کابل ناتهـ، Kabulnath











































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 
سرزمین عجایب
 
 
رشید بهادری
 
 

 ‏چندین سال قبل شنیده بودم و بعدأ خواندم که هندوستان را سرزمین عجایب لقب داده اند. حتی امپراطورها، شاهان و قدرتمندان وقت به نوبه خویش به این سرزمین عجایب تاخت و تاز هایی نمودند و بارها این سرزمین از طرف کشورهای متعدد تسخیر و دارایی اش به تاراج برده شده است ولی با آن هم همیشه بنام سرزمین عجایب لقب گرفت.

 

‏کرستوف کلومب سیاح مشهور جهان و کاشف قاره ‏امریکا اصلا آماده گی سفر را بخاطر رسیدن به هندوستان ‏گرفت و یگانه آرزویش این بود که وقتی دوباره از ‏هندوستان به هسپانیه برگردد، شاید انبار زیورات قیمتی و ‏دیگر اشیای فوق العاده با خود خواهد آورد و از جمله ثروتمندان بزرگ خواهد بود، چنانچه همین خواب طلایی او را به این سفر کشاند ولی از قضا نامبرده به عوض سفر به هندوستان راهی قاره امریکا شد و در آنجا فهمید که به ‏سرزمین دیگری رسیده است، با انهم اسم این سرزمین را ‏اندیانا گذاشت.

 

‏کرستوف کلومب فراموش کرد که این خطه نو وارد را نیز سرزمین عجایب لقب بدهد ولی من بصراحت دریافته ام که ایالات متحده آمریکا یک کشور عجیبی است و اگر در آ ینده ایالت های متحده به حیث کشورهای مستقل هم عرض اندام کنند سالیان متمادی عجایب بودن خویش را حفظ خواهند کرد.

 

‏این سوال مطرح است که هندوستان در ادوار تاریخ یک کشور حاصلخیز بود و همچنان منابع طبعیی سرشاری درسینه داشت و از جمله کشورهای غنی به حساب میرفت بناأ باید سرزمین عجایب لقب میگرفت و اما ایالات متحده چه رازی را در خود نهفته دارد که باید آن را کشور عجایب لقب داد. بخاطر داشت که اقتصاد قوی، رفتن به کره ماه ‏پیشرفت تکنالوژی امروزی و یا پیشگیری در مسابقات ‏تسلیحاتی... مطرح بحث ما نیست تا دلالت به عجیب و غریب بودن آن بکند. منظور از کاغذ پرانی ها و بعضا تداول غیرقابل قبول در امور اجتماعی روزمره آنهم در همچو کشوری که در بسا موارد پیشگام است، میباشد.

 

‏خواننده نازنین! پیش از ینکه من نظر خود را ابراز بدارم آ یا امکان دارد شما هم قبلأ در مورد ابراز نظر کنید و بیندیشید که چرا ایالات متحده را سرزمین عجایب لقب داده ام. جواب شما هرچه باشد آنرا به حافظه بسپارید، شاید در انتها، جواب خود را معقول تر از ابراز نظر من ‏دریابید.

 

‏خوب اگر تا هنوز منتظر نشسته اید که من کلید این در بسته را در اختیار دارم و میخواهم با باز نمودن قفل، مخزن الاسرار را باز نمایم و از لابلای آن حل صحیح این سوال را بخوانم این طور نیست. خودم هم جواب حقیقی این سوال را نمیفهمم اما شمه یی از گفتنی های دلم را از آنچه در طی این چند سال کوتاه اقامتم درین کشور با چشم و سر دیده ام، شنیده ام و حتی خوانده ام برایتان مثال وار شرح ‏میدهم. امید این مثالها باعث روشنی نظرم شده ، در خطی که من قرار دارم نزدیکتر شویم.

