کابل ناتهـ، Kabulnath































































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 

         کودتا ها درتاریخ افغانستان

                                 کودتا های نام نهاد

کودتای نام نهاد عبدالملک خان عبدالرحیم زی

بخش سوم

 
 

نصیرمهرین

 

 از جمله ی اشخاصی که به اتهام کودتا با ملک خان دستگیر شدند، یک تن هم پیرمرد شکنجه دیده یی است که حاجی آعا جان نام دارد، و اکنون در کابل زندگی میکند .  اطلاع اعضای خانواده ودوستان وی از انتشار موضوع آن کودتای نام نهاد ، سبب شده است تا بار دیگر در پای صحبت وی بنشینند . در نتیجه خاطره هایی را ترتیب نموده وبرای نگارنده  بفرستنند. دوستان فرستنده ی گزارش ، دوقطعه عکس پیرمرد ستمدیده وزجر کشیده ونمره ی تلفونی را نیزبرای اطمینان نویسنده ضمیمه نموده اند.

همچنان پس ازانتشار بخش  های پیشین  ، از طریق دوست فرهیخته یی تأمین رابطه مکتوبی با اقای داؤود شاه هارونی فرزند شادروان نادر شاه هارونی  فراهم آمد. این عزیز نیز لطف نموده ، طی نامه یی معلوماتی ، عکسی از پدر بزرگواروشکنجه دیده  یی شان را نیزفرستاد.

با توجه به محتوی  این دونامه ،ضمن ابراز تشکر از ایشان، من ترجیح دادم تا درین بخش، آن  نامه ها را که جوانب معلوماتی بسیاری را در زمینه ی کودتای نام نهاد ملک خان ،با خود دارند، انتشار دهم .

 

جناب آعاجان برای رهایی از عذاب شکنجه ها ، به وسیله ی تیغی تصمیم به  بریدن گلو وخود کشی گرفته بود. در عکس بالا آن قسمت  گلوی خویش را نشان   میدهد

  

 نامه ی اول :

 

"  اسم من آغا جان وزادگاهم قریه موسییی از مربوطات ولسوالی چار آسیاب ( ناحیه ی نزدهم ولایت کابل ) میباشد .

من با عبدالقیوم خان پسر کاکا بودم . عبدالقیوم منحیث مامورتحریرات در خزانه ی شخصی شاه کار میکرد .بعدا ً برای مدتی  به سرپرستی  امور جایداد شاه در کاریز میر مؤظف گردید.  در آن زمان چون بنده بیکار بودم، مرا به سمت گلکار در کاریز میر استخدام نمود. خانواده ی من وعبدالقیوم  خان در آن وقت درحوالی  مهتاب قلعه اقامت داشتند . من نوجوان بودم وبا وزیر صاحب عبدالملک خان معرفت شخصی نداشتم .  وزیر مالیه ی وقت امور دفتر وخزانه ی شخصی شاه را هم به عهده داشت . در آن زمان،  شاه یک مهندس آلمانی را به نام مستر براون،  برای اعمار ساختمان وباغ  کاریز میرخود استخدام نموده بود. عبدالملک خان وزیر مالیه وقتا ً فوقتا ً جهت نظارت امور به کاریز میر سر میزد. شاه درکاریز میر بیش از صد نفر دهقان داشت .

 

شرج مختصر گرفتاری و شکنجه هایی که من دیدم

 

 بعد از گرفتاری وزیر مالیه، روزی دونفر از مامورین ضبط احوالات با پولیس ها در قلعه ی بهادرخان نزدیک مهتاب قلعه به خانه ی ما آمده ومرا به ضبط احوالات در صدارت بردند وکوته قلفی نمودند.  بعدا ً تحقیقات شروع شد.

