کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
معرفی کتاب

الف لام میم دال
مجموعه شعر
 
 

الف لام میم دال نام مجموعه شعری از محمدشریف سعیدی است که به تازگی توسط انجمن قلم افغانستان به نشر رسیده است. این مجموعه شعر با همان نام " الف لام میم دال" بحث های را بر انگیخته است. این نام چه می گوید و چه معنی دارد؟ این دفتر شامل دوازده شعر بلند است که هر کدام جای بحث و سخن دارد. شعر های این مجموعه عبارتند از۱. الف لام میم دال ۲ بینی بریده بی بی عایشه ( بینی بریده ام المومنین ) ۳. هزاره ی بادام ها ۴. مادیان ۵. سوسک در آیینه ۶. سرطان و صرع ۷. سر سطر الا الله ۸. آدمک های برفی ۹. من پیامبر حیواناتم ۱۰. ابر مردان چهار زن و چهارده صیغه ۱۱. گل در گوانتانامو ۱۲. نام درست دره ما
نخستین بازخورد ها پس از نشر این کتاب در انجمن قلم افغانستان در کابل مشاهده شده است. در برنامه رو نمایی این کتاب در کابل، دکتر سرور مولایی، خالده فروغ، گلنور بهمن و پرتو نادری در باره این کتاب سخن گفته اند... دکتر سرور مولایی این مجموعه شعر را یک مجموعه متفاوت ؛ عمیق و پر از تازگی خوانده است. دکتر مولایی بار بار شگفت زدگی خود را از خواندن این مجموعه ابراز داشته و شعر های این دفتر را ا وج در اوج خوانده است.
از این دفتر شعر " من پیامبر حیواناتم" را خدمت شما تقدیم می داریم

 

 

 



من پیامبر حیواناتم


مرا از مسیح میراثی است
طنابی که پشت در پشت با آن خار کشیده ام
از جلجتا تا بابا
طنابی که پشت در پشت با آن بار کشیده ام
از جلجتا تا جاغوری
مرا از یوسف میراثی است
طنابی که پشت در پشت مرا برده در چاه
طنانی که پشت در پشت مرا کشیده از چاه
تا زیر دندان های گرگ های گرسنه‌ی کشمیر...
طنابی که بر دستان از پشت بسته‌ی من
گره خورده به خنده‌ی که می چرخد با خون چهار آسیاب
لبخنده طالبان در روزنامه‌ی عربستان نزولی است
طنابی که گردن و دست های خالق را به گردن های پشت در پشت ما بسته

همه‌ی چاه کَنان جهان چون عقده ی از گلویم پایین رفته اند
تا در دلم چاه بزنند و
از چشم هایم آب بکشند
رگ های گردنم طناب های است که یوسف ها را در چاه دلم برده اند
و چاه پر است از زوزه گرگ های کشمیر
زوزه‌ی که مثل ته مانده مهره های جویده ستون فقراتِ آهویی
از دهان گرگ می افتد در دهان چاه

من گربه‌ی وفا داری بودم در آشپزخانه‌ی پر از بوی کباب پرنده و بره
با دندان ها و چنگ های کشیده‌
و دندان کشیده را برای همیشه بر جگر خویش گذاشته بودم
و چنگ کشیده بودم بر چهره‌ی سگی با پنجه های بی چنگ
سگ های چاق و چله مرا پارس می زدند
من بارکش بودم
زنان فاحشه باردار را سواری می دادم
زنان فاحشه باردار در گوش های درازم قصه کنیزکان می گفتند
و ملکه های بی کدو را بار دار می کشیدم تا تفریحگاه های غلمان ها
و امیران همجنس باز مرا دوست تر می داشتند در طویله ملکه ها شان

پدرم سنگ ها را برایم میراث گذاشت
اگر بتوانم پرتاب شان کنم بر چهره‌ی امیران جمرات
رمی امیران مجرم از رمی جمرات واجب تر است
سنگ های که بر پشتم خوابیده بودند از خراج سالانه بالا تر می رفتند
رمی جمرات واجب بود...
دست هایم برپشت بسته بودند
از بازوانم سنگ کش بسته بودند بر پشتم۱
برای بردن سنگها
رمی از من رمیده بود
سنگ ها را بر گرده هایم می بردم
در گرده هایم سنگ می شکستم برای دیوار قصر

نیمی از چهره بودا در گرده های من درد می کند
و نیمی از آبهای جهان از اشک های آبایی من شور

مرا از ابراهیم میراثی است
آتشی که در شمالی روحم تند تر وزید
بین تاک های بریده بریده انگور به جوش نشستم
به رنگ شرابی در دیگی از کارتوس هاوان
به رنگ رُزِی در انفجار باغچه‌ی سنگین
و آتش گل انداخت در تاک ریشه ریشه در خاک های کودکیم

من خارکش خواری بودم که نیمی از خارهای افغانستان را
به هزاره جات کشیده بودم
تا مرا در میان خارهای کشیده ام بگذارند و کبریت بکشند
من خار می کشیدم و امیر کبریت

در من ایستاده است بابا
با خارها و سنگ های که تابستان در دل من مناظر باستانی
درد های من مناطق توریستی جهان
زخم های من آثار باستانی باقی مانده از عصر حجر است
من از عصر حجر می آیم
با سنگ های آتش زنه که زیر برف های بابایی خاموش می شود
من بند امیرم
پر از تصویرهای وارونه کوه و زنانی که با سری های پوشیده در برقع در من راه می روند
و طالبان با چشم های سرمه کشیده در دلم چشمک می زنند
و طالبان تصویر روان زنان را در آب شلاق می زنند
و آب چین می خورد در چادری چاک چاک
من بند امیرم
ماهیانم در اردوگاه آشوتید سوخته اند
مرغابیانم تا خیالات نوح قایق می رانند

