کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

             نصیرمهرین

 

                             هاشم خان،

                                             درچند

                                                       یادداشت شادروان خلیلی

 
 

 

شادروان  استاد خلیل الله خلیلی

 

 

کتاب "یادداشت های شادروان استاد خلیل الله خلیلی" را دوست عزیز وندیده یی، مهربانی نموده از امریکا برایم فرستاد. کتاب را ورق گردانی کردم. آن را ازجمله کتاب های پرکششی یافتم که دل آدم می خواهد تا مطالعۀ آن به پایان نرسیده، باید مطالعه را ادامه داد و خواند. به تهیه کننده گان کتاب؛ بانو ماری خلیلی و آقای افضل ناصری ومهتمم کتاب آقای محمد قوی کوشان، احساس تحسین دردلم جای گرفت. آنها کار زحمت آمیزی را با امانتداری و اخلاص به پایان رسانیده اند.

 

از " یادداشت های استاد"، نکاتی را یادداشت کردم. آنچه درپایان میاید، قسمت اندکی ازآنها است، که با سردارمحمد هاشم خان صدراعظم پیوند دارد. چند جایی هم ازسخن استاد، سخن روئید. لازم دیدم که بازآیی آن سخنان را نیز درین تبصره جای دهم.

 

                                             ***

 

ابراز احساس استاد از هاشم خان صدراعظم

 

  " . . . درمنزل خودم بودم، محمد انس خان آمد وگفت:

. . . بسیار حرف کلان است. امروزصدراعظم صاحب کلان والاحضرت سردارمحمد هاشم خان وفات کردند.

 . . . 

  گفتم :

خوب، انا لله و انا الیه راجعون، نگفتم که خدایش بیامرزد ! . . . "

                                                    (یادداشت های استاد خلیل الله خلیلی)                                                                          

 

هنگامی که درکشورما وبرخی از سایرکشورها، شخصی  خبرمرگ شخص دیگری را می شنود؛ دربیشترین موارد می گوید: خدا او را بیامرزد. مواردی را هم داریم، که انسان با شنیدن خبرمرگ، در واکنش خود می گوید، خدا هرگز او را نبخشد. واگر دل آزرده گی های بیشتری ازمتوفی ویا مقتول داشت، این جمله را نیزمی افزاید که : جایش در پایان ترین طبقۀ دوزخ باشد.

 

چنان که درصدر موضوع می نگریم، شادروان استاد خلیل الله خلیلی، چند دهه پس از مرگ سردارمحمد هاشم خان، یاد وخاطره یی رامیاورد، که حاکی ازطلب جزاهای دوزخ برای برای او تواند بود. آنگاه که می گوید، " نگفتم که خدایش بیامرزد"، حتا خواننده یی که ازکارنامه های محمد هاشم خان مطلع نباشد، با ابرازچنان احساسی ازخلیلی،سراغ دلیل ودلایل را می گیرد.؛ واگربه جستجوی رفتارهاشم خان به سوی بقیه کتاب ها نیز نرود و تنها به یادداشت های خلیلی مراجعه نماید،می بیند که یاد چندباره از او، تصویری شده از سیمای مستبدانۀ هاشم خان؛ و درنتیجه دلایلی  را در توجیه واکنش استاد به دست میاورد.

 

اهمیت  شناخت استادخلیلی از هاشم خان

 

  سردارمحمدهاشم خان،هفده سال صدراعظم بود مملکت بود. گرچه با قساوت وبیرحمی شناخته شده است، اما برداشت جامع که دربرگیرندۀ قساوت وستمگری اونیزاست، زمانی میسرمی باشد، که جمیع برنامه ها ،دیدگاه و کارکردهای محمد نادرشاه و در کل دورۀ صدارت آن سردارنیزدرنظر آیند.

 پاره یی ازاصلاحات درزمان هاشم خان صورت گرفته اند،که بسنده نبوده ولی خود معرف مشی محافظه کارانه وتعریف دیده گاه او است. نسلی از میان برداشت شد که در جامعۀ مواجه با قحط الرجال ضربت شدیدی بر پیکر جامعه بود. هزاران خانواده روزهای تلخ وغمباری را دیدند که هنوز هم کمتر از آنها گفته شده است.

