کابل ناتهـ، Kabulnath

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

جشن استقلال چه شد!؟


خواجه بشير احمد انصاري

 
 

 روز 28 اسد ويا 19 اگست روز ملي وسالگرد استقلال افغانستان است كه مردم ما از نه دهه بدينسو آن را تجليل مي نمايند. اين مناسبت خجسته از زمان امان الله خان تا امروز پيوسته تجليل شده و رژيمهاي برسر اقتدار افغانستان از حكومتهاي شاهي گرفته تا جمهوري و حاكميت حزب دموكراتيك خلق اين روز  را گرامي داشته و محافلي براي قدر داني از آن داير مي نمودند.  دو سال پیش، ولسمشر افغانستان آن را با دلي نا خواسته در داخل محوطه ارگ تجليل نموده بود و امسال بروي اين افتخار ملي خاك فراموشي پاشيده شد. اينكه چرا حكومت افغانستان چرا چنين مناسبتي را ناديده گرفته است، شايد به خاطر خجالت از مردمي باشد كه خود چشم دارند وهمه چيز  را مي بينند و يا هم علت آن شرم از نه هزار و پنجصد جنگجوي بريتانيايي باشد كه بدون هيچ قراردادي وارد حريم سر زمين بي دروازه ما شده و در همچو مناسبتهايي بر سر قبر آن عده از سربازان خويش كه در قرن 19 و 20 ميلادي از سوي مردم افغانستان در كابل كشته شده بودند رفته و از فداكاري هاي آنها در راه تحكيم سيطره استعماري خويش قدر داني مي نمايند.

آنچه امروز در افغانستان مي گذرد مصداق سخني است كه مي گويد انگليسها داراي حافظه اي تاريخي بوده و نمي توانند ميراث دوره هاي استعماري خويش  را  با همه كينه ها و كدورتهاي آن فراموش نمايند.

عملكرد نيروهاي انگليسي در افغانستان ما را وا مي دارد تا بگوئيم كه آنچه در كشور ما مي گذرد پيوندي ناگسستني با وقايع و سمبولهاي قرن 19 و 20 بريتانيا در پيوند با سرزمين ما دارد كه انگليسها همواره تلاش دارند تا خاطرات آن دوره را زنده نگه دارند. اين سياست هم در عرصه نامگذاري پايگاه ها جاري بوده و هم در زمينه سلوك سياسي مراكز تصميمگيري آن كشور.

زماني كه نيروهاي انگليسي وارد كشور ما شدند يكي از پايگاه هاي نظامي شان را در كابل به نام "پايگاه سوتر" نامگذاري نمودند. و تامس سوتر يكي از افسران پياده بريتانيا بود كه در جنگ اول مردم افغانستان با انگليسها در سال 1842 در جنوب شرق كابل اسير و سپس در اسارت جان سپرده بود.

به نقل از راديوي بي بي سي، هنگامي كه نيروهاي انگليسي وارد منطقه "ناد علي" در  ولايت هلمند شدند، در "قلعه شوكت" رحل اقامت افگندند، و قلعه شوكت همان قلعه تاريخي اي است كه نيروهاي استعماري انگليس صد و چند سال پيش در آن پايگاه مستقر بودند.

امروز اظهارات ضد و نقيض سياستمداران و نظاميان انگليسي مردم افغانستان را گيج ساخته زيرا از يكسو فرمانده نيروهاي انگليسي ديويد ريچارد از استقرار چهل ساله در افغانستان ياد مي كند و از سوي ديگر ديده مي شود كه رهبران لشكري و كشوري انگليس نشان مي دهند كه گويا بزودي از افغانستان خارج خواهند شد.  تاريخ شهادت مي دهد كه دپلوماتها و سياستمداران قرن نزده انگليس نيز داراي همين سلوك سياسي بودند. در مذاكراتي كه در 23 دسمبر 1841 بين وزير اكبر خان رئيس هيئت مقاومت ملي و مكناتن نماينده بريتانيا در كابل صورت گرفت، وزير اكبر خان وثايقي را در پيشگاه هيئت انگليس گذاشت كه در يكي از خارج شدن نيروهاي بريتانيايي ياد شده بود و در ديگرش از بقاي آنها در كشور.

در اين شب و روز گروهي از نويسندگان و خردمندان بريتانيا موجوديت نيروهاي كشور شان را در افغانستان بيهوده مي دانند. در سال 1843 ميلادي نيز  زماني كه ديويد كريج يكي از كشيشان ارتش بريتانيا به كشورش باز گشت در يادداشتهاي خود طوري كه ويليام دالريمپل نقل مي كند، چنين نوشت: اين جنگي كه معجون مركبي از ترس و تهور بود، براي اهدافي غير معقولي صورت گرفت. اين جنگِ فاقد سود، دستاوردي جز رنج وتراژيدي نداشت، نه براي حكومتي كه طرح آن را ريخته بود و نه براي ارتشي كه آن را براه انداخت. عقب نشيني ما در آن جنگ يك شكست نظامي بود.

