اسلام آباد است و

ما در نیویورک با شناس نامه اش تلاشی می شویم

 

ای وطن تکه تکه بر سفره هفتاد ودو ملت

انار قندهار بر میز نهار کاخ سفید

تریاک هلمند در قلیان انگلیسی

چپن ارزگانی بر شانه ملکه استرالیا

خربوزه مزار زیرچاقوی آلمانی

 

ای وطن دوازده ساعته

شب تمامت از طالبها

روز تمامت از خارجی ها

واین دولت که نیمش طالب خارجی است ونیمش مطلوب خارجی

ای سی وچهار ولایت بخشیده شده به هفتاد و دوملت

ای سی وچهار دندان شیری در دهان بوی ناک  مرد طاعونی

که هیچ وقت دندانهای عقلش در نیامد

 

ای انگشت ششم بر پای لنگ جهان

سرت از جوراب جهان بیرون شده با چرک های زیر ناخنش

 

 

ای وطن که شعر های مولانا وواژگان ابن سینا بر تو حرام شده اند

مرده را در گور شلاق می زنند

که چرا ریشش را تراشیده اند

بوعلی سینایت را در پلچرخی مهمان می کنند

که نوشته است: پزشک

گور سنایی را خراب می کنند که گفته است: دبیرستان الرحمن

جامی را به گوانتانامو می فرستند که گفته است: دبستان

ای وطن بافرهنگ که نام بردن "فرهنگ" در تو خیانت ملی است

نامت را به انگلیسی بنویس

نامه ات را به انگلیسی بنویس

نشانت را به انگلیسی بنویس

مدال افتخارت را به انگلیسی بنویس

کلتور انگلیسی عزیز تر از فرهنگ پارسی است

 

 

ای قوچ بی زبان

ای قوچ بی شاخ

ای قوچ بی پوست

ای قوچ بی بیضه

 

ای سرزمین مشترک ا قوام که سرود ملی ات می گوید:

دا دپشتونو وطن

دا دتاجیکان وطن

دا دکور دهزاره

دا د کور د وزبکان....

 

چه سرود ملیی داری ای سرزمین مشترک اقوام بی خانه

 

ملا عمر در لیست سیاه نیست

قرار است او ریس مجلس ما باشد

تا زن ومرد را

کافر ومسلمان را

به یک چشم ببیند

نه همچون کرزی که چشمش از عسل ودلش از تریاک است

 

ای سرزمین بی قانون که ریس پارلمانت قانونی است

به کل می گویند زلف علی

پارلمانی که قانون را خواب می بیند

در تفدانی های پاکستانی کنار چوکی های هندی

قانون های که با تف تصویب می شود

وبر دستمال های لکه لکه از تف های خکشیده با نصوار نستعلیق می شود

پارلمانی که شهرت خفتگانش

از توبه گالیله گذشته  است

گالیله در پارلمان افغانستان توبه می کند ومی گوید

خورشید به دور پارلمان می چرخد

دولت به دور پارلمان می چرخد

قانون به دور پارلمان می چرخد

وپارلمان بر دور خودش

گا لیله سر بر خاک می گذارد و توبه می کند

اما با انگشت بر خاک می نویسد:

زمین به دور خورشید می چرخد

پارلمان به دور بی قانونی!

افغانستان از چرخش ایستاده است

اینجا پایان زمین است

از بام دنیا نپرسید

 

 

اوپسالا سویدن

11 تیر 1389

2010-07-03

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٩        سال شـــشم             میزان ۱۳۸٩  خورشیدی         اکتوبر ٢٠۱٠