کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

یک گزارش بی عنوان دربارهء


 خالد نویسا

عبدالاکبر

 
 

"غم وغربت ميراث بابا آدم است. حالا برو كه نمي روي. زندگي ما زخمي است كه تنها مرگ مي تواند آن را خشك كند. همهء ما مي ميريم و چند روز بعد يك وجب سبزه ازگورما مي رويد. آخرش همين است. زياد فكرش را نكنيد."

اين جمله ها درپشتي رمان"آب ودانه" اثرخالد نويسا، نويسنده و خبرنگار افغان (متولد 1971 در کابل)  نوشته شده است. نويسا، كسي كه دردوران كودكي اصلا" به نويسنده گي رغبت نداشت.اگرنويسا داكترطب مي شد، حالا اسمش را مي نوشتند:"داكترخالد نويسا"؛ اما با آن كه خانواده اش مي خواست وي داكترشود، نويسا از"بوي الكهول وادويه، خون، سيروم،زخم و مرگ دردهليزهاي شفاخانه" بیزار بود. 

اواخردههء شصت و تمام دهه هفتاد خورشيدي، سالهاي رنج و مصيبت براي اين نويسنده بود."جنگ، دربدري، كوچ كشي، مسافرت اجباري، صداي راكت و بمب...." چيزهایي بودند كه مصيبت هاي فراوان ازجمله ممانعت ازتحصيل عالي را براي نويسا به ارمغان آوردند. درآن سال ها كه رسانه ها معدود بودند، كتاب ها "يگانه منبعي بودند كه عطش و ذوق هنري" نويسا را فرومي نشاندند.

نويسا مطالعه را ازچند عنوان كتاب معدود كه پدرش آن ها را تهيه كرده بود، آغازكرد. گلستان و بوستان سعدي، آثارجامي و خواجه عبدالله انصاري و حافظ وي را به ادبيات دري رغبت دادند. نويسا، دردههء شصت با داستان هاي پوليسي"دست سوم" آشنا شد. اين داستان ها نويسا را "به دنياي ماجراها وحوادث داستان" آشنا ساختند و ذوق نويسنده گي را دروي ايجاد كردند

نويسابا خواندن آثارنويسنده گان از قرن 18 به بعد فرانسه، انگليس و روس و امریکا؛ مثل انوره دوبالزاك، گوستاوفلوبر، لئون تولستوي، آنتوان چخوف، پوشكين، جك لندن، داستایوسکی ، موپاسان،اورول، اشتاین بک وامثالهم به ادبيات دنيا آشنا شد و به زودي فهميد" آن چه را كه بايد بخواند اين هاست‌ [اين داستان ها‍‌]."

وي داستان نويسي را ازاواسط دههء شصت آغازكرد اما وي نويسنده گي را درمهاجرت ادامه داد.شماری از داستان هایش درزمان جنگ ها گم شدند که وی هیچ از بابتش افسوس نمی خورد. نخستين اثرش كه مجموعه  یی ازداستانهاي كوتاه بود زيرنام" فصل پنجم" درپيشاورپاكستان چاپ شد. اين مجموعه  نويساي جوان را درمحافل ادبي افغان ها در پاكستان  شناساند. دراين شهر(پيشاور) بود كه نويسا دريافت كه نويسنده گي كاراصلي وي بوده می تواند. نويسا، درسال 1379، مجموعهء داستانی"تصورات شبهاي بلند" را به چاپ رساند، اثر دیگرش رمان "آب و دانه" بود. اين رمان درسال 1385 دركابل چاپ شد.اثر  دیگرش« راه و چاه» نام دارد .

نويسا، در حالی كه خوش دارد با خود باشد سوژه هاي داستان هايش را اما از اجتماع مي گيرد. وي گاهي سوژهء يك داستانش را "شاید ازحالاتی ؛ مثل نگاه مات يك پيرمرد، ازچند لحظه بی پناهی يك طفل وازحالت شكست يك زن در برابر زمان... " بيرون  می كشد؛ آن را درذهن مي پرورد، ترسيم، اصلاح و ترميم مي كند وبعد از ریاضت آن را به روي كاغذ مي آورد.