 

سوال اول این بود: میر حیدر را می شناسی ؟

( میر حیدر را ضبط احوالات در استالف دستگیرنموده بود، وی اصلا ًاز کاریز میر بود وشغل نجاری داشت. ومن برسر مسأله ی صندوق ( کریت) های انگور با وی قبلا ًپرخاش نموده بودم . او درتحقیقات خود گفته بود که آعاجان با خارجی ها در تماس است. )

 

من به جواب  شان گفتم  که  تنها خارجیی را که من دیده ام ، مهندس آلمانی مستر براون است که به امر شاه برای اعمار ساختمان کاریزمیر در آنجا میاید .

 

تحقیقات با شکنجه ادامه یافت. من گفتم  اصلا ً خارجیی راندیده ام واصلا ًخارجی رابلد نیستم . من چگونه وبرای چی با آنها تماس برقرار می توانستم . استدلال من جایی را نگرفت. زیر لت وکوب وچوب زنی ها بی هوش می شدم . و وقتی چشم  می گشودم ، در شفاخانه ی علی آباد می بودم . بعد از چند روز استراحت والتیام  دوباره به صدارت آورده می شدم وهمان خرک وهکمان درک بود.

 

یکی از انواع شکنجه ها این بود که دستانم را زیر پایه ی چوکی می نهادند وخود بالای  چوکی می نشستند ومی گفتند بگو !

 

شکنجه در ضبط احوالات تحت نظر عبدالرسول مشهور به ضبط احوالات صورت می گرفت. در آنجا پنج شعبه وجود داشت . اگر در شعبات اولیه چیزی حصول نمی گردید، به سلسله مراتب ، شکنجه ی متهم به به شعبات بالاتر سپاریده میشد. در شعبه ی پنج برای زندانی تنها دوانتخاب وجود داشت : یا اقرار یا مرگ .

 

روزی در شفاخانه ی علی آباد تیغ سلمانی رامخفی نمودم ودر صدارت به این نتیجه رسیدم که دیگر تحمل شکنجه را ندارم ومرگ بی عذاب هم نعمت  خدایی است. ازین رو با تیغ گلویم رابریدم وبیهوش گردیدم . از صدای خر خرگلوی بریده ام، نگهبانان متوجه حالت من گردیدند و مرا بازهم به علی اباد آوردند.

 

حاجی آغاجان، هنگام توقیف،  در باع شاه سابق محمد ظاهر خان در کاریز میر وظیفه ی معماری داشت.

 

بعد از نقاهت دوباره رهسپار صدارت گردیدم . این بار گفتم که من اقرار می نمایم ، بنویسید . بنویسید که من بمب ها را باخود مخفیانه به ارگ آوردم وبرای انفجار آما ه نمودم. آنها نوشتند وپس ارز آن دیگر شگنجه نشدم .

بعد از گذشت شش ماه از صدارت به توقیف ولایت آورده شدم در آنجا برادران وزیر مالیه عبدالرحمن خان وعبدالله خان با محافظ اش، لاجورو شیر آعا را دیدم  که توقیف بودند.

 

در" توقیف" هژده ماه زندانی بودم . روزی ما را به وزارت داخله نزد سید عبدالله وزیر بردند. در آنجا چند نفر دیگر هم نشسته بودند . برایم نان چاشت خوب دادند وگفتند مجکمه است. مرا به یک اطاق آوردند ، سلام دادم.  پرسیدند، که اسم ات چه است ؟ گفتم آغاجان . گفتند برو. مرادوباره به توقیف بردند. سوال دیگری از من نکردند. در توقیف بعد از آن اجازه دادند که " پای واز" داشته باشم. به این ترتیب خانوا ه ام از زنده بودنم مطلع گردید.

 

یک روز برایم گفتند که محکمه برایت هفت سال حبس تعیین نمود.

