کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

درنگی بر شگردهای درستنگاری
 

 

 

خه، خهی و خه خه

 
 
   
درنگی بر چند واژه


عزیزالله ایما
 
 

 

انتخابات

 

واژه انتخاب که جمع آن انتخابات می‌شود، در گفتمان مردمسالاری بیش‌ترین کاربرد را دارد. انتخابات که در پارسی آن را روندِگزینش می‌توان گفت، در گفتار روزانه و هم در نوشتار روزنامه‌یی به ویژه در هنگامه و هنگام گزینش رییس جمهور و انتخاب نماینده‌گان مردم بدونِ مفرد به کار می‌رود. روندِانتخاب را به صورت عموم انتخابات می‌نامند و آن‌گاه که سخن از چند موردِ گزینش و انتخاب در میان باشد، به صورت نادرست آن را انتخابات‌ها می‌گویند. امروز از گوینده‌گان تلویزیون‌ها گرفته تا روزنامه‌نگاران و حتا رییس جمهور و سران حکومت هم وقتی از چند دورِ گزینش و انتخاب یادمی‌کنند، می‌گویند: انتخابات‌ها.

 

غریب

غریب در زبان پارسی به معنای دور از وطن و بیگانه در سرزمنی دیگر کاربرد دارد:

هوای کوی تو از سر نمی‌رود آری

غریب را دل سرگشته با وطن باشد

حافظ


غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو
غریب نیست که در شهر ما مقام کنند

سعدی

 

غریبی بس مرا دلگیر دارد

فلک بر گردنم زنجیر دارد

فلک از گردنم زنجیر بردار

که غربت خاک دامن گیر دارد

 

در غریبی ناله کردم هیچ کس یادم نکرد
در قفس جان دادم و صیاد آزادم نکرد


 

غریبی گرچه باشد پادشایی 
بگرید چون ببیند آشنایی

 

غریب به معناهای نو، طرفه، عجیب، شگفتی‌انگیز، غیرعادی و نادر هم در زبان پارسی
 به کار رفته‌است:

غریب موی که مشک اندرو گرفت وطن 
غریب روی که ماه اندرو گرفت قرار

فرخی

 

خیل غریب و قوم عجیبی که در مصاف 
بی تیر و تیغ بر سر یکدیگر آمده
آهی

 

غریب آهویی آمدم در کمند
که از بند جست و مرا کرد بند
فردوسی

زهد غریب است به میخانه در

گنج عزیز است به ویرانه در

نظامی

 واژه "غریب" در میان مردم هند مترادف "فقیر" خوانده شده‌است و تا امروز هم هندیان فقیر و نادار را غریب می‌گویند. مبنای مترادف بودن "فقیر و غریب" برمی‌گرد به رونق زنده‌گی شهری و بیش‌تر شدنِ شهرنشینی که مردمان نادار و فقیر از جبر روزگار و نبودِ کار در ده و دیار، راه غربت را پیش می‌گرفتند و غریب سرزمین‌های دیگر می‌شدند و رفته رفته شماری هم فقیری را با غریبی یکی ‌انگاشتند.
امروز که رفت و آمدهای تحصیلی و تجارتی، مهاجرت‌ها، آواره‌گی‌ها و پناهجویی‌ها رنگ دیگر و ابعاد بیش‌تر یافته‌است، فقر و ناداری هم یکی از عوامل غربت و غریبی به شمار می‌رود. به‌هرصورتی واژۀ غریب به معنای نادار در زبان پارسی امروزکاربرد گفتاری و نوشتاری درستی ندارد.

 


بلند و دراز

واژه "بلند" از سوی همزبانانِ ایرانی به معنای دراز و طویل هم به‌کارمی‌رود، مانند:
موهای بلند
و
گیسوان بلند
پارسی‌زبانان افغانستان، تاجکستان و ازبکستان موهای بلند، موهایی را می‌گویند که بلند آراسته گردیده‌باشد و یا بلند شانه زده‌شده‌باشد، نه موهایی را که طویل و دراز باشد.
همان‌سان که راهِ بلند و کوهی را در صورت کوتاه بودن، نمی‌توان راه دراز گفت، موی دراز را هم وقتی افتاده بر شانه باشد نمی‌توان موی بلند نامید.

چون کوته است دستم از آن گیسوی دراز
زین پس من و خیالش و شب‌های دیر باز
خواجوی کرمانی

بسته ام در خم گيسوی تو اميد دراز
آن مبادا كه كند دست طلب كوتاهم
حافظ

 

بزرگ و کلان 

 

در زبان پارسی واژه‌هایی اند که گمان می‌رود همیشه معنای همگون دارند. کاربردِ دایمی این گونه واژها به صورت مترادف و به یک معنا به دور از دانستنِ ویژه‌گی‌های هر واژه است.

واژه‌های «بزرگ» و «کلان» در میان پارسی زبانان افغانستان، تاجکستان، ازبکستان و ایران گونه‌های همگون و گاه ناهمگونِ گفتاری و نوشتاری دارند.
در افغانستان، تاجکستان و ازبکستان واژه‌هایی که از همپیوندی «کلان» به میان آمده‌اند، بیش‌تر کاربردِ هممانند دارند، مانند: پدرکلان و مادرکلان.

مادرکلان و پدرکلان را در ایران مادربزرگ و پدربزرگ ‌می‌نامند.

 با توجه به گستره معنایی «بزرگ» و «کلان» می‌توان گفت، کاربردِ نام‌های مادرکلان و پدرکلان را - که رسا و پسندیده‌تر می‌نمایند - نباید از نوشتار برون کرد، چنان‌که گاه نویسنده‌گانی این کار را کرده‌اند. گسترده‌گی واژه‌گان و چندگونه‌گی یک واژه در قلمرو زبانی نه تنها بد نیست، که نیک و خوب هم می‌تواند باشد.

