کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

      استاد آصف آهنگ
                   پیر در خشت خام می بییند

 
 

 

در این نبشته ی کوتاه می خواهم با سه نقل قول از کتاب خاطرات استاد خلیل الله خلیلی به یک نکته ی اساسی در تاریخ کشور مان اشاره کنم و آن برخورد برخی از اعضای خاندان سلطنتی بعد از به قدرت رسیدن نادر شاه می باشد. این سه مثال را اگر به اساس "مشت نمونه ی خروار" بسنجیم به این نتیجه می رسیم که سردار محمد هاشم خان، سردار محمد داود خان و سردار محمد نعیم خان افغانستان و افغان ها را جز مالکیت شخصی خود حساب می کردند. به این اساس هر زمین، باغ و یا ساختمان که در کشور از قیمت خوب برخوردار می بود، به شکل از اشکال و با پول بسیار کم برای خود خریداری می کردند. در ضمن زمین های را که دولتی، یعنی از مردم افغانستان بود به یکدیگر تحفه می داند. به این اساس فرهنگ چور که امروز در افغانستان حاکم شده است در گذشته در ابعاد دیگر وجود داشته است. استاد خلیلی خود یکی از شاهدان این گونه چور و چپاول ها از طرف صدراعضم وقت بوده است. از سوی دیگر این سه مثال کوتاه نشان می دهند که مسوولین امور شخصیت های را که از سیاست های نابخردانه ی سرداران انتقاد می کردند در مرکز قدرت تحمل نمی کردند.  استاد خلیلی آورده است که سردار فیض محمد خان زکریا،  وزیر خارجه اسبق کشور از نزدیکی بیش از حد سردار محمد داود خان به مسکو به هرا س افتیده و پیامبرانه از تباهی افغانستان درآینده ی نزدیک سخن می گوید. حکومت وقت بجای اینکه داود خان را هشدار بدهد سردار فیض محمد خان زکریا را از کابل به ترکیه می فرستد. در نهایت همه دیدیم که فیض محمد خان زکریا بر حق بود و سیاست های نابخردانه ی سردار محمد داود خان سلطنت 250 ساله ی احمد شاهی و ملت افغانستان را به تباهی کشانید.  

 

 

 

مثال اول                

            

از صدارت تا تجارت

 

 سردار محمد هاشم خان صلاحیت صدارت و قوه اجرائیه را به دو برادر زاده ی خود سردار محمد داود خان و سردار محمد نعیم خان رها کرده بود و خودش  در فکر تجارت، مرغداری و زمین داری بود. استاد خلیلی از قول محمد عثمان خان امیر، رییس بلدیه آنوقت کابل چنین مینویسد: 

".. یکروز محمد عثمان خان ... بحضور صد راعضم محمد هاشم خان شکایت کرد که والا حضرت قیمت آرد بسیار بلند شده است، زمستان بسیار شدید است و فریاد مردم بسیار بلند شده است، در راه طرف جلال آباد یعنی در کوتل یک لنگه و در راه طرف شمالی یعنی در کوتل خیر خانه و در راه طرف قندهار یعنی در حدود ارغنده مردم در دروازه ها ایستاده شده اند و هیچ غله را نمی مانند که به کابل بیاید، گندم را بکلی منع کرده اند. یکبار محمد هاشم خان قهر شد و متاثر شد و گفت که این کار را کی کرده است ؟ بروید میرزا محمد شاه خان رئیس ظبط احوالات را بیاورید. میرزا محمد شاه خان رئیس ظبط احوالات را آوردند و او هم اظهار بی خبری کرد که من اطلاع ندارم که این کار را کی کرده است.  خوب صدر اعظم گفت: من  تحقیق میکنم ، پسان معلوم شد که فراموش کرده بود که خودش امر داده بود، چون حاصل زمینهایش از تبخاک و از آهنگران و شکر دره و گوگا مونده سروبی می آمد. لهذا ناظرهایش این امر را کرده بودند و شاید خود هاشم خان هم خبر نداشت، برای اینکه گندم در انحصار شود و مردم حاصل زمین صدر اعظم را گرانتر و به قیمت بلند تر بخرند." صفحه  171  

 

مثال دوم

 

پیش گویی سردار فیض محمد خان - پیر در خشت خام میبیند

 

