کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
پرتونادری
در خیابان های سپید سرایی
 
 
 

تازه گی ها خالده فروغ استاد دانشگاه کابل کتابی انتشار داده است زیر نام « گام بی توقف شعر فارسی دری». در این کتاب جایگاه شعر وشاعری پرتو نادری نیز زیر نام « پرتو نادری در خیابان های سپید سرایی » مورد بحث قرار گرفته است. این نوشته از این کتاب بر گرفته شده است.


خالده فروغ
استاد دانشگاه کابل
 

پرتونادری شاعری است که با سپید سرایی انس بیشتری دارد. پله هایی از شعر نیمایی را نیز طی کرده است وسپس خود را در عوالم شعر سپید دریافته است. پرتونادری با شعر برخورد صمیمانه دارد نه متکلفانه. شعر طوری به دنبال این شاعر می رسد که در همان یک دم می سرایدش که خصیصۀ شعر همین است و من می گویم شعر طوفان واژه هاست که در ذهن شاعر به وقوع می پیوندد و فضای ذهن شاعر را آن قدر فرا می گیرد که از ذهنش بیرون می ریزد، این است که شکل می یابد. ذهن پرتونادری با چنین طوفانی آشناست. شعر پرتونادری سرشار از مفاهیم سیاسی و اجتماعی است و این همه مفاهیم سیاسی واجتماعی را ساده و صمیمی می سراید.
دراين شوره زار تلخ
حتا گياهی هم در سبز ترين فصل خدا نمی رويد
و تو بيهوده می پنداری که شايد کاج بلندی سايۀ سبز سعادش را
بر مسافران تشنه بگستراند
در اين شوره زار تلح
قيام سرخ شقايق را در چار چوب قانون ملخ های تشنه گی تکفير کرده اند
و من برای آن کسی غمگينم که تا هنوز،
درميان چشمه و سراب تفاوت تشنه گی را طی نکرده است
من برای آن کسی می گريم که تفکر بزرگ سياسی اش را
چنان سيگار نيم سوخته يي
از کسی به عاريت گرفته است که دمو کراسی را
در انحنا های اندام برهنۀ زنی جستجو می کند
در اين شوره زار تلخ وقتی دموکراسی اشتباه می کند
ما بايد گورستان های تازه يي داشته باشيم
گاهی پرتو نادری در خیابان های سپید سرایی با نثر مواجه می شود. بنگریم:
بالای چشمان دوستان ما ابروست
خون هزار داماد، خون هزار عروس
فدای دوستان ما باد که تنها ياد گرفته اند
بکش تا زنده بمانی
دوستان ما مردمان صبوری اند .
یا در شعر« درختان فاصله» در سه سطر یا سه سطر نخست شعر:
میان من و تو
فاصله یی است
که با هیچ پیوندی نمی توان آن را پر کرد
یا در شعر «بیگانه»:
همربامداد
بر گلدان های پنجره
آب می ریزد
بی آن که بداند دستانش
{ چقدر با نوازش گل‌های عشق بیگانه است}
و این مواجه شدن های شاعر با نثر در گرماگرم سرودن در هنگامی مواج بودن واِژه‌ها اتفاق می افتد.
پرتونادری از شاعرانی است که از سرشت جوهر شاعرانه گی بسیار ژرف بهره مند است و در هنگامی که واژه ها در زبانیش متحرک اند، در یک فاصلۀ اندک از شور و تپش بازماندن این معنا را می رساند که ذهن شاعر از هر لحظه یی و از هر حالتی در زنده گی بر انگیخته می شود و شعرش طبیعی جریان می یابد. پرتو نادری در وزن های سنتی نیز به سیر و سفر پرداخته است. مثنوی سروده است و... بعدا در عرصه های نیمایی سرایی قدم زده است. اما آن گاه که به شعر سپید رسیده است به فریاد مبدل شده است. هنگامی که چنینی می سراید:
رابطۀ من با آفتاب قطع شده است
و در لایتناهی مرگ
مدار حقیقت زنده گی را گم کرده ام
با این حال ازنردبانی می روم بالا
تا چراغ افتخار خویش را
بر رواق خاک آلود تاریخ، روشن کنم
حساب شده سخن می گویم
حساب شده می نویسم
کبوتر وجدانم را در قفس دموکراسی
به نرخ روزگار ارزن می ریزم
وعقل سرکش بد لگامم را
در اصطبل در بستۀ تعارف، نخته بند کرده ام
تا هیچگاهی توسنی نکند

