کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
نیم نگاهی به رمان «آب و دانه»، اثر خالد نویسا؛
روایت ساده آدم های ساده


سید ضیا قاسمی
 
 
 

"آب و دانه" روایتی ساده و خطی دارد و به صورتی کاملا ريال به کندوکاو جهان آدم هایی می پردازد که در مسلخی از بخل طبیعت و مصايب جنگ در جهنمی به نام «سیاه خارک» گرفتار مانده اند. غیر از سه یا چهار باری که داستان به گذشته ارجاع دارد و به اصطلاح علمای فن داستان «فلاش بک» می خورد، قصه ای که نویسا آن را روایت می کند، در یک خط ممتد زمانی جریان دارد.

اگرچه در دوره ای که نوشتن داستان هایی با فرم خطی تقریبا عملی از مد رفته است و داستان نویسی مدرن امروز دنیا به امکاناتی از تکنیک رسیده است که حتا در داخل جمله زمان را در هم می شکند و در طول داستان مخاطب را با خود مدام از زمانی به زمانی دیگر و از مکانی به مکانی دیگر می برد، به ظاهر باید چندان مورد پسند واقع نشود و خواننده بعد از یک بار خواندن چنین اثری به دلیل سادگی بافت آن تمامی زوایای آن را کشف کرده و نیازی به بازخوانی آن پیدا نکند. اما "آب و دانه" در همین سادگی طبع خود ویژگی هایی دارد که آن را خواندنی و مقبول کرده است. بارز ترین ویژگی مثبت "آب و دانه" شخصیت پردازی خوب و بی نقص آن است. در طول این داستان اهالی سیاه خارک به تناسب نقشی که نویسنده به آن ها داده است با اعمال و گفتار و رفتاری واقعی و قابل باور به خوبی جریان روایت را به پیش می برند. آدم هایی ساده با ذهنی ساده که در زندگی بی پیرایه شان یک جامعه بدوی را ساخته اند. خالد نویسا در به تصویر کشیدن عواطف آن ها از قبیل خشم و شادی و یاس و امید و خودنمایی و رقابت و ... بسیار موفق عمل کرده و آن ها را به عنوان یک «شخصیت» به مخاطب قبولانده است. اگر چه در معدود مواردی در داستان ما به جای دیدن صورت این عواطف در کردار و گفتار آن ها، این احساسات را در توصیفات راوی یا نویسنده مشاهده می کنیم اما همان گونه که ذکر شد، این موارد بسیار معدود است.
شخصیت اصلی رمان «رمضان» است. با کرمج های کهنه ای که همیشه غژغژ می-کند و همیشه بند آن باز می شود و رمضان آن را بسته می کند. به سان زندگی ای که در آن شرایط روی بدش را به رمضان و اهالی قریه نشان داده و بندش باز می شود و رمضان و اهالی قریه دوباره آن را با امیدهایی که به خود می دهند بسته می کنند. امیدهایی مانند رسیدن لاری های غله کمکی ملل متحد.
«رمضان بعد از نیم ساعت همه را رها کرد و رفت در اتاقکی روی گلیم خوابید. از بالای سرش بوی علف به دماغش خورد. در تاریکی و تنهایی غرق شده بود. هنوز صدای ذوالفقار در گوشش ولوله بر پا کرده بود:«در بامیان و سمنگان مردم علف می خورند...» غلتی زد. بوی علف پژمرده که سخی برای بز آورده بود، او را با خود مشغول کرد. آهسته دستش را دراز کرد و چند تار علف بر داشت و در دهنش گذاشت.»
اینگونه پرداخت شخصیت ها پرداختی موفق هستند. در این نمونه نویسا با نشان دادن عملی از رمضان که چند تار علف را در دهانش می گذارد. بدون اینکه تشریح و توصیف کند و خود به عنوان یک دانای مطلق در روند داستان دخالتی بکند، احساس و فکر رمضان را در آن لحظه به خوبی هرچه تمام بیان می کند و مخاطب از ورای این عمل رمضان به احساس و طرز فکر و در واقع شخصیت او بیشتر نزدیک می شود.
شخصیت ها در آب و دانه با همه سادگی طبع و دنیای شان یک بعدی نیستند. این ویژگی دیگری است که آب و دانه و شخصیت هایش را باورپذیر کرده و شخصیت پردازی را موفق نشان می دهد. آنها مثل تمام آدم ها دارای احساسات و اندیشه-های متضاد و درگیر کننده هستند. در مواردی به حکم مصلحت سنجی و حکمت روستایی شان ظاهر و باطن شان یکی نیستند و نویسا این تعارض ها را در بطن داستان در موارد بسیاری می نمایاند.
«لحظاتی به لگنی حلبی نگریست که در کنج خالی تر اتاق قرار داشت و توجه کسی را به آسانی جلب نمی کرد. درست نیم ساعت بعد گپ هایی زد که نتوانسته بود در آنجا، میان همه بگوید. آهسته به صنوبر گفت: اگر امروز این مردک نمی مرد، دو برابر قد خود زمین را می کندیم.»