از طرف دیگر نسلی وارد کار زار و همدستی با حکومت شد، که سوکمندانه تعداد کثیری از آنها با فرهنگ بلی گویی واطاعت از استبداد بار آمدند.

شناخت دقیق وجامع چنان نظام وشخصیت های تاریخ ساز آن، مستلزم داشتن اسناد ومدارک وگواهی شاهدان عینی است.

شادروان خلیلی یکی از آن شاهدان است.

خلیلی ازجملۀ کسانی نیست، که ازهاشم خان به گونۀ غیرمستقیم شنیده ویا خوانده اند . خلیلی گفتار وکردارسردار را از نزدیک دیده وشنیده است. درصدارت همکاراوبود. چندین سخنرانی او را هم نوشته است: " در سلام خانۀ عمومی لویه جرگه برپا شد، لویه جرگه را سردارمحمد هاشم خان افتتاح کرد، وخطابۀ سردارمحمد هاشم خان را هم من نوشتم  . . ." ( ص/250/182)

 

آن گاه که دربارۀ بزرگوارشهید، سید ابراهیم عالمشاهی می گوید، به تماسهای اوبا صدراعظم بهترمی توان راه یافت وبه اهمیت نظریات او پی برد:

خانوادۀ عالمشاهی که در اثر مظالم امیر عبدالرحمان خان به ایران رفته بودند، وی همانجا تولد یافت، ادیب و دانشمند بارآمد." در اوایل دورۀ ظاهرشاهی به عبدالرحیم خان نایب سالار به کدام وسیله پیامی فرستاد وخواست به وطن بازگردد. . . به هرات آمد ونایب سالاراو را نزدمن( کابل ) فرستاد،من اورا نزد صدراعظم محمد هاشم خان بردم وبالاخره او رابه صدرات به حیث کاتب گرفتند . . ."( ص 106)

 

 

  ازآنروچشم دیدها وشنیده گی هایی که در یادداشت های خود آورده است، برگ و گواه دیگری می شوند درگسترۀ آشنایی با عملکردهای زمامداران چند دهه پیش کشورما ومشخصاً درک خوی وخصال ، سطح وسویۀ محمد هاشم خان.          

 

از میان انبوه یادداشت های اوچند گزینه را،که به معرفی سیمای هاشم کمک می نماید،میاوریم:

 

خود کشی انورجان

 

 انورجان پسرکاکای استاد به گونۀ دروغین به جاسوسی متهم شده بود. گناه! او این بود، که یک تن خارجی را در جادۀ عمومی کمک رسانیده بود که تایر موتر خود را ترمیم می نمود.

 با آنکه پس از تحمل شکنجه وآزاربسیار آزاد شد،اما کابل را ترک گفت ورفت  به تخارستان. درآنجا یک روز شخص بی مسؤولیتی او راجاسوس خطاب کرده است. انورجان تحمل شنیدن برچسب را نیاورده،با نوشتن پرزه خطی، به زنده گی خویش پایان داد. آن خبر درکابل به گوش صدراعظم رسید. صدراعظم می دانست که انورجان خویشاوند خلیلی است. بالای خلیلی عتاب می کند که " تو چرا ماندی پل خمری رفت؟ " ص 167/168

 

صدراعظم در پوشیدن لباس مداخله می کرد

 

یکی ازشب ها، استاد با دوست خویش عبدالرزاق خان پسرسردارعزیزالله خان قتیل درهوای آزاد قدم می زد، حکایتی را که  می خوانیم از ذوق صدراعظم درزمینۀ پوشیدن لباس و چند موضوع دیگر حاکی است. خلیلی می گوید :

 