من استعداد بزرگی دارم
و کتاب آیین دوست یابی « دلکارانکی » را
واژه واژه از بر کرده ام
و می دانم چگونه به زشت ترین دختر شهر بگویم
که تمام عاشقانه های من برای توست
و تو به اندازۀ عاشقانه های من زیبایی

من حساب شده سخن می گویم
حتی وقتی سگ همسایه به سوی من پارس می زند
دستی من به سوی سنگی دراز نمی شود
وقتی سگ همسایه به سوی من پارس می زند
کلاه غیرت از سر بر می دارم
و با صدای ابریشمینی می گویم، بفرمایید منتظر شما بودم
درکوچه اگر با خرسی مقابل می شوم
با لبخند مضحکی می گویم، از دیدار تان خیلی خوشحالم
و الاغ سرکار
اگر گوشی به سوی من تکان داد
از تفکر چینی بر جبین می اندازم
و می گویم :
شما درست می فرمایید، من هم همینگونه فکر می کنم

من استعداد بزرگی دارم
و پس از پنجاه سال تحربه
حقیقت خوشبختی را کشف کرده ام
که باید جوی از غیرت کم کرد
و نان به نرخ روزگار خورد

من استعداد بزرگی دارم
خدا را شکر، سازمان جهانی مهاجرت
به من نامی داده است
درازتر از نامی شیخ الرییس ابوعلی سینای بلخی
من استعداد بزرگی دارم
پنجاه ساله یاد گرفته ام
که چگونه مرد حسابی باشم
پای روی دم هیچ کسی نگذارم
و دست در کاسۀ هیچ « جوانمرد قصاب» ی دراز نکنم
من پنجاه ساله یاد گرفته ام
این شعر با هه صمیمیت وساده گی شکل گرفته است و ماهم با همه صمیمیت می خوانیمش. در این شعر اجتماع بازتاب یافته است. اجتماعی که مسْوولیت هایش درهم و برهم اند. اجتماعی که فروغ صداقت، کم تر در پیشانی اش می درخشد. اجتماعی که در آن سراسر بی اعتنایی نگریسته می شود. اجتماعی که آمیخته با ریاست. اگر در روزگار حافظ شاعر زمانه ها به نحوی ریا مسلط بوده است و حافظ از «ریا» سخن گفته است و اگر رنگ ریا در زمانۀ حافظ سرخ بوده است امروز رنگ ریا در زمانۀ پرتونادری بنفش است و پرتو نادری به گونۀ دیگری ریاکاری های مردمان زمانه خویش را از پنجرۀ شعر هایش به نمایش می گذارد. زبان زبان پرتونادری در این شعرزبانی است که هر بند خواننده را به طنزی مقابل می سازد، طنزی که انتقاد را بیشتر از لبخند در بر دارد.
وقتی سگ همسایه به سوی من پارس می زند
دستی من به سوی سنگی دراز نمی شود
وقتی سگ همسایه به سوی من پارس می زند
کلاه غیرت از سر بر می دارم
و با صدای ابریشمینی می گویم
بفرمایید منتظر شما بودم
همچنین در این شعر با تصویر های بسیار موفق رو به رو هستیم. تصویرپردازی ها در این شعر آن قدر طبیعی صورت گرفته اند و آن قدر این تصویر ‍پردازی ها با ساده گی و روانی؛ اما مستحکم و خلل ناژذیر ارائه شده اند که تصور می شود سراسر این شعرجویباری است که با آهنگ ویژه روان است و ادامه دارد و کسانی که از این جویبار می نوشند یا در آن دست و رو تازه می کنند، رهگذرانی اند با ذوق ها و ذایقه های متفاوت از هم. دیگر این که اگر براین شعر از رهگذر پندارهای سیاسی نگاه کنیم، جلوه های سیاسی در سیمای آن چشم گیر اند. شاعر آن چه را می نگرد و آن را احساس می کند، این همه احساس و نگرش در او شعر می شوند، اما هیچ گاهی احساس خود را زندانی سینۀ خود نمی سازد و نگرش خود را در بند در پشت حصار چشم های خود نمی گذارد؛ بلکه آن همه را به نحوی از آن جا بیان می کند. این همه احساس و نگرش خود را نسبت به دنیا، نسبت به عشق، نسبت به زنده گی انسان های زمانه خود و... بیان می کند. اوست که رابطه اش را با آفتاب قطع شده می داند. در حقیقت رابطۀ نسلی را و رابطۀ مردمی را با روشنایی گسسته می یابد. از این رو مدار حقیقت زنده‌ گی را گم کرده است.
