کابل ناتهـ، Kabulnath








































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
 
 
امان از ضد خارجی
 
 
 
رشید بهادری
 

انسان های روی زمین در هر جاییکه زنده گی ‏میکنند، خواه آن محل قصبه است یا جزیره یی با آدم ها و یا ‏قاره در هرحال زنده گی دسته جمعی یا اجتماعی را دوست ‏دارند و با زنده گی با همی نه تنها معاشرت میورزند بلکه ‏بکمک همدیگر، ضرورت های زنده گی عادی را مرفوع ‏ساخته و در تلاش هستند تا نیازمندی های جامعه را یکی بعد ‏دیگری براورده سازند. در اثر همین تلاش های پیگیر ‏انسان ها در ادوار مختلفه، باعث کشفیات، اختراعات و نوپردازی هایی شده اند و امروز ما شاهد پیشرفته ترین وسایل زنده گی مدرن هستیم و در ضمن مع الاسف گواه بر ایجاد مدرن ترین وسایط حربی هستیم که دوش بدوش هم به پیش ‏میروند. اینکه کار به کجا می اذجامد هنوز آشکار نیست.

 

‏در خصوص زنده گی اجتماعی، انسان ها دستخوش دگرگونی های عجیب و غریبی شده اند. زمانی کشور پهناور ‏چین و هند یک وقتی مصر، یونان و روم قدیم بعد هم ‏‏امپراطوری های دیکری عرض اندام کردند. ولی بعداز مدتی ‏از خاطره ها فراموش شدند. در آن وقت هرکشوری که از ‏قدرت نظامی " جنگی " بهتری برخورد ار میبود و از نظر ‏بازرگانی اهمیت میداشت یکه تاز بود ولی بعدها اقتصاد ‏صنعتی در بعضی از کشورهای اروپایی رشد یافت و مسیر ‏تحول و دگرگونی ها را بسوی دیگری کشاند. کشورهای ‏اروپایی درین راه بشقدم شدند و با تصرف کشورهای عقب مانده و کم بضاعت و استفاده از مواد خام و صنایع دست نخورده آنها به اعتبار روزافزون خویش کوشیدند و موقف خویش را به جای رساندند تا سالیان متمادی چرخ گرداننده گان جامعه بشری محسوب شوند واز زنده گی مرفه ‏و پیشرفته تری برخورد ار گردند و هر چند این پیشرفت و صعود بیشتر نصیب شان میشد کارهای مثمر و ثمر بخش ‏دیگری را در عرصه های مختلف زنده گی اذجام دادند. این ‏واقعیتی است انکار ناپذیر. ولی با این همه پیشروی ها و ‏پیشرفت های چشمگیر سیاسی، اقتصادی و فرهنگی، ‏کمبود هایی در زنده گی اجتماعی محسوس است که با ‏گذشت سالیان متمادی هنوز در ذهن و ضمیر یک عده مردمان منسوب به این جوامع به ارث مانده که با معیاهای ‏زنده گی عالی انسانی مغایرت دارد.

 

‏شخصی چون آدولف هتلی روی کرسی قدرت تکیه میرند و در ضمن بسی خواسته های نامریی اش یکی هم ادعای ‏برتری نژاد جرمن به همه نژادهای دیگر میباشد. او از اثر ‏قدرت نمایی بیجا و افکار توسعه طلبی اش که یکی هم همین مطلب یاد شده فوق است، باعث قتل ملیون ها انسان در چندین کشور جهان شد و امروز بشریت، او و پیروانش را محکوم میکنند. این درسی بوده است برای تمام عالمیان و اما امروز در سرزمین آلمان، ما هنوز شاهد کسانی هستیم که پیرو خواسته های هتلر بوده و حتی رسمأ حزبی را بنیاد نهاده اند و آشکارا به فعالیت های تخریبی و ضد انسانی توسل میورزند.