سردار فیض محمد خان زکریا، وزیر خارجه اسبق کشور بنوشته استاد خلیلی صفات عالی داشت. از صحبتش و از کلماتش هیچ انسان سیر نمی شد . هر صحبتش یک جهان داشت. بعد از کارهای رسمی در وزارت خارجه مامورین را جمع میکرد و درس میداد. طوریکه خلیلی در نوشته اش آورده است، سردار فیض محمد خان زکریا به تمایل داود خان بسوی مسکو به دیده ی شک و تردید می نگریسته است. خلیلی می نویسد: "در وقت های اخیر که سردار محمد داوود خان و سردار محمد نعیم خان روی کار آمدند میگفت که اینها تمایل به طرف روسیه دارند ومن میدانم که افغانستان از دست میرود . دست خود را به ریش خود میکرد و میگفت منتظر باشید که عنقریب آتش سرخ در افغانستان آمدنی است . منتظر باشید امروز یا فردا می آید. تا این که او را از کابل کشیدند و سفیر ترکیه و عربستان سعودی ساختند...". صفحه ی137

  

مثال سوم

                 

تاریخ باغ شهر آرا و برج تاریخی آن که به ملکیت هاشم خان در آمد

 

عمارت شهر آرا بعد از اینکه انگلیس ها کابل را ترک گفتند در وقت امیر عبدالرحمن خان درست شده بود، برج بلندی بود بر کنار جاده عمومی که از کابل به طرف شمال میرفت . دیدن آن انسانرا به فکر تاریخ این برج با عظمت می انداخت که چه وقت ساخته شده و چرا امروز این برج با عظمت مورد توجه دولت و بویژه انجمن تاریخ ریاست موزیم وزارت مطبوعات قرار نگرفته است؟

استاد خلیلی در کتاب خاطراتش در این رابطه چنین آورده است: .".. میگویند وقتیکه امیر عبدالرحمن خان با انگلیس ها معاهده تخلیه کابل را امضا میکرد کمپ امیر عبدالرحمن خان بجای همین برج بود، هنوز آنوقت برج چیزی نبود ، یک پشته بود یک پشته خاک مشهور به پشته " مارها "  و کمپ انگلیس ها در همین جای بود که حالا سرک عمومی است . وقتی مذاکره معاهده تخلیه افغانستان امضا شد و انگلیس ها قبول کردند که عسکر خود را از افغانستان بکشند ، امیر عبدالرحمن خان به یادگار همان روز حکم داد که به جای که خودش نشسته بود آنجا را قصر عالی بلند بسازند که قصر ساختند و نامش را شهر آرا گذاشتند و بجاییکه نماینده دولت انگلیس نشسته بود انجا را جاده  عمومی بسازند تا پایمال سوار و پیاده افغانستان همیشه باشد. بعدا امان الله خان قصر شهر آرا را به لیسه حبیبیه داد و در سینه قصر در سنگی از  رخام نوشتند و تمام این کیفیت امیر عبدالرحمن خان را د ر آنجا درج کردند. این بود تا وقتیکه نادر شاه آمد کابل را گرفت ... و این قصر به دست شخص مجهولی آتش زده شد و در گرفت و انسان خیال میکند، همان دستی که بالاحصار را سوخته بود، همان دست موقع یافت که همین آبده را که  نماد از مخالفت  با انگلیس ها بود، آتش بزنند. هیچ اینرا ترمیم نکردند و آباد نکردند... وقتیکه سردار محمد هاشم استعفا کرد، این قصر نیم سوخته همین آبده ی تاریخی را به محمد هاشم بخشیدند، به عوض خدمات که به افغانستان کرده بود... "

 ( صفحه ی 347 )

 

این یاد داشتها را از اثر استاد خلیلی گرفتم تا دوستان با گوشه های از این نبشته ی پر محتوا آشنا شوند. ما افغانها باید از تاریخ خود آگاه باشیم تا از اعمال خوب و خراب نیاکان خود درس بگیریم و اشتباهات گذشته گان خود را تکرار نکنیم. یکی از درس های تاریخی ما باید این باشد که به خواست ملت ارزش قایل شویم و علایق شخصی خود را بالاتر از خواسته های مردم خود فکر نکنیم. اگر این درس را نسل های امروز و آینده افغانستان نیاموزند، افغان ها از آن تباهی که  سردار فیض محمد خان زکریا پیش بینی کرده بود هرگز رهایی نخواهند یافت. 