 بعد از آن مرا به محبس دهمزنگ  در قلعه جدید آوردند. درین فاصله وزیر صاحب مالیه هم به قلعه ی جدید آورده شده بود. ولی در قسمت فوقانی قلعه جدید زیربرج نظارت در یک اطاق تاریک ونمدار زندانی بو د. وزیر صاحب روزانه برای بیست دقیقه اجازه قدم زدن داشت. در وقت قدم زدن به آواز بلند آیه های قرآنی را تلاوت مینمود. ریش کوتاه گذاشته بود .لباس وطنی با لنگی به تن داشت. با همان عزت نفس قدم های متین برمیداشت وبا همه شکنجه ها وتحمیل محرومیت ها نتوانسته بودند وقار ومتنانت اش رابربایند . لحظه ی قدم زدنهایش برای ما زندانی های دیگر تماشایی بود. او مانند شیرغران  قدم میزد ودیدن این صحنه ما را قوت دل میداد وآیه های آسمانی از دهانش تسکین خاطر برای ما بود.

 

در محبس دهمزنگ از جمله زندانی های سیاسی دیگر، حضرت صبغت الله مجددی، ومرحوم سید اسماعیل بلخی با ما یکجا بودند.  از جمله ی بیست ویکنفر شبرغانی هایی که بیگناه به نام کودتای ملک خان جمع آوری شده بودند، نه نفرشان با ما دردهمزنگ بودند. نام بعضی از ایشان بخاطرم است  که عبارت بودند از :

ایشان نبی ، سید قل، بابه کلنگی، صوفی پروان ویکی از آنها به نام پالته برای مجددی آشپزی میکرد. دیگران شان در صدارت یا زیر شکنجه هلاک شدند ویا آزاد ویا زندانی بودند که اطلاعی از آنها ندارم.

دیگر زندانی های دهمزنگ این ها بودند: سی ودونفر از قوم مومند از جمله حاجی یوسف خان، حاجی حسن خان، پاچاخان، صدیق خان، که همه بیگناه زندانی بودند وزنها وخانواده ای شان در شهر نو نزدیک قبرگورها در یک خانه زندانی بودند.

 

چند نفر از خوانین قندهاز از جمله، حاجی حبیب الله قندهاری،حاکم عبدالقدوس، سردار میر احمد، آخوندزاده مشهور به پیرقندهار.

اسم های چند نفر ازبزرگان وخان های پکتیا را فراموش کرده ام .

من جمعاً هفت سال وآن میرحیدر بدبخت هم هفت سال وعبدالقیوم خان چهار سال زندانی بودیم .

اصلا ً همه دسیسه وتهمت ضبط احوالات ورسول خان رئیس آن بود.

بعد از خارج شدن از زندان  من به شغل دکانداری در چهار قلعه مصروف بودم. تنها وجه مشترک من با وزیر مالیه همجواری  قریه آبایی من موسهی از مربوطات ولاییت کابل با قریه گران وسفید سنگ از مربوطات ولایت لوگر بود وبس. هفت سال هم زنجیری وشکنجه در زندان های استبداد ."

یادداشت نویسنده ی گزارش بالا، عنوانی نویسنده ی کودتا ها :

" اجمال  گفته های حاجی آغاجان ضمیمه ی دوقطعه عکس او فرستاده شد. قرار گفته ی حاجی آغاجان ، مرحوم عبدالقیوم خان خاطرات خویش را به رشته تحریر در آورده است که به احتمال

زیادنزد پسرشان است "  

                         کابل .  28/12/2009

  

         نامه ی دوم

         از :

              داؤود شاه هارونی

  

شادروان نادر شاه هارونی

 

  برادربزرگوارم محترم نصیر مهرین.

 

سلام های گرم و صمیمانه ی خود و فامیل را خدمت شما و فامیل محترم تان تقدیم نموده و از نامه ی پرلطف تان یک دنیا ممنون و خوشحال ام که با شما معرفی میشوم. جای افتخاراست که روشنفکرانی چون شما حاضر شده اید که  اذهان مردمانی را که هنوز هم از حکومت های اسبق پشتیبانی میکنند، بانوشتن واقعیت ها روشن میکنید.

 

   مطالعه قسمت اول " کودتا ها در تاریخ افغانستان " ، خاطره های آن روز هایی را برایم دوباره زنده کرد، که پدر مرحومم در بستر مریضی،  قصه های اندوه بار دوران زندان وشکنجه هایی غیر انسانی را که دیده بود، برای ما با آوازشکسته بیان میکرد.