نويسا مي گويد:"هيچ اثرمن جدا ازروزگار، اوضاع و محدوده اي كه من درآن زنده گي كرده ام، نفس كشيده ام؛ درد، رنج ، غم، عشق، نا ملايمتي ها و نابه ساماني هاي زنده گي را درآن امتحان كرده ام ، خارج نبوده است.جنگ با من یک جا بزرگ شده است و در داستان هایم جا دارد. من به برخی از داستان نویسان نام آور کشورم حیرانم که در جنگ و خون و تباهی زیسته اند اما در داستان های شان یک تق تفنگ شنیده نمی شود "

نويسا گفت كه « وي خارق العاده نويس نيست. موضوعات عادي را انتخاب مي كند نه استثنا یی را، اما می کوشدهمان موضوعات عادی رابه صورت استثنايي بنويسد.» وي اين كاررا سبك عنوان  می دهد.

نويسا را كمترمي توان درمحافل ادبي، جشنواره هاي جايزه بده و محافل بگومگوهاي ادبي پيدا كرد. نويسا، جايزه گرفتن را مرگ ادبي و پايان كارآفرينشي يك نويسنده مي داند. وي شهرت را دوست ندارد، به ماند گار بودن آثارش هم معتقد نيست، مي گويد ازطريق داستان نويسي  به جامعه و مردم «مصدرخدمت!»هم نمی شود. اما با همهء اين دوري ها ازهياهوي جشنواره ها و محافل براي كتاب ها ، هفت سالی قبل به خاطرچاپ نخستين مجموعه داستان هايش به فرانسه رفت. اين اثرنويسا كه ترجمهء منتخبي ازداستان هايش است در200 صفحه، به زبان فرانسوي در2003 درپاریس به نشررسيد. برخي ازداستان هاي نويسا به زبان هاي هالندي، نرويژي، جرمني و تركي نيز ترجمه وچاپ شده اند.

نويسا، خودش براي خودش مي نويسد.می گوید کتاب های شعر و داستانی را که مقدمه دارند نمی خواند.

نويسا، نويسنده گي را كاملا يك فعل شخصي به شمارمي آورد .

 وي از منعكس بودن خودش  درآثارش چنين ياد كرد:" دريك داستان اگرشخصيتي سربلند مي كند، پيروزمي شود، شكست مي خورد، می میرد... همان آدم من هستم. به همین دليل، شخصيت هاي داستان هایم درواقع شخصيت تعميم يافته من است. " اين نويسنده ازهشت سالی به اين سو دردفتر راديو آزادي در کابل ويراستار برنامه هاي آموزشي است. براي اين راديو برنامهء"هفت شهرعشق" را كه درمورد مسايل ادبي وهنري است  نيزتهيه مي كند.

نويسا نتوانسته بود دردهه هفتاد تحصيلات عالي اش را به خاطرجنگ و مهاجرت ادامه دهد. وي اكنون دررشتهء روابط بين الملل علوم سیاسی مصروف تحصيل است.

ازنوشتن زنده گي نامهء هنري وادبي درپشتي كتاب ها"و قطاركردن نردباني سفرهاي خارجي به عنوان افتخارات ادبي وهنري" بدش می آید.

نويسا شاعرنيست. ولی شعر، موسيقي و فلم را دوست دارد. «استاد اول مير»راهنرمند بی بدیل می داند و می گوید بهتر بود آهنگ« دا زمونژ زیبا وطن» وی سرود ملی می شد. گاهي موسيقي محلي مي شنود، گاهي مايکل جكسن و پرس لي و بیتلس مي شنود . هفتهء یکی دو تا فلم خوب ازسينماي هاليوود مي بيند.آشپز خوب برای خودش است.

نويسا، تخلصش را مطابق به كاري كه انجام مي دهد- نويسنده گي- انتخاب كرده است.

وي گفت مي خواهد به سهم خودش موازي با آوردن تغييردرساخت و بيان داستان، تحولي هم دراستفاده ازكلمات و جمله بندي درداستان ايجاد كند و اين كاررا يكي ازوظايفش مي داند.

وي می گوید که «به هرنویسنده واثرادبی نباید اعتماد کرد اما بهتر است هر اثر خوب و بد را خواند»

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢٩        سال شـــشم             میزان ۱۳۸٩  خورشیدی         اکتوبر ٢٠۱٠