کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
 

        " در وزشگاه ثانیه های شرقی"
                             ( درحضور روشن سخنسرای بزرگ افغانستان، استاد باختری)

 
حمزه واعظی
 
 

 

می گفتند تابستان امسال  نروژ از برکت خاکستر آتشفشان ایسلند، سردتر از هرسال خواهد بود. برای من اما، گرمای تیر ماه امسال از جنس بهار است و لحظه هایش سرشار از باران؛ بارانِ حضورِ یک بهار سیرت. استاد واصف باختری را می گویم. او که از سخاوت کلامش "چار فصل" طراوت منتشر می شود. ازسلا ست جمالش، آفتاب می تراود وازکرامت نگاهش ، آیینه تکثیر می گردد.

سالیا نی است که هر ازچند گاهی  سلامم را از اینسوی دریا، پاسخ می گوید وبا آهنگ صدایش، جانم را نوازش می دهد؛ اما تیرماه، فرصت  سبزی  پدید می آید؛ همان میعادی که همواره در انتظارش هستم:  خورشید دانایی خاور، از باختر گیتی بر ما طلوع  می کند و با شکوه حضور خود در اسلو،  جهانِ مارا روشن  می سازد.

... وبدینسان است که  ساعتها و بلکه روزها ، من حضور معطرش را نفس می کشم و نگاه  اشراقی ش را می اندوزم  و او، لحظه هارا می سراید وخاطره هارا به حماسه ی خورشید پیوند می زند.

منیژه، فرزانه بانویی که متانت رفتار و ملاحت گفتار را میراثدار پدر است، میزبان صبور وهمنشین فکورماست. او، قبل از آن که نماینده ی تام الاختیار دولت کرزی در اسکاندیناوی باشد، نمایانگر اندیشه ورزی و دانشوری  زنان زمانه ی ماست.  باختری آمده است تا آفتاب مهرش را بر لحظه های منیژه  جاری سازد ولی این ما هستیم که از مشرق حضورش،  نور می گیریم و از زلال بصیرتش جرعه ها می نوشیم. منیژه، متواضعانه مهمانداری می کند وبا سکوت های شهودی اش، تغزل لبخند های پدر را میونوشد.

 

 

بزرگی را سنجشی جز عظمت روح وسخاوت فروتنی نیست واستاد باختری نماد راستین این سخن وسنجش است. بارها از زبانش می شنوی که با تواضعی شگرف، شعر جوانان امروز را  با جلال تر از گنجینه ی  سروده های ماندگار وتأثیر گزارخویش  می شمارد و نسل غیور وجسور ادبیات امروز را با کلام مخملینش می ستاید ومایه ی شکوه و آیینه ی شوریدگی و شادکامی ادبی فردای افغانستان می داند.

در زمانه ای که همگان، ادعای فرزانگی وسرهنگی دارند وکارنامه وکارمایه ی خویش را ختم  دًرسفتگی  وغایت پیراستگی می پندارند، فروتنی در کلام و رئوفی در بیان، صد البته که خصلتی منحصر به اخلاق باختری بزرگ است.

جمعی مشتاقانه می کوشیم که محفلی برای استاد  تدارک کنیم تا جماعتی، فیضی از فیوضاتش ببرند. پس از چند روز انتظار اما، استاد  رندانه ابا می ورزد وآبی سرد بر گرمای اشتیاق ما می پاشد. حیرتزده می مانی که وصف این بزرگی، قناعت و بردباری شگفت را چگونه دریابی  وچسان به بیان آری؟ 

به روشنی می توانی دریابی که او، می هراسد از تفاخری که در"جانِ" اهالی فرهنگ وسیاست ما، ستبری یافته.  می آزارد از تفرعنی که  در "جهانِ"  اخلاق وفرهنگ جامعه ی روشنفکری افغانستان تنیده است و می گریزد از تظاهر ومادی گری ای که ذهن و زبان امروزه ی مارا درخلوت وجلوت،  تسخیر واسیر کرده است.

 

 

دیدارها طویل است ودیدار گران همواره برسبیل اشتیاق حضور. هرکسی  کو می آید، گویی هوس سیری ناپذیری دارد تا درمحضر استاد، خرمن "دانش" قلیل خود را  بگشاید وسخن های قصیر بر موضوعات کثیر براند. استاد اما، کریمانه گوش فرا می دهد وعارفانه سکوت می کند. من درحیرتم که ملت افغانستان این همه رجالِ پرخیال  وسرشار از مقال دارد ولی هنوز در خم ابروی ملای  "کور" زی  قندهار ودر گرو جادوی سلطان " کر" زی کابل در مانده اند. پس، این همه رجال "سخندان" ، گویی در "کاهدان"  غرب پنهان  مانده اند!

