kabulnath.de کابل ناتهـ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان
همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل
 

 

 

 
 
 
 
 
چند توضیح به پاسخ چند عیب جویی
 
 
صنم عنبرین
 
 

می نوشتم از تو ، باران باز باریدن گرفت

           خیل شب بو در سکوت باغ رقصیدن گرفت

            می نوشتم از تو روی دفتر تنهاییم

            دختر شیرین زبان شعر خندیدن گرفت

            می نوشتم از تو و بی تابی مضمون دل

            خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت

            می نوشتم از تو و دیدم که خو رشید رخت

            بر لب بام غزل یکباره تابیدن گرفت

            می نوشتم از تو و اسمت نمی بردم به لب

            عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت

 

دوستان خوبم را سلام !

 

از رادیوی رنگین کمان نقد گونه یی را به یکی از غزلهایم که در بالا می خوانید شنیدم که توسط آقای مهدوی و شیون صورت گرفته بود. شنیدم و تعجب فراوان کردم . من روحیۀ نقد پذیری دارم؛ اما از خرده گیری های بی اساس و انتقادهای بی ریشه خوشم نمی آید.تصور می کنم این دو آقا قصد کرده بودند که به هر قیمتی شده است بر این غزل بشورند و عیب جویی های بی محل کنند. شنوندگان آگاهی که نقد غرض آلود را شنیده اند با من همنوا خواهند بود که صحبت های این دو تن به جای نقد که باید خالی از حُب و بغض باشد انتقاد و منفی گرایی بود و من معتقدم تا وضع نقد ادبی چنین باشد راه به جای نخواهیم برد.در صحبت این دو تن بخصوص صحبتهای آقای مهدوی به جای نشان دادن و توضیح دادن، داوری های عام صورت می گیرد. داوری هایی که از یک نقد ذوقی غرض آلود بر خاسته است .

 

مثلا می فرمایند :« دچار مشکلات شده است.»« دچار چالش شده است ».« دچار مشکل می شود» .«خیلی مشکل دارم » یا آقای شیون که می گویند« خندیدن گرفت» دچار مشکلات است اما چرا مشکلات آن را نشان نمی دهند. شما قضاوت کنید کجای جمله های اینان با موازین نقد ادبی سازگاری دارد؟ وقتی که گفته می شود« خیل به تنهایی لذت را دچار لکنت می کند» واقعا منظور شان چیست؟ واقعا این جملۀ امپرسیونیستی چه معنی می دهد؟

 

آقای شیون می گویند « سکوت باغ »خوب نیست باید فضای باغ یا حضور باغ می گفتند ایشان میخواهند جای یک تصویر شاعرانه را به یک عبارت برهنه و بدون احساس غیر شاعرانه بگذارم. که من هرگز چنین چیزی را نمی پذیرم. جای دیگر در مصراع «عطر نامت ناگهان در نامه پاشیدن گرفت» انتقاد دارند که به جای حرف ربط ( در) باید از واژۀ «از» استفاده می شد . اول این که « «در» حرف نیست و حرف ربط نیست. بل کلمۀ نا مستقل است و یا به عبارت دیگر پیشینه یا« «پری پوزیشن » .دو دیگر این که من می خواهم بگویم که با نام او نامۀ من معطر شده است و چرا پیشینۀ« از» را به کار ببرم؟ در اینجا نکتۀ دیگری با استفاده از فرصت می خواهم تذکر دهم و آن این که جناب شیون نام شان را هم درست تلفظ نمی کنند. زیرا شیون با کسر شین باید تلفظ گردد نه با فتح؛ یعنی ِشیِون درست است نه َشیون.

 

آقای مهدوی می پرسند آیا مصدر مرکب« پاشیدن » می تواند متعدی باشد؟ من می گویم بلی! اول این که مصدر پاشیدن مرکب نیست ثانیا پاشیدن هم لازمی است و هم متعدی. ایشان می توانند همین لحظه به یکی از فرهنگهای معتبر مراجعه کنند تا صحت این گفته ثابت گردد. ایشان در مورد مصراع « خون گرم عشق در الفاظ لغزیدن گرفت» پیشنهاد می کنند که باید کلمۀ «من» بعد از«الفاظ» می آمد تا از حالت نکره به معرفه تغییر می یافت(!) تعجب آور است که شاعر از آغاز تا پایان از نوشتن خویش یاد می کند و پیوسته می گوید:« می نوشتم از تو» پس خون گرم عشق در الفاظ شاعر لغزیدن می گیرد ضرورتی نیست که با آوردن کلمۀ« من »مصراع را با حشو بیامیزیم. جالب است که آقای شیون خود جواب انتقاد آقای مهدوی را داده اندو گفته اند که در این مصراع «الفاظ» مشکل ندارد.

 

جای دیگربه عبارت« بام غزل» انتقاد می شود که بام با غزل چه شباهت دارد؟ اگر این دو تن شاعر نمی بودند گله یی نداشتم . حالااز این دو می پرسم آیا خورشید وماه کاسه دارند که مولانا می گوید:

« کاسۀ خورشید ومه از عربده درهم شکست» یا هنگامی که بیدل می گوید:

 «از بهارم گر تبسم می دمد خاکستری است» مگر تبسم می تواند خاکستری باشد؟ می پذیرم که «خورشید رو» تصویر جدیدی نیست اما با بام و تابیدن تلازم دارد و نوعی مراعات النظیر را ساخته است. اما هنگامی که ادعا می شود که « دختر شیرین زبان شعر » بسیار استعمال شده است چرا حتی یک مثال از آن همه استعمالها نمی آورند تا برای من هم ثابت شود که این عبارت دستفرسود و کثیر الاستعمال است؟

این دو جناب در غالب انتقادهای خویش بدون استدلال به عیب جویی می پردازند مثلا وقتی آقای مهدوی می گویند « بیتابی مضمون دل» باید گفته می شد نه مضمون بیتابی دل و هرگز نمی فرمایند که دلیل شان چیست.بگذریم من در اینجا به کلام آسمانی مولانای بزرگ متوسل می شوم که گفته است:

تو به چشمت داشتی شیشۀ کبود

لاجرم دنیا کبودت می نمود  

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل  ۱۱٩     سال شـشم    حمل/ ثور ۱۳۸٩ هجری خورشیدی   اپریل 2010