بابا در من ایستاده
با برف های دیرپایِ که زمستان ها
چراغ های رابطه را خاموش می کند
بابا که سپید می پوشد نان نمی دهد
بابا که سپید می پوشد راه به دشمنان می دهد
بابایت که سپید پوشید عضو جنبش طالبان

بودا در من ایستاده
یعقوب وار چشم در راه یوسفکان شهری که با خون زلیخا چاقو رنگ می کنند
با پیراهنی گم شده زیر پتلون
و کمر بندی که سگکش سر چگوارا است
با داس وچکشی که کج شده تا با پکول توافق نامه بنویسد
با پتلونی که سگکش داس و چکش بسته بر کمربند زنجیری

من بودا یم
تنها ایستاده در دل کوهی که سنگ بودن در کوهش حرام است
آب بودن در چشمه اش زهر هلاهل
سبزه بودن بر لب جویش خوره
واژه بودن در دهان آدم های درد و دره اش بوته‌ی خار
و انسان بودن در تاریخ نوشته شده با خطوط میخی اش محکوم
میخ ، تاریخ همه طویله های دنیاست

مرا از ابراهیم میراثی است
تب و تبر و تبخال
خار و گلنار و خلخال

مرا از موسی میراثی است
گهواره آواره بر آب
بزرگ شدن در بغل ملکه
برای کشتن شاه

من خالق موسایم
موسی در من خار می کشد با مسیح
و طناب بلند خارکش
و نمد کلفت بر بازوان سنگ کشم تا گور

مرا از یوسف میراثی است
همه گرگ های گرسنه کشمیر در پیراهن من زوزه می کشند
همه چاه های جهان از رگ هایم در خون می نشینند
من وارث همه پیامبران جهانم
دهانم پر است از دندان های خورد شده‌ی محمد
من کاریکاتور محمدم در روزنامه دین مارکی

نیمی از هم نسلانم در کام ماهی ها جان داده اند یونس را
نیمی از نسل من مرده در پشت پیری های زکریا

نیمی از اجدادم فرزندان بنی یعقوب اند
فرزندانم از الاظهر گرگ می آورند
اهرام مصر برای سوار شدن بر کوهان شتر بر پا ایستاده اند
که گفته افغاغنه فراعنه است؟
از اهرام تا کوهان شترها
ریگ های روان پشته پشته می گردند
و نگاه کن به اهرام که چگونه فشرده شد در کوهان شتر

در کشتی نوح و دره های هزارستان زبان مرغان را آموخته ام
بس که از آدم ها پریده ام در خویش
بس که از آدم ها آزاد بوده ام در قید خویش
من پیامبر حیواناتم
و حیوانات نام دیگر زنان قریه های قبایل قابیلی ماست

خضر در کاریز جان من برهنه
تا کمر در اشکهایم راه می رود و نوحه می خواند

من پیامبر غارنشین بامیانم
با خداوند چت می کنم از غارهای بامیان
ملا عمر در کره ماه عکسی از غار های توره بوره نصب کرده
نقاشی و موسیقی در زمین حرام است نه در غار
غار جای امنی است برای نقشه کشیدن
ملاعمر در کره ماه است
ملاعمر با راکت فضایی به کره ماه پرتا ب می شود
پیش از آن که هواپیما های بی سر نشین
خانه های قریه را بر سر کودکان فرو ریزند
ملا عمر در فضا مفاتیح می خواند و
به غار های توره بوره فکر می کند
ملا عمر از فضا باز خواهد گشت
از پس چهارده قرن بازگشت به خویشتن خوب است
من از غارهای بامیان به کره ماه راه ندارم
راکت های فضایی تصویر های از انفجار بت های بامیان را با دوربین ملا عمر می گیرند
همه پیغمبران خرسوار از قریه ها گذشته اند و
چوپانی کرده اند گله ها را
من بره‌ی کوچکی بودم که بر سرم کلاه قرقل می رفت

ماه در چشمان من اسپ سپیدی است در چمن زار ابر
ماه در چشم چپ ملا عمر بمب کنار جاده یی برای انفجار راه شیری
تا کاروان لک لک ها لک لکِ خونی گردند بر سپیدی های راه شیری
انارهای قندهار را فرش کن بر راه شیری
همه ستارگان با انتحاری شهاب خواهند شد
شهاب نام دیگر ستارگان شهید است

من مسیح مصلوب در اندام بودایم
مسیح را حواریون بر دار کرده اند و مرا ملا ها
در من مراسم تدفین یک صد و بیست و چهار هزار پیغمیر بر گزار است
من هزاره‌ی یک صد و بیست و چهار هزار پیامبرم
در مسجد شاه دو شمشیره
برای هیچ پیامبری فاتحه‌ی زنانه برگزار نمی شود....


اوپسالا سویدن
دوشنبه ۱۳ دسامبر ۲۰۱۰ - ۲۲ آذر ۱۳۸۹


 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل ۱۷۳،          سال    هشتم،        اسد   ۱۳۹۱ هجری خورشیدی                    ۰۱ اگست      ۲۰۱۲ عیسوی