کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   
معرفی کتاب
«گردنبند مروارید»

دکتر پروین پژواک
 
 


 

اسم:  نیلاب موج سلام

متولد:  کابل، افغانستان

مکتب ابتداییه:  کامدیش، کابل

مکتب عالی:  ابوالقاسم فردوسی، کابل

مهاجرت:  1992

کالج:  1996-1999 رشتهء تجارت، هامبورگ، آلمان

ادامهء تحصیلات و اخذ دیپلوم:  2000-2001، رشتهء تجارت، شهرک شپرینگی مربوط هانوور، آلمان

وظیفه:  ریاست عرضهء یکی از مارک های جهانی "ایسپری" در شهر هامبورگ، آلمان.

فعالیت های ادبی و فرهنگی در افغانستان:

سنبله ۱۳۷۱- ۱۳۶۵ نشر مجله خانگی "بهاران"

همکاری قلمی با مجله های "دکمکیانو انیس"، "جوانان امروز" و "سباوون".

کارهای نبشتاری  و فرهنگی در غربت:

1994-1999 ترتیب مطالب و گویندگی در برنامۀ تلویزیونی "نای" کانال آزاد هامبورگ.

2004- 2005 فراگرفتن اساسات ادبیات و ادبیات شناسی نزد داکتر اسدالله حبیب

2006 چاپ کتاب "پرنیان سخن"، برچیده هایی از بهترین آثار و افزوده هایی از نیلاب سلام

2011 چاپ کتاب "گردنبند مروارید"، مجموعه مقالات و یادداشت ها

نیلاب موج از همکاران قلمی وب سایت های وزین ادبی چون "فردا"، "کابل ناتهـ"،  "آسمایی" و "مشعل" می باشد.

 ترجمه و معرفی شخصیت های چون فریدا کالو(نقاش سورریالیست)، گیونتر گراس(داستان نویس، فعال سیاسی، پیکرتراش و برندۀ جایزۀ ادبی نوبل)، پیتر ریومکورف (شاعر معروف آلمان) و هنرمندان سرشناس هومانیست چون هربرت گرینرمایر و ژافیر نایدو برای نخستین بار از سوی او برای هموطنان ما صورت گرفته است.  همچنان معرفی فلم های ماندگاری چون "عطر"، "بیمار انگلیسی" و "پیانو".

دکلمه اشعار به صدای نیلاب موج در "یو تیوپ" موجود است.

 

نیلاب موج و گردنبند مروارید

 

نیلاب موج چند سال قبل نبشته اش "پروین پژواک از کرانهء دیگر" را با یاداشتی ختم نموده است.   او "در یک اشاره و یک پرسش" نوشته است:

"اشاره به روزهای شاد دوران کودکی و نوجوانی، آن گاه که من و نیلاب پژواک با پافشاری های همیشه گی ما خواهران بزرگ مان لونا سلام تایب و پروین پژواک را مجبور می ساختیم، با ما به بازی های سفر میان امواج پر تلاطم دریا و فرار از دزدان دریایی که هرگز وجود خارجی نداشتند، بپردازند. اکنون که گردباد حوادث هر کدام مان را به گوشه یی پرتاب نموده است، می پرسم کجاست خانۀ رویایی، آسمان آبی و کشتی طلایی ما؟"

 

 

من نوشته ام "نیلاب موج و گردنبند مروارید" را می خواهم با همین خاتمه، مقدمه ببخشم.  چه دوران کودکی و خاطرات نوجوانی سرچشمه یی است جوشان، که من از آن در درشت عطش زدهء گذر ایام، همچنان می نوشم.

 

زمانی که هفت سال داشتم، خداوند به من خواهری داد که پدرم او را نیلاب نامید.

در گذر کمتر از سه ماه خداوند به دوست من لونا نیز خواهری داد و پدرم داکتر نعمت الله پژواک که از ایام قدیم با پدر لونا محترم عبدالسلام آشنا و دوست بود، به اجازهء ایشان آن دختر را نیز نیلاب نامید.

