کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
پیکرۀ فـروزی در کابل آرام گرفت


مـحمد هـارون مـجیدی
 
 
 

بقایای پیکـرۀ مـحمد فقیـر فـروزی پنجشیـری شاعـر، نویسـنده و قاضـی کشور بعـد از چهارده سال غـربت بـه همت خانـواده و تعدادی از فرهنـگیان کشور از پاکسـتان بـه وطن آورده شـده و بروز شـنبه ۲۵ قوس سالـروان در تپـۀ مـرنجان کـه از سوی وزارت اطلاعات و فرهنـگ برایش در نظر گـرفته شده بود بـه خاک سپرده شـد .

آییـنۀ آشنـایـی مـن با شخصیت و شعـر فـروزی بر میگـردد بـه نشـر (سپیـدۀ صبح) گزینـۀ از شعـر های او کـه او را شاعـری یافتـم آگـاه از روش هـای گـوناگـون سـرایـش در دبسـتان هـای شعـر کـلاسیـک پارســی دری، تنـها با یک نگاه گـذرا باین مجموعـه که شامل مخمسات، مستززاد ها و ترکیب بند ها، غزلیات، شیـوۀ نیمایـی، دوبیتـی هـا، رباعیـات و . ..اسـت، میـبینـیم کـه او شاعـری بـوده آگـاه از تمـام قالـب هـای شعـری در زبـان پارسـی.

فـروزی یکی از چهـره های فعال و پُر کـار بعـد از دهـۀ سـی خورشیـدی در افغانسـتان.

 

 

مـحمد فقیـر فـروزی پنجشیـری بـسال ۱۳۱۱ هـ ش در دهـکدۀ دشـت ریـوت از توابـع پنجشیـر بدنیـا آمـد بعـد از آمـوزش هـای ابتـدایـی در دبستـان هـای بـومـی هـمـراه با خانـواده راهـی کابل گـردیده و مقیـم ایـن شهـر شـد کـه فضای کابل زمینـۀ بیشتـر فراگیـری دانـش و مطالعـه را بـرای فـروزی همـوار نمـود و چـون فـروزی مـردی بـود سخت بـا پشـت کـار از ایـن فضا استفـادۀ شایـان نمـود.

از سال ۱۳۳۱ هـ ش بکار های رسمی در دولت پـرداخت و در ضمن مصروفیت های رسمی از ذوق سرشـار ادبـی خـود نیـز بهـره میگرفت و شعـر میسـرود. نخستیـن سـرودۀ فـروزی در روزنامـۀ انیـس به نشـر رسیـد کـه سبـب تشـویـق او و تعـدادی از شاعـران جـوان دیگـر در آن روزگـار گردیـد.

فروزی در جریان کار های رسمی که در مربوطات وزارت داخله و قضای افغانستـان انجام داده نـاگـزیـر بـه اجـرای وظایـف در بخـش هـای مختـلف کشـور گـردیده بـود و بـه هــر منـطقـۀ افغانستان که جهـت ایفـای وظـیفه میـرفت روابـط حسـنـه و حشـر و نشـر خـود را با اهالـی فرهنـگ و مطـبوعات آن مناطـق هم محکم مـی ساخت و از ایـن موهـبت خـود را بهـره مـند مینمود و نشـر اشعـار و نوشتـه هـای او در روزنامـۀ بیــدار در بلـخ، روزنامـۀ ستــوری در فـاریاب، قضا عـرفان پیام حـق و . . . مبیـن ایـن گـفته اسـت.

با آنکه فروزی شاعری بوده است پـُر کار اما جهـت شناساندن او در افغانستان کارِ در خـوری صـورت نپـذیرفتـه اسـت این تنها سـالار عزیزپـور شاعـر و نویسنـدۀ دیگـر افغـان اسـت کـه در پیـوند بـه شیـوۀ کـار و ویـژه گـی هـای شعـری او در چنـد سـال پسیـن نبشتـه هایـی داشتـه اسـت، امـا بـا آنهـم بسنـده نیسـت.