گذشته از سلوك سياسي نمايندگان و نظاميان بريتانيايي مي بينيم كه همان كركتر هاي قرن نزده در ميان ما نيز جلوه مي آرايند. مردم افغانستان و جهان از  دو سال بدينسو شاهد انقلابي گري هاي آقاي ولسمشر اند. در اين مدت تب استقلال خواهي و مبارزه طلبي "زعيم ملي" ما چنان بلند بوده تو گويي يا چگوارا از قبر بر خاسته و به افغانستان آمده است و يا هم اينكه هوچي من.

ما در قرن نزده نيز حامد كرزي ديگري داشتيم همان طوري كه در قرن بيست ويك شجاع الملك ديگري داريم. تاريخ نويسان ما مي گويند، زماني كه شاه شجاع يعني همان زعيمي كه امنيتش از سوي سپاهيان بريتانيايي گرفته شده و خود در ركاب سربازان انگليسي وارد كابل شده بود، زماني كه مقاومت شديد مردم افغانستان در برابر انگليسها را ديد، به روز 15 دسمبر 1841 و در يك چرخش غير قابل پيش بيني شده در قلعه بالاحصار كابل عليه انگليسها اعلان جهاد نموده و تلاش ورزيد تا بر موج عصيان ملي سوار شده و رهبري مجاهداني را به عهده گيرد كه تا ديروز هم در برابر او و هم در مقابل ولينعمتان او مي جنگيدند.  امروز نيز  همان كركتر كه خَلَفِ صدق شاه مذكور است، از دشمني با انگليس و امريكا حرف زده و در مجالس خصوصي و عمومي خويش ، خود را يگانه حامي استقلال و آزادي كشور مي نماياند.

هنگام صحبت از  تشابه هردو دوره لازم است تا به اختلاف دو عصر نيز توجهي نمود. هنگامي كه انگليسها در قرن نزده آمدند، شاه شجاع را پيش انداختند و شاه شجاع به حكم آنكه نواده احمدشاه ابدالي امپراتور منطقه بود و به حكم سنتهاي سياسي آن دوران تا حدي مشروعيت داشت.  ولي انگليسهاي قرن بيست 21 بر سر كسي سرمايه گذاري نموده اند كه نه تنها مشروعيتي نداشته بلكه كسي اسمش را تا روز كنفرانس بن نشنيده بود.  شاه شجاع مردي دانشمند و سخنور بود، در حالي كه وضعيت شاه شجاع قرن 21 طور ديگري است.  اين هم يك نمونه از شعر شاه شجاع:

صبح دميد روز شد، يار شبينه خانه رفت

روي سحر سياه باد، يار به اين بهانه رفت

به هر حال. مردم افغانستان پس از چند جنگ خونين سپاه بيگانه را از حريم خاك خويش راندند، تا جايي كه انگليسها تنها در يك نبرد هژده هزار كشته در ميدان جنگ گذاشتند.  فرمانده اعلاي نيروهاي بريتانيايي در كابل ويليام الفنستون كه در جنگ واترلو فرمانده نيروي پياده بود و سپاه ناپليون را شكستانده بود، در  جنگ كابل اسير و سپس در كنج يك زندان محقر و گلي جان داد. در چند جنگي كه صورت گرفت مردم افغانستان چهل هزار سرباز ارتش هند برتانوي را از تيغ گذشتاندند.  انگليسها باز هم آرام نه نشسته و پس از گذشت 37 سال دوباره آمدند تا در همان موقعيتي كه ارتش شان نقش زمين شده بود، محمد يعقوب خان را وادارند تا قرار داد گندمك را امضا نموده و استقلال كشور را در پاي منافع خودش قرباني نمايد.

با آمدن عبدالرحمن خان صفحه ديگري در روابط افغانستان با استعمار باز شد و  پادشاه مذكور از  انگليس خواست تا نمايندگاني كه روابط آن شاهِ وابسته را با استعمار تأمين نمايد از جمع مسلمانان هندي بر گزيند. به اين صورت استعمار باقي ماند و روابط افغانستان با هند برتانوي همان بود كه يعقوب خان و شاه شجاع آن را پذيرفته بودند ولي يگانه تفاوتي كه در اين ميان ديده مي شد، موجوديت هندوستاني هايي بود كه با نام ولقب و ريش و لنگي  مسلمانان از هند برتانوي نمايندگي مي كردند.  هند برتانوي در آن زمان همسايه جنوبي ما بود. حوادث سالهاي اخير افغانستان نشان داد كه تجربه عبدالرحمن خان با انگليس مي تواند در قرن 20 و 21 نيز تطبيق شود.

