کابل ناتهـ، Kabulnath

 
 
 
 
 
تکرار
 
 
دکتر فروغ کریمی
 
 

در من،
دختر کوچک غمگينی
خانه دارد،
که عروسک های شکسته را
و لاش هزار و يک گور کرده را
از زير خاک زمان بدر می کند،
و بازی می کند با آن ها،
در کوچه های حافظه ام
و می پاشد شان،
روی کارگاه تصوير بافی شبکيه ام.
و می ريزد شان،
همچون سنگريزه هايی
در برکه ی خواب های از تکرار خسته ام.
در من
دختر کوچکی
هر شب
از گيسوانش پلی می بافد
و مرا به آواره گی فرا می خواند
در ازدحام آن سوی خط،
که من سوار بر اسب زمان،
از آن عبور کرده ام.
و با چشم و گوش بسته
بر خشت خشت ديوارش
زخم بی اعتنايی کاشته ام.
...
درمن
دختر کوچک غمگينی
خانه دارد،
که تاب نگاهش را ندارم.
می ترسم
از تکرار تصويرش
در آيينه های کريستل فردايم.

فروغ کريمی
 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل    117            سال شـشم       حمل  ۱۳۸۸  هجری خورشیدی      اپریل  2010