کابل ناتهـ، Kabulnath








































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
وصیتنامه ی من به پســــرم
 
 
سخیداد هاتف
 
 

 اتاق شفاخانه بود. پرستار پرسید : نمی خواهی چیزی بگویی؟ گفتم: چرا می خواهم. گفت : بگو. گفتم : یک کمی آب می خواهم. گفت : نه ، منظورم این است که اگر می خواهی چیزی بگویی بگو! گفتم : ببخشید ، گفتم که آب می خواهم. گفت : هر چیزی را که می خواهی بگویی ، بنویس ( و قلم و کتابچه یی به دستم داد). گفتم : برای خواستن یک گیلاس آب باید ... پرستار حرفم را برید و گفت : نمی خواهم ناراحت ات کنم ، اما وصیت نامه ات را بنویس. با اکراه قبول کردم. فکر کردم که پسرم هنوز خرد است و نمی داند که پدر اش چه روشنفکر هنگفتی است. فکر کردم اگر ارزش های بزرگ انسانی ای را که در وجود خود من متبلور اند به او انتقال ندهم، شاید وظیفه ام را به انجام نرسانده باشم. نوشتم. آنچه در پی می آید متن کامل این وصیت نامه ی سوسیولوژیک- روشنفکریک است.

 

 ای پسر! خواهم ترا پندی دهم

پند نه ، بل کیسه ی قندی دهم 

تلخکامی ها زداید قند من 

نیکبختی ها فزاید پند من 

ای پسر! دنیای ما پیچیده است

وان که این پیچیده گی را دیده است 

می تواند نکته ها آموزدت 

پیش پا صدها چراغ افروزدت 

زنده گی در عصر حاضر ساده نیست

وای بر بیچاره یی کا ماده نیست

 

فرزندم !

 

چند سال بعد برای خود مردی می شوی. خدا را شکر که مردی می شوی و نه زنی. البته میان زن و مرد فرقی نیست و هر دو مساوی و برابر اند ، اما باز هم خدا را شکر. این چیزها که در این وصیت نامه می خوانی به در و گوهر می مانند و مغز حقیقت و قلب مصلحت اند. زنهار  هیچ یک از اندرزهای مرا پشت گوش نیندازی که زیان کار می شوی.

 

فتنه ی عزیز ! (ببخشی که فتنه خطاب ات می کنم. شنیده ام که مال و اولاد فتنه اند).

 عصر عصر دموکراسی و حقوق بشر و حقوق زن است. دور دور برابری و عدالت است. زمان زمان دانش و معرفت است. چشم هایت را باز کن. گوش هایت را باز کن. از عقل ات استفاده کن. دانستن فقرات ذیل ترا سعادت مند هر دو دنیا خواهد کرد :

 مودب باش

 ادب زیور شخصیت مرد است. در دشنام دادن افراط مکن. در دشنام دادن به میهمانان اندازه نگهدار. اگر مخیر باشی که کسی را نجس یا پدرلعنت خطاب کنی، نجس به ادب نزدیک تر است. پدر موجود محترمی است و در روایات آمده که بهشت جای خوشباشی پدران است. هیچ کسی را پدرلعنت خطاب نکن، حتا پادشاهان درگذشته را.

 

 مدرن باش

 مدرن بودن جزئیاتی دارد که تسلط بر آن ها از اوجب واجبات است. نمی گویم چه نام هایی را از بر کن و در کجا این نام ها را بر زبان بیاور ( این چیز ها را در کتابچه ی سرخی که نزد مامایت گذاشته ام نوشته ام. بعد از وفات من – یعنی سال ها پس از وفات من- آن کتابچه را از مامایت بگیر. یادداشت های وبلاگی من اند).  اما از لحاظ ظاهری این چیزها را مراعات کن :

 

درلباس خویش دقت کن زیاد 

خلق را کم دقتی بر باد داد 

تاتوانی پیرهن-تنبان مپوش 

در شکست آبروی خود مکوش 

عصر ِ ما عصر ِ لباسی دیگر است 

عصر " هرچه پاره پاره بهتر" است 

عصر ِ از ده جا زده پتلون ِ جین 

عصر تی شرت ِ بریده آستین 

عصر ِ عکس ِ خرس و شادی بر قفا 

عکس ِ خرگادی به روی سینه ها

 

سابق ما از نادیده گی شب و روز خواب " بوت آهو" می دیدیم و هر روز آن را رنگ و بورس می کردیم. عصر شما متفاوت است. در عصر شما :

 

کفش باید قایقی چرمی بود 

نوک آن هم تیز چون مرمی بود 

پینه پاره بودن این قایقک 

می کند قطعا به تشهیرت کمک

یک دو پینه سه چهار تا پاره گی 

از مدرنیزم است ، نز بیچاره گی

 

در زمینه ی آرایش موها من تجربه ی چندانی ندارم ، چون زود کل شدم. اما اگر می خواهی یکی از آرزوهای برباد رفته ی پدرت را برآورده کنی :

 

یا بگیری در رقابت حال اسپ 

موی خود بگذار مثل یال ِ اسپ 

هرچه داری پول ای جان ِ پدر ! 