درونـمایـه در شعـرهـای فـروزی پنجشیـری بیشتـرینـه تغـزل و اشعـار تعلیـمی است یعـنـی گـلوی شعـر فـروزی مـدام عشـق، همبستـگـی و آگـاهـی را فریـاد کرده اسـت . زبـان شعـر او آمیـختـه بـوده اسـت با بیـان سـاده و بــدور از آرایـش هـای سخـت و سنگیـن کـه ایـن ویـژه گی، کـار او را نزدیـک به دبسـتان خراسـانی میسـازد.

دوسـتان و آشـنایـانی کـه با فقیــر فـروزی همـدم بـوده انـد همیـشه حکـایـه هـای فـراوانی از اُنس و دلبستگی او با کتاب و عطش نوشتن دارند که تا سرحد افراط پیش میرفته و این موضوع در واپسین سالهای زنده گی او سبب خشم خانواده و نزدیکان نیز میگردید.

فروزی بعد از سالها خدمت در بخش های زیاد حکومت و بویژه قضا در سال ۱۳۷۴ هـ ش باز نشسته شد و رهسپار دیار غربت گردید، در پاکستان زنده گی اختیار نمود.

گلهای مهرگانی، چکامه های صلح، سپیدۀ صبح، خر بیدم، جلد اول، دوم و سوم دیوان شعری، چامه های دل انگیز، خاطره ها، خیمه های غبار آلود، از فردوسی طوسی تا فروزی پنجشیـری، سـرود بلخ، چامه ها و چکامه هـا، نغمـۀ دل، مسعـود نـامه، فـروزی و شاعـران دیگـر، ربـاعیـات ، فـروزی و نیمایی سـرایان و . . . تـنها فهـرستـی از نـام تعـدادی، کتابـها و گـزینـه هـای شعـری فـروزی پنجشیری اسـت کـه از او باقـی مانـده اسـت و بعضـی از ایـن کتـابها در زمان حیـات شاعـر به نشـر رسیـده و تعـداد دیگـر آن بعـد از وفات او و بـه همـت خانواده اش به چـاپ رسیـده اسـت. در ضمـن اثـر هـای نا چـاپ او نیـز تا هنـوز باقیـسـت کـه آروز داریـم روز گـاری نشـر شـونـد.

فقیـر فـروزی بعـد از شصـت و هفـت سـال زنـده گی پُـر ثمـر در دهـم میـزان سـال ۱۳۷۸ هـ ش در آبـدره رود پشـاور بـا دنیا وداع گـفت و در آنجـا دفـن گردیـد و در یـک اقـدام خجـسته به وطـن آورده شـده بعـد از ادای نمـاز در مسـجد عیـد گاه در تپـۀ مرنجـان دوبـاره به خـاک سپـرده شـد.

 

و نمونۀ از کـلام مـحمد فقـیر فـروزی پنجشیری :

چشـمِ دل

هـر کـه آمـد در جهان در گردِ خود پیچید و رفت

گوشــه ای از گـلشـن راز طـبیعـت دیــد و رفـت

زنـده گی را جـلـوۀ محـبـوس انـگـاریـد و گـفت

زنده گـی رنجـسـت و آلام و الـم نـالیـد و رفـت

بس خجالت هـا کشیـد از ریـو و رنـگ روزگـار

آنـکه زد نیرنگ در کار جهان شرمیـد و رفـت

سـفله را شهـد است دنیا اهـل دانـش را شرنـگ

شعلۀ شهـد و شرنگ اینجا به هم تابیـد و رفـت

ای خـوش آن دانشـوری در پـرتـو علـم و هنـر

علـم و فـن را شـعلۀ از معـرفت نامیـد ورفـت

دانــش مـا قـطـرۀ از رود بــار دانــش اسـت

هرکه دید از چشمِ دل کرد این سخن تائید و رفت

کار این دنیا فـروزی در خور تـدبیـر هاست

کـرد با من این سخن دانشـوری تاکیـد و رفت

 

روحـش شـاد

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل     ۱۸۲،          سال    هشتم،     قوس/جدی       ۱۳۹۱ هجری خورشیدی           ۱۶ دسمبر      ۲۰۱۲ عیسوی