 

جریان کودتا ها در تاریخ افغانستان و زندانی شدن پدرم را با مادرعزیزم در میان گذاشتم ،که اینک خلاصه ی آن را برای تان در اینجا می نویسم:

 

 نادرشاه هارونی ولد محمد شاه هارونی در شهر کابل تولد و در سن بسیار جوانی احساس وطن پرستی و عدالت خواهی برایش دست داد . در زمان غلام محمد پاپا ، او در حالیکه در حزب وطن فعالیت میکرد ، به حیث وکیل یکی از نواحی کابل انتخاب شد. قسمیکه مادرم میگوید، که پدرم  مانند بعضی بقیه دوستان اش به خاطردور نگهداشتن آنها از مرکز، در ولایات مختلف افغانستان تبعید شده بودند.  پدرم هم به مزارشریف بحیث مدیرعمومی ترانزیت سمت شمال مقرر شد . بعد از تقریباً شش ماه همان طور که شما در نوشته های تان بیان نموده اید، راهی زندان می شود.

 

 بلی چنانچه مادرم قصه میکند، شب عید بود که درِ خانه زده می شود و پدرم بیرون میرود و بعد از چند لحظه دوباره برمیگردد و به مادرم میگوید که غرض کاری فوری او باید به سمت شمال برود و به موتروان هدایت می دهد که اولاد ها را در روز عید به این طرف و آن طرف ببرد.

 

 روز سوم عید کاکایم از کابل میاید و ما را با خود به کابل میبرد. مادرم زمانیکه به کابل میرسد از دستگیری پدرم و دوستانش با خبر می شود. بلی قصه ی غمناک ما از اینجا آغاز می یابد. فامیل به شمول مادرم بعد از تقریباً هشت سال قادر برآن شدند که بازدیدی از پدرم در زندان کنند. داستان  روز های زندانی شدن پدرم به چند سطری خلاصه نمی شود که چطور او توان کوته قلفی ها ، زنجیر زدن ها , ناخن کشیدن ها و دیگر زجر های غیرانسانی را داشته و تحمل نموده بود. "

 

قصه های زندان طولانی و متاثرکننده است، که اگر خواسته باشید در آینده برای تان خواهم نوشت. ناگفته نباید گذاشت که مادرم از مرحوم غفار(ملک غفار) قصه میکند که شاید شما از زبان کاکا ی محترمم آقای آصف آهنگ شنیده باشید، که وقتی پدرم از زندان خلاص شد , فامیل مرحوم غفار نزد پدرم میایند که احوال او را بگیرند . پدرم به آنها میگوید که او در شش ماه اول توقیف در اثر شکنجه، وفات یافت. ولی مردمان ظالم تا به آخر لباس های پاک او را از فامیلش میگرفتند و هفته ی بعد لباس چرکین  را برای فامیلش تسلیم میدادند.  بیچاره فامیل اش به امید اینکه روزی او را خواهند دید در انتظار بودند.

پدرم بعد از رهایی از زندان ، به کار شخصی مشغول بود. اما نظربه  تقاضای دوستان اش، مدت کوتاهی در وزارت مالیه اجرای وظیفه نمود. اما نظر به مشکلات صحی که از دوارن زندان برایش میراث باقی بانده بود ، متباقی عمرش را در بسترمریضی سپری و در سال ۱۳۶۰چشم از دنیا بست.

 

جای بسیار تاسف است که هنوز هم مردم ما با هم توافق ندارند و چنان معلوم میشود که اتفاق کرده اند که دیگر اتفاق نکنند و جامعه ی ما در خطوط قومی ، نژادی ، زبانی و مذهبی تجزیه شده است.

 

ضمیمه ی این نامه  عکس مرحوم پدرم را نظر به تقاضای شما میفرستم.  

به امید صحت و موفقیت شما.

 

داودشاه هارونی

مانتری . کالیفورنیا

4/12/2009

 

ادامه دارد....

(())(())(())(())(())(())

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 110           سال پنجم           قوس/ جــــدی   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       دسمبر 2009