کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   منبع: ۸ صبح
اسامه، موسیقی، زنان و پاکستان


برگردان ضیاء افضلی آتش
 
 

احتمالا اوایل سال 2005 بود که بار نخست با اسامه دیدم. با لبخند ملیح، ظاهر آرام ولی اندکی خوددار، اسامه خوش برخورد می‌‌‌نمود. اما آنچه مرا در مورد اسامه سخت تکان داد، اکراه وی از موسیقی و خانم‌‌ها بود. به مجردی که ما، نوار یکی از آهنگ‌‌های معروف محمد رفیع را گذاشتیم، اسامه با چابکی گوش‌هایش را با دستانش بست و اتاق را ترک گفت. در صورتی‌که این موضوع باعث اذیتش شد، چرا راکت «آرپی‌جی»‌اش را برنداشت و بسویم آتش نگشود، اسامه‌ای که من به آن اشاره کردم، یک کودک‌هفت ساله همسایه است که در محفل سالگرد دخترم اشتراک کرده بود. 

نمی‌دانم چرا یادآور ملاقاتی با وی شدم با این دیگرسویگی عجیب با موسیقی و هر ژانر دیگری از هنر که کم اهمیت‌ترین وقفه‌‌های زندگی امروزی ما را پر می‌‌کند. یک کودک هفت‌ساله که تصور می‌‌شود از سرودن ترانه‌‌های مکتب با آمیز‌های از موسیقی زیبا، لذت ببرد. خواستم با وی صحبت کنم. از همه آنچه می‌‌دانست این بود که موسیقی حرام است و هر کسی حتا از روی تصادف اگر به آن گوش بدهد، مستقیم به دوزخ فرستاده خواهد شد. وقتی از وی در مورد بخشایش و مهربانی پروردگار یادآور شدم، گفت که هیچ بخشش و آمرزشی در کار نخواهد بود اگر موضوعاتی چون موسیقی، رقص و زنان در میان باشد. حال جای بس نگرانی خواهد بود اگر کودک هفت‌ساله‌ی شما در پایتخت کشورتان طوری بیانگارد که زنان جواز رفتن به دوزخ‌اند.

این کودک در مکتبی نسبتا خوبی در اسلام‌آباد درس می‌‌خواند که مخارج یک چهارم یک سال آن برابر است با معاشی یک‌ساله یک آموزگار مکتب دولتی. آن کودک اکنون چهارده سال دارد و آماده است تا امکانات موجود برای آینده‌اش را به سنجش بگیرد. من حتا نگران گزینش‌‌های وی هستم.

اندکی به جلو می‌‌رویم و می‌‌رسیم به اگست سال 2011. در یک مارکیت اعیانی در یکی از مناطق مجلل اسلام‌آباد هستم و از یکی از مغازه‌‌های معروف فروش نوار‌های موسیقی بیرون می‌‌آیم که دفعتا صدای بلندی را می‌‌شنوم که آیاتی از قرآن را به گونه‌ی که انگار عده‌ی شعار می‌‌دهند، قرایت می‌‌کند. بیست تا بیست و پنج نوجوانی را می‌‌بینم که طلاب مدرسه‌ی نزدیک به آن ساحه‌اند (در اسلام‌آباد در هر سکتور، یک مدرسه وجود دارد) من نتوانستم با آن‌ها صحبت کنم چون همین‌که به آن‌ها نزدیک شدم، همه‌ی آن‌ها چشمانشان را بستند و روی برگرداندند. همان دم حس کردم چقدر ناخواسته هستم. حیرت زدگی‌ام زمانی افزونی یافت که خواستم این‌را با مردمان اطرافم به بحث بگیرم و با شگفتی از آن‌ها شنیدم که می‌‌گفتند تو برای آن‌ها منبع گناه هستی و آن‌ها بخاطر اینکه از گناه مبرا بمانند، از شنیدن موسیقی حذر می‌‌کنند و نمی‌خواهند نگاه‌شان به نگاه زنان بیافتد.

بر می‌‌گردیم به سال2007 و اسلام‌آبادی را می‌‌یابیم که از پولیس برقه‌پوشی که از سوی مردان ریشو همراهی می‌‌شدند، پر شده بود. آنهایی که زنانی را با کشیدن از موهای‌شان از خانه های‌شان بیرون می‌‌کردند و آن‌ها را با تهمت هرزه و بی‌عفت بودن وادار می‌‌ساختند تا آن مناطق را ترک کنند. شماری از مغازه‌‌های فروش نوار‌های موسیقی، به شمول مغازه معروف واقع در «آب‌پاره مارکیت» بواسطه مردان مسلح مورد حمله قرار گرفت و اموال آن حریق گردید. این عمل در اسلام‌آباد مدرن می‌‌تواند به عنوان یک تبلیغ و دعوت بی‌گزند از سوی شماری از طلاب معصوم که از رفتن به دوزخ احتراز می‌‌کنند، پنداشته شود، اما معصومیت این طلاب می‌‌تواند هشداردهنده باشد، چنانچه در سال 2007 در « لعل [لال] مسجد» حوادثی به وقوع پیوست که به نوعی به همین طلاب «معصوم» ربط می‌‌گرفت.