من و لونا و نیلاب ها در کابل زیبا اما درگیر در کشاکش گردباد جنگ ها قد کشیدیم.   در آن زمان که هیچ تفریحگاهی وجود نداشت، ما خوشبختی این را داشتیم که هر چند مدتی در میان، در خانهء ما در وزیر اکبر خان و یا در خانهء آنها در مکرویان با هم می دیدیم.

محبوب ترین بازی ما سفر در کشتی (تختخواب یکی از ماها) در میان امواج توفانی اوقیانوس (فرش اتاق)، شکار ماهی (هر خوردنی که میسر می بود)، صید مروارید (یکی از زیورات خواهر بزرگترم گلالی)، جنگ با دزدان دریایی (خیالی) و کوسه ماهی خطرناک (برادر خوردم فرزاد) و سفر به سوی جزایر ناشناخته (زیر تخت، میان الماری لباس، پشت میز کار، دهلیز و یا بالکنی) بود.

گاه ما پری دریایی می شدیم.   ولی اغلب دختران فقیر و یتیمی بودیم که در کشتی خانه داشتیم.  یکی از خواهران ما بیمار و نیمه دیوانه بود.  (با گذشت زمان و بزرگتر شدن سن ما، علاقهء لونا به بازی های طفلانه کم و کمتر می گشت.  بناچار ما با سپردن این نقش به او مجال می دادیم تا در یک گوشه کشتی آرام بنشیند، مجله بخواند، آه بکشد و یا بالای ما بخندد.)  ما با غم راستین افسوس می خوردیم از اینکه او سلامت عقلش را از دست داده است و دیگر نمی تواند از جست و خیز بالای تخت و یا غوطه خوردن های خیالی بالای فرش لذت ببرد.

من تا هنوز نیز نمی دانم چرا خیالات ما فرزندان خاک و سنگ و دشت را، اوقیانوس آبی، پری های دریایی و صدف های مروارید تشکیل می داد؟

شاید تاثیر آب نیلی اسم نیلاب ها بود؟

 

من و خواهرم نیلاب در خانه بازی "خواهران" خویش را داشتیم.  در این بازی من نقش خواهر خوردتر را داشتم.  این خواهر دختری بود، جوان، ساده، عاشق پیشه، نویسنده، تهی دست، دارای دو فرزند خردسال (دو گدی محبوب من).

در این بازی نیلاب نقش خواهر بزرگتر را داشت.  این خواهر دختری بود، جوان، هوشیار، زیبا، تحصیل کرده، ثروتمند و مجرد که مسوولیت مدیریت نشراتی معتبر را داشت و به اسم "خانم لوته" شهرت یافته بود.

این بازی تاثیرات مثبت خود را کرد.  هنگامی که خواهرم نیلاب پژواک در صنف ششم مکتب درس می خواند، ابتکار نشر مجلات خانگی را به اسم خویش ساخت.  او مسوولیت مدیریت اولین مجله خویش "گلستان هنر" را در تابستان ۱۳۶۴ به عهده گرفت که تا بهار ۱۳۷۱ به نشرات بدون توقف خود ادامه داد.

با استقبال از این ابتکار در سال ۱۳۶۵ نیلاب سلام نیز مجله خویش را به اسم "بهاران" منتشر ساخت.

نشر این دو مجله که با دست نوشته می شد و دست به دست می گشت، در حالتی که چاپ مجله "دکمیانو انیس" متوقف گشته بود و وسیله سرگرمی سالم برای اطفال و نوجوانان موجود نبود و یا بسیار محدود بود، با استقبال گرم اطفال، نوجوانان و حتی جوانان قرار گرفت.  به ده ها نوجوان و جوان به ساختن مجلات خانگی پرداختند.

مجلات به حدی مشهور گشت که در سال ۱۳۶۹ یا ۱۳۷۰ اتحادیه ژونالیستان و کانون نویسنده گان جوان کانکوری را با عنوان "خوبترین مجله خانوادگی" به راه انداخت.  نیلاب سلام مقام اول و نیلاب پژواک مقام سوم را به دست آورد.