 

‏نخستین تجربه:

 

‏وقتی به آمریکا رسیدم یکی از دوستان نزدیکم از من طالب کمک مادی موقت شد. موجی از سوال ها در ذهنم پدید آمد. شاید من نزدشان پولدار معرفی شده باشم، امکان دارد مرا مورد آزمایش قرار بدهد، شاید از دیگران قبلأ اخذ نموده و حالا نوبت نو وارد است. چون از خارج آمده ام تا حساب بانکی باز کنم، نگهداشتن حتی این پول اندک هم در آمریکا خطر دارد... من بجواب دوستم لبیک گفتم. هنوز هفته تکمیل نشده بود که امانت را دوباره تادیه نمود. از پرداخت فوری پول تشویشم زیاد شد.

 

بازهم نگرانی:

 

‏تا وقتیکه ما از طرف دولت ایالات متحده رسمیت حاصل نمودیم و قبول شدیم دار و ندار تمام شد و ضرورت ‏افتید تا مقدار پولی قرض بگیرم. یکی از دوستان را شف ‏گفتم نفهمید، دومش را شف سف گفتم نفهمید، سومی را ‏شفتالو گفتم و حتی از یاداوری مطلب به دو دوست قلبی ام ‏هم برایش قصه نمودم، دوست بزرگوار من گفت: اولی و دومی مطلب خودت را خوب نهمیده اند و بخاطر اینکه درین ملک اصلأ قرض دادن رواج ندارد و حتی بنام قرض بگیر و بده در کلتور آمریکایی ها شامل نیست بنا، از هرکس اگر وام بخواهی برایت نخواهند داد.

‏گفتم: جانم ما افغان هستیم و در کلتور ما در وقت ضرورت جایز است. گفت:

‏ولی من فعلأ در آمریکا زندگی میکنم. قبل ازینکه من راجع به کلتور آمریکایی بیندیشم دوستم افزود، مطلب دوم اینست که درین ملک هرکس هرچند میسازد آن را در بانک میگذارد، وقتی پول در بانک رفت، واضح است که رفته است و برنمیگردد و باید هم برنگردد.

‏حوصله ام سر رفت و گفتم: چرا مگر از بانک پول را ‏واپس نمیشود گرفت؟

‏دوستم گفت: نی درین ملک واپسی اصلأ وجود ندارد، فقط برای خوراک و پوشاک که آن هم از طریق کریدت کارت انجام مییابد ولی بنام قرض دادن در فرهنگ کسانیکه در آمریکا زنده گی میکنند وجود ندارد. تشویشم ‏زیاد بود زیادتر شد.

 

تجربه یی .دیگر:

 

‏در آمریکا مخصوصا در کالیفرنیا بدون موتر هیچ کاری نمیتوان انجام داد و ما بنابر ضرورت فوری و حتمی یک تیز رفتار ارزان قیمت را خریداری و روزمره از آن استفاده بعمل میاوردیم.

 

‏زمانیکه اسناد قبولی تکمیل شد لازم دیده شد تا طور موقت الی یافتن کار روزانه باید از طرف اداره سوسیال کمک شویم. وقتا من فورمه مورد نظر را خانه پری نمودم باید از موتر ارزان قیمتم که حتی از داشتنش میشرمیدیم یادآور میشدم. مختصر ما را به انترویو خواستند، نفر مسوول ‏سوسیال من را مخاطب ساخته گفت: تا وقتی موتر داشته ‏باشی مستحق کمک نمیشوی.

 

‏گفتم: من اولاد دار هستم همه روزه انها را به ‏مکتب باید ببرم چون مکتب از خانه خیلی دور افتاده است، ‏بعد از ظهرها یکی را کتابخاته، دیگری را به میدان سپورت ‏باید برد، همچنان برای خرید مواد خوراکه و رفت و آمد خانمم و خودم که شامل کورس زبان شده ایم، حرفم را قطع ‏کرد و گفت: اینجا محکمه نیست.

‏گفتم: من مشکل دارم.

‏نفر مسوول دفتر گفت: مشکل من نیست همه ‏مشکل خود شما ست.

‏گفتم: چاره چیست؟

‏گفت: چاره اینست که هر وقتی موتر را فروختی بعدأ ‏حرف خواهیم زد. فعلا هیچ چاره یی وجود ندارد.

‏گفتم: اجازه دارم با امر شما صحبت نمایم.

‏گفت: میخواهی از من شکایت کنی! عصبانی شد او ‏در حالیکه ما را به بیرون رهنمایی میکرد، دروازه را محکم ‏بست.