"  من یک لنگی جلال آبادی، یک شال نازک ابریشمی برسرشانه ام بود ویک دستار به سرم. عبدالرزاق هم همینطور یک لباس داشت و چپلی ها به پای ما بود. این لباس ها گویا لباس مامور دولت نبود. خوش ِ محمد هاشم خان صدراعظم نمی آمد. صدراعظم از زمین های خود از شکر دره بازمی گشت . آمد نزدیک ما که رسید، . .  بر اسپ سوار بود و ده دوازده سوار درکناره ازین میرفتند .چند  بایسکل سوارهم پیستر وهم چند بایسکیل سوار مسلح از دنبال میامد این بایسکل سوار ها چراغها به روی ما انداختند، ما از سرک خود را کنار کردیم وبه آن گندم ها رفتیم؛ اما اینها ما را شناختند. . . فردا پیشنهاد های وزارت تجارت را می بردم برای صدراعظم. وقتی پیش کردم پیشنهاد را از دست من گرفت وبه شدت به روی میزخود گذاشت وکلاه خود را به سرش ماند -  به همان لهجۀ هندوستانی که همیشه گپ می زد- گفت : خلیل الله خان!

 عرض کردم ،بلی صاحب.

 گفت:  اول برو خود را اصلاح کن بعد بیا پیش من.

حیران ماندم .

دوهفته سه هفته ازین قضیه گذشت وبازمرااحضار کرد.تنها به باغ صدارت قدم می زد. گفت : به گناه خود فهمیدی؟

من گفتم صاحب که نفهیمدم

گفت: تو آنشب همراه او آدم کی بود که قدم می زدی ؟ او لباس آدم بود که تو پوشیده بودی ؟

 . . .  پرسید آن آدم دیگر که در پهلویت بود، کی بود؟

گفتم : عبدالرزاق جان پسرپسر سردارعزیز خان( نواسۀ سردار نصر الله خان )

گفت : بلی، بلی، تو همراه خانوادۀ امان الله خان هنوزکارداری ؟! . .  گفت،خب این خیر، این مولوی فض الربی که با تو رفت وآمد دارد، من خبر دارم ..."( ص 169 )

 

در زمینۀ ذوق وسلیقۀ زمامداران افغانستان به لباس ها، بیشتراز امان الله خان یاد شده است. هنگامی که پوشیدن کلاه و دریشی را یا پتلون را جبری نموده بود. اما صحبت  ازهاشم خان وسلیقۀ او کمتر درمیان آمده است. خوب است که آن لباس های مورد علاقۀ هاشم خان را اززبان خلیلی بشنویم وبازتاب تحمیل سلیقه در زمینۀ پوشیدن لباس را نیز بیشتر بیابیم .

 

خلیلی چنین تصویری ازذوق هاشم حان وجبر وتحمیل او دارد:

 

" یک بیماری در حکومت پیدا شد که باید همه چیز بر اساس خودنمایی ونظاهر باشد. یعنی این سفرایی که درکابل هستند،وشبهایی که به دعوت میایند، اینها فقط پیشرفت افغانستان وخدمات حکومت سردار محمد هاشم خان رادر لباس مامورین قیاس کنند!  . . . بر این بنای غلط حکم شد که شرکت خیاطی از بمبئی بیاید. چند تا خیاط های گبر توسط رستم جی که یکی از تاجر های گبر بمبئی بود، از هندوستان خواسته شد وبرای تمام مامورین تا درجۀ مدیر عمومی وسایر کسانی که دعوت می شوند،به دعوت های شب، لباس به قیمت گران، سه لباس فراک وبانژور وسموکنگ ساخته شد و پیراهن ها هم از خارج خواسته شد. وبو ها هم از خارج خواسته شد. بوت ها هم از خارج خو استه شد.  . . خنده آور چه بود که به همه مامورین موتر میسر نبود.وحتی گادی هم پیدا نمی شد. بعضی این پتلون دریشی خود را درمیان یک خریطه گرفتهزیربغل خود میاوردند،تا نزدیک صدارت به اتقا قابچی صدارت میرفتندبه اتاق( دربان)، وآنجا پتلون خود را می پوشیدند. از آن مضحکتر این بود که این جناب دربان هم از هر ماموری که پتلون هود ردرآنجا آلش میکرد، یک افغان پول اجرت می گرفت . .. فرزدان ما گرسنه میماندند و کل ما لباس بانژور وفراک بای می پوشیدیم! و در روز های جشن هم باید این کار را می کردیم.