مجلات "دکمیانو انیس" (که دوباره به فعالیت آغاز نموده بود)، "نوجوانان امروز"، "سباوون"، اخبار "کابل تایمز" و پروگرام تلویزونی "ساعتی با شما" به مصاحبه و معرفی این دو نوجوان موفق پرداخت.*

 

در سال ۱۳۶۸ هنگامی که هژبر شینواری دومین فلم انیمیشن افغانستان در دفتر را  می ساخت، لونا سلام که رشته ادبیات انگلیسی را در پوهنتون کابل به پایان رسانیده بود و در دفتر "کابل تایمز" کار می کرد، در بخش قیچی کاری تصاویر که باید با دقت خاص انجام می یافت، به کمک ما شتافت.  در این دوران گاه نیلاب ها نیز به ما سری می زدند.  همانگونه که ما دو نفر مشوق آنها در بخش ساختن مجلات خانگی بودیم، اینک ایشان مشوق ما در پروژه فلمسازی بودند.

 

با درگیری جنگ داخلی و آغاز مهاجرت شهروندان کابل، خواهرم نیلاب با استفاده از بورس تحصیلی به هندوستان رفت و خانواده ما به پشاور کوچید و نیلاب موج با خانواده اش به آلمان رفت.

دوستان از دوستان جدا ماندند و ما چهار دوست نیز.

 

سرنوشت من و همسرم هژبر را به کانادا کشاند.  اولین دوستی که به دیدارم آمد، لونا و همسرش وهاب طیب بود که ساکن کانادا بودند.  اولین کسی که ما را به دیدار آب و آببازی برد نیز همین لونا بود.

من درچهرهء دو دخترک لونا، نگیسا و یسنا همیشه دوران خوردی لونا و نیلاب را می نگرم.  با این تفاوت که نقش ها عوض شده و خواهر بزرگ کوچک و خواهر کوچک بزرگ گشته است.

نگیسا با آنکه در کانادا به دنیا آمده به اثر کوشش والدین خویش نه تنها دری را خوب صحبت می کند، بلکه می تواند خط را خوب بخواند، باری هنگامی که ده سال بیشتر نداشت، شعری از کتاب "دریا در شبنم" مرا به من خواند.  اشک دیدگانم را لبریز ساخت.  همانگونه که به چشمان و گیسوان سیاه، زیبا و درخشان او می نگریستم، دوران طفولیت خالهء او نیلاب عزیز را به خاطر آوردم و به استعداد آن هر دو آفرین گفتم.

باری نیلاب برای دیدار خواهرش لونا به کانادا آمد و به دیدار من نیز شتافت.  لیکن نیلاب ها بیست سال می شود که همدیگر را ندیده اند. از سابق گفته اند "اگر آب صد پاره گردد، باز هم با هم آشناست".  من باور دارم که این دو نیل آب نیز با همدیگر بیگانه نخواهند شد.

 


 

کتاب "گردنبند مروارید" در پراگ به من رسید.  این کتاب با قطع و صحافت زیبا در ۱۰۰ صحفه و ۱۰۰۰ شماره در ماه مارچ ۲۰۱۱ در مرکز نشر "انفورما پرنت" بلغاریا به چاپ رسیده است.

کتاب "به زن افغانستان شمایل شکیبایی و شهامت" اهدا شده است.

کتاب سه باب دارد.

باب اول شامل مقالات نویسنده است.  این مقالات در نوع خود اولین مقالاتی می باشد که در مورد "نقش کفش زن" به تحریر آمده است.

در این نبشته ها نیلاب "مصمم است از نردبان ها بالا برود تا به روشنایی که حقیقت نامش نهاده اند، برسد.  دست یافتن به پاسخ ها تلخ است و اما یک ضرورت.  بایستی پاسخ آنها را برای فرا گرفتن هنر زندگی کردن و رهگشا شدن دریافت.   سپس آن را چونان فصلی کتابی خواند و چنان فهمید که بتوان به دیگرانش فهماند."