 

‏از نظر خط و مشی بعضی از دولت ها شاید چنین ‏استنباط شود که آزادی مطبوعات و دموکراسی واقعی به هر شخص و گروهی اجازه میدهد تا خواسته ها و تمنیات شان را هرگونه آرزو دارند ابراز و برملا سازند. اما این نکته هم قابل تامل است که از آنچه بوی بد بمشام برسد تکثیر و در خود پروری اش چون مکروب سرطانی باعث نشو و نمای ‏دوباره از انچه که در گذشته ها گذشت و خاطره تلخ و ‏ناگوار آن قلب ملیاردها انسان روی زمین را جریحه دار میسازد باز هم زمینه رشد و تکامل مساعد شود؟؟

 

‏باید این مطلب را جدی زیر سوال گرفت.

 

‏ما همه مردم آن سرزمین را مخاطب قرار نمیدهیم، در هر کشوری منجمله آلمان اشخاص و افراد فراوانی وجود دارند که از برخورد عالی انسانی برخوردار هستند و هرآنچه در گذشته های نچندان دور بد و ناروا اتفاق افتیده است محکوم میکنند و انزجار شان را برملا میسازند، ولی یک عده قلیلی هم هستند که تا هنوز از همان روحیه برخوردار و از ادعای برتری کاذب طرفداری میکنند و نا آگاهانه از انسان های بغیر از خودشان نفرت دارند، حتی از دیدن ایشان ‏در سرزمین ابایی خود دچار آشفتگی و خشم می شوند.

 

‏سرگذشت و چشم دید حقیقی خودم را که بریم ‏پرخاطره است و شاید هم هیچگاهی فراموش نکنم به موقع ‏میدانم درینجا نقل کنم.

 

‏یک روز افتابی انهم در شهر هامبورگ که اکثرأ ‏آسمانش ابری میباشد و باران های وقفه یی اش دلگیر، از منزل به عزم محلیکه بخاطر انجام کاری از دوستان آدرس گرفته بودم روانه شدم. وقتا به ایستگاه ترن شهری رسیدم ‏یادم آمد استقامت حرکت من به جهتی است که هنوز به آن طرف نرفته بودم و حتی ترنی را که به آن سمت رفت و آمد میکرد، خط حرکت و مواصلش را نمیدانستم. از پله های زینه برقی پائین آمدم و تا آنجائیکه خودم بلدیت داشتم بدون دردسر رسیدم. از جیبم نقشه سیر و سفر ترن های شهری را که همواره با خود میداشتم بیرون آوردم و در جستجوی خط حرکت ترنی که با علامت اس (S) به رنگ ارغوانی مشخص شده بود توجه ام را معطوف ساختم. هرچه زودتر بشمردن توف گاه ها شروع کردم، دیدم یازدهم توف گاه همان استیشنی است که باید از تترن پیاده شوم، بعد به پالیدن لوحه های ترن مشغول شدم. چون من از استیشن ترن های ‏سراسری هامبورگ (هوپت بانهوف) استفاده میکردم و اکثرأ ‏خط های داخل آن برای استفاده ترن های سراسر آلمان و دیگر کشورهای اروپایی اختصاص داده شده بود بناء یافتن ‏یک خط انهم در کشور همچو استیشنی با این بزرگی برایم ‏دشوار بود تصمیم گرفتم از عابرین، خط ترن مورد نظرم را جویا شوم.

 

‏به اطرافم نظر انداختم توجه ام را خانم میانه سالی که زنخش را در جاکت سیاه یخن بلندش چسبانده در دراز چوکی های مخصوص مسافرین نشسته بود و در چند قدمی ام قرار داشت جلب کرد. آهسته آهسته بطرف وی قدم ‏برداشتم، فبل از انکه در برابرش فرار بگیرم و سوالم را ‏مطرح بسازم، دیدم خانم رویش را به جهت دیگری به معنی ‏اینکه اصلا مرا ندیده است کشتاند. در اول گمان بردم شاید ‏متوجه من نشده باشد. خواستم به ان طرفی که نگاه میکرد  ‏برگردم و سوالم را پیشکش سازم ولی این بار باز روی خود ‏را کاملا خلاف دفعه قبل کشتاند و با چهره خشن و ‏ناراضی اش به من فهماند که نباید با او در سخن بکشایم.