 

«بزرگ» را که ضدِ کوچک وخُرد، توانا، دانا، شریف، نجیب، ستوده، بلند همت و محترم می‌خوانند و می‌دانند، در واژه‌هایی همچون بزرگوار، بزرگمنش، بزرگی و بزرگداشت، نمی‌توان جایش را به «کلان» سپرد. شماری هم «بزرگی» را با «کلانی» یکی می‌خوانند. به باورم «بزرگی» شأن و شوکت است، نه فقط کلانی.

 

«بزرگ» در سخن بزرگان:

یا بزرگی و عز و نعمت و جاه 
یا چو مردانْت مرگ رویاروی

حنظله ٔ بادغیسی

 

پرده بردار که بیگانه خود آن روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی

سعدی

 

خُرد شاخی که شد درخت بزرگ 
در بزرگی‌ش سرسری منگر

خاقانی

 

اندر بزرگواری او نیست هیچ شک 
وندر بزرگواران مانند او کم است

سوزنی

 

«کلان» را در زبان پارسی به معناهای بالغ، سالمند، سالدیده، مسن، ریش سپید، بزرگ قوم و مهتر به کار می‌برند، همان‌گونه که تناور، تنومند، جسیم و فراخ، وسیع و پهناور را می‌گویند، گاه به معنای انجمن‌آرا و شهریار هم به کار رفته است.

«کلان» در کلام سخنوران:

 

گفت هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پرهنر آزاده بود
شد به گرمابه درون یک روز غوشت 
بود فربه و کلان بسیار گوشت

رودکی

 

هر که بجنباند این درخت کلان را
از بر او مرغکان زنند پر و بال

منوچهری

 

هر خردی ازو شد کلان و او خود
زی عقل نه خرد است و نه کلان است

ناصرخسرو

 

عدو را به کوچک نباید شمرد
که کوه کلان دیدم از سنگ خرد

سعدی

 

 

گفت می ترسیدم ای مرد کلان  
زآنچه می ترسیدم آمد خود همان

*

من اگر دست زنانم نه از این دست زنانم 
نه از اینم نه از آنم من از آن شهر کلانم

*

خیره گویان خیره گریان خیره خند
مرد و زن خرد و کلان جمع آمدند

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

 

درین دشتِ کلان غوغا کنم من
ترا از بوی گل پیدا کنم من

تو که از بوی گل پیدا نمی‌شی
جوانی را به غم سودا کنم من
دوبیتی‌های مردمی

 

هستند واژه‌هایی که از پیوند با «کلان» به میان آمده‌اند و کاربرد همسان درگویش‌های گوناگون پارسی ندارند، مانند: کلان‌تر، کلان‌تری، کلان‌ترِکوچه، کلانکار، کلانسال و کلانی.

کلان‌تر به معنای کمیسار و یا رییس کلان‌تری (کمیساری) و هم کلان‌تری به معنای شعبه‌یی از شعب شهربانی که مؤظف به ایجاد نظم در یک محله باشد، فقط در ایران کاربرد دارد.

کلان‌تر به مفهوم آورنده نظم و نسق در جایی، سرپرست دسته‌ها، رسته‌ها و بخش‌هایی از پیشه‌وران، داروغه یا رییس پاسبانان و نگهبانان شهر و رییس یک گروه قومی، برای همه پارسی‌زبانان واژه آشنایی‌ست. کلان‌ترِکوچه، اما واژه‌یی‌ست ویژه گویش افغانستان، که نماینده یک کوچه را می‌گویند.

واژه کلانکار به معنای خودنما و یا کسی که از عهده کاری برنمی‌آید و چنان می‌نماید که به خوبی آن کار را می‌تواند به سر برد و واژه کلانسال به معنای سالدیده، پیر و سالخورده، در میان پارسی‌گویان افغانستان، تاجکستان و ازبکستان واژه‌های بسیار آشنایی هستند.

کلانی هم واژه‌یی‌ست ویژه گویش افغانستان، که به معنای سرپرستی کاربردِ زبانی دارد، مانند این دو جمله:

 پس از رفتن موسا، هارون کلانی را پذیرا شد.

سخنان رییس جمهور را که شنیدند، گفتند، کلانی به او نمی‌زیبد.

 

اینک در شعری از سمیع حامد، بارِ معناییِ گاه با توفیر واژه‌گان «کلان» و «بزرگ» را به خوبی می‌توان خواند:

 

فرزندم!

با شیرخشک  خیراتی امریکا نیز کلان می‌شوی

آن‌سان که من با  ملاکوی امدادی  روسیه

با میلک پک تقلبی پاکستان

و با شیر پاستوریزه‌یی که در ایران با دشنام می‌خوردم

                                                                    کلان شدم 

کلان می‌شوی با شیرتاریخ گذشته سربازان آیساف نیز

بزرگ نمی‌شوی اما

فرزندم!

می‌توان بر تندیسه هواپیمای خیراتی هندوستان نوشت:

آریانا!

و از فرانکفورت سفر کرد به کابل

می‌توان بر جبین بس های  خیراتی پاکستان نگاشت:

ملی بس!

و از جاده میوند رفت تا دارالامان 

به جایی نمی‌رسی اما

 

 

عزیزالله ایما

شهر بادن سویس – جولای 2012

 

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۹،          سال    هشتم،      عقرب  ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                 ۰۱ نومبر      ۲۰۱۲ عیسوی