روابط شخصیت ها در "آب و دانه" ساده و در خور طبع روستایی شان است. نویسا در ترسیم این روابط ساده بسیار خوب و موفق عمل کرده است. آن ها همدیگر را بر اثر سال ها همنشینی خوب درک می کنند و کنش ها و واکنش های-شان در برابر همدیگر بسیار طبیعی است. به خصوص مضیقه ای که همه آنان را گرفتار خود کرده است، باعث نزدیکی هرچه بیشتر آن ها به همدیگر شده است. تنها تفاوت در این میان در نوع رابطه اهالی با «عوض» است. شخصیتی که تا حدودی شهر را دیده و پیشه ای شبه شهری و متفاوت با بقیه دارد. او در بازار ولسوالی دکان دارد و تنها کسی است که می داند پای آدمی به کره ماه رسیده است. رابطه دیگران با او از نوع رابطه سنت با تجدد است. ادعاهای او مانند این که پای انسان به ماه رسیده را باور نمی کنند و او را آدمی بی اعتقاد می دانند که در نظرشان «گناهان او به اندازه ای سنگین بود که اگر هم در آب حوضی به عمق نیم متر می افتاد، غرق می شد و بالا نمی آمد». اما همین مردم در مواردی که نیاز به «ابزار و وسایل» یا تصمیمی تازه دارند به او نیاز پیدا می کنند و علی رغم میل باطنی شان به او متوسل می شوند.
غیر از عوض، رابطه دیگران با هم مبتنی بر احترام متقابل است اگر چه که گاه-گاهی روابط و رقابت های خونی و عصبی شایع در فرهنگ روستایی سایه های کوتاهی بر آن می اندازد.
«یاسین گفت: تو از کجا نازل شده ای که فرمان می دهی؟
محمد علی عذرآمیز گفت: گپ های تان را یله کنید. زبان اسپ سرکش است. مرد کسی است که جلوش را بگیرد.
حاجی صفدر که به نظر می رسید نیروی بیشتر بخشایش دارد به روی خود نیاورد و گفت: از هر خانه یک مرد بیاید که برویم و کمر را بسته کنیم.
رمضان افزود: که مرد است؟
یاسین آهسته گفت: اگر ما مرد می بودیم، بچه عمو و همسایه تو نمی شدیم»
غیر از شخصیت پردازی عنصر دیگری که در "آب و دانه" قابل بحث است، پرداخت داستانی یا نحوه روایت آن است. در کلیت پرداخت "آب و دانه" تراش-خورده و یکدست و خوب است. داستان از شروع خوب و پایان فوق العاده برخوردار است. صحنه های اضافی در آن نیست و صحنه ها در توالی منطقی همه در جای خود آمده و به اندازه نیاز بسط داده شده اند. در اکثریت موارد بیان غیرمستقیم و برپایه کنش های داستانی است. اما در مواردی هم خالد نویسا آن پرداخت خوبی را که دارد و دنبال می کند، از دست داده و اگر از دست من ناراحت نشود بهتر است بگویم در موارد معدودی دچار کم تجربگی شده است. مثلا یکی دو صحنه در داستان است که نویسنده احساساتی شده، به متن داستان وارد شده و با دخالت خود آن بیان غیرمستقیم را نقض کرده است. در چنین صحنه هایی مخاطب به یکباره از فضای مطلوبی که نویسنده برایش ساخته است بیرون آمده و مجبور می شود متوجه نویسده شده و به اظهار نظر، نکته دانی یا شوخ طبعی او توجه کند.
«پسری گفتک ما شش نفریم.
دروغ می گفت و اهمیتی هم نداشت. نواسه پیرمردی به نام حاجی باقر بود و حتا مرغ رمضان هم می فهمید که سه نفراند.»
«عوض در برابر خود شخصی را می دید که دست و پاهایش بی تناسب به نظر می رسیدند؛ مثل این که در کارخانه خلقت از پرزه های اضافی و بیکاره ساخته شده بود.»
یکی دیگر از این کم تجربگی ها در چند مورد صحنه سازی هایی است که نویسا برای دادن اطلاعاتی به مخاطب آن صحنه ها را سامان داده است. در چنین صحنه ها که در کل دو یا سه صحنه می شود، نویسنده نتوانسته تکنیک مناسبی را برای این کار پیدا کند و صحنه بسیار تصنعی جلوه می کند. به طوری که مخاطب اگر با کمی دقت آن را بخواند متوجه می شود که آن صحنه فقط برای دادن اطلاعات ساخته شده و در واقع جزیی از روند طبیعی داستان نیست.
«موسی که از لاری ها چشم بر نمی داشت، حروف آبی رنگ دو کنار لاری های سفید را به روی خاک نوشته بود. سه تا حرف انگلیسی بود: W.F.P»