مردم افغانستان با آنكه قربانيهاي فراواني در راه استقلال خويش تقديم نمودند ولي هيچگاهي استقلال نداشته اند. زمامداران ما يا آنكه استعمار علني را با استعماري پنهان مبادله نموده اند و يا اينكه يك اشغالگر را بيرون رانده و زمينه را چنان مساعد نموده اند تا اشغالگر ديگري جاي اولي را پر كند. تاريخ نهضهاي آزايخواهي به صداي بلند مي گويند كه خون و قرباني به تنهايي نمي توانند استقلال يك ملت را ضمانت نمايند. استعمار قبل از آنكه يك مقوله نظامي باشد مفهومي سياسي، حقوقي و اقتصادي است. مجروح مي گفت كه در دنيا برخي كشورها مستقل اند ولي مردم شان در بند استبداد دست و پا مي زنند. و برخي ديگر استقلال ندارند ولي مردم شان آزاد اند. من مي گويم كه ما نه آزادي داخلي داشتيم و نه هم استقلال خارجي.

در يك قدمي افغانستان، هند هم زير بار  استعمار نفس مي كشيد، ولي راهي را كه هند و رهبر آن گاندي براي استقلال برگزيده بود با شيوه استقلال خواهي ما خيلي تفاوت داشت.  هند و افغانستان هردو استقلال خويش را در ماه اگست گرفته بودند ولي در آن روزي كه هند مستقل شد 27 سال از استقلال افغانستان مي گذشت. هند نه تنها آزاد شد بلكه علمبردار نهضت عدم انسلاك نيز گرديد ولي ما هنوز در بندهاي مرئي و غير مرئي دست و پا مي زنيم.  تاريخ مبارزات آزادي خواهانه جهان ثابت ساخته است كه آن صداي آرام و نرم گاندي بالاتر از غرش هولناك گلوله در كوه ها و دره هاي افغانستان بوده است. ما نمي گويم كه همه برويم و  در تلاش ساختن نمك شويم. و يا هر كدام ما راهي كوه و دره خود شده و در  آنجا دست به اعتصاب غذايي زنيم. ولي اين را مي گويم كه ما انسان هستيم و استقلال و آزادي بارز ترين مظهر اراده بوده و اراده خصوصيتي است كه انسان را انسان ساخته است. نهضت هاي آزايخواهي دنيا راه هاي گوناگوني را براي رسيدن به استقلال در پيشگرفته اند و انتخاب اين راه به اوضاع و شرايط جوامع مختلف و نوع استعمار  حاكم در آن جوامع بستگي دارد.  تشخيص اين راه و روش مسئوليت رهبران ملي كشور هاي اسير مي باشد. اينكه پس از خروج نيروهاي اشغالگر چه بايد شود، بسيار مهم است. استراتيژي پيشرفته گاندي وطرح مترقي او از دوره مابعد استعمار نگذاشت تا آن همه خون وعرق و تلاش و مبارزه به هدر رود. ما در سالهاي تجاوز ارتش سرخ ده مليون ليتر خون به سرزمين خويش اهدا نموديم. اين ده مليون ليتر خون چه شد؟ اين خونها كه در غياب هر گونه برنامه و طرحي از قلب فرزندان رشيد اين ملت بروي خاك ما جاري شده بود، سر انجام خشك و در نهايت به دست باد فراموشي سپرده شد. هرگاه ملا امام مسجد طرح عسكري يك حركت را بريزد و قوماندان بيايد و برنامه سياسي يك سازمان را تنظيم نمايد، آيا مي توان نتيجه اي بهتر از اين به دست آورد؟

در نود ويكمين سالروز استقلال افغانستان ما شاهد جلوه نمايي نفاق در روشنترين مظهر آن هستيم. از هر حرف پيامهاي رسمي اين روز رنگ سياه خجالت مي بارد. اگر محفلي رسمي هم داير شود در آنجا چيزي جز "انتحار معنى" و اتن استقلال به آهنگ اشغال ديده نمي شود.  آيا ما حق نداريم بپرسيم كه آيا مي شود استقلال را در سايه اشغال تجليل نمود؟

هيگل فيلسوف آلماني مي گفت: حوادث و شخصيتهاي تاريخي دو بار تكرار مي شوند؛ يكبار به شكل تراژيدي و بار ديگر به شكل كوميدي.

خواجه بشير احمد انصاري

www.bashiransari.com

 

 

 

بالا

دروازهً کابل

 

شمارهء مسلسل    ۱۵٠   سال        هفتم               اسد/سنبله       ۱۳۸٩  خورشیدی                ۱۶ام اگست ٢٠۱۱