 

‏باز هم اعجاب:

 

‏از سوی ایالات متحده آمریکا قبول شدیم و حق ‏حاصل کردیم تا درین سرزمین زنده گی کنیم ولی چون تا ‏هنوز گرین کارت نداریم باید الی اخذ گرین کارت هر سال ‏اجازه کار را از دفتر امیگریشن بدست بیاوریم و بخاطر ‏انجام پروسه کار باید سه ماه قبل فورمه های اجازه کار را اخذ و بعد از خانه پری فورمه ها را با یک قطعه فوتو، نشان ‏انگشت و چک صد دالری برای هر نفر واجد شرایط کار طور ‏جداگانه به آدرس مشخصی که ضمیمه فورمه ها داده میشود ‏به ایالت دیگری پست نماییم. سالیکه گذشت سه ماه قبل ‏از آنکه موعد تاردخ کارت اجازه کارمان تکمیل گردد به دفتر امیگریشن شتافتم. ساعت شش صبح بود، در قطار طویلی که قبلأ صف بسته بودند یستاده شدم. تا آن زمانیکه نوبتم میرسید از بیکاری با چند نفری که قبل از من و بعد از من آمده بودند وارد صحبت شدم وقتی به آنها علت آمدنم را سه ماه قبل از تکمیل میعاد اجازه کار شرح دادم تعجب کردند و گفتند که ما همین امروز اجازه کار را میگیریم، حتی بعضی از آنها حرف من را باور نکردند و ...

 

‏به نفر مسوول خاطرنشان کردم که دیگران در همین ‏محل همین امروز اجازه کار را اخذ میدارند ولی برای ما فورمه داده شده و به ایالت دیگری ارسال میداریم، بهتر نیست برای ما هم که در همین ایالت (کالیفرنیا) و در همین شهر آرنج کوتنی زنده گی مینماییم اجازه کار داده شود. ‏نفرمسوول امیگریشن گفت: نی امکان ندارد، چون ‏کارت اولی شما از ایالت دیگری مطالبه شده است باید ‏همیشه اجازه کار را از آن ایالت به دست بیاورید.

‏گفتم: ما در کالیفرنیا زنده گی میکنیم و اگر هر ‏شغلی میسر شود در همین شهر انجام میدهیم.

گفت: چیزی ‏که قانون حکم میکند باید انجام یابد.

‏از شخص مسوول تشکری نمودم و سوی منزل روان شدم، در عرض راه روی مشکل یاد شده اندیشیدم و به این نتیجه رسیدم که باید با وکیل ما که در اول اجازه کار را اخذ ‏نموده بود تماس بگیرم وقتی مطلب را با سکرتر وکیل در ‏میدان گذاشتم، شهرتم را با نمبر تیلفون یادداشت نمود و ‏گفت هر وقتی وکیل امد موضوع را باز خواست و تیلفونی ‏شما را در جریان خواهم گذاشت.

یک روز، دو روز، یکهفته، ‏دو هفته گذشت ولی سکرتر وکیل تیلفون نکشید.

باز هم او ‏را زحمت دادم در جواب گفت: هنوز موفق نشده ام تا مطلب ‏شما را با وکیل در میان بگذارم ولی خودم شخصا همینقدر ‏میدانم اجازه کار برای شما از دفتر امیگریشنی که مرکز ‏سراسری ایالات متحده است اخذ نموده است و یک منبع معتبر میباشد. هرچند با اظهار عقیده او خاطرم آسوده گشت ‏ولی ماه ها است که بمن زنگ نزده است.

 

‏از شما چه پنهان مانند این مثال و مثال های دیگر که ‏مشتی از خروار هستند از شنیدن (قانون حکم میکند، چادر یی نداری، باید انجام بدهی و ...) زیاد خسته شدم، نمیخواهم ‏بیشتر ازین باعث زحمت دیگران و سرگردانی خودم شوم.

‏تصمیم گرفتم هر چه پیش آید خوش آید هر چه اتفاق افتاد بادا باد...

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 101           سال پنجم         اسد    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        اگست 2009