در این جا منی که شاعر از آن سخن می گوید من فردی نیست؛ بلکه این « من» از من فردی سرچشمه می گیرد و به «ما» تبدیل می شود. پس این منی که پرتونادری از آن می سراید، درحقیقت«ما» یی است که رابطۀ این «ما» با اقتاب قطع شده است. البته شاعر رابطۀ نسلی را و مردمانی را با روشنایی گسسته می یابد و در نتیجه این«ما» مدار حقیقت زنده گی را گم می کند.
پرتو نادری در شهر های سنتی شعر ه زنده گی کرده است. او بیشتر خود را در قالب مثنوی دریافته است.باید گفت که قالب مثنوی از آن قالب هایی است که شاعران در دهۀ شصت در کنار قالب غزل به آن می پرداختند و تامدتی به همین گونه ادامه داشت و اما می نگریم که امروز گریش سراینه گان به سوی مثنوی سرایی کمتر است.
چند بیت از یک مثنوی او را نگاه می کنیم:×
آتشي بوديم، خاکستر شديم
رودبار خشک بي¬گوهر شديم
پونه¬زار ماه بوديم اي¬دريغ
پايمال مار چندين سر شديم
زنده¬گي را در افق گم کرده¬ايم
آسمان کور بي¬خاور شديم
...
فاتحان وادي افسانه¬ايم
تا به ظلمت رفته اسکندر شديم
تاج کرّمنا به شيطان داده¬ايم
پيش شيطان واي بي¬افسر شديم
این مثنوی از وضعیت مردمی سخن می گوید که چونان آتش بودند و اکنون خاکستری بیش نیستند و به فاتحان وادی افسانه تبدیل شده اند و به ظلمت و تاریکی رفته اند، تا اسکندر شده اند. در بیت هایی از این مثنوی تصویر هایی نیز نگرسته می شوند و این تصویر ها از واقعیت جامعه یی که شاعر در آن زیسته است گرفته شده اند.
پرتونادری در دهۀ شصت با نیمایی هایش قامت افراخته است بود وعده یی به این باور بودند که پرتو نادری در چنین شعر هایی اثر پذیر از واصف باختری بوده است به ویِژه در مجموعۀ « قفلی بردرگاه خاکستر» که نخستین مجموعۀ شعر های اوست. چنین تاثیر پذیری نگرسته می شود. به گونۀ مثال واصف باختری در شعرهای نمایی خویش همان شعر هایی که در هیئت مجموعۀ ... و آفتاب نم میرد آمده اند بیشتر از تتابع اضافات بهره جسته است و تتابع اضافات را با موفقت وزیبایی در شعر هایی نیمایی خویش به کار بسته است. در شعر پرتو نادری نیز همین گونه از تتابع اضافات استفاده به عمل آمده استٰ؛ با شیوۀ بیانی نز دیک به آن شاعر. از لحاظ کاربرد واژگان و ترکیب ها نیز تاثیر هایی از او برداشته است؛ اماآن گاه که پرتو نادری وارد دنیای سپید سرایی می شود، به ویژه گی های مختص به خود می رسد و گاهی با زیبایی تمام قامت می افرازد و گاهی این زیبایی چشم گیر تر می شود:
دربامداد این گونه تاریک
زبانم را بریده اند
و حنجره ام را تیر باران کرده اند
من خاموشی سنگینم را
درپسکوچه های هول و اضطراب، طبل می زنم
در این جا شعر زبان پارادوکسی دارد: خاموشی سنگین را طبل زدن، همین خاموشی سنگین را طبل زدن از زیبایی های کار پرتونادری در اعمار این خانۀ زیبا ( شعر) است. از آن جایی که می دانیم، شعر سپید عاری از وزن عروضی و قافیۀ سنتی است، بنا براین به حضور ابزار دیگری و عناصر دیگری در این نوع شعر نیاز بیشتر احساس می شود.
شاعر سپید سرا ظرفیت های برتری را بر کلام خویش می افزاید و پرتونادری از شاعرانی است که بخشی از شعرهایش افتخار داشتن ظرفیت های برتر را دارد و کلامش از موسیقایی بهره مند است. هم چنین تخیل و احساسش در ضمن تصویرگری هایش، تصویرگری های که بازتاب دهندۀ زنده گی مردم زمانۀ اوست، شعرش را پذیرفتنی ساخته است.
پایان

× - خالده فروع این شعر را نمونه یی از مثنوی دانسته و بر آن تبصره کرده است ، این که این اشتباه چگونه رخ داده من نمی دانم ؛ اما این سروده یکی ار قصیده های بدون ارکان است.
 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۶،          سال    هشتم،       سنبله /میزان  ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                   ۱۶ سپتمبر      ۲۰۱۲ عیسوی