رسانه‌‌های آزاد، به هر منوال به مردم از این‌که چگونه دولت به سرکوب بی‌رحمانه‌ی طلاب در مسجد سرخ پرداخت، اطلاع‌رسانی کردند. برخی از سیاست‌مردان مانند رهبر انقلابی ما «عمران خان» با برافروخته‌گی بر عملکرد دولت انگشت انتقاد گذاشت که چرا می‌‌گذارند امریکا، جنگجویان «معصوم» را در وزیرستان جنوبی و شمالی به قتل برسانند. جدال عمران خان و امثال وی را می‌‌توان به عنوان یک اغماض‌نگری در برابر یک قدرت مرتجع پنداشت، قدرت مرتجعی که بر پاکستانی‌‌ها فقط بخاطر آنکه دولت پاکستان ده سال قبل متعهد به همکاری با ایالات متحده امریکا در زمینه‌ی مبارزه جهانی علیه تروریزم گردید، حمله‌‌های مرگباری را سازمان می‌‌دهند.

یکبار دیگر بر می‌‌گردیم به اگست 2011، اینبار در گالری معروف هنر در لاهور، جایی‌که زنی حضور دارد و با راست‌گرا‌های «بهشت‌گزین»، به خوبی کنار نمی‌آید و این‌‌ها تلاش دارند راهشان را به گالری بگشایند و وی را به نوعی اذیت کنند و بر اساس گزارش‌هایی، وی را مورد حمله قرار دهند. درست یک‌روز پس از این واقعه، در حدود بیست تن در شهر فیصل‌آباد، یکی از شهر‌های صنعتی در جنوب غربی لاهور، بازداشت شدند. واقعیت این‌که پاکستان با تهدید شدیدی از ناحیه‌ی تروریزم مواجه است و شاید هم با خواندن خبر بازداشت بیست نفر بیانگاریم که این گرفتاری‌‌ها با مساله‌ی تروریزم ارتباط مستقیم داشت؛ در طی این گرفتاری شماری تروریست نیز بازداشت شده‌‌اند. اما برخلاف مساله، پولیس پنجاب که از هر لحاظ و از هر جهت شما را بالقوه مجاب می‌‌کند، این بیست تن را به جرم  روزه‌خواری در بین مردم در جریان ماه رمضان بازداشت نمودند. بی‌آنکه این بازداشت‌‌ها انگیز‌های برای اعتراض شوند. به هر حال زندگی در گذر است.

از آنجایی‌که ایالات متحده امریکا استراتژی پاک‌سازی دهشت‌افگنان را با مبارزه علیه تروریزم تغییر داده و سعی دارد با طالبان به صورت صلح‌آمیزی کنار آید، چالش مبارزه علیه تروریزم در پاکستان به طرز سریعی رشد نمود و عمق یافت. یکی از هیولا‌‌های مهیب و ترسناکی که پاکستان می‌‌باید با آن دست و پنجه نرم کند، افراط‌گرایی در داخل خاکش است که فقط در مدارس دینی ریشه ندارد. «طالب‌سازی» خواندن این پروسه به هیچ‌وجه این خطر جدی را تضعیف و تلطیف نخواهد کرد.

با استراتژی‌‌های درازمدت مانند تجدید نظر در نصاب درسی و یا بازنگری قوانین، نمی‌توان نتیجه‌ی مطلوبی بدست آورد، جز اینکه تصامیم قاطعی اتخاذ گردد تا جلو این شیطانی را که دارد روز تا روز رشد می‌‌کند، بگیرد.
جان مطلب اینجاست که فقره بیست و پنجم قانون اساسی سال 1973 پاکستان به عنوان گامی مهم در جهت درستی برداشته شود. یا باید جمهوری مردم پاکستان باشد یا اینکه ما بدینگونه اسامه‌‌های بی‌شماری پرورش خواهیم داد.

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل    ۱۵۱   سال        هفتم              سنبله       ۱۳۸٩  خورشیدی               اول سپتمبر ٢٠۱۱