کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

بهارِ بيدل‌
 

محمدکاظم کاظمی

 
 

 «بهار» از كلمات پركاربرد در شعر بيدل است‌. اما اين كاربرد نسبتاً وافر تنها بدين واسطه نيست كه شاعر همانند ديگر شاعران زبان فارسي توجهي خاص به اين فصل دارد. البته بهار فصل محبوب شاعران ما بوده است و اين خود دلايلي دارد كه در اين مقام بدان نمي‌پردازيم‌. بيدل هم در بسيار جايها از اين منظر به بهار نگريسته است‌.

اين مطلع يكي از غزلهاي زيباي اوست‌:

امروز نوبهار است‌، ساغركشان بياييد

گُل‌، جوش‌ِ باده دارد تا گلستان بياييد

و در اين بيت شاعر ميان يار و بهار مقارنتي يافته است‌:

يار شد بي‌پرده‌، ديگر تاب خودداري كه راست‌؟

اي رفيقان‌! نوبهار آمد، كنون ديوانه‌ام‌

و در اين بيت يك رندي جالب ديده مي‌شود. بالاخره با نو شدن حيات‌، همه موجودات قابليتهاي خود را به نمايش مي‌گذارند. پس زاهد هم بايد با تزوير به ميدان آيد.

بهار آمد، تو هم اي زاهد بي‌درد! تزويري‌

چمن گل‌، شيشه قلقل‌، يار مستي‌، من جنون كردم‌

و بالاخره يكي از بهترين تك‌بيت‌هاي بيدل با محوريت بهار، بيت زير است كه در آن گلهايي كه مي‌رويند، نامه‌هايي دانسته مي‌شود كه از سوي ياران رفته از دل خاك به ما فرستاده شده است‌.

بهار، نامة ياران رفته مي‌آيد

گلي كه وا كند آغوش‌، در برش گيريد

از اينها گذشته دو غزل مستقل با رديف «بهار» هم در غزليات او مي‌توان يافت كه بدانها اشاره خواهيم كرد.

اما اين تنها بخشي از «بهارستايي‌» بيدل است‌. ما يك كاربرد گستردة واژة «بهار» را هم در شعر او شاهديم‌، آن هم در مواردي كه شاعر ما بهار را نه به معني فصل اول سال‌، كه در يك معني مجازي هم به كار مي‌برد و آن به مفهوم مطلق‌ِ «خرّمي‌» و «نشاط» است‌. مثلاً در اين بيتها بهار بيشتر همين معني مجازي «خرمي و فرخندگي‌» را دارد.

اي نيسم از كوي جانان مي‌رسي‌، آهسته باش‌

همرهت بوي بهاري هست و من ديوانه‌ام‌

بهار آن دل كه خون گردد به سوداي گل رويي‌

ختن فكري كه بندد آشيان در حلقة مويي‌

بر فرق عزّت تو نزيبد گلي دگر

اي خاك‌! گر بهار كني‌، نقش پا شوي‌

بر اساس همين نگرش است كه شاعر ما در بسيار جايها مصدر «بهار داشتن‌» را به معني «خرّم بودن‌»، «فرخنده بودن‌»، «بانشاط بودن‌»، «جلوه داشتن‌» و امثال اينها به كار مي‌برد و اين به واقع ايجاد يك ظرفيت معنايي جديد براي اين كلمه است‌. مثلاً در بيتي ديگر از همان غزل «امروز نوبهار است‌...» مي‌خوانيم‌:

امروز آمدنها چندين بهار دارد

فردا كه راست اميد تا خود چه‌سان بياييد؟

و اين «چندين بهار دارد»، مجازاً يعني «چندين خرّمي و فرخندگي دارد»

چقدر بهار دارد سوي دل نگاه كردن‌

به خيال قامت يار، دو سه سرو آه كردن‌

و «بهار دارد» يعني «نيك و خوشايند است‌».

اين نوع كاربرد «بهار داشتن‌» را در آن دو غزل با رديف «بهار» كه پيشتر ذكرشان رفت هم مي‌بينيم‌:

از گل و سنبل به نظم و نثر سعدي قانعم‌

اين معاني در گلستان بيشتر دارد بهار

در اينجا «دارد بهار» يا «بهار دارد» فعلي مركب است به معني «جلوه دارد». يعني «اين معاني‌، در گلستان بيشتر جلوه دارد» (منظور كتاب گلستان سعدي است‌). اگر چنين