تعجب این است که فکرنمی کردند که آن نمایندگان خارجی که درکابل هستند، ویا روزنامه نگار وسیاح که درافغانستان می آیند،اونها حالت ملت افغانستان را به این لباسها قیاس نمی کنند. . .  صد ها نفر را می بینند که پابرهنه در راها میروند. می بینند که زنها ومردها برهنه هستند! اما خیال میکردند که این لباس فراک وسموکنگ .بانژور تمام این معایب را می پوشاند و ملت افغانستان را ملت مترقی وملتت پیشرفته نشان میدهد !(  ص 174 / 175)

 

 تایید گفتار هاشم خان از روی ناگزیری

 

 یکی ازمقتضیات حکومت های استبدادی ،مطلقه و توتالیتارو دیکتاتوری های رنگارنگ این است، که هرچه وبه هررنگ وگونه یی که قدرتمند اندیشیده، گفته ونوشته یا فرمان داده است، زیردستان باید به آن بی چون وچرا صحه بگذارند. سرتا کمر به علامت تایید فرود بیاورند؛ ویا دست های خود را در جلسات همه فرازببرند. اینکه در دلهای آنان چه است، می شود گفت که تعدادی مخالفت را حمل می کنند. اما چارچوبی برای ایشان تعیین شده که اگر می خواهند زنده بمانند، بلی هم بگویند. همین که مدتی سپری شده ویا حیات آن نظام به پایان رسیده است، حرف های دل برخی ازآن مردمان بیرون شده است.

 خلیلی نمونه یی از قدرت هاشم خانی را که زیردستان راوادار به تایید هر زشت و درشت او می نمود، میاورد. طی خاطره های ازسفر به ایران درادامۀ کار وساطت جنرال التای ترکی درقضیۀ سرحدی، می گوید،  که وقتی به کابل برگشتیم،رفتیم بحضور سردار محمد هاشم خان تا گزارش هیأت را برای او بدهیم .وقتی دوسیه را باز کرده که  گزارش را بخواند؛هاشم خان می گوید "حاجت به خواند ن نیست. من ازهمه کارهای شما و عبدالرحیم خان( نایب سالار والی هرات و مامای  استاد خلیلی ) خبر دارم. نخوانید همه را خودم من میدانم .خوب شد  عبدالرحیم خان می خواست که آب گل آلودشود وماهی بگیرد، اما خدا نخواست!" 

خلیلی در یادداشت ها، دردآمیزانه می گوید که " زحمت کشیدن،جان کندن، دویدن برای وطن، وطنی که صدراعظم ومسئولش نشسته. بجای اینکه از ما تشکر کند و اظهار خرسندی نماید،به این کلمت سخت ودرشت،بمن جواب داد!

در مقابل قدرت انسان چه کرده می تواند؟! شاید بی اختیار از زبان من برآمد که خداوند سایۀ والاحضرت را کم نکند." ( ص132) 

 

 پیشامدهای زشتی که هاشم خان گاهی بصورت آشکارا و دراکثر موارد ومواقع  بصورت پنهانی دربرابر نایب سالاروخلیلی دارد،از طرف خلیلی تشخیص شده است. از همین رو بارها از " سختگیری هاشم خان " در برابر شخص خودش و عبدالرحیم خان یاد میکند.

خلیلی از نشست های جمع دوستان ادیب،شاعرو سیاسی، حکایت می کند، که در شب نشینی ها، افزون برصحبت از شعر وشاعری " یک قسمت دیگر شکایت از احوال مملکت و شکایت از سردار محمد هاشم خان واوضاع آن " بود. درینجا سوالی مطرح می ماند که آیا هاشم خان با آن مشغولیت ها وشبکه های سخن چینی ازشکایت های خلیلی مطلع نبود ؟ آیا منتظر فرصت مناسب برای توقیف او ننشسته بود؟

 

سختگیری بر نایب سالار و خلیلی

 

 



 نایب سالار عبدالرحیم خان

 

