کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

یادگار سیلی سرد زمستان در کابل

عکسهای از روزنامه نیویورک تایمز

 
 

 

دیدن این عکسها در ویبسایت نیویورک تایمز ما را گریاند درین روزها مُد شده است که بعضی ها وقتی از غربت غرب بعد از سالیان دراز به کابل می روند، از مردمان که تیلفون "آی فون" دارند و موترهای آخرین مدل سوار می شوند، و کوچ و چوکی خانه های قصر مانند شان از ایتالیا فرستاده شده است، حرف می زنند. ولی مثل اینکه در پشت دیگر آن سکه کابلی است که در سرمای "بس ناجوانمردانه سرد" آن مردم سرپناهی نمی یابند و به دنبال یک مشت آردی که در روی سرک ریخته است با همدیگر جنگ می کنند.

 این کابل، از بیلیون ها دالر و وعده و وعید ها هیچ خبری هم ندارد و هنوز هم با زخمهایش زنده است و تقلا می کند تا زنده بماند.  آدم با دوستان و آشنایان خود خوشی هایش را قسمت می کند ولی مثل اینکه گاه باید غم مشترک را هم قسمت کرد. ما لینک اخبار نیویورک تایمز را که در آن کابل سیلی سرد زمستان را تجربه می کند درینجا برای شما می گذاریم تا گوشه های ازین کابل را درین هشت عکس غم انگیز بینید. در ضمن، زمستان کابل ما را به یاد روانشاد اخوان ثالث و شعر "زمستان"  او انداخت که آن شعر مانا و جاودانه هم درینجا می آید. کابل ناتهـ

 

http://www.nytimes.com/slideshow/2012/02/04/world/asia/20120204Afghanistan-5.html

 

 

زمستان

 

 

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت 
سرها در گريبان است 
كسي سر بر نيارد كرد پاسخ گفتن و ديدار ياران را 
نگه جز پيش پا را ديد ، نتواند 
كه ره تاريك و لغزان است 
وگر دست محبت سوي كسي يازي 
به اكراه آورد دست از بغل بيرون 
كه سرما سخت سوزان است 
نفس ، كز گرمگاه سينه مي آيد برون ، ابري شود تاريك 
چو ديدار ايستد در پيش چشمانت 
نفس كاين است ، پس ديگر چه داري چشم 
ز چشم دوستان دور يا نزديك ؟
مسيحاي جوانمرد من ! اي ترساي پير پيرهن چركين 
هوا بس ناجوانمردانه سرد است ... آي 
دمت گرم و سرت خوش باد 
سلامم را تو پاسخ گوي ، در بگشاي

منم من، ميهمان هر شبت، لولي وش مغموم 
منم من، سنگ تيپاخورده ي رنجور 
منم ، دشنام پس آفرينش ، نغمه ي ناجور 
نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ بيرنگم 
بيا بگشاي در، بگشاي ، دلتنگم 
حريفا ! ميزبانا ! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد 

تگرگي نيست، مرگي نيست 
صدايي گر شنيدي، صحبت سرما و دندان است 

من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را كنار جام بگذارم 
چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد ؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي بعد از سحرگه نيست 

حريفا ! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي سرد زمستان است 
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده 
به تابوت ستبر ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است 
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است 

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت 
هوا دلگير ، درها بسته ، سرها در گريبان ، دستها پنهان 
نفسها ابر ، دلها خسته و غمگين 
درختان اسكلتهاي بلور آجين 
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه 
غبار آلوده مهر و ماه 
زمستان است 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل   ۱۶٢       سال        هفتم             دلو/حـــوت    ۱۳٩٠     هجری خورشیدی         شانزدهم ٢٠۱٢ عیسوی