کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱

 
 
   

          نصیر مهرین
                                       
لاله رُخان ِ سـَرو قــــد
                           
استادعبدالغفور رحیل دولتشاهی

 
 

" ای افسوس ! ما از قوه های موجود و دست داشتۀ خود کار نمی گیریم.

 وقتیکه از دست رفت، بدان تأسف میخوریم. نویسندگان را در وقت شان

قدر نمی کنیم. وقتیکه مردند از آنان یاد و بود شانداری میاوریم.

 

                            زنده  بد نام و  در بدر باشد

                            مردۀ نامدار را چـه کنــــم. "

                                          ( استاد رحیل)

 

رشد رنج آمیز دربستر دشواری ها

 

استاد رحیل،درسال 1305خورشیدی(1926.ع.) دردهکدۀ با صفای قلعۀ ملک دولتشاهی ولسوالی بگرام ولایت پروان به دنیا آمد .(1)

آن هنگام و درمجموع،سالهای آغازین سدۀ چهارده خورشیدی،شاهد شوروشعف اصلاحات ،تحولات،واکنشها وآزمون ها وپیامد هایی بود، که افغانستان می دید. در واقع افغانستان تکانه های مختلف اجتماعی وسیاسی ونظامی را شاهد بود.

 از آن رو سالهایی که کودکی استاد رحیل درآنها به سرمی رسید، شوروهیجانی تمام کشور واز جمله شمالی را که بگرام در دل آن است، فرا گرفته بود. شوروهیجانی که گرمای هیجانات نخستین یا استقلال خواهی و تحول آوری ها ودلگرمی های مردم را خوابانید.

شورش های جنوب وشرق کشورتاب وتوان نظام امانی را ربودند. و شورش شمالی، که با گذشت هرروز دامن می گسترد،همان نیات و اهداف شورش های جنوب وشرق را به تحقق نشاند. رمز پیروزی اش، بهره مندی از رهبران خردمند ومشکل گشایان نیاز های اساسی اجتماعی واقتصادی نبود. نه، این ها نبودند. حقیقت این است که نخستین زمینه را اشتباهات ونارسایی های دستگاه دولتی وشخص شاه، که برای افغانستان، دارندۀ نیات حسنه هم بود،برای فروپاشی نظام مساعد نمودند. محافظه کاران ومخالفین اصلاحات شاه،هم هیمه به تنور شورشها بردند.

با چنان شورشها، درواپسین ایام ، درپیکرنظام امانی رمقی نمانده بود. آن گاه که شاه  به دوروبر خود نگریست،عقب نشست وره نجات قدرت درمعرض خطر را جست،و دگر باره به سوی مردم وشنیدن  سخن دل آنها بگونۀ مستقیم روی آورد، دیر شده بود. شاه از بی کفایتی ها، ازمردم آزاری ها، ازرشوت ستانی ها و از خودسری های دستگاه دولت شنید؛(2)  اما درهنگامی  که درلب پرتگاه سقوط بود.

 سقوط وسرنگونی اش فرا رسید. شورشیان شمالی قدم به کاخ شاهان نهادند(3) 

چند ماه با امواج هرج ومرج سپری شد تا نا خدای قهاری، با آرامش وحیل آرزوی پیشینه را تحقق بخشید. ادارۀ امور را گرفت وبا اقدام " نجات بخش خویش"، برخی از شورشیان را گرد آورد وبرخی دیگر را از دم تیغ کشید.

 

 سرکوبها گسترده تربودند. به اعدام اعضای دولت بسنده نشد،مردمان مناطق بیشمارآزاردیدند. ازآن آزاروجفایی که متعاقب سال 1929ع. شمالی دید، کمتروآن هم دیرتربه روایات نوشتاری پیوسته است. هرگاه رویدادهای که در زمانۀ پادشاهی محمد نادرخان به وقوع پیوست،به عنوان واقعیت های تاریخی ازطرف تاریخنگاران در نظر آید و ازمحاق سانسور تنگنظرانه بیرون جهد،ابعاد غم دیده گیها بهتر وبیشترشناسایی می شوند.

