کابل ناتهـ، Kabulnath































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
در یک بامداد رنگین
 
 
پرتو نادری
 
 

بوسيدمش

تمام اندامش لرزيد

چنان شاخهء پرشگوفه ء بادام در باد

چون ماه چون ستاره

که می لرزد در آب



بو سيدمش

تمام اندامش لرزيد

گونه هايش رنگ ديگر يافتند

نگاهايش رنگ ديگر يافتند

و آفتاب ار گريبان مهربانی او طلوع کرد

و هزار و يک شب انتظار پايان يافت

و من دريک بامداد رنگين

با حقيقت عشق همخوابه می شدم

 

 

 

به لاله....

 

 

آفتابی را در بغل گرفته ام

بی  آن که آسمانی باشم

دیر گاهیست که چشمهایم را

فانوسی ساخته ام

تا شب از کوچهء  پندار های عاشقانهء تو عبور نکند

 

نامت را با نام خدا پیوند می زنم

و چشمانت را با ستاره گان سرنوشت خویش

شمیم لاله های تو از کوهستانی جاری می شود

که خدا به نام عشق آفریده است

 

تو از عشق آغاز می شوی

و من از آفتابی که دربغل دارم

ما آسمان و خورشید همیم

بگذار باد های  دیوانه

در فاصلهء آیینه و هیچ

دیوانه گی خود را هو بکشند

 

جدی 1388 خورشیدی

قرغه- شهرکابل

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 111           سال پنجم        جــــدی   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       جنوری 2010