کابل ناتهـ، Kabulnath



















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
قلعهء هــــنــدوان

همدلان کابل ناتهـ

باغ هـــندو
دروازهء کابل

 
 
 

 نکته ها
 گل احمد شیفته

 
 
واسع بهادری
 
 

شنیدن خبر مرگ گل احمد شیفته مشکل بود. مثل شنیدن خبر مرگ هر نیک نام عزیز وطن ما. نوشته یی او ازایشان را داشتم که به قلم خود نوشته است . با نام نکته ها . نکته ها وچند مطلب دیگر رااز شهر بشکیک با این امضأ فرستاده بود .

 

گل احمد شیفته

شهر بشکیک

 

 ( رئیس اتحادیه هنر مندان در قزاقستان و مشاور در آسیای میانه )

 

نکته های آن مرحومی را  برای نشر فرستادم واز خداوند روان ایشان را شاد می طلبم .

 

 

 

         نکته ها  

     گل احمد شیفته

 

 

   *  مردی نادان در محضر ارسطو بر دانایی او خرده گرفت واز او بدیها گفت. دانا نیز خاموش نماند وبا نادان پرخاش کرد. ارسطو به  مرد نادان چیزی نه گفت ، اما دانا را بخاطر آن کار سر زنش کرد. دانا با تعجب پرسید : چرا مرا سرزنش میکنید درحالیکه بدگویی را اول او شروع کرد ؟ از این گذشته او مرد نادان است ولی من دانشی اندوخته ام :

 ارسطو در جواب گفت : من هم بخاطر همین ترا سر زنش کردم ، تو مرد دانا یی و دانا نادان را میشناسد، زیراخودش روزی نادان بوده و بعد دانا شده، امانادان دانا را نمیشناسد ، زیرا هنوز دانا نشده  است . (مجله خواندنیها 1342 )

 

 

  * غلام محمد خان طرزی قطعه شعری به قبح امیر عبدالرحمان خان نوشت. چند روز بعد به دربار دعوت شد تا شعری بخواند . غلام محمد طرزی نا گزیر شعری در مدح امیر نوشت و به دربار رفت . دست در جیب کرد تا  قصیدۀ تازه بیرون بیاورد، اما از بخت بد اشتبا کرد به عوض شعر، قبح بیرون آمد. شاعر وارخطا شد.امیر فهمید، او را  پیش خواند  .کاغذ را گرفت چون برمواقع آگاه شد ، دستور داد تا دو دیوار کوتاه به موازات هم ساختند  وغلام محمد خان طرزی را میان  دو دیوارنشاند وبعد به  دو فوج سرباز امریه صادر کرد  یک یک بالای آن دو دیوار رد شوند و بر سرش ادرار کردند وسپس او را به همان حال به هندوستان تبعید کرد. این بود پیشامد امیربا اهل  دانش و قلم بدستان آزاده.  ( ازتاریخ سیاسی افغانستان ،فرخ ، به نقل از باستانی پایزی ،حماسه کویر 619 )

 

 

* ابولحسن خرقانی سر آمد زمان خودش در سال 346 ق در خرقا ن که از قرا بسطام بود به دنیا آمد پدرش مرد زراعت پیشه بود ولی به تحصیل علم رغبت بسیار داشت  وپیوسته با دانشمندان وبزرگان  روز گار به سر می  برد.تا اینکه به مقام ارجمند رسید ، در دانش و پرهیز کاری بلند اوازه شد. مردم از هر سو به او روی آوردند واز علم وحکمت او بهره مند شدند . گویند سلطان محمود غزنوی سالها آرزومند دیداراو بود،سالی که ازجنگ خوارزم بر میگشت  چون به نزدیک خرقان رسید  به خانقاه شیخ رفت و بر دری درامد وسلام کرد ،شیخ جواب داد.  سلطان نشست  واز هر در سخن راند:    

      - آنگاه سلطان گفت : مرا پندی بده . 

      - شیخ گفت :  چند کار را نیکو بدان ،  از گناهان بپرهیز  وپاس خلق  نگه دار  وبا سخاوت  باش .  

     - سلطان گفت : مرا دعایی  کن .

      - شیخ گفت :   من درهر نماز مؤمنان را دعا  میکن،کاری کن  که از مومنان باشی .