استاد پویا فاریابی، استاد رحمت الله بیژنپور واستاد عابد حیدری که هرکدام از نیکویان زمانه و غنیمت های روزگارند، با گروهی  دیگرازدوستداران ومشتاقان، طرح همایش "تجلیل" از شخصیت استاد را پیش می کشند و جملگی مصرانه الحاح  والتماس می داریم  که استاد، خواهش خواهندگان را لبیک گوید و دست رد بر سینه ی پر آمال ما نزند؛ اما بازهم با سکوت سرد و بی پروایی متواضعا نه اش مواجه می شویم. انگار شأ نی برای خویشتن خویش قایل نیست تا بایسته ی تجلیل باشد ودرخور گرامی داشتن!

 الله اکبر! این دیگر غایت درویشی است. وصف این  کرامت عرفانی  وصبر درویشی، به حوصله ی رنج مسیح می ماند وبه اسطورگی  مجاهدت بودا  پهلو می زند. عزت نفسی چنین اولیایی، تنها از حلم  صالحان  و رهبا نیت به وصل رسیدگان بر می آید.

شریف سعیدی، رحیم غفوری، فرید اروند وهادی میران از سویدن می آیند و حامل پیامی از بزرگمرد دیگری، یعنی اکرم عثمان و درخواست ملتمسانه ای از جانب " کلوپ قلم" تا استاد را  قانع سازند که مراسم نیکو داشت برپا گردد. گویی،  پیام وکلام آن عزیزان جادو می کند وبالاخره، طلسم سکوت استاد می شکند و جوابِ با شکوه " بلی" را می گوید. طراوت لبخند، سنگینی انتظار را می شکند وعطر شادی ورضایت، فضای خانه ی رو به دریای منیژه را پر می کند. ماه می 2011 میعاد گاه یاران تعیین می گردد تا در پرتو شمع وجود بزرگ سرآمد شعر و شهود زمانه ی مان، استاد باختری روشنایی بگیریم وشکوه حضورش را آیینه گردانی کنیم. 

 

 

·          

باختری را سرآهنگ وبلکه بنیانگر شعر نو درافغانستان می دانند. تلاش و جسارت او در پرداختن به بدعتی بنام شعر نو، درفضای بشدت سنتی فرهنگ ورزی افغانستان، مطمئنا یک جهش جسورانه و دگر اندیشی خرد ورزانه است که چهل سال پیش از این، تنها  ازهمت و درایت  باختری  برآمده است.

وبدینرو است که او را " از مطرح ترين و شاخص ترين چهره های شعر معاصر افغانستان "( 1) می شمارند که نه تنها در شعر، بلکه " در علم ادبیات و تاریخ ادبیات دری/فارسی عالم بی بدیل و بی نظیر میباشد. در غزلسرایی به ملک الشعرا بهار و در سرایش شعر نو ، به مهدی اخوان ثالث پهلو میزند."(2)

   استاد واصف باختری، به راستی که : " درختی است تناور در نخلستان شعر امروز افغانستان. او سرايشگر پاره يی از برازنده ترين - و بی گمان ماندگارترين- شعرهـای روزگـار ماست. واصف باختری نه تنها شاعری بی بديل است، بل در گستره های ديگر دانش و انديشه نيز آفرينشگر بزرگی است. او در هر زمينه يی که گام نهاده است، پيگيرانه و دقيق جلو رفته است و کارکردهايی شايسته داشته است.

واصف باختری در گستره فرهنگ و ادب کهن فارسی دری پژوهشهايی روشنگرانه انجام داده است و چه بسا که به رهيافتهای بکری نيز رسيده است. او در زمينه عرفان شرقی و فلسفه اسلامی آثاری پرمايه نگاشته است، و در معرفی فلسفه و انديشه مغرب زمين (به ويـژه فلسفه عصر نوين) تلاشی نستوهـانه ورزيده است. در عـرصه عـلوم اجتماعی و علوم تربيتی (که رشته تخصصّی استاد است) نيز مقـاله هـای پـر ارزشی نـوشته است. واصف باختری، شايد بيشتر از بسياری از قلمزنان هـمروزگار، در گستره ادبيات تطبيقی و نگـرش مقـايسی ادبيــات صـاحب نظر است و در پـاره يـی از نـوشته هـايش، رگه های مطابقت ادبی را، هم در آثاری ويـژه از دو سخنور ويـژه، و هم در کـليت سنتهـای ادبی - فـرهنگی، به نيکويی پـی گرفته است."(3)