نیلاب با چنین عزمی به مطالعه، تحلیل و تفصیل می پردازد.  مطالعه چنین شیوه منطقی و تحقیقی در برای من دلچسپ و دقیق بود.   او می نویسد:  "یکی از انگاره های که مرا برای رسیدن به هدفم کمک می کند، همانا مطرح کردن مسلهء غلبهء عقل بر احساس است که به کمک این جریان یک زن قادر به دور افگندن زنجیرهای بسته به دست و پایش خواهد شد تا در نخست رها گردد و سپس مبارزه را بیاغازد.  باریکیی که سزاوار ژرفکاویست.  زن در حالی که تلاش می ورزد، عاطفه – بزرگترین ارزش انسانی را زنده بدارد و پرورش بدهد، فاصله میان احساس و عقل را در مرزی نگهدارد که غبار احساس روی عقل و منطق ننشیند.  باید تاکید کنم که اشارهء من نه به معنای فاصله گرفتن از عاطفه بلکه به عنوان بهم نیامیختن عقل و احساس است و بکار بردن هر کدام در جایش."

نگاهی به عناوین مقالات کافی است تا عطر محتوی آن را استشمام کرده بتوانیم.  مانند  "توهین به چیستی جنس لطیف از راه مطرح نمودن کیستی وی".

من این بار را بارها بر شانه ام احساس کرده ام.  ما حتی نوشته های ادبی را برمعیار ارزش ادبی آن نه، بلکه با اشاره به جنسیت نویسنده آن وزن می کنیم.

نیلاب موج در بخشی از مقاله اش می نویسد:  "در این نبشته اشارهءمن به سوی کسانیست که با مطرح نمودن "کیستی" زنی منظور جدی نپنداشتن "چیستی" های همو را دارند... گاهی که جامهء مطالعهء مان را به بر نوشتاری می کنیم، نباید بر آن منت "که نوشته"، بلکه "چه نوشته" را بگذاریم.  تمرکز و سپس سخن زدن بر سر "از که است؟"  به جای "محتوا چه دارد؟" ارزش ناب هنری و یا ادبی، فرهنگی یا علمی، تجربی یا فنی یک اثر و یا کارکرد را پایان می آورد و یا بالا می برد."

یکی از دوستانم که در افغانستان به سر می برد، باری درددل کرد که مهم نیست توچه خوانده ای و یا استعداد و توانایی انجام کدام کار را داری، اگر زن هستی به تو چنین تفهیم می گردد که باید  به وزرات زنان مراجعه کنی.  گویی وزارت های دیگر مردانه و از آن مردان است.

باب دوم کتاب شامل یاداشت های ادبی نویسنده است.

عنواین این بخش همگان شاعرانه است و این شعر پیرامون وجود زن می چرخد.  از جمله:  "دستمال آبی را به نسیم باد نوروزی می سپارم"، "من آب می شوم، می بارم، شمعوار می سوزم"، "در تماشای آب فیروه یی مدیترانه"، و "گردنبند مروارید".  او در گردبند مروارید به زنان وطنش نامه می نویسد.  او می گوید:  "خواهرک بلخی من،  دلت عالمی دارد که از آن می توان کوزه کوزه درد پر کرد و به دریای سمنگانش ریخت تا مگر دریا به خشم آید و اندوه تو ابکوههء رود سمنگان شود و موجه های این رود ستمگران را در زیر سینه اش خورد کند..."، "خواهرک هراتی من، سوزش قلب ترا با سوزش قلب خودم یکجا در بزم اشک سوگواری کردم..."، "خواهرک بامیانی من، راه پیمودن های طولانی برای رسیده به چشمهء آبی..."، "خواهرک پکتیایی من، چه شده نازنین من که جسم و قلبت را در ماتم نشانده اند؟"، "خواهرک پنجشیری من، که می شناسد موج ترا و که می شناسد آتش ترا؟"، "خواهرک جلال آبادی من، رنگ گندمگون جلدت رقص برگ های قصهء "نازی جان همدم من" را زنده می سازد..."، "خواهرک کابلی من، تو چینی ظریف جانانی.  تو چینی پر از نگار فغفوری.  با تو باید مدارا کرد.  مبادا دل نازکت با شلاق بیرحمی ترک بر دارد...".

