کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

    نصیرمهرین
                   
توطئه ،" تحقیق " و میوندوال
                                                         در
                                                      " یادداشت های زندان "

 
 

 

  " هموطن عزیز باید بداند ،که عوامل مؤثر نکبت و بدبختی وعقب ماندگی مردم ما تبعیض وجهل وفقر می باشد. که دامنگیرسرزمین ماست. و اما نمونه های فساد اداره نیز تأثیرات خود را داشته است ."

جمشید شعله

 

 "یاددشت های زندان"، ازشادراون جمشید خان شعله است. پیرمرد زمیندار ومتنفذ ،نویسنده،تاریخدان وشاعری که در کهن سالی،( زمستان سال1352خورشیدی ) قربانی توطئه شد.از آن توطئه های شناخته شده یی که با تغییری درکاخ های قدرت وشکل گیری جناح های جدید،تازه به دوران رسیده گان کم وبیش تعدادی را به اذیت گاه فرستاده اند.

 


شادروان جمشید شعله

 

مؤلف کتاب ؛ استنطاق،توهین وتحقیری را که دروزارت داخله، زندان دهمزنگ وزندان پلچرخی دیده ، در یادداشت ها آورده  است.

هنگامی که او را ازچاه آب به کابل میاوردند، مسیرراه و دیدار با شهرها ومردمان،خاطره های روزگاران پیشین و یاد های بیشماری را در او زنده  نموده اند. به این دلیل است که در یادداشت های زندان او،هنگام شرح یک  رویداد ، ده ها قصۀ خاطره آمیز معلوماتی  وجذاب دیگری سر برمیاورند. اما خواننده درپایان مطالعۀ سرگذشت ها، چیره دستی وهنرمندی نویسنده یی را میابد،که با پیوند قصه ها به ابعاد معلومات وتکمیل موضوع اصلی پرداخته است. به گونۀ مثال شرح مفصل حال پدر ونیای محمدحیدرخان رسولی، وزیردفاع رژیم جمهوری محمدداؤود خان، که درحاشیۀ گزارش رسیدن نویسنده به کابل آمده ، مفصلترین و جالبترین حکایتی است، که ازپیشینۀ زنده گی آن سردار پیروزمند ومصیبت نصیب می خوانیم . همینطور شرح پیشینۀ خانوادۀ قوماندان نیرومند امنیۀ ولایت کابل، میرگل خان، و افراد دیگری،درحالی که صفحات متعددی را احتوا میکند، اما به معلومات خواننده برای رفتن به سوی عوامل توطئه کمک میکند.

 

هنگام شرح داستان ها ومظالمی که درحق زندانیان می بیند،با قلم تند بر مستنطقین می تازد، بدون اینکه ازیادآوری پیشامدهای مؤدبانه ونیکویی که ازبرخی مأمورین زندان دیده است، غافل باشد. . .

 

*

 

 انتشار" یادداشت های زندان" نه تنها دارای مزیت معلوماتی پیرامون چاه آب،برخی از شخصیت های مؤثرسیاسی و اداری است، بلکه مهمتر از همه، در اوضاعی که تلاش به سوی بازنویسی تاریخ افغانستان،برای آوردن نا گفته ها و آگاه شدن مردم از روزگاراسفبارو ناروایی هایی که درتاریخ آنها حضورفریاد آمیز داشته است،کمک شایانی می نماید.

در " یادداست های زندان"به ویژه عامل ، توطئه و دسیسه بازی علیه مخالفین، اتخاذ راه شکنجه وگرفتن اقرارجبری، توهین وتحقیر،نقض کرامت انسانی،و سپاریدن بیگناهان به زندان ها، سیمای برجستۀ عبرت دهنده نیز دارد.

کاش فرهنگ فراگیری ازهمچوآثار،زمینه های بهتر وبیشترگسست ازلجاجت دل بستگی به فرهنگ شکنجه راهمراهی نماید.

 کتاب یادداشت های زندان به اهتمام فرزند مؤلف آقای داکترجمراد جمشید،ازطرف انتشارات میوند درکمترازچهارصد صفحه، تازه انتشار یافته است. ضمن معرفی کتاب ،عصاره وفشردۀ چند یادداشت او را از "تحقیق" و زندان میاوریم :

 

آغاز توطئه

 

 درزمستان 1352 خورشیدی، پیرمرد دردکانی در شهرک چاه آب نشسته است،می بیند که صاحب دکان زیر فشاربیروکراسی ومردم آزاری قرارگرفت.با استفاده از نفوذ محلی،به وساطت می پردازد.اما لحظات بعد نیروهای امنیتی خود او را جلب میکنند تا هرچه زودتر به کابل فرستاده شود.به دفترقوماندان  امنیه تخاربرده می شود. درمعرفی قوماندان امنیه مانند بسا موارد دیگر، از آنجایی که ادیب، تاریخدان وشاعر است، قلم اش،چون کمرۀ عکاسی به همه جوانب دور می خورد وزوایای صحنه وچهره را نشان میدهد. می نویسد :

 

" محمد محمدی قوماندان امنیۀ تخار،چهرۀ سیاه، قد کوتاه،فربۀ لمسک( فربه و پرگوشت- توضیح مهتمم کتاب)،ابروهای انبوه وپیوسته وبلند وبرآمده وچشم های چلق ( چشم های برامده) و بی شرمانه داشت. قیافه اش چنان نشان میداد که به کوچۀ عقل وانسانیت نگذشته باشد. صفت نوکری ومزدوری اش بیشتر از جوانمردی و وقار او بود  . . . به محافظت من تأکید کرد، به دشنام حکومت ( ولسوالی- حکومتی  چاه آب)، ومحصلان ( عساکر امنیه) مقابله و جواب کرده گفت:

بروید گم شوید.

