کابل ناتهـ، Kabulnath





































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 

عبوری دوباره از دریا و شبنم

 
 
پروین پژواک
 
 

صدف

فصلنامه یی برای زنان/پشاور/1380

 

زرنگار

دوهفته نامهء خبری، اجتماعی و فرهنگی جامعهء افغان های تورنتو / کانادا/1380

 

 شاعر گرامی پرتو نادری از جملهء قلم بدستان بلند پایهء ادبیات دری معاصر کشور ماست که با چاپ گزینه های شعری (قفلی بر درگاه خاکستر) و (تصویر بزرگ آیینهء کوچک) جایگاه شایستهء خود را در دل و ذهن ادب دوستان میهن ما یافته است.

باری ایشان ذره نوازی نموده و وقت گرانبهای خویش را صرف بررسی کتاب شعرم (دریا در شبنم) نموده اند که در شمارهء 111 دوهفته نامهء زرین زرنگار در کانادا و قبل از آن در مجلهء صدف چاپ پشاور به چاپ رسیده است.

ضمن سپاس از محبت ایشان و قبول نموئن بسیاری از فرموده های شان، جسارت نموده و نکاتی چند را در مورد کتابم و نوشتهء ایشان می خواهم تذکر بدهم.

نخست از همه خوشحال می شوم اگر ایشان و همه عزیزانی که کتابم را می خوانند یا خواهند خواند به مقدمهء کتاب لطف بیشتری نمایند و باری آن را به خوانش گیرند. چه با خوانش آن به بسیاری از سوالاتی خویش جواب های قانع کننده دریافت خواهند داشت.  بخصوص که مقدمهء کتاب یکی از خلاصه ترین و زیباترین مقدمه های است که تا اکنون خوانده ام.  از جمله در مورد هدف چاپ کتاب، نوع اشعار، تاریخ و مکان سرایش شان که همانا کابل زیبا می باشد، نوشته شده است:  "در انتخاب این مجموعه مقصود اصلی ارایه بهترین آثار از مراحل مختلف خلاقیت هنری شاعر نبوده است.  بلکه شعرهای این مجموعه نخستین آثار و تجارب نوجوانی اوست که بین سال های شصت و هفتاد خورشیدی نگاشته شده"  و "... خوانش هر بارشعرهای کوتاه این مجموعه رعشه های لذت بخش دوران نوجوانی ام را به من بازگردانیده است.  هرگاه مطالعهء این دفتر توانسته باشد ولو برای لحظهء کوتاهی همچو احساسی را نزد آنهایی که با ما همسن و سال اند، نیمه جوانی و شورو حالی داشته اند و آنهایی که جوانی شان را اهریمن جنگ به یغما برده است، همچنان آنانیکه بیگانه از احساسات و عواطف آن روزهای ما چه در داخل کشور و چه  در غربت در بهترین مرحلهء زنده گی شان قرار دارند، به وجود بیاورد، ما به هدفی که داشته ایم، رسیده ایم".

شاعر گرامی پرتو نادری در ضمن اینکه دریافت های شعری مرا زیبا یافته اند، انتقاد نموده اند که بعد اجتماعی در شعرهایم ضعیف است و تجربه هایم از زنده گی اجتماعی و سیاسی مردمم محدود مانده است.

در مورد می خواهم بگویم که نوشته هایم محدود به شعرهای چاپ شده در مجموعهء (دریا در شبنم) نمی باشد.  منتهی همینقدر است که نسبت عدم موجودیت امکانات چاپ کتاب هایم که مشکل عمومی و خصوصی همه قلم بدستان کشور ما است، پس از سال های سال فرصت آن را یافتم که اولین مجموعهء آثارم را چاپ کنم.  اگر من نویسندهء خوشبختی می بودم که امروز می نوشتم و فردا پیامم به مردم می رسید، طبیعی است که مجموعهء شعری ام در برگیرندهء شعرهای کوتاه، بلند، شاد، غمگین، عاشقانه، اجتماعی و سیاسی می بود.  اما پس از سال های سال نوشتن و چاپ نکردن این امکان برایم مساعد گردید که هر مجموعه ام حال و هوای خود را داشته باشد و فرصت تقسیم بندی نوشته هایم را در مجموعه های جداگانه پیدا نمودم.  از جمله مجموعه های که از مدت ها آمادهء چاپ داشته ام، می توانم از اینها نام بگیرم: 

 