محمود کیسه زرپیش نهاد شیخ نیز نان جوین نزد سلطان  گذارد وگفت بخور .

سلطان لقمه یی از آن نان  به دهان برد چون نتوانست فرو ببرد ناچار ازدهان بیرون انداخت . شیخ  تبسم کرد وگفت : همچنان که نان ما گلویی ترا گرفت ، زر تو گلوی ما را خواهد گرفت زرخود را بر دار که مرا  بدان حاجت نیست.

چون سلطان قصد رفتن کرد، شیخ  به احترام  بر پای خاست . سلطا ن گفت : هنگامی که آمدم، چندان  ملاطفت ننمودی ، اکنون به  احترام من از جای بر خواستی ؟  شیخ گفت :  نخست با شکوه پاد شاهی در آمدی ،سزاوار حرمت نبودی  ولی اکنون  با حشمت  درویش  نوازی  می روی شایسته  اکرامی .

      شیخ ابوالحسن خرقانی  در سال 425 ق از دنیا برفت واو را نزدیک خرقان  بخاک  سپردند ، از سخنان حکمت آمیز اوست:  سخن راست آنست که از دل برخیزد، بهترین دلها  دلیست که اندیشه بد در آن راه نیا بد .   (نقل از  نامۀ دانشوران )             

 

 

* از سولون حکیم و فیلسوف  یونانی ( 558- 638  ق م ) پرسیدند :  به نظر شما بهترین نوع حکومت در عالم چه حکومتی است ؟

سولون پاسخ داد : به نظر من بهترین نوع حکومت، آ ن حکومتی است که مردم کوچکترین ترسی از آن نداشته باشند و درجامعهء که حکومت وجود دارد ، اهانت  به ضعیف ترین فرد جامعه به منزله اهانت  به همهء نهاد های اجتماهی محسوب  شود .  (محمود حکیمی ، در ضرورت ازادی ،پلی کپی ، تهران  1357 ص12 )

 

بیسوادی مامورین سانسور

           

 گاهی کارسانسور به قدری مبتذل میشود که از خنده دار بودن گذشته ، به شیوۀاشکبار تحویل می گردد .  شاد روان علی اصغر حکمت در یکی از مقلات خویش  تحت عنوان " خاطرات سیاسی و تاریخی " فرانمودی از سانسور را عر ضه میکند که برای ما جالب است .

علی اصغر حکمت می نویسد : در تاریخ انقراض خلافت عثمانی خواندام که دستگاه  پولیس در زمان سلطنت عبدالحمید دوم به قدری شدید العمل بود که از فرط خوشخدمتی کارهای عجیب میکردند. از جمله حکایت یک جوان محصل  ارمنی را که واقعیت داشته ذکرمیکند . این جوان در مو قع ورود به استامبول مورد تحقیق وتفتیش ماموران پلیس قرار میگیرد. یکی ازکار شناسان کتاب ها وکتابچه های درسیی را باز جویی میکند . اتفاقآ یک کتابچه مضمون شیمی (کیمیا ) بدست او رسیده چون آن را باز کرد،در سر صفحۀ این فارمول شیمیایی معروف آب به چشم او آمد که عبارت بودH2O   یعنی دو جز هایدروجن و یک جز آکسیجن .  این فارمول جلب  نظر آقای کار شناس را کرد  واز فرط سوء آن را رمز وعلامت سوا ، قصد نسبت  به جان سلطان دانست . زیرا ( H 2) را شفر  ( حمید دوم ) صفر ( O )علامت نا بودی  تصور کرد ودر بارۀ این جوان  بیچاره بد گمان شده او را متهم به سوء قصد وترور کرده  وبه زندان افگند، بدلیلی که جوان پلان از بین بردن  سلطان را طرح کرده است .

 

دو ماه را محصل جوان در حبس گذراند. بلاخره به اثـــــرعرض معلم شیمیی مدرسه به محکمه واستدلال به مقام پولیس بیچاره از زندان  برامد .  

 

 

بالا

دروازهً کابل
 

شمارهء مسلسل 100           سال پنجم         ســـــرطـــان/اسد    ۱۳۸۸  هجری خورشیدی        جولای 2009