شامپو و جیل و کند یشنر بخر

 

شب زنده دار باش  

 پسر دلبندم ! هر شب پنج شش ساعت با مردم جهان چت کن. چت نکنی به سالی از همگنان عقب خواهی ماند و آن گاه از دست بر دست سودن چه فایده. تا می توانی اختصارات مروج در چت روم ها را یاد بگیر و کاری نکن که مردم زمانه ات بگویند: این که خودش این طور بی دست و پای است ، خدا می داند پدر اش چه قسم بوده. ما که زنده گی نداشتیم :

 

 ما کجا وقت جوانی داشتیم 

کی مجال شادمانی داشتیم

عمر ما یکسر به خرکاری گذشت 

از جوانی لذتی حاصل نگشت 

در زمان ما جوانی سخت بود

هر جوانی مضطر و بدبخت بود

نی مسنجر بود نی چت روم بود

هر جوان در گوشه یی مغموم بود

 

کسی هم به فکر ما نبود. هیچ کسی ما را تشویق نمی کرد. وضع به گونه یی بود که گاه گاهی :

 

گر کسی با نام ما می گفت " جان"

می پریدیم از زمین بر آسمان

 

و روزها با همان جان خطاب شدن خشک و خالی سرخوش بودیم. حالا که ما عمر خود را فدای شما کردیم و برای تان کامپیوتر و انترنیت و ... فراهم کردیم ، روا نیست که شما در کنار کامپیوتر بخوابید.

 

عاشق شو

پسرم ! از عشق غافل مباش. در گذشته می گفتند :

 

عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش

آمدم، نعره مزن ، جامه مدر ، ساکت باش !

 

اما از عشق نترس. شجاع و پر رو باش. درست است که فقط یک تصادف باعث می شود که تو و آن دختری که دوست اش می داری ، در یک کورس انگلیسی درس بخوانید و اگر او در کورس دیگری می رفت ، تو احتمالا عاشق یک آدم دیگر می شدی ، با آن هم هر وقت که مجالی پیش آمد بگو : "تو بهترین انتخاب منی ! من نمی توانستم از میان میلیون ها نفر در سطح جهان جز تو کسی را انتخاب کنم". اما پر رویی فقط یک عنصر فرعی در عاشقی است. نشانه های اصلی عاشق بودن چیزهای مهم تری هستند :

 

چارچیز آمد نشان ِ عاشقی 

خیله گی ، اسراف ، بی خوابی ، دقی 

هیچت ار باشد نشان زین چارچیز 

می توانت خواند عاشق ای عزیز

خیله گی الحال می گویم که چیست

یک رقم برخورد ِ غیر منطقی است 

مثل این که پیش یک هم نوع ِ خویش

 

این چنین له له زنی با قلب ِ ریش :

 

من فدای خاک ِ پایت می شوم 

لای لیس ِ بوت هایت می شوم

سرفه ات آهنگ ِ احمد ظاهر است 

بلغم ات در هر دو عالم نادر است 

ماه چون روی تو ، نی رویم سیاه

آه از این تشبیه بالکل اشتباه 

باش من این ماه ِ خر را می کشم  

این رقیب ِ فتنه گر را می کشم ...

 

اسراف نشان دوم عاشقی است. اگر کسی یگ گیلاس آب خواست ، یک بیلر جوس برایش ببر. عاشق خراباتی نیست ، خود ِ خرابات است جان پدر! هیچ وقت نگذار که یک قران در جیبت جمع شود. پاکباز باش. بی خوابی نشان سوم عاشقی است. اگر ساعت چهار صبح بیدار نبودی و برای آن کس که عاشق اش هستی اعتراف نامه ی ذلت خویش نمی نوشتی ، باید در عاشقی خود شک کنی. دقی و افسرده گی نشان چهارم عاشقی است. اگر این افسرده گی بدانجا نرسد که همه ی جهان را پوچ ببینی ، ایضا عشق ات خام است.  

پسرم ! 

من در شفاخانه ام و کاغذی که به من داده اند دیگر جای نوشتن ندارد. مهم ترین اندیشه ها و اندرزهایم را برایت نگاشتم. می دانم که رقم رقم حلقه ی فلزی از گوش هایت خواهی آویخت ، اما اگر جایی باقی مانده بود این نصایح مرا هم آویزه ی گوش کن. راستی ، برای ثبت در تاریخ خانواده گی یک چیز دیگر را هم روشن کنم. ممکن است بپرسی که چرا پدرم را به شفاخانه برده بودند. مرا به اینجا نیاورده بودند. خودم آمده بودم. شنیده بودم که در این شفاخانه چین های پیشانی آدم را اتو می کنند. آمدم و این کار را کردند. اما حالا می گویند که من ( به خاطر صدمه دیدن یکی از ارگان های مهم مغزی ام در زیر ماشین اتو ) زنده نخواهم ماند. ولی فکر می کنم می ارزد.

 

والسلام من اتبع ابیه و آبائه

 

پدر نگران ات

((|))((|))((|))((|))((|))((|))

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 107           سال پنجم        عقرب   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی       نومبـــــر 2009