1-     (دریا در شبنم) مجموعهء شعرهای کوتاه عاشقانه

2-     (تو از چشم من) مجموعهء شعرهای بلند عاشقانه

3-     (مرگ خورشید) مجموعهء شعرهای سیاسی- اجتماعی

4-     (پرنده باش) مجموعه شعری برای کودکان واطفال

5-     (نگینه و ستاره) مجموعهء داستانی برای بزرگسالان

6-     (من و نهال) مجموعهء داستانی برای اطفال

7-     (ماجراهای آرش) رمان

8-     (نخستین بهار عشق) مجموعه نثرهای ادبی عاشقانه

9-     (ابر، باران، دریا) مجموعه نثرهای ادبی عرفانی

10- (گنج دری) برای آموزش زبان دری

 

از جملهء تمام کتاب های که دارم، به پاس روزهای شاد نوجوانی ام خواستم اولین مجموعه ام عطر عشق و جوانی بدهد.  از نام و رنگ کتاب گرفته تا مقدمه، محتوی و شکل اشعار و طرح های که برای شان رسامی شده است، دست به دست هم داده اند تا خاطره های نوجوانی و سرشاری پاس نهاده شوند و روح و روان خواننده را بنوازند.  خشونت را از او بزدایند و بدو دو بال خیالی بخشند که به سوی دل خویش پرواز کند و تصویر خون گرفتهء خود را در چشمهء زلال عشق بشوید و دوست بدارد.  این عشق در برگیرندهء انسان و خدا، مردم و طبیعت و تمام کاینات است.  عشقی است ازلی و ابدی، طبیعی و پاک.  این عشق بوده که ما را به ادامهء حیات واداشته و در دشوارترین سال های مصیبت بار وطن ما باعث شده که بتوانیم انسان باقی بمانیم.  گریه کنیم و بخندیم.  از نفرت بسوزیم و عاشق باشیم.  انتقام بخواهیم و ببخشاییم.  بر پرتگاه خودکشی بیستیم و امید بورزیم. 

اعتراف می کنم که در کنار دنیای جنگ و تشویش، دنیای خود را داشتم.  که در همان کابل بلا کشیده  بهترین دوران عمر خود را گذشتاندم.  که سرشاری، شوخی و خنده های از تهء دلی که در آنجا با خواهران و دوستانم داشتم، دیگر بار تکرار نخواهند شد،  که در هماندم که راکت ها بر شهر می باریدند، نگاهی، لبخندی و دستی که به علامت سلام بلند می شد، کافی بود که تمام روزم را گلباران کند.   یادم می آید که در آن سال ها شب ها را گریه می کردم.  آن خنده ها و گریه های پرسوز تکرار ناشدنی نشاندهندهء چی بودند؟  مگر نه اینکه همانطور که بار دیگر جوان نخواهم شد و آنچنان با پاکدلی و عمیق دوست داشتن را باور نخواهم کرد، همانگونه روان و پیهم دیگر نخواهم توانست بنویسم و همانگونه حقیقی با حجره حجرهء تنم زنده گی را نفس بکشم؟  جنگ است، باشد!  قابیل از آغاز زنده گی به روی کرهء زمین خون ریخته، بریزد!  ولی زنده گی ادامه یافته است.  عشق پیروز شده است.  خون ها را باران ها شسته و کینه ها را خاک خورده است.  گلها همواره شگفته اند و پرنده گان خوانده اند و انسان دل باخته است و انسان در رویاهای خویش پرواز نموده است.  حتی در دمی که پاهایش در زنجیر بوده اند! 

ایشان از هنرمند متعهد یاد کرده اند.  از تعهد انسان هنرمند در برابر اجتماع و تاریخ نام برده اند.  درست است و به نظر من مهمترین وظیفهء هنر و هنرمند سر بالا نمودن در برابر جنبهء حیوانی آدم ها، در برابر خشونت و بی فرهنگی است.  پاسخ هنر در برابر نیاز طبیعی انسان که همانا عشق و زنده گی است باید بی جواب نماند و محدود به ناله های نفرین و جنگنامه های خونین نگردد.  نمی دانم این نیاز را همه تا چه حد عملی احساس کرده اند که پس از خوردن غذای پر مرچ و مصاله دار بخواهند خوراک شیرینی میل کنند.  که پس از جدایی از عزیزی بخواهند تنها باشند، آفتاب بخورند و به گلها آب بدهند.  که پس از شنیدن اخبار ثقیل جنگی دفعتا بخواهند داستانی عاشقانه بخوانند و یا فلمی کمیدی ببینند.  این عکس العمل های بسیار طبیعی و دفاعی بدن است تا موازنه را حفظ کند.  تا اعتدال کیهانی را برقرار نماید.  تا ما را از دیوانه شدن و خود را تکه پاره کردن نجات بخشد.  تا آتش مقدس زنده گی و امید به فردای بهتر را ادامه بدهد.