 

واقعه یی  را که  در ذیل مینویسم، زمانیکه شنیده شد، مرحوم داکترعبدالرحمن محمودی شخصا ٌ کوشش کرد که با امر الدین خان شنسب وزیر زراعت وقت، مصاحبه کند.

امرالدین خان شنسب روزی از مجلس کابینه خارج شده و استعفأ نمود. در پاسخ مصاحبه همینقدر یادم است که امرالدین خان گفته بود که :

« تمام موضوعات وفیصله ها در بین فامیل و درارگ شاهی فیصله میشود وبعدا ً برای امضأ به جلسۀ وزرا میفرستند. من  نخواستم که در چنین کابینه کار کنم . »

 

 بعد از خواندن یادداشت های مرحوم خلیل الله خلیلی ،آن موضوع و واقعه یی را خواندم که راستی تاریخ احوال استبداد بعد ازمرگ مستبد نبشته میشود!

 

دردورۀ صدرات شاه محمود خان، وقتی که دیموکراسی، شورای ملی، دورۀ هفتم و اتحادیه محصلین وآزادی هایی موجود بود،سردار محمد داود خان وسرد ار محمد نعیم خان فهمیدند که هرگاه دموکراسی به همین مدت پیش برود، چانس ما ازبین خواهد رفت. بنابر آن کارهای سفارت خود را از لندن و پاریس رها کرده بوطن برگشتند. اول خواستند که شاه محمود خان را مانند محمد هاشم که گفتند نسبت کبر سن به تقاعد سوق داده شد، وادار به تقاعد نمایند. چون موفق نشدند، راه آشتی کردن، خویشاوندی و نقشه کشی علیه او را در پیش گرفتند. دختر محمد داود با پسر شاه محمود خان ازدواج کرد. در کابینۀ شاه محمود خان داخل شدند. آهسته آهسته دوستان خود را درکابینه جابجا کردند. که از جمله عبدالمجید خذان زابلی دوست عموی شان سردارمحمد هاشم خان بود.

 

یکی از روزها موضوع دلچسپی اتفاق افتاده بود که آنرا مینویسم:

سردار رحیم خان برادر سردار عتیق خان، درخواستی بحضور شاه محمود خان صدراعظم عرضه نموده وخواهان هزاردالر نرخ بانکی شده بود. شاه محمود خان صدراعظم بالای بانک امر اجرای آنرا داد.ولی عبدالمجید خذان زابلی که ا دارۀ اقتصاد وبانکها را داشت، امرشاه محمودخان را اجرا نکرد . شاه محمود خان در روز مجلس وزرا از زابلی پرسید که چرا امر مرا قبول نکردی؟ زابلی در جوابش گفته بود که این پول بخاطر ضرورت کارهای دولت میباشد نه از اشخاص .صدارعظم شاه محمود قهرشد.

 

این موضوع را استاد خلیل الله خان خلیلی در یادداشتهایش  چنین آورده است:

 

" سخن از نزاع غیابی به نزاع حضوری کشید. شبی بود وبها رسال بود و وقت شگوفۀ گلهای نسترن درباغ صدارت بود وخیابان مانند کهکشان پر از شگوفه بود. وزرا آمدندو ودرعمارت گلخانۀ شمالی صدارت مجلس وزرا تاسیس شدوهنوز خود سردار شاه محمود خان نیامده بود. یا واقعا ًسردار محمد داود خان مریض بود ویا عمدا تمارض کرد ونیامد وبه مجلس شامل نشد . به من تلفون کرد که من مریض هستم. دیگر وزرا آمدند ودرغیاب  سردارشاه محمودخان مرحوم مجلس ورزرا دایر شد. و مجلس در بار پول سفریۀ حجاج افغانها بود.اول حجاج را محدود ومنحصر کردند.عمداً پول بسیار کم برای هر حاجی اختصاص دادند. هنوز مباحث تمام نشده بود که سردار شاه محمود خان آمد .چنانکه عادت داشت که وقت آمدن روی هر وزیر را می بوسید وهر وزیر هم دستش را بوسه میزد.در آنشب دیدم که روی هیچکس را نبوسیدوعتاب آلو د خلاف عادت همیشگی خود با چهرۀ پرچین آمد ه ودرکرسی خود نشست . بدو سلام علیک پرسید چه میکردید؟