 

نگارنده که ازهمسایه های گلدره یی ما درکابل،شرح های مبسوطی از زدو خورد ها در شمالی وآتش سوزی ها و ویرانگری های متأثر کننده را شنیده بودم،طی مسافرت های که لازمۀ مقطعی از زندگی بود، باری هم گذرم به منطقۀ شُتل افتاد. درآنجا مردی در خلال یادکرد ازمهماننوازی های بزرگان خانوادۀ اش ازمهاجرین ، ازوضع فراریان  ترسیده از سپاه محمد نادرخان و حال زار آنها قصه نمود. قصه هایی را که بارهای دیگر شنیدم تا در متن قلمی سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ تألیف شادروان عبدالصبورخان غفوری،گوشه های دیگر آن را اززبان شاهدان عینی بازخواندم. شادروان میرمحمد صدیق فرهنگ، اندکی را آورد؛ وشادروان میرغلام محمد غبار درجلد دوم کتاب افغانستان درمسیر تاریخ ، ستمگری های بی محابا را،به نکوهش جدی ترگرفت.

 

اینکه ویژه گی تأثیر رویداد های آن سالیان در زنده گی مردم وپرورش کودکان و روان آنها چه و چگونه بوده است، شاید روزی کار تصنیف تاریخ کشورما بدان برسد. اما هرچه باشد، این نتیجه مسلم است که پدیدۀ سرکوبگری ابعادی از تأثیرات برجای نهاده بود. یکی  از پیامدهای آن مهاجرت بود. مهاجرت برای حفظ جان وناموس، ترس وهراس از تحقیر وتوهین. و به دنبال آن، تحمیل احساس شکست دیده برآنها،دشواری های طاقت سوزی راهمراه داشته است.

 

 

استاد رحیل در آن هوا وفضا رشد نمود. چون مردم بگرام دارای مکتبی نبودند که فرزندان ایشان درسی را فرا گیرند،منزل و مسجد زمینه های موجود و دروس مروج و میسر پرورشگاه ذهنی  کودکان بود. رحیل نیز اززمینه های سنتی آموزش و به ارث مانده بهره گرفت و خواند ونوشت را درمسجد و درخانه آموخت.

 

در سال 1320خورشیدی که در بگرام  یک مکتب ابتدائیه  تأسیس گردید؛ استاد رحیل درسن 15سالگی وارد آن شد.

کسانی که پسان ها، در بسا از مناطق کشورشاهد تأسیس مکاتب بیشتربوده اند ویا به گونۀ که یگان بارشادروان استاد فاروق اعتمادی می گفت،" اطراف افغانستان راازعینک پوهنتون( دانشگاه ) دیده اند"، شاید دریافت مشکل رفتن شاگرد با پای  به مکتب و طی مسافه های دورتر، برای شان دشوار باشد. اما واقعیت دارد که بیشترین شاگردان وازجمله استاد رحیل شهید با چنین دشواریی به سوی مکتب رفته است. افزون بر آن، شرح حال استاد رحیل آشکارمی نماید که کار و زحمت جسمی را در کنار درس مکتب همراه داشت.

واضح است که بیشترین تعداد  شاگردان روستایی ملزم به کار در زمین زراعتی ویا باغ وباغچه نیز بودند . و این همان دشواری و زحمات رنج آمیزدیگری است که بر دوش چنان شاگردان همواره سنگینی نموده است .  پس ا زرسیدن شاگردان از مکتب به خانه، ملزم بوده اند، که در کنار پدر ویا حتا به تنهایی به آن کار در مزرعه وباغ نیز تن دردهند. زیرا یگانه منبع سد جوع خانواده بوده است. وچه ئبسا شاگردانی که در زمین وباغ  دیگران به کار پرداخته اند.

 

از آنجایی که دولت در کابل برای تعداد کم فارغان مکاتب بقیه ولایات  ظرفیت جلب و جذب را دارا بود، تعداد بیشماری ازادامۀ درس محروم بودند. آن تعداد اندک هم یا از نظر سویه ونمرات بالا ویا اینکه وابسته به متنفذین محلی بودند که به مکاتب  کابل راه میافتند. واسطه وسفارش نامه که شناخته شده است، هم نقش خود راداشت. تعداد شاگردانی که برای ادامۀ درس به کابل برای مکاتب حربی ویا دارالمعلمین و مکتب زراعت و  غیره پذیرفته  می شدند،بنابرمحدودیت این مکاتب بیشتر نبود. 

