کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
نگاه دیگری به هادی میران و سروده هایش


اندیشه شاهی
 
 
 


کار تحلیل شعر شاید ساده باشد اما نمیدانم انگار در مقابل هادی میران"عزیز و اشعارش احساسی کمبودی واژه ها میکنم. برای این که اَبرمنتقدین ادبی کاری کرده اند. هر کسی که اشعار "میران" عزیز را می خواند و یا بررسی می کند به این نتیجه خواهد رسید که "میران" می خواهد نشان بدهد که آن میرانی که در "عصیان" و " اسیر" و "دیوار" و "عشق" و به دنیا آمده و رشد کرده بود، با اشعارش یک زندگی دیگر و ققنوس وار باعث تولّد و رشد میران دیگر میشود که با اشعارش درد و رنج زمانه و خودش را چنان بیان میکند که هیچ گاهی شاید به ان پی نبریم.

این برداشت با بررسی و مقایسه ی اشعار قبل و حال میران گرامی برداشت نادرستی نیست، فقط ایرادش این است که پاسخ از پیش تعیین شده ای را برای موضوع و مسئله ای مطرح می کند که شاید کاملاً با آن چه که حرفِ اصلی اشعار و دیگر مجموعه ی است منطبق و سازگار نباشد. اگر اشعارش را فقط با توجه به آن چه که در قالبِ زبان آن شکل گرفته است بررسی کنیم، می توانیم با حداکثر تلاش خود، از اطلاعات حاشیه ای درباره ی اشعار میران عزیز" نقد و بررسی های دیگران که گفته اند از این رو به آن رو شد و از این پهلو به آن پهلو شد بکاهیم و به کندوکاو در این شعر جدای از حواشی آن بپردازیم. با توجه به این که بسیاری از اطلاعات ما در مورد "میران " و اشعارش چنان در ضمیرناخودآگاه ما نشسته است که خواهی نخواهی اثرش در بررسی ما ممکن است کشف شود، ادعای تحلیل صددرصد خالص شعر بدون تأثیری که منتقد از آگاهی های جنبی اش گرفته است گزافه گویی است، با این حال با تکیه بر زبان و ساختار خودِ شعر می توان از تحمیل اطلاعات بیرونی به شعر کاست.

اعتقادم بر این است که شعر وقتی حس کاملی را بیان می کند کامل می شود. شعر را گاهی بیان یک احساس نمی دانند؛ بلکه آن را نمایش میدهند و آنزمان است که احساس تلقی می کنند. فرقش در چیست؟ فردی که احساسش را در موردی بیان می کند، با آگاهی از جزئیات و جنبه های متفاوت آن دست به این کار می زند، در حالی که کسی که احساسش را در موردی به نمایش می گذارد، مانند یک بیمار یا کسی که درست از حال و روز خود باخبر نیست، فقط آنچه را که هست نمایش و نشان می دهد. بنابراین، لازم نیست که همیشه شاعر از محتوای واقعی آن چه که در بعضی از اشعارش بروز می کند باخبر باشد، و یا خواننده با معنایی که او برای هر جزء از شعر و کلامش ارائه می کند قانع شود. البته احساس واحدی را که از یک شعر خوانندگان متفاوت می گیرند لزوماً از همه نظر یکسان نیست و با تجربیات و آگاهی های گوناگون آنها رنگ و جلای متنوعی می گیرد. حتی یک خواننده ی واحد هم ممکن است در موقعیت های متفاوت با خواندن همان شعر به حس و حال و معنای دیگری برسد. "نورمن هالند" اعتقاد دارد که خواننده در فرایند خواندن اثر در واقع خودش را معنی می کند، و نه آن اثر را؛ و درونمایه ی هویتی خودش را از آن بیرون می کشد. اما فکر میکنم که کلمات هرگز احساس یا فکری را که بیرون از آنها و مثلاً در ذهن و قلب آدمی است بیان نمی کنند، برای کسی که با متن سروکار دارد، فکر و احساس جایی بیرون از خود کلمات و متنی که پیش رویش قرار دارد نیست، و کلمات و متن فقط یکدیگر و چیزی را که در خودِ آنهاست رونمایی می کنند. گفته می شود که ما هم گه گاهی در باره ی یک موضوع چند بار می نویسیم تا نشان بدهیم که هر بار کلمات نسبت به دفعه ی پیش انگار حرف دیگری را می زنند.