 نایب سالارعبدالرحیم خان هنگام پس از فروپاشی نظام امانی، نخست جانب شاه سه روزه عنایت الله خان الزام کرد. پس از استعفأ او طرف  حبیب الله کلکانی راگرفت. فعالیت های موفقانۀ نظامی نشان داد و درهرات والی مقتدربود. وبا تبارز شکست امیر کلکانی وپیروزی های محمد نادرخان،پیام وپیغام وفاداری فرستاد. این هم گفته شده است که در دل هوای استقلال درهرات داشت. به هر حال به تسلیم  نادرشاه بیعت کرد . چندی بعد هاشم خان او را به پایتخت خواست. وزیرفواید عامه( 1933-1938) ومعاون دوم صدراعظم(1938-1940) شد. درواقع ازقدرت وتوان پیشینه برافتاد و زیرنظر حکومت قرارگرفت. حکومت بر او اعتماد واطمینان لازم را نداشت. زیرا او آدم دراک وهوشیاربود وحرکاتی را درگذشته از خود نشان داده بود که نمی توانست طرف اطمینان بیشتر صدراعظم وگونۀ حکومتداری او باشد.

شورش مردم صافی زمینه یی را آماده نمود که سیاست هاشم خان شامل حال او شود. رادیو افغانسنان اطلاعیه یی را به نشر سپرده بود که عبدالرحیم خان در ایجاد وتحریک آن شورش دست دارد. نایب سالار وخواهر زاده اش خلیلی با بیش از سی تن دیگرروانۀ محبس شدند. نایب سالار وخلیلی بارها گفته بودند، که هیچگونه ارتباطی با شورشیان نداشتیم.  محمد ظاهرشاه در دهۀ چهل خورشیدی به مرحوم سید قاسم رشتیا گفته بود که هاشم خان صدراعظم در پی اعدام آنها بود. اما تصمیم صدراعظم را امضأ نکردم .

اما حکومت نه تنها در اعلامیۀ رادیویی ادعای داشتن سندی ازنایب سالار را نموده بود، بلکه بارهای دیگر، که خلیلی در زندان بود، هاشم حان برای او گفته بود که سند داریم. اما آن" سند" مانند بارهای دیگر روی انتشار ندید. مرحوم غبارشورش صافی را ناشی ازستم واستثمار حکومت می داند.  

 

 طی سالهای اخیرکه ازبرکت دریافت نامه ها، جزوات، متون قلمی، عکسها، فلم های ویدیویی و نوارهای ثبت شدۀ صحبت ها؛ ناشی ازلطف تعدادی ازهموطنان ممنون بوده ام، نامه یی را که درپایان میاورم،نشاندار تأمل به سوی موضوع بالایافتم. نامه نوشتۀ آقای رؤوف ملکیاراست،که به تاریخ دسامبر 2009فرستاده اند.

 

  "  به ارتباط با دو مقالۀ منتشره درمجلۀ "آیینۀ افغانستان" به قلم جناب داکتر عبدالقیوم خان و جناب داود مومند به یاد ِقصه یی افتادم، که چندین سال قبل شنیده بودم.این قصه با محتویات آن آن دو مقاله در ارتباط است . بنأً برای روشن شدن بعضی حقایق تاریخی مملکت آن را به رشتۀ تحریر آوردم .

      سالها قبل کاکای مرحوم ما، جناب جنرال عبدالجبار خان ملکیار، ضمن صحبت های خصوصی ویادآوری ازجریانات سیاسی و محبوس شدن ها،از زبان دوست بسیار نزدیک وقدیمی خویش، مرحوم جنرال سید عالمشاه خان شکردره یی، موضوعی را قصه نمود. قابل تذکر می دانم که در وقت صحبت  آن مرحوم برادرم و دوپسر کاکایم هم حاضر بودند.  کاکای مرحومم از زبان مرحوم سید عالمشاه خان چنین گفت :

 

   زمانی که نفر بسیار معتمد سردار محمد داودخان بودم، یکی از روز ها ازسردار محمد داود خان هدایت یافتم، که تا یک مکتوبی تهیه بدارم که گویا ازطرف نایب سالارعبدالرحیم خان صافی است؛ و عنوانی سران وخانهای قوم صافی منطقۀ خودش سفارش شده است که شورش و اغتشاش قوم صافی را تقویه کنند. سردار این تاکید را هم کرد، که مکتوب باید به خط وقلم یک آدم اطمینانی تهیه شود و خطش در محیط  شناخته شده نباشد.

