کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

                   خاتول مومند
                                             یادداشتی بر شعر
                                                     "من زنم!!"

                                

 
 

(کاپی رایت) که در فارسی ̸ دری ما به آن حق تکثیر میگویند  اصلا در مطبوعات افغانی نه رایج است و نه به آن اهمیت چندان قائل میشوند. مواد و نسخه های ادبی و هنری ما بد بختانه تا هنوز شامل حلقه حق تکثیر جهانی نمیباشد.

دلیل اینکه فرهنگ ما و نوشته ها و موسیقی ما مورد حمله و دستبرد همسایه های ما قرار میگیرد همان شامل نبودن جامعه فرهنگی ما در حلقهء نامبرده است.

زمانیکه در صنف دوم کالج مطبوعات بودم، پروژهء را داشتیم، هدف از آن پروژه آشنا کردن سیاحان با شهر های مختلف ناروی بود.

توریزم ناروی مبلغ 60000 هزار کرون را در اختیار ما گذاشت و ما از عهدهء فلم به خوبی برآمدیم، مگر ما شاگردان کم تجربه مطبوعات مرتکب اشتباه استفاده موزیک یک باند راک اسلو گردیدیم.

این موزیک را صرف ظرف ده دقیقه در آغازین فلم نواختیم و از بخت بد که فلم مذکور یکبار در تلویزیون ملی ناروی (نارکو)  نیز به دست نشر سپرده شد و همان بود که بعد از گذشت یک هفته  کالج مدیا را باند راک به محکمه کشانید.

ما که از اشتباه خود بی خبر بودیم، حدس نمیزدیم که ادارهء کل کالج بیشتر از پول پرداخته را به باند راک بدهند.

بنا به تقاضای باند نامبرده ابتداد  باید بگروند موزیک  را تغییر میدادیم و بعد مبلغ 90000 کرون را بطور جریمه برایشان میپرداختیم.

این ضربهء بود که کالج مدیا بر اثر بی تجربگی شاگردانش متحمل گردید، و در آنجا بود که ما دانستیم (کاپی رایت ) یعنی چی.

 

  بنظر بنده یک اثرمتعلق به یک هنرمند و یا نویسندهء را باید به دیده احترام نگریست، زیرا مجموعه یی از حقوق انحصاری ناشر و پدیدآورنده یک اثر میباشد.

با این مقدمه، من در پی نوشتن نقد نیستم، نه منتقد هستم  صرف به دفاع از حق خود این همه را مینویسم؛ شاید حضوری نبودن دراز مدتم از مطبوعات الکترونیک و نداشتن مجموعهء از نوشته هایم، در دل یک عده این غلط فهمی را پرورانید که  نویسندهء شعر (من زنم) افسانهء بیش نبود.

 

روزی گذشته گذری به سایت کابل ناتهـ داشتم و از دیدن شعر "من زنم" که دوباره توسط خانمی نوشته شده به تحیر افتادم.

 

خواستم با گردانندهء محترم سایت ارتباط بگیرم تا بدانم که اگر در نشر تصویر ما و شعر اشتباه صورت گرفته باشد، مگر همینکه شعر را به خوانش گرفتم صرف تفاوت الفاظ را در آن یافتم. حداقل تا عنوان شعر مرا نبخشید چی رسد به محتوایش.

 

این یک اقدام توهین آمیز است که بدون اطلاع من کسی چنین بیرحمانه  دست ، سر و پای شعر مرا ببازی بگیرد.

 این شعر را در سال 2006 میلادی نوشته بودم و زمانیکه (خانم فرشته حضرتی) مجری رادیو پیام زن مصاحبه ی با من داشت همین شعر را در ابتداد به خوانش گرفتم.

 

واکنش نشان دادن در همچو مورد نه تنها حق من میباشد بلکه منحیث یک آگاه کاپی رایت وظیفه قانونی من است. از اینکه برای بار نخست کسی در مطبوعات افغانی جرائت کرده دم از کاپی رایت بزند مطمینآ برای برخی غیر قابل قبول و حتی مسخره بنماید، مگر حال وقتش رسیده که ما کسانیکه داد سخن از روشن فکری میدهیم به راستی با شیوه و نزاکت آن نیز آشنا گردیم.

دانستن شیوه و اساسات مطبوعات مدرن و ژورنالیزم را قبل از قلم برداشتن هر نویسنده و ژورنالیست می بایست از بر داشته باشد.

انترنت جهان را به یک دهکدهء کوچک مبدل گردانیده که یافتن هیچ چیز و هیچ مورد در آن غیر میسر نیست. اگر ما در قرن 16 و یا 15 میلادی بسر میبردیم شاید این عمل امکان پذیر بود.

 

هردو شعر در دامن این نوشته موجود است، من قضاوت را با خواننده گان میگذارم.

دست بر سینه تان گذاشته و وجدان تان را صدا زده هردو شعر را بخوانید و منصفانه داور ما باشید.

 

امیدوارم که این مسئله بهانه ی برای گفتگو های بی مورد فرصت طلبان نگردد، چون این بازنگری در میان شخص نویسنده، خواننده گان و من میباشد.