در اشعار "میران" واژهها دشواری نمیآفرینند. واژهها درست اداره می شوند. با توجه به آسانی واژهها چون مفاهیم ذهنی و تخیلی قوی شاعر واژهها را به دنبال خود میکشد و واژهها در متن بر اساس ابهام در مفاهیم ذهنی و تخیلی شاعر، جای خود را پیدا می کنند. و شاعر در انتخاب خودآگاه آنها نقشی ندارد. فضای حاکم بر متن پر از ابهام و پیچیدگی است. و این ابهام و پیچیدگی هم متن را و هم واژههای متنی را از شعر کهن و زبان جدا میکند. و در یک نگاه عمیقتر ابهام و پیچیدگی شعر برجستگی واژه و اگر منصفانه تر قضاوت کنیم برجستگی زبان را از بین میبرد. این یک طرف قضیه. اما تصویرها در شعر "میران" پا به پای زبان و معنا پیش میروند. یعنی همانگونه که زبان به دنبال معنا میرود و متناسب با آن امروزی میشود. تصویر نیز با همان پیچیدگی معنا نمود پیدا میکند. یعنی در شعر "میران" واژه ها سلطهگری نمیکنند و برجستگی و حاکمیت ندارد. بلکه کلام و یا کلمه در کلام و توام با آن زبان "میران" را در شعر و متناسب با تصویر و معنا به پیش میبرد و تثبیت میکند و به تناسب مثلث سلطهگری را به وجود میآورد که اگر شاعرانی تخیل "میران" و قدرت تصویرپردازی او را نداشته باشند در تقلید از شیوهی زبانی شاعر ناکامند. این است که زبان شاعر تقلید ناپذیر مانده است. البته یکی دیگر از جنبههای بسیار قوی شعر میران موسیقی کلام اوست. که این موسیقی در بطن مثلث تصویر، معنا و زبان آمیخته است که فقط افرادی که با موسیقی آشنایی دارند می توانند آهنگ و موسیقی کلام او را بشنوند. شعر از زبانی میران عزیز فاخر برخوردار است. اما بیصله است، شعر زندگی است، محل عبور عموم است.

اکنون که به زبان میران رسیدیم، خوب است از زبانی بگوییم که تقلید از آن امکانپذیر نیست. چون میران در زبان خود به برزخی پا گذاشته است که زندگی هزار و چند سالهی زبان فارسی را به مرگی از نوع نسخ در حیات زبانی نو که مخصوص خود اوست و تقلیدناپذیر سوق داده است. و این حیات برزخی زبان میران عزیز که محل عبور قافلهی شعراست، به حکم اینکه زبان یک نظام واحد و نامیرا است، به رستاخیزی دیگر که نمی توان زمان برای او تعیین کرد، در نحلههای فکری و شعری آیندگان به زندگی و حیات دیگر میرسد. همانگونه که زبان فاخر گذشتگان ما در فراز و نشیبهای حرکتی خود به صورت امروزین و معاصر جلوه کرده است.

تو که آتش بیار شعله های جنگ سرد استی
سر صبحانه قرمز، ظهر سبز و شام زرد استی
مرا با رنگهای نا مردای کشتی و اما
چه مرگت شد که حتی باخودت هم در نبرد استی
تو گفتی، در سفر تا ساحل دلبستگی هایت
زن دریا دل و دریا نفس، دریا نورد استی
برای اعتیاد و زخم های باز تنهایی
روان درمان عاشق، نسخه های ضد درد استی
چه مرگی شعله زد جریان گیسوی خیالت را
که در اوج زنیت، در توهم های مرد استی
خطر کردم که بنشینی در آغوش غزلهایم
کسی عمرن نگوید گلفروش دوره گرد استی

در این غزل، "میران" در همان بیت اوّل با سخت گیری با خیلی از مخاطبان خود بهم می زند، چون حرفش را با "آتش" و "جنگ" شکایت از سرزمین خسته شروع می کند و می داند که بعضی ها جز سرود عشق و سپاسگزاری از یار چیز دیگری را نمی پسندند و همه را کفر می دانند؛ پس، از مخاطبانش فقط آنهایی را که "با شلعله عشق بازی میکنند" هستند، می گوید پای حکایت او بنشینند. من هم خود را فعلاً جا می زنم و پای حکایت او می نشینم. البته هنگامی که میران می گوید "برای اعتیاد و زخم های باز تنهایی" از او توقع دیگری نیز جدای شنیدن این حکایت دارد: از او می خواهد اگر که واقعاً نکته دان عشق است حرف شنوی داشته باشد و آنچه را که از این غزل درک می کند بکار بندد و پندگونه ای را که در انتهای غزل به او می گوید عشق به فریادش می رسد، آویزه ی گوش اش قرار دهد. این توقع میران است که نشان می دهد خیلی ها مثل من وقتی که محک تجربه به میان می آید نکته دان عشق نیستند و فقط "نکته خوان عشق" باقی می مانند.