 

  استاد رحیل از جمله فارغانی است که راه به دارالمعلمین یافت. نخستین عامل راه یابی او، اول نمره گی اش بود. دوم، هنگامی که درصنف ششم درس می خواند، شاگردان صنوف پایان را درس  می داد به علت کمی معلم ،و توانمندی و سویۀ لازم که برای تدریس داشت، به عنوان معلم صنوف پایان شناخته شده بود. و دیگر اینکه سن وسال وجرأت بیشتر نیزداشته است.

 نقطۀ اوج تلاش او برای ادامۀ درس این بود که  مخالفت پدرش را شکست. پدرش نمی خواست که اوبه کابل برود. می خواست که درکنار او باشد تا پدر را در امور زراعت یاری رساند. پدر دردنیایی نبود که دوراندیشی را به کاربرد و جهان تمایلات عاشقانۀ فرزند را نیز دریابد. شاید هم ازمزیت بهره مند شدن ازعلم ودانش، وامتیازی را که مامور دولت به دست میاورد، میدانست. اما عواطف دوری فرزند ونیاز به توان او برای کار درکنارش سبب ساز مخالفت میشده است. چنین کنش فرزند و واکنش مانع شوندۀ پدر، مورد تازه ومنحصر به فرد در زندگی شهید رحیل نبود ونیست، پیشینه های دارد که با تاریخ تأسیس مکتب درکشورما گره خورده است. بحث آن باشد درجای دیگر.

 

رحیل شهید از گذرگاه مخالفت پدرنیزگذشت. به دارالمعلمین کابل رسید. دارالمعلمین لیلیه داشت. وآن دارالمعلمین " . . . یکی از مراکزی بود که همانند دانشگاه کابل و شمار دیگری  از مکاتب مسلکی یی که لیلیه داشتند، زمینهء تماس جوانان از سراسر کشور را با یگدیگر مساعد میساخت. همچو تماس هایی اگر از یکسو در شناخت فرهنگ، زبان، طرز تفکر و باور های مردم نقاط گونه گون کشور به شاگردان کمک میکرد از سوی دیگر زمینهء آموختن  اولین تجربه های ایستادن به پای خود و زندگی مستقل از خانواده را فراراه آنها قرار میداد. دارالمعلمین جایی بودکه شاگردان نخستین برداشت های خود از محیطی غیر از محیط آشنای دهکده و خانواده، بدست می آوردند؛ ظرفیت ها و توانایی های خود را می آزمودند و در سمت و سو دادن سرنوشت خود به تاثیر گذاری آگاهانه میپرداختند "(4)

 

بنابه گفته دوستان وآشنایانی که زندگی درلیلیه را نیز دیده اند،آنجا فرصت های خوبی را در اختیار جوانان قرارمیدهد که ازاوضاع بقیه مناطق افغانستان کم و بیش  مطلع شوند .

درآنجا اطلاعات شان ازاوضاع واحوال گوشه های دیگرجامعه بالاتر از محدوده یی میرود که " وطن" اصلی نامیده می شود. در زندگی لیلیه گونه های مختلف مشغولیت وجود دارد. کسانی که به روز گذرانی از طریق پربازی،قدم زدن های داخل شهر ورفتن به دیداردوستان و آشنایان عادت نموده باشند، لنگان لنگان بارفراگیری درس رابه منزل مقصود میرسانند. یک تعداد کم به مطالعه و فراگیری زبان خارجی روی میاورند. وبا آن گونه از مشغولیت، مرزی روشن با شاگردان تنبل رسم می کند.

 

شهید رحیل، ازشاگردان دستۀ دوم بود. به فراگری ربان انگلیسی توجه نمود. وافزون بر آن به مطالعات عمومی توجه کرد.

آن بود که پس از فزاغت از دارالمعلمین کابل،درسال 1332 خورشیدی، نخستین وظیفۀ خویش رادربخش نشرات آن مؤسسه از طریق همکاری با نشر مجلۀ آیینۀ عرفان آغاز کرد. آگاهان می دانند که در اکثر موارد رسم این است که در بخش نشرات کسانی را می پذیرند که از نظر توان خواند ونوشت یک سر و گردن از تعداد دیگر بالاتر باشند.

