کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 


بخش ۱



بخش دوم



بخش سوم



بخش چهارم



بخش پنجم

 

 

بخش ششم

 

 

بخش هفتم

 

 

بخش هشتم

 

 

بخش نهم

 

 

بخش دهم

 

 

بخش یازدهم

 
 
 
پیوست با کودتای نام نهاد
 

رؤوف ملکیار

 
 

از چشمدید ها وشنیدگی هایم

 

1

     در حدود ده روز قبل از گرفتاری، زجر وشکنجه ومرگ میوندوال شهید،  با پدر ومادرم بوسیلۀ موتر خودما، که عبارت ازیک فولکسواگون سرخ رنگ بود، در حدود عـصرروز بخانۀ میوندوال رفته بودیم . طورمعمول همه روزه عکاسان ضبط احوالات از تاریکی گراج خانۀ امان الله رسول، که بمقابل خانۀ میوندال قرار داشت ، چندین عکس با چشم سفیدی گرفتند که حتی خود را پنهان هم نمی کردند. در داخل خانه بعد از احوالپرسی، وقصۀ اینطرف وآنطرف ،مرحوم میوندوال بمن گفت : رؤوف جان برو موتر را بداخل حویلی بیاور.

 گفتم بچشم. اما درحالت جوانی و بی فکری، مصروف کار دیگری شدم. مرحومی دفعۀ دوم کفت، که موتر را داخل آوردی ؟

 من متأسفانه بعوض معذرت خواهی گفتم، که کا کا، حالا که عکاسان عکس های ما را گرفته اند، و آمدن ما را دیده اند، چه حاجت به آورن موتر بداخل  حویلی.

  من که درتمام عمر هیچ ترشرویی وپرخاشگری  از ایشان ندیده بودم ، این بار با عصبانیت بمن خطاب کرد که شما جوانان بی گفتی میکنید ، نباید به ایشان بهانه داد .

اینبار من رفتم وموتر را بداخل حویلی آوردم .

 

2

 

 مرحوم میوندوال در خارج بود که سردار داود خان کودتا کرد. چند روز بعد ازینکه از مسافرت برگشت سردار محمد نعیم خان برادرداود خان را دید.  در روز بعد از دیدار با سردارمحمد نعیم خان ، میوندوال بما درخانه خودش درحین صحبت چنین بیان داشت :

  دیدار با سردار نعیم خان قبل از کودتای داود خان طوری بود که معمولا ً من ( میوندوال ) وبعضا ً هم سردار نعیم خان ، باهم تلفونی  قرار ملاقات را درخانۀ سردار میگذاشتیم. در روز وساعت وموعود وقتی زنگ دروازۀ سردار را بصدا میاورم ، ونفر خدمت سردار دروازه را باز میکرد، گویا سردار که در برندۀ مقابل که بر دروازه رویت داشت ، ومتصل عمارت بود ، نشسته میبود ، بمجرد ظاهرشدن من، از جایش برمیخاست وبطرف من میامد. ما هر دودروسط چمن  با هم ملاقی شده وبعد از مصافحه بطرف عمارت به راه می افتادیم و یا دربرنده ویا گاهی در داخل خانه ، نشسته وبعد از صحبت ها ونوشیدن چای با خدا حافظی ازهم جدا میشدیم .

اما بعد از کودتا که من از سردار وقت گرفتم ، و درروز وساعت موعود زنگ دروازه را بصدا درآوردم ، وقتی نفرخدمت دروازه را باز کرد ، دیدم سردار درجای همیشگی نشسته بود، ولی از جای خویش مثل دفعات قبل حرکت نکرد . واین من بودم که از وسط چمن طرف سردار روان شدم .وتا وقتی که بپای برنده نرسیدم ، سردار از جای خود حرکت نکرد .

مرحوم میوندوال حین بیان این موضوع علاوه کرد، که من همان میوندوال وسردار هم همان سردار بود پس چه واقع شده که سردار تغییر کرده است ؟

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۱٢۵         سال شـــشم               اســـــد ۱۳۸٩  خورشیدی         اگست ٢٠۱٠