قرارت شد که تا پیراهن احساس من باشی
انارافروز عاشق، مظهر الطاف زن باشی
ارادتمند مهتاب حضورت باشم اما تو
برای من که بیرون می رود از من، وطن باشی
تو می آیی که در باغ غزلهای سپید من
غرور تاک، عطر سیب و برق نسترن باشی
زمستانها میان جنگل شبهای وهم آلود
زبان شعله در هنگامه ی افروختن باشی
قرارم شد که در عریانی ات پیراهنت باشم
قرارت شد که در عریانی من پیرهن باشی

و اینجا سرار تمام شعر به گونه ای در تعریف "عشق و احترام زن و از سرزمین خسته ی از هر درد و رنج این زمانه و جنگ. " سروده شده است. عشقی را که میران در این شعر به نمایش می گذارد اگر چه برای خیلی ها ممکن است از آسمان عرفان پایین نیاید، برای خیلی ها رنگ و بو و طعم زمینی آن گیرایی دارد. برای همین است که "غزلهای میران" حتماًً برای آن کسی نیست که از نردبان عرفان بالا رفته یاشد و به عشق رسیده باشد و سری از مردم سوا باشد. آن عشقی را که میران در این غزل از آن صحبت می کند مردم عادی هم دیده اند، منتها با چهره هایی دیگر. نکته دان الهیات در "عشق میهن" می ماند و به شکایت هم می رسد، به همین خاطر ارادتش نسبت به مرادش بیشتر است، چون می داند شکوه از شکر او نکاسته و در عوض بر دوستداری اش افزوده است، و می بیند که یار با وجود شکوه هایی که می شنود هنوز حبیبِ اوست. صحبت از این چنین عشقی است که پس از قرن ها همچو "حافظ و مولانا" دوباره انگار در چنین اشعار زنده میشوند. بنظر می رسد برای میران آن از ما بهترانی که عشق را یک بعدی می دانند "عشق پرست" نیستند. اینکه میران برای آنها در غزل های دیگر، عشق دیگری را که آنها هم می شناسند عرضه کرده باشد، منافاتی با این حالت از عشق ندارد. مشکل از آن نکته ء نادانی است که همه نوع عشقی را درک نمی کنند. اگر قرار باشد عاشق فقط آنهایی باشند که تنها لب به تعریف و تحسین یار باز می کنند، پس تنها همان "افسانه ی لیلا و مجنون می ماند" لحن میران به این خاطر زمینی است که مثلاً پدری که فرزندش از او گله می کند زبان میران را می فهمد. می داند که عشق به فرزند با وجود گلایه ی فرزند از او محو نمی شود. حرف هایی مانند

"ارادتمند مهتاب حضورت باشم اما تو/
برای من که بیرون می رود از من، وطن باشی"

و از آن حرف هایی است که باز برای “عشق” از زوایایی دیگر قابل فهم است، امّا میران در این غزل می خواهد این چهره ی دیگر عشق را هم بفهمد.

رئیس جمهور ما گفت: مردم کاه باید خورد
که تا از حالت بحرانی اش بیرون شود کشور
هدف از کاه خوردن یعنی مردم گاو باید شد
که تا در آن طویله روزگار او شود بهتر
کسی می گفت که منظورشان از کاه، ودکا بود
که تا بالا رود در آسمان اما بدون پر
علاوه کرد ایشان: درشکم ها سنگ باید بست
ولی منظور ایشان بمب بود با نیت دیگر
به چشمک های روشن گفت، یاران یادتان باشد
تقلب، رشوت و دزدی. . . . ولی فارغ ز درد سر
میان صحبت خود گفت: هرشب خواب می بیند
لباس و لنگی ملا عمر را نیز پشت در
چه تقدیر سگی داریم، رئیس جمهوری ما
در اول "شیر" بود اکنون به گاوی می شود منجر

چه تصویر زیبایی ست! میران اشاره دارد به خاموشی اهل اندیشه. می گوید : اهل فکر و اندیشه می توانند با یک حرکت کوچک و یک جنبش ساده، مردم را آگاه سازند. روشنگری کنند. نمی خواهد برخیزند و شمشیر بکشند و قیام کنند. بلکه می توانند با حرف و حدیث های جسته گریخته، با ایجاد روشنگری و هزار و یک کار دیگر، مردم را به این ظلم فراگیر آگاه نمایند، ولی، ولی حیف که کوتاهی می کنند. خاموش نشسته اند و دم بر نمی آورند.