 

 

 

 

 لینک شعر نشرشده در کابل ناتهـ

http://www.kabulnath.de/Salae_Haftom/Shoumare_160/khatool%20Mohmand.html

 

 

 

از خاتول مومند

من زنم!

طبعيت مرا انسان
دنيا مرا زن
و مذهب مرا فرمانبردار خواند.

خداوند مرا آفريد
تا دنيای ناتكمیلش را
كامل گردانم
و مرد را همراه باشم .

صاحب تقدیر مرا
گاهي دختر
و گاه مادر
خواهر و همسر
در هر قالب مرا آزمود
در هر رنگ مرا ناتوان خوانند

خواستم درب ستم را بشکنم
دستم را شکستند
چرا من از گوری به گوری فرستاده میشوم؟

آری من زن ذرهء
که در گردباد خود خواهی مردان فنا گردیدم
مرا کم مخوانید
من خدای دوم این کائناتم

تو ای مرد زادهء من!
تو در دامانم پرورش یافتی
تو شیرهء بدنم را مکیدی
تو بار اول مرا صدا زدی

آری مادر
گاهی پای گهواره ات بیدار ماندم
گاهی ترا قدم گذاردن آموختم
بعد همین تو
مرا چون موری زبون زیر باران شلاق داغان کردی
همین تو!
مرا شکار هوسهای ناپاکت کردی.
من ترا بار ها زندگی بخشیدم
تو مرا ذلت و خواری
ترا با خودت آشنا کردم
در بدل، تو هویت مرا پامال کردی

باری قبول قبول قبول گفته در پناهء تو آمدم
چون گنجشک معصوم در پناهء بته
چون قطرهء در امواج تو شامل گشتم
بی هراس از تلاطم امواجت
با لفظی طلاق طلاق طلاق،
تو مرا در دست طوفان زندگی پرت کردی
هنوز هم نمیدانم
چی است مهفوم وجودم؟!
من کی هستم؟!
غلام؟
عروسک؟
یا مولودی تو؟!
ولی من
یک زنم
گم در ویرانه های زندگی
آری من زنم!

 

 

20.10.06

 

 

 

 لینک شعرنشرشده در کابل ناتهـ

 http://www.kabulnath.de/Salae_Hashtoum/Shoumare_163/lina%20rozbeh%20haidari.html

 

 

 

از لینا روزبه

 

 

من زنم"

من یک زنم!

می گویند
مرا آفریدند
از استخوان دنده چپ مردی
به نام آدم
حوایم نامیدند
یعنی زندگی
تا در کنار آدم
یعنی انسان
همراه و هم صدا
باشم

می گویند
میوه سیب را من خوردم
شاید هم گندم را
و مرا به نزول انسان از بهشت
محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم
و یا شاید سیب
چشمان شان باز گردید
مرا دیدند
مرا در برگ ها پیچیدند
مرا پیچیدند در برگ ها
تا شاید
راه نجاتی را از معصیتم
پیدا کنند

نسل انسان زاده منست
من
حوا
فریب خوردۀ شیطان
و می گویند
که درد و زجر انسان هم
زاده منست
زاده حوا
که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند

شاید گناه من باشد
شاید هم از فرشته ای از نسل آتش
که صداقت و سادگی مرا
به بازی گرفت و فریبم داد
مثل همه که فریبم می دهند
اقرار می کنم
دلی پاک
معصومیتی از تبار فرشتگان
و باوری ساده تر و صاف تر از آب های شفاف جوشنده یک چشمه دارم

با گذشت قرن ها
باز هم آمدم
ابراهیم زادۀ من بود
و اسماعیل پروردۀ من
گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید
گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیح اش نامیدند
و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمد اش خواندند

فاطمه من بودم
زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم
من بودم
زن لوط و زن ابولهب و زن نوح
ملکه سبا
من بودم و
فاطمه زهرا هم من

گاه بهشت را زیر پایم نهادند و
گاه ناقص العقل و نیمی از مرد خطابم نمودند
گاه سنگبارانم نمودند و
گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم
اشک ریختند
گاه زندانیم کردند و
گاه با آزادی حضورم جنگیدند و
گاه قربانی غرورم نمودند و
گاه بازیچه خواهشهایم کردند

اما حقیقت بودنم را
و نقش عمیق کنده کاری شده هستی ام را
بر برگ برگ روزگار
هرگز
منکر نخواهند شد

من
مادر نسل انسان ام
من
حوایم، زلیخایم، فاطمه ام، خدیجه ام
مریمم
من
درست همانند رنگین کمان
رنگ هایی دارم روشن و تیره
و حوا مثل توست ای آدم
اختلاطی از خوب و بد
و خلقتی از خلاقی که مرا
درست همزمان با تو آفرید

بیاموز
که من
نه از پهلوی چپ ات
بلکه
استوار، رسا و همطراز
با تو
زاده شدم
بیاموز که من
مادر این دهرم و تو
مثل دیگران
زاده من!

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶٤      سال       هشـــــــــتم         حمل    ۱۳٩۱   هجری خورشیدی         ۱۶  مارچ ٢٠۱٢ عیسوی