اما موردی که در آن این کم تجربگی بیشتر خود را می نمایاند در چگونگی ورود به فلاش بک ها یا ارجاع به گذشته ها است. در این موارد خالد نویسا بسیار کلاسیک عمل می کند. در حالی که داستان نویسی مدرن امروز این شیوه های فلاش بک را به کلی کنار زده است. تکنیک هایی مثل سیال ذهن، سلسله تداعی ها و رفت و برگشت به ذهن شخصیت، نویسنده را از آوردن توجیه بیرونی یا نشانه برای ارجاع به گذشته بی نیاز می کند و مثلا دیگر نیازی نیست که شخصیت کودکی را ببیند و بعد به یاد کودکی خودش بیفتد و بعد آن را روایت کند. در "آب و دانه" در چند مورد فلاش بک ها با بهانه هایی که برای روایت آن ایجاد می شود، شکل می گیرد و مخاطب آن بهانه را به صورت خطی مريی نظاره می کند. داستان امروز به وسیله ارتباطات خطوطی نامريی شکل می گیرد تا مخاطب هرچه بیشتر در فضای داستان قرار گرفته و چیزی تمرکز او را به هم نریزد. مثلا در قسمتی که قصه «شفیع مادرکش» از زبان رمضان روایت می شود. بازداشتگاه و تحقیقات قوماندان طالبان بهانه ای برای این فلاش بک می شود. این قصه از روایت از زبان یک زندانی که موقعیت روایت آن را ایجاب می کند فراتر رفته و با بیان جزيیات به روایت از زبان نویسنده داستان بدل می شود. در چنین حالتی احساس می شود که نویسنده خود را به جای راوی جا زده و تحقیقات را بهانه ای برای بیان این قصه کرده است.
عنصر دیگری که در "آب و دانه" خالد نویسا به توانایی از آن استفاده می کند فضاسازی است. فضای اتفاقاتی که در متن قصه رخ می دهند بسیار کامل و با جزيیات توصیف شده و یا به نمایش در آمده اند. با وجود این که احتمالا خالد نویسا تجربه مشاهده عینی مکان قصه خود را (روستایی در دایکندی) نداشته است اما بسیار خوب و کامل آن را به تصویر کشیده است. توصیف یا نمایش مجموعه ای از رنگ ها، بعدها، حجم ها، صداها، بوها و طعم ها فضایی کامل را در "آب و دانه" ساخته اند. نویسا این عناصر را که مجموعه محیط یا فضای محیطی اشخاص و اتفاقات را می سازند بسیار به جا و درست وارد داستان کرده و به داستانش عمق یا فضای زنده و قابل حس می دهد. در این زمینه فقط از حس لامسه پا به پای دیگر احساسات استفاده نشده و کمتر از گرمی یا سردی و زمختی یا لشمی چیزی اطلاعات داده می شود. این کمبود را در مواردی از داستان می توان احساس کرد.
نثر یا زبان روایت داستان اگرچه بسیار روان و سیال است و یکی از نقاط قوت "آب و دانه" به حساب می آید اما در پاره ای موارد از زبان روایت فاصله گرفته و یک دست بودن آن را به هم می زند. احتمالا نویسنده داستان آن وسواس و حوصله ای را که می بایست در مورد کلمه کلمه داستانش داشته باشد، نداشته است.
«همه می گفتند که آسیابان آدم دسترخوان دیده ای بود. وی مثل چاهک مستراح محرم راز همه بود. از جنگ های خانوادگی گرفته تا عروسی ها و جدایی ها، دعواهای مربوط به زمین و مریضی ها و از همه رازهای مردم با خبر بود و مشگل گشا بود.»
«سکوتی که در یک لحظه، نزدیک حلقه روی زمین به وجود آمد، خیلی سنگین تر از سکوت پیش از خلقت بود، اما در آن میان شخصی به نام محمد علی موجود بود که نگذاشت سکوت و تعجب آن ها از چند لحظه بیشتر دوام کند.»
در مورد اول ضمیر منسوخ و کهنه «وی» تکرار عینی فعل در یک جمله «با خبر بود و مشکل گشا بود» و در مورد دوم عبارت بسیار دم دست « در آن میان شخصی به نام محمد علی موجود بود» که به لحن کاملا غیر داستانی نگاشته شده، نثر را از ان سلاست و سلامت و صلابت انداخته اند. شبیه این ها موارد دیگری هم در متن داستان دیده می شود. اما به طور کلی نثر داستان روان و زیبا نگاشته شده و یکی از عوامل جذابیت این داستان نثر آن است.
"آب و دانه" کاری خواندنی و قابل قدر در داستان نویسی امروز افغانستان است. می توان بارها با شخصیت های ساده و بی آلایش آن خندید و گریه کرد. می توان با آن ها در لحظات نفس گیری که چاه شان به سنگ می خورد التهاب داشت و مهم تر این که بیان هنری، بی طرفانه، غیر مستقیم و زیبا از مقطعی از تاریخ این ملک و ملت است.

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۴،          سال    هشتم،       جدی /دلو      ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           ۱۶ جنوری      ۲۰۱۳ عیسایی