علی محمد خان گفت که هیچ نمیکردیم.قضیۀ اسعاری بود که  به حجاج افغانستان باید تخصیص داده میشد. صدراعظم گفت، آه خوب شد یاد من آمد . روی خودرا به عبدالمجید خان کرد وگفت :

 عبدالمجید! نه وزیرگفت ونه خان. هیچ وقت عادت نداشت که کس را بنام تنها یاد کنند. همه وزیر صاحب میگفت. گفت که عبدالمجید من برای عبدالرحیم معاون بلدیه هزار دالر امرداده بودم که بدهید که میرود برای بیماری خود اروپا یا امریکا چرا ندادید؟ چرا فرمان مرا مسترد کردید؟

                                                         

عبدالمجید خان به کمال جرأت گفت که خوب کردم که فرمان شما را مسترد کردم. من مسترد نکرده ام .شورای عالی بانک مسترد کرده است. شورای عالی بانک قانون وضع کرده است.این شرایطی که رحیم داشت  پول داده نشد.

 

صدراعظم کفت : چرا آن قانون شورای عالی بانک را بمن پیشتر  ارائه ندادید که من فرمان نمیدادم ؟ .چرا آن قانون قبل از منظوری مقاوم صدارت ومنظوری حکومت در محل اجرا در آورده شود ؟

عبدالمجید گفت هر کار به حکومت وهر کار به صلاحیت شما مربوط نیست.

سردار شاه محمود خان گفت:

تو برای زنت به امریکا پول روان میکنی در هرماه حق داری . یک مقدارگزاف اسعار میفرستی ومن هزار دالر به یک افغان میدهم ،فرمان من قابل اجرا نیست ؟ داکتر ها تصدیق کرده اند که او بیمار است. توچرا به زن خود پول می فرستی ؟

 

او( زابلی ) گفت: تو چرا به زلمی پسر خود پول می فرستی ؟

 

سردار شاه محمود خان گفت که :  پسر من برای تحصیل رفته است.

 

عبدالمجید گفت: من هم حق دارم که برای زن خود بفرستم. دیگر نام زن مرا مگیرخاموش باش!

 

سردار شاه محمود خان گفت : چــُپ آرام شو! به همان لهجۀ افغانی وسرداری عتاب کرد.

 

عبدالمجید خان تقلید زبان سردار شاه محمود خان را گرفت وسردارشاه محمود خان گفت  که عسکر بیا واین را خارج کن !

 

درین مجلس وزرا، اسدالله پسر امیر حبیب الله خان خواهرزادۀ شاه محمود خان هم نشسته بود.ودرین مجلس سردارغلام فاروق خان که بعدا ً وزیر داخله شده هم موجود بود. درین مجلس علی محمذ خان وهم فیض محمد خان وقاضی میرعطا محمد خان ومیرحیدرخان حسینی نشسته بودند . هیچکس حرکت نکرد و مرحومم میوندوال و شمس الدین پاچا درکنار من نشسته بودند.

من دیدم حالا مسأله خراب می شودوعسکری میاید وعبدالمجید خان را از دستش گرفته بیرون میکنند وشاید حرف دیگری بگوید واینجا سردار شاه محمود خان حکم خواهد کرد واین آدم را دروان مجلس وزرا به به زیر قنداق تفنگ نرم خواهند کرد وبه دست سردار محمد داودخان دستاویز می افتد.و این مرد بزرگ  ساده دل نیک نام افغانستان سردار شاه محمود خان به نام همین تاجر مرموز از بین خواهد رفت.

من از جای خود برخاستم . رفتم عبدالمجید را بغل گرفتم وگفتم خارج شوید از مجلس.  میلرزید از ترس میلرزید. دید که من هستم. گفت مرا راه را نشان بدهیدد. بیرون کردم کلاهش را به سرش کردم . گفتم به موتر خود سوار شو وبرو. او رفت وما آمدیم ونشستیم ."

یادداشت های  خلیلی صفحۀ 341

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶۳       سال       هشـــــــــتم          حـــوت    ۱۳٩٠     هجری خورشیدی         اول مارچ ٢٠۱٢ عیسوی