 

   جنرال سیدعالمشاه خان با گرفتن این هدایت ، چند روز در فکر ومجادله بوده که چطور چنین مکتوب وموضوع را تهیه کند وبا کی درمیان بگذارد تا جریان  رسوا نشود.

 در نتیجه  بعد از چند روز به پسرخودش سید ظاهر شاه که در آنوقت متعلم  مکتب بود، مطلب را دیکته  می نماید و او می نویسد.  بعد مکتوب را تسلیم  داود خان میکند.

  واین همان مکتوبی است که چند روز بعد تر از جیب یکنفر در ادۀ موتر های نزدیکی محل زندگی نایب سالارعبدالرحیم خان صافی، گویا توسط پولیس مخفی کشف وبعد بحیث " سند" سبب گرفتاری،زجر، شکنجه،و حبس آن شخصیت وطندوست و مدبر وبا همت گردید.

سید عالمشاه خان د ر وقتی که آن موضوع را قصه می نمود، نهایت نادم ومتأثر بود."

 

 

آزار وازیتی را که خلیلی در زندان می بیند، قصه های که از حال غمبار زندانیان میاورد با همه گزارش های مرحوم غبار،مرحوم عبدالصبور خان غفوری، وسالهای بعد که سنت شکنجه گری را که جناب محمد آصف آهنگ ودیگران نوشته اند، سازگاری دارد.

فشار طاقتی سوزی که سرانجام خلیلی را به سوی خودکشی ناموفق رهنمون شد،وعتاب صدراعظم وبا زهم سخن ازداشتن " سند" خیانت ! رادرپی داشت؛ آنچه  اززبان هاشم خان در محضر سردارمحمد داوودخان وسردار محمد نعیم خان می شنود،( آنچه از حرص وآز،(ص 171) زراندوزی ها وغصب نمودن زمین ها می بیند، تصمیم خطرناکی را که از طرف سرداربرای مرحوم استاد قاسم افغان(ص 165)  وصد ها مورد دیگر می بیند، درشکل گیری احساس خلیلی در برابرسردار محمد هاشم خان مؤثر بوده است.

ازینرو درپیوندی که میان  آنها است،تمنیات خلیلی و سرداردوجهت متفاوت را می پیمایند:

 

خلیلی می خواهد زنده گی نماید، وآرام باشد. اما سردار شکاک، ترسو و دارندۀ تصمیم سرکوب است. به خلیلی و مامایش چهره های نامدار، نایب سالار عبدالرحیم خان ، مانند صدهاتن دیگربه دیدۀ افرادی می نگرد که سزاوار زندان ومرگ هستند. این ذهنیت راکارکردهای دوتن اخیر ایجاد نکرده است؛ بلکه سیاستی که محمد نادرشاه ومحمد هاشم خان بیشتر با آن معرفی شده اند، تقاضای چنان زار ها را داشت.سیاست سرکوب نخبه ها وافرادی که همه وقته وهمیشه بلی گوی نبوده اند، ویا از دست آنها کاری اداری ، فرهنگی ویا سیاسی ساخته بود ولی  تحمل نمی شدند.

به نظرنگارنده آنچه ازیادداشتهای استاد خلیلی می تراود،معرف این محوردربرداشتها وکارکردهای سرداراست. محورترس وعلاج آن به وسیلۀ زندان واعدام.   

 

یادداشت ها برگی اند درگسترۀ استبداد شناسی  ومردم آزاری در کنار سایر برگهای تاریخ ما.

اگرامروزسردارهاشم خان باردیگرو دریادداشت های استاد، نماد مطلقیت ومردم آزاری وعقب ماندگی ترسیم شده است، سزاواراست که این همه یادآوری ها ازاوپندی را به گوش اینده گان وناباوران به آنچه در آن زمانه رفته است،بیاویزد.

 

استاد خلیلی هنگام شنیدن خبر مرگ سردارهاشم خان، احساس خود را یه گونۀ راستین ابراز کرده است. برای سردارهیچ طلب آمرزش ننموده است. این گونه موقف صادق بودن با خود وبا تاریخ است.

                                              

آن چنان زی که چو میری برهی

نه چنان زی که چورفتی برهنـــد.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۵    سال        هفتم               جـــــوزا       ۱۳۸٩  خورشیدی                   اول جون ٢٠۱۱