عده ای وظیفه ی رسیدن به هدف را ازدوش خود نهاده اند و دیگر فکر رسیدن را از سر بیرون کرده اند و عده ای هم می گویند : هر چه پیش آید، خوش آید. بگذار ببینیم سرنوست چه بر سرمان خواهد آورد؟ این دوره ی بی تفاوتی و بی انگیزگی، خاصه ی تمام دوران های حکومت استبدادی است. وقتی مردم دیگر نتوانند در ساختار حکومتی تغییری ایجاد کنند، از آن نا امید می شوند و حسابش را به تقدیر می سپارند. به نفرین های پیرزنانه بسنده می کنند زندگی دوگانه می یابند. برون از حصار خصوصی خویش، آن هستند که حکومت می خواهد و در درون خانه، آن که خود می خواهند. دقیقا همین شرایط را در غزل شاهدیم. "چه تقدیر سگی داریم" و بلاخره مانند مجلس باده های پنهانی از حکومت اسلامی میشود که پنهان و دور از نظرهاست و حتا کسی که دارد چنگ می نوازد، به یاران گوشزد می کند که باده هایتان را پنهان بخورید! وگرنه، نگاهبانان حکومتی، می فهمند و دار مان میزنند.

معشوق من!
لبخندت را در طواف حماقتم
احرام بسته ام

تا رستگار شوم
از خرده هوشی که
تردید را فرصت شکفتن نمی دهد.

جنگ لعنتی
اگر کفشهایم را معیوب نمی کرد
در حوالی خودم پدیدار می شدم.
جنگهای بهسود
خیابانهای سنگدل تهران
گلوله های وحشی کابل
مثلث نا همگونی اند
که تکه پاره های مرا
به هم پیوند میزنند

دنیا روسپی خانه ی قشنگی است
شاعر که شده ام
پیراهنم را برعکس می پوشم
تا رابطه ام با آفتاب
سیاسی نشود!

گاهی اوقات چنان به سیاست می چسبیم و سیاست چنان به پای ما می پیچد که آگاهانه و یا ناآگاهانه دوست داریم همه چیز را به سیاست و سیاست را به همه چیز ربط بدهیم. در هنر و ادبیّات دنبال جملات و صحنه هایی می گردیم که بتواند شعار و تبلیغ سیاسی خوبی برایمان باشد. اگر این هنر از هنرمندی بزرگ و ادب از ادیبی شهیر باشد، چه بهتر. این گونه است که جملات زیادی از دل اشعار در می آید و به سیاست و حکومت ربط داده می شود، در حالی که در منطق درونی خود آن اشعار چنین برداشت هایی نمی گنجد. یکی از این اشعار که مصرع ها و بیت هایی از آن، به ظاهر، برازنده ی اندام فعالیت ها و شعارهای سیاسی است، از میران عزیز که برای تمییز معنای سطحی آن از معنای عمقی اش در اینجا تحلیل می شود.

شاعر با گوشه و کنایه حرف می زند و خوب هم منظورش را بیان می کند. دل کشاورزی راکه نگران خشکسالی است با نشان دادن آبی که در پشت سد ذخیره شده است و به تدریج در اختیارش گذاشته می شود خوش می کنند، و دل آنهایی را که تشنه ی نورند با این پیام باید خوش کرد که نور را کسی نمی تواند از بین ببرد، بلکه ناخواسته به خیال این که آن را از بین برده اند، ذخیره می شود تا روزی انفجار و فجر آن همه جا را روشن کند. فریاد هم همین طور است. پشت سدهایی که برای ایجاد سکوت بسته اند، فریادها ذخیره می شوند. گرچه می خواهند جلو شورش را بگیرند ؛ ولی شور و اشتیاق عاشقان نور فقط در دلهایشان انباشته شده، و از بین نرفته است. در این روزگار رنج و بی باغ و بی برگی، طرفداران بیابان و ویرانی هم به زبان نمی گویند که طالب ویرانی اند، بعید نیست که آنها هم کارهایشان را با نام گلی آغاز کنند، آنها هم شاعرانی دارند که از سرو و قمری و لاله می سرایند، با این تفاوت که آبی که در شعر آنهاست با خودش اکسیر خواب دارد. این طور شاعرِ خواب آور بدرد نمی خورد! شاعر باید خواب را تعبیر کند انطور که انگار هیچ خوابی نبوده و هیچ نباید به خواب و کابوس های مان تکیه کرد. امروز دنیایی حقیقت است و دیده های مان هم به همان باور دارند که میبینند یعنی دنیایی ریالیست که انسان را به حقیقت رویاهایمان بیشتر نزدیک میسازد.

***
 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۹،          سال    هشتم،      عقرب  ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                 ۰۱ نومبر      ۲۰۱۲ عیسوی