چگونه می توان انسان هنرمند بود و در کابل که شهر حادثه ها بود زیست و نسبت تحصیل در فاکولته طب و ستاژ در شفاخانه های مختلف، نسبت رفت و آمد به مطبعه دولتی و همکاری با مطبوعات و مهمتر از همه نسبت زیست نمودن در فامیلی که هم محیط ادبی و هم محیط سیاسی داشت و اینک نسبت مهاجر شدن از وطن و حس نمودن درد هر لحظه ای بی هویتی، با مردم و با دردها تماس داشت و بی تفاوت ماند و بی خبر از فاجعه؟

شما با چاپ کتاب های بعدی ام خواهید دید که هرچند دنیای خود را دارم و لیک در برابر واقعیت های خشن زنده گی بی تفاوت نیستم.  اما ثبوتش وقت می خواهد.  نه وقت این که بنویسم.  وقت این که پول لازمه را برای چاپ کتاب هایم بیابم.  می دانید که مردم ما در هرجایی که باشند، حاضرند برای خریداری بیهوده ترین اشیا پول خرج کنند، ولی برای خریداری ورق پاره ها که همانا کتاب های ما بیچاره ها باشد، کسی پول خود را دور نمی ریزد.  هم باید عرق بریزیم و بنویسیم، هم باید عرق بریزیم و کار کنیم تا پول چاپش را بیابیم و آنگاه عرق بریزیم و کتاب ها را تقدیم کنیم.  تازه اطمینان هم نداشته باشیم که کسی آنها را می خواند یا در گوشه ای فراموش می کند.

باز گیرم که من هیچ کتابی غیر از همین (دریا در شبنم) ننوشته باشم، گیرم در دورانی که از مجبوریت درد شکم همه دکان خوراکه فروشی باز کرده اند و اگر کسی به چمن می نگرد، از بر آنست که چون پالک رنگ سبز دارد، بخواهم دکان کتاب فروشی باز نمایم.  گیرم کسی باشم که در میان ده ها دکان کبابی جگرهای سوخته و نمکزده بخواهم دکان شیرینی پزی داشته باشم، آیا به نوع خود به اجتماع خدمت ننموده ام و رسالت خود را به انجام نرسانیده ام؟

شعر "ناتوان" من انتقاد شده است که چرا با آنکه مفهوم  دوست داشتن کهنه و تکراری است، آن را باز تکرار می کنم.  می گویم اولا دوست داشتن هرگز مفهوم تکراری و کهنه نیست و در آن شعر صرف به این نتیجه رسیده ام که جملهء دوستت می دارم برای بیان مفهوم دوست داشتن تکراری و کم است.  اگر به این نتیجه رسیدن هم برای شخصی بزرگسال تکراری و کهنه باشد، برای دخترکی نوجوان و دلباخته که برای بار اول می خواهد بگوید دوستت می دارم و متوجه می شود که این جمله برای بیان عواطف قلبی او کافی نیست، کشف تازه ایست!  پرتو نادری در مورد حرف جالبی گفته اند که این شعرم ایشان را به یاد پارچه های ادبی انداخته که بیست و پنج ، سی سال پیش می خوانده اند ولذت می برده اند و لیک حال نه تنها شعرم احساسی را در ایشان بر نه انگیخته بلکه آن پارچه های رمانتیک هم کاملا دوران شان بسر آمده است.

نکتهء روانی مهمی را در این موارد باید مدنظر داشت و آن اینکه آیا این دوران نوجوانی، جوانی و شور و حال خود ما نیست که بسر رسیده و دیگر آن نازک دلی و احساسات رقیق نخستین خود را نداریم که از خواندن پارچه های رمانتیک لذت ببریم!؟  درست است که با هر سالی که می گذرد، سطح دانش فرهنگی و توقع ما از ادبیات بالاتر رفته، افکار و ذوق پخته تری می یابیم و لیک نباید اعتراف کنیم که به همان اندازه از سرشاری و تازه گی ما کاسته می شود؟

در مورد شعر "عطر" هم کوبیده شده ام که هر چند اندیشهء بزرگ انسانی دارم و لیک بعد اجتماعی شعرهایم بقدری ضعیف است که از غارت دختران سرزمین خویش چیزی نمی گویم و از تاراج گل های سرخ آزرده می گردم. 

آخر در یک شعر کوتاه چند سطری از چند موضوع می توان سخن گفت؟  این درست نیست که چون در بیشتر از دو دههء اخیر برخی از مردان سرزمین ما به جنایت و غارت مشغول اند، هنرمندان کشور ما هم همه زن و مرد در هنر خود چه در شعر و چه داستان، چه در رنگ و چه آواز، این بربریت را بار دیگر تجسم بخشند و همچنان که جنایتکاران از مشاهدهء خون و نالهء قربانیان خود لذت می برند، آن ها هم از بازآفرینی آن صحنه ها خود را اقناع شده احساس نموده و به سادیزم نوشتاری دچار گردند.