نیلاب حتی خواهرک دگراندیش هندویش را نیز به خاطر دارد و می نویسد:  "خواهرک هندوی من، گیسوان مشکین و سیاهت، دستان آراسته به حنایت و سندر آویخته بر جبینت مرا و صد همچو منی را به خیالستان "آواره" و "پاکیزه" می برد.  آرزویی خفته در دلم بیدار می شود و کودکانه در پی آن می برایم تا باورم را به عشق از دست ندهم."

باب سوم کتاب شامل یک داستانواره و یک یاداشت است.

در داستان "پری دریایی شده بودم"، نیلاب موج از "پری دریایی آسمان افغانستان" می نویسد.  در این داستان زمان و مکان درهم می آمیزد.  تاشقرغان به هامبورگ می آید و آب دریای "خلم" با آب دریای "ایلیه" می آمیزد.  او خواهرش می شود و خواهرش پری دریایی می گردد.  نویسنده گاه همسر مردی دهاتی می شود و ناچار خود تنش را به آتش می کشد و گاه همسر مردی شهری می شود و از شدت درد، ترک خانه و شوهر می کند.  نیلاب می نویسد:  "پری دریایی یا خواهری که با منی یا تو خود منی؟  شاید تو به من نزدیکتر از منی.  زیرا که می شناسمت، پیش از آنکه بدانم بوده ای.   اگر مرده ای، با مرگ تو عشق نارتر از پیش روییده و اگر زنده ای، پس آن منم که در تو بوده، نفس کشیده و نگاشته ام، چنان که اندیشیده ام."

او در این داستان چون همه نوشته هایش با درد زن های جهان و افغانستان همدرد است.  او هنگامی که از درد و مشکلات زنان می گوید، می نویسد:  "در چنین لحظاتی سیاست چپ، راست و میانه را نخواهم شناخت.  یک "زن" خواهم ماند.  زن افغانستان."

کتاب با یاداشتی در مورد فلم "پیانو" خاتمه می یابد.   من فلم را پس از خواندن یاداشت نیلاب دیدم.  در این فلم زن گنگ است.  همانگونه که ما زن های افغانستان گنگ هستیم.  زبان دل زن در این فلم پیانو است.  چنانکه زبان دل نیلاب قلم است.  ای کاش ما زن ها همه می توانستیم زبان دل خود را بیابیم.  چه سخت است گنگ بمانی و هیچ وسیله برای بیان اندیشه، عواطف، آرزو و آلام خویش نیابی.  این نوشته  "بسته و آویخته به پیانو" نام دارد.  نیلاب می نویسد:  "ادا مگ گراد"، (هنرپیشه فلم که شوهرش در نخستین روز دیدار دل او را از دست داده است) گهگاه شب ها به پیانویی که در ژرفای آب ها رفته می اندیشد و خودش را در سکوت همگانی اوقیانوس با پیانوی غریق بسته و آویخته می بیند."

من فکر می کنم لحظاتی در زندگی همه ما وجود دارد که ما خود را آویخته با آرزوی های خویش در عمق اوقیانوسی تنها و غریق می یابیم.   بخصوص ما زن های افغانستان که اغلب مردان ما، ما را هرگز در نیافته و بدست نیاورده اند، چه برسد به آنکه ما را از دست بدهند.

زمانی نیلاب نیز آویخته به وزن سنگین آرزوها و رویای های درهم شکسته اش به عمق بحر سرازیر گشت.  اما نیلاب غرق نشد.  او غریق باقی نماند.  او پیام های از پری های دریایی آسمان وطنش دریافت کرد و دریا او را دوباره "صمیمانه در پای خودش انداخت".