ادامۀ کار در" تعلمیات اساسی" معارف،بعدتر مؤید این ادعا است. پس ازچندی  در مکتب سپین کلی سمت معلمی را دارا شد.

هنگامی که  کورس های زمستانی دورۀ لیسانس پرورش معلم  تأسیس شد،شامل آن کورس گردید.

 ازمیان معلمینی که صنف 12 را به پایان برده و تحصیلات دانشگاهی نداشتند، تعداد کمی می توانستند در زمستان ها با استفادۀ ازرخصتی های که معلمین داشتند، صرفنظر نمایند  و زمستان ها به تحصیل ادامه بدهند. دیگران به گونه های دیگر ی رخصتی  زمستانی را به پایان میرسانیدند. تعدادی فقط در خانه بوده ویگان ناول ویا رومان می خواندند. معلمینی بودند که هر گز روی کتاب را نمی دیدند. تعدادی به حیث معلم خانگی ، شاگردانی داشتند. معلمی را می شناختم که با استفاده از وقت، درخانه کاغذ پران می ساخت وبه وسیلۀ فرزندش به دکان برای فروش می فرستاد. 

 

شهید رحیل ،کورس های زمستانی را که در سطح دانشکدۀ تعلیم وتربیه قرار داشت، نیز به پایان رسانید . و درسال 1340 در لیسۀ نادریه وظیفۀ سرمعلمی را به دوش گرفت. در سال 1343 به سوی مبارزات پارلمانی بدون وابستگی به کدام گروه سیاسی روی آورد. با مشاهدۀ نتیجۀ عدم توفیق دوباره به معلمی پرداخت. این باردرمزارشریف، سرمعلم دارالمعلمین تجربوی  بلخ شد وهمزمان با آن در مکتب دخترانه نیز تدریس می نمود. از آنجا که مقامات محافظه کاردولتی در محفلی با سخنرانی اومخالفت نموده بودند، سبب اعتراض تعدادی از جوانان شد. مقامات هم او را به عنوان شخص محرک مظاهره وبه این ترتیب " دوسیه دار" به کابل فرستاند. ( 1347). شش ماه جفای آن گناه! رادید تا " درسال 1347 به صفت عضو مسلکی در ادارهء سمعی و بصری و مواد درسی معارف مقررشدند " (5)

 

سال 1349 به تدریس در لیسۀ میربچه خان سرایخواجۀ کهدامن مشغول شد. از آن جایی که جای بود وباش در بگرام یا خانۀ پدری اش بود،فاصلۀ بگرام  تا سرای خواجه را با موتر کرایی ویا بایسکل طی می نمود. پس از بیماری وپذیرش عمل جراحی، که دشوار بود آن فاصله را روزانه طی نماید،در لیسۀ بگرام به تدریس پرداخت. درآنجا مضامین ادبیات دری، منطق، عقاید،جغرافیای فزیکی،انگلیسی راتدریس نمود وبعدازظهرها شاگردان صنف اول را درس می داد.

 

در سال1353به ریاست تعلیمی ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف به کار پرداخت.

 ودرهمان مشغولیت بود که درجوزای  سال 1358زندانی وسپس ناپدید شد.

ادامه دارد......

منابع ورویکردها

 

1- عصر(عبدالصبوررحیل دولتشاهی). فرزند استاد رحیل،که خوشبختانه نویسندۀ ادیب ومانند پدرخویش دارای صفت صراحت لهجه نیز است، بخش هایی ازاشعار ونبشته های پدر را با نام  سنگ مزار جمع آوری وترتیب نموده است. درین نبشته از معلومات جناب عصربهره گرفته ایم.

2- شادروان محی الدین انیس در کتاب بحران ونجات به توضیح وشرح موضوع پرداخته است.

  3- مراجعه شود به سلسله نوشته های ازین قلم  درتارنمای صدای آلمان. نگاه دیگر. بررسی حکومت 9 ماهۀ امیرحبیب الله کلکانی.

 

     4- سنگ مزار ص 20.

     5- سنگ مزارص 47

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤۳       سال        هفتم                ثــــور       ۱۳۸٩  خورشیدی                     می ٢٠۱۱