شیوه و خواست و طرز فکر من چنین نیست.  حداقل در مجموعهء "دریا در شبنم" چنین نیست.  نمی توانم به خاطر خود را متعهد جلوه دادن (به نوعی که معمول شده است)، با خود صادق نباشم.  شعر "عطر" بر می گردد به زمانی که آنقدر جوان بودم که هنوز خود بوتل عطری نداشتم، لیک به تازه گی ها دانسته بودم که عطر را از تقطیر هزاران گلبرگ گل بدست می آورند و تناقض میان خوشایندی عطر وطریقهء بدست آمدنش آن شعر را به وجود آورد.  درست مانند حالا که هر چند از رنگ لبسرین خوشم می آید اما دانستن اینکه برای ترکیب چربی لبسرین از شحم نهنگ ها استفاده می شود، ناراحتم می سازد. خوشایندی رنگ سرخ و دلسوزی به حال نهنگ ها به هیچوجه مانع محدودیت تفکر و رنجم از ریختن به لیترها خون در وطنم نمی گردد.

چه می خواهم بگویم؟  می خواهم بگویم که هر کتاب خواننده گان خود و زمان معین سنی خود را می تواند داشته باشد.  نوشتن موفقانهء هر کتاب با هر موضوعی که باشد، باید قدر گردد و تنها سیاسی بودن محک امتیاز هر اثری نگردد.  همچنان به نظر من کتاب شعر را نباید در یک زمان از سر تا به پا مانند داستانی خواند.  چه چنین خوانشی دلزده گی بار می آورد.  برای خوانش کتاب شعر باید حال و هوای شاعرانه داشت.  به سراغ هر شعری چون داستانی جداگانه رفت و هرگاه شعری خواندیم که در آن دنیای خود و شاعر را یکی دیدیم و از آب یک چشمه نوشیدیم، می شود با همان شعر بس کنیم.  توقف نماییم و شعر را دوباره و سه باره بخوانیم تا جذب جان و روان ما گردد.  بدینگونه اگر کلمات شعری تکرار هم بیایند، متناسب با تصاویر شعر و حالت روانی خود ما مفاهیم جداگانه و تازه به دست می دهند.  چه شعر حادثه ایست که دوبار اتفاق می افتد.  بار اول زمانی که درست نوشته می شود و بار دوم زمانی که درست خوانده می شود.

سخن دیگری که در مورد کتابم می خواهم گفته شود، نوآوری در شکل ظاهری کتاب است.  برای هر شعر یک در میان، طرحی تصویری کشیده شده است که کاری بدیع و در خور توجه می باشد.  آنانی که با کارهای هژبر شینواری آشنایی دارند می  دانند که او به تمام معنی هنرمند خلاق و متعهد به اوضاع اجتماعی و سیاسی کشورش است و اکثر کارتون هایش پیام جدی و طنز تلخی به همراه دارند.  حال چنین هنرمندی چگونه می آید و به رسامی قلب و ستاره و سیب و مروارید می پردازد؟  نه اینکه او فضای کتاب و شعرهایش را به درستی درک نموده و خواسته است در ضمن اینکه خواهش همسفر زنده گیش را بی پاسخ نگذارد، خاطره های نوجوانی و سرشاری اش را تجلیلی نیکو نماید و هم رسالت اخلاقی هنری خود را در برابرنیازهای نسل جوان کشور جنگزده اش به انجام برساند؟  چنانچه قابل یادآوری است او بود که خواست بار اول برای اطفال محروم وطنش فلم های کارتونی بسازد و در این راه دشوار پیشگام شد و فلم های (تمرین) و (پرواز به سوی خورشید) را ساخت.  فلم ها هر دو چند بار از طریق تلویزون به نشر رسیدند.  شاید بی برقی سبب شده باشد که ایشان ختم موفقانهء فلم ها را ندیده اند.

من و هژبر راضی خواهیم بود اگر با چاپ کتاب مشترک خود معیار تازه ای را در مورد تعهدات هنرمندان در برابر جامعهء  شان به خاطرها آورده باشیم. 

در خاتمه باری دیگر از جناب پرتو نادری شاعری که دوستش می دارم، تشکری می کنم که با "عبوری از دریا و شبنم"  مرا فرصت "عبوری دوباره از دریا و شبنم" را بخشید تا حرف های دلم را بگویم. 

 

"خدا و خنده با شما باشد".

 

عقرب 1380- کانادا

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل97           سال پنجم          جوزا    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی          جون 2009