 . . . در راه پایتخت (کابل) راه زدیم. کابل مرکزوپایتخت کشور است وسیاسیون ومتهمین جرایم سیاسی به دهمزنگ کابل کشانده می شوند. . . "

 

پس ازان که " جلب وتحت الحفظ " زیر نظر دوتن عسکرامنیه به کابل میرسد، فرصت های دارد تا تنی چند آشنایان و دوستان دیروزی را که پس ازکودتای 26 سرطان قدرت مند شده اند، ببیند. برای این منظور به سوی قوماندانی قوای مرکز می شتابد تا محمد حیدر خان رسولی را ببیند. رسولی از دیدن وی امتناع می ورزد. می گویند، قوماندان صاحب  در دفتر نیست. اما اسیر که روزگار دیده است،میداند که قوماندان رسولی نخواسته است با وی ملاقات کند.

 اینجاست که باعزم محکم به سوی  سرنوشت میرود ومی سراید که :

 

جمشید وار اره به فرقم اگر کشند                   ای شعله کی خوش آمد ِاهل زمان کنم

 

در وزارت داخله

 

بالاخره باید دوتن عسکر او را به وزارت داخله تسلیم کنند و"رسید" دریافت بدارند  که چنین شده است.

دروزرات داخله در اطاقی او را جای میدهند با یک چارپایی.

یادداشت هایی را که آنجا دارد همه جالب و حتا تکاندهنده اند.

اما تصویر حال مردکهنسالی ازطرف وی، نشان میدهد که دل اش می گریسته است. نخست یاد وی را از آن پیر مرد بیاوریم، که در اطاق استنطاق او را دیده است :

 

 " شب سوم، قطره (مدیر قلم مخصوص ودرعین حال ضبط احوالات وزارت داخله ص 133 یادداشت ها)،بعد نماز خفتن حاضر شده مرا خواست. دونفر پولیس مرا بردند.

اطاق استنطاق از دیگر اطاق ها بزرگتر است. در دهن دروازه اطاق یک نفر موی سفید هشتاد ساله که قطعا ً به زبان فارسی نمی داند وهرچه می گوید پشتو است،لنگی به سر ندارد، یک پیراهن چرک که سراپای او ازپارگی وپینه پر است به جانش. یک تاقین سیه جرک بسر, تنباش تمام به پینه پوشیده، یک هیکل از فقر وضعف وناتوانی مکمل دو دست وپا بسته، به حالت بسیار کس مپرسی، افتاده است.

موصوف با چشمان تمام تضرع و زاری خلاصی و رهایی از آن زجر وتعذیب را انتظاری دارد." ص 135

 

تدارک " تحقیق ":

 

دوتن ازعساکردهلیزی که جمشید خان شعله در آن شب را به سحر رسانیده بود به نام های  محمد برات و محمدایاز با وی به صحبت می آغازند. جمشید خان این دوتن وخانواده هایی آنها را می شناخت.

" برات که از خود گیهای ماست یک جوراب آورد، گفتم احوال مرا به به خانجان( محمد قاسم شعله .پسرجمشید خان که پس از کودتای ثور به شهادت رسید )،ببر. . . شب دوم به همین حالت گذشت. کسی از ما چیزی نپرسید. وهمانطور ماندیم .

به روز دوم که شب در پیش است، محمد ایاز آمده و گفت که «من حاضر باش قطره ام. کار تحقیق وخیر وشر شما به او محول است. قطره مرا نزد شما روان کرده، چهل هزارافغانی خواسته است. . . » با وصف داشتن پول به محمد ایاز گفتم که پول داده نمی توانم. محمد ایاز گریان شده گفت :

اگر اجازه بدهیدمن مهلت گرفته میروم. پدرم یک باغ دارد که شصت هزار افغانی می خرند. اگر چهل هزار بگویم دریک روز پول موجود می شود. در یک هفته برایتان پول آورده میدهم.

 

 

ای شعلـه شکایتی ز دونــان نکنـی                 دلتنـگی از ابتـلای زنــــدان نکنی

چون نای زناله های جانسوز به نای               همچون مسعود سعد سلمان نکنی

 

(شب سوم)  قطره مرا درچوکی رو بروی خودش که میز کوچکی پیش رو داشت،نشاند وچهار نفر پولیسها پشت سر ایستاده اند.

در خانۀ روبروی همین اطاق ازصدای جزع وفزع که بالاست و یگان اخ و دب وترپ لگد شنیده می شود، معلوم است که آنجا یک محشرعذاب از لت وکوب بوده و زجروشکنجه جاریست .

 

ادامه دارد........

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۶   سال        هفتم               جـــــوزا/ سرطان       ۱۳۸٩  خورشیدی                 16 جون ٢٠۱۱