نیلابی که من در لابلای امواج این کتاب دریافتم، نیلابی است آگاه بر سرنوشتش، آشنا با سرچشمه اش، مطمئن بر نفس از نیروی حیات بخش و سبز کننده دستانش.  او نمی ترسد از اینکه عصارهء تجربه های تلخش را چون جرعه های شیرین آب به کام های تشنه و عطش زده جاری سازد.  او افتخار می کند به آنچه که است و آنچه که او را او ساخته است.  او از دیدار در آیینه نمی ترسد. او بی آنکه باورش را به عشق از دست داده باشد، ضعف هایش را می داند و قوت هایش را می شناسد.

این نیلاب در دشت نخواهد خشکید.  این نیلاب راهش را به سوی اوقیانوس خواهد کشید.

 

محبت خانواده و زادگاه دو دستگیر نیلاب موج سلام در برخاستن پس از افتادن بوده است.  بخشی از نبشته نیلاب در مورد مادرش و مادران زادگاهش از باب دوم کتاب تحت عنوان "وصله زن پرده های تن، قلب و روانم" زیبا و بسیار دلنشین است:

"مادر من یگانه است.  کسی که پرده های تن، قلب و روانم را وصله زده است.

گاهی که در کنارش آرام می گیرم، هر دو روزنهء دلهای مان را به روی هم می گشاییم.  به هم می گوییم، از ده و از درخت ها.  این دنیای سرشار از عاطفه را نتوان به هیچ دنیایی مانند کرد.

او زنی است از تبار ستاره ها.  او فرشته یی است در کنار ما، در کنار خانواده اش.  او گرمی آشیان ماست و بی او نمی توان پر کشید و بالید.

درخت سبز دستانش پر از میوه های شیرین وطن است.

دامنش از جنس نارنج جلال آباد است و انجیر تاشقرغان.  از جنس ناک اندراب است و انار قندهار، از جنس انگور هرات است و شاه توت شمالی...

دامن مادر من بزرگ است به سان آسمان پر ستاره بزرگ است، به بزرگی شط مهربانی.

این دامن، این چشمان، این روان به مادران سرزمینم وابسته اند.

به مادرانی که فرش زیر پای شان خاک است و سقف بالای سر شان خیمه.  چه غریبانه و نجیبانه مادر می شوند، چه زنانه عاشق و چه نگونبختانه تهی دست می مانند.

تشنه از جویبار عشق می نوشند.   مادرانه از باغستان عاطفه برای فرزندان خویش بر می چینند.  دست ها به شاخه های بلند تاک انگور می رسند.  این دستها، دستان مادران میهنم هستند که به شاخ بلند تاک می رسند!

همت این مردمان بیگناه هرگز با خانه بدوشی در دیار خود و بیگانه، دست سایی در کارهای سنگین و شانه فرسایی زیر بار تحقیر و توهین به پستی نمی گراید.  همت کسانی را که شهید داده و شهید گشته اند، مرزی نیست."

نثر نیلاب موج سلام در این کتاب زیبا و شاعرانه است.  هنگامی که نیلاب نوجوان بود، من همیشه از خوانش نثر او در مجله "بهاران" که با خط بسیار خوش و خاص خود او همراه بود، لذت می بردم.  در سال های مهاجرت با بعضی از ترجمه های نیلاب مشکل داشته ام.  یعنی شده یک بخش را چند بار بخوانم تا مفهوم بگیرم.  یک دلیل آن شاید این باشد که او نثر را چون شعر می شکند و جای فعل را عوض می کند.  لیکن نثر این کتاب برای من زیبایی و شگفتی های خویش را به همراه داشت و خوانش آن امید مرا به امروز و فردای بهتر و روشنتر زنان افغان در داخل و خارج از مرزهای کشور بیشتر ساخت.

آب قلم نیلاب نیلی و جاری باد!

پروین پژواک

2011-05-25

مصاحبه های نیلاب ها در آدرس زیر موجود است:

www.ppazhwak.hozhaber.com

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۵    سال        هفتم               جـــــوزا       ۱۳۸٩  خورشیدی                   اول جون ٢٠۱۱