 

‏از دیگران حرف های زیادی در خصوص حساسیت ‏یک تعداد معدودی از آلمانی ها در برابر خارجی های غیرآلمانی شنیده بودم ولی بجز شنیدنش اصلا´واقعیت مطلب را تا این حد براستی تصور نمیکردم و حالا فهمیدم، این خانم ‏هم از همان گونه مردم است که روزها قصه و داستان شان ‏نقل مجلس خارجی ها است.

 

‏چون حس ششم بیدارتر شد، در صدد آن شدم تا علت نفرت و انزجار را در برابر کسی که اصلأ تا حال به او ضرری نرسانده و جز پرسشی که آنهم نیاز هر انسان مستمند است و مزاحمتی آرزو نیست، تشخیص بدهم.

 

‏دستم را روی شانه اش گذاشتم و گفتم:

 ‏- خانم ترن شهر ... از کدام خط حرکت مینماید.؟

‏او ناچار شد جوابم را بدهد، فقط گفت:

 ‏- په من ارتباط ندارد.

‏گفتم:. مگر شما باشنده هامبورگ نیستید.؟

گفت: بلی، ولی نمیخواهم با تو صحبتی داشته باشم.

‏گفتم: چرا از من آزورده خاطر هستید، من از شما ‏سوال کردم ...

 

‏هنوز جمله ام تکمیل نشده بود،گفت.

 

‏- من اصلأ´وقت ندارم. بیشتر ازین مزاحم نشوید و ‏باز زیر لب چیزهایی گفت که برای من گنگ و نامفهوم جلوه ‏کرد.

 

‏چون در تصمیم اتخاذ شده ام راسخ بودم ومیخواستم ‏علت نفرت وی را بفهمم باز هم برایش گفتم:

 ‏- زیر لب چیزهایی گفتید، چرا واضح واضح نمی گویید.

‏این بار خشمش دو چندان شد، رویش سرخ کشت و ارتعاش ‏محسوسی بدن نحیفش را احتوا کرد، بعد از مکث ‏کوتاهی گفت:

 ‏- از تو و از همه تان نفرت دارم، برو کار کن، مفت ‏خورها، از تنبلی و بیکاری چه فایده، میخواهید ما کار کنیم و شما را کمک برسانیم.

 

‏این سخن بی معنی و ناسنجیده اش برای من تکان ‏دهنده بود.

‏چون تا پاسی از شب ها کار میکردم و آرامش وجدانی داشتم و ‏به این خانم انباشته از نفرت گفتم:

ـ چون شب ها کار میکنم بنا بعضی روزها بعد از ‏ظهر در پی انجام کارهای شخصی و فامیلی هستم.

خانم ‏درحالیکه اصلا بمن نگاه نمیکرد با عصبانیت گفت:

‏- وقتی شب ها کار میکی، برو منزلت و خواب کن.

 

لحظه یی مکث کردم، با خود اندیشیدم نباید بیشتر ازین با او که قلبش مالامال از نفرت و بدگمانی است و در آن صفایی از محبت و انسان دوستی وجود ندارد، طرف قرار بدهم.

دانستم اعتیاد ضد خارجی بودن در تار و پود وجود او عمیقأ ریشه دوانده و حساسیتش بیش از حد فزونی گرفته است. بنا، از تصمیم مصرانه ام خودداری کردم و براهم ادامه دادم.

یکی دو خطوه بعد دو باره رویم را برگرد اندم، دیدم باز هم زیر زبان چیزهایی میگوید، شاید از همان الفاظ رکیک و غیرانسانی که نادانسته و ناخودآگاه ورد زبانش شده است.

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 103           سال پنجم         سنبله   ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        سپتمبر 2009