 

 

 

 ظریفی، از قول اسماعیل خویی نقل می کند که وی در واکنش به این جمله که" واصف باختری به اخوان ثالث پهلو می زند" باری  گفته بود که : " چرا نمی نویسند که اخوان ثالث به واصف باختری پهلو می زند! اشتباه باختری اینست که درزمان و مکان نامناسب به دنیا آمده است..." (4) 

باختری را باید شاعر " درد وبیداری " دانست. دردی که او از نابرابری های زمانه وجورهای جابران دوران خویش دارد، اورا در دهه 40 ناگزیر به مبارزه ی سیاسی  می کشاند وچنین است که  به تعبیر خودش، به جز نامزد اولش " نوریه" با موجود دومی بنام سیاست نیز " نامزدی" می کند.(5)  هموست که جور جباریت زمانه اش را جار میزند که:

مگو بسيج شبيخونيان به کام شب است

يگانه نام درين روزگار نام شب است

به زير سقف سيه خفته پاسدار، ولي

درفش روشن اشراقيان به بام شب است

بخوان صحيفة فرداي آفتابي را

حلول حادثه خواناترين پیام شب است

گمان مبر که هياهوي موج ميشنوي

به روي عرشة فردا صداي گام شب است

درخت، خاطرة نور را ز ياد نبرد

اگر چه سوخته از بيم انتقام شب است

گرش جزيرة تبعيدیان سزاوار است

غمين مباش که اين شوکران به جام شب است

قسم به خون شفق اي ستاره بردوشان

که خفته دشنة خورشيد در نيام شب است

 

تجربه ی سیاست افغانی اما، محملی برای تجلی روح عرفانی ودرد ناسوتی باختری نیست وچنین است که از دهه پنجاه شمسی یکسره به اندیشه ورزی و روشنایی گری می پردازد تا نسلی را به بیداری راه بنماید وبدینرو، فکورانه  نقشه ی " شهر پنج ضلعی آزادی"  را مهندسی می کند ودرجستجوی کلید " دروازه های بسته ی تقویم" می شود و پیامبرانه  نوید می دهد که هرگز "... آفتاب  نمی میرد". وبا امید به عبور " از این آیینه بشکسته تاریخ"  شکوه روشنایی را وحی می کند که:

 

خورشيد گرفت دشت و دره را

اندُه نه سزاست جز شب پره را

ای غالبه بوی برخيز و بشوی

در چشمة نور اين پنجره را

صبحست هلا، مژگان بگشا

آزاد گذار آهو بره را

ای طرفه حريف، سرما زده ايم

نه پيشترک آن مجمره را

نی مجمره يی از آهن و روی

آن مجمرة لعل سره را

کز لشکر غم درهم شکنيم

هم ميمنه را هم ميسره را

خوانيم غزل از راز ازل

خونين نکنند گر حنجره ر

رؤيای سپيد، آفاق بنفش

زنگار گرفت سيم سره را

از کاخ اميد ماندند به جا

نی لاد و نهاد نی کنگره را

دل مرده و من در پويه هنوز

پوينده نديد کس مقبره را

آغاز همان، فرجام همان

پيموده بگير اين دايره را

 

 

 

·         

چهاردهم جولای است واستاد با " آتوسا" یش  بر می گردد به هیاهوی شهر هالیود ومن سارا وغزل، سرشار از لحظه های سرود وصدا، عطر یاد آن عزیز یگانه را به خانه ی سکوت وتنهایی خویش، نفس می کشیم.

 

 

 

رویکردها:

 

1.     http://aatash.persianblog.ir/post/31

2.     http://fa.wikipedia.org/wiki/واصف_باختری

3.     http://wasefbakhtary.blogfa.com ولی پرخاش احمدی

4.     http://hamasah.persianblog ثریا بهاء

5.    رک به: رهنورد زریاب؛ اوصافی از واصف وصف او در صف اصحاب فلسفه.

http://www.zendagi.com/new_page_466.htm

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢۵         سال شـــشم               اســـــد ۱۳۸٩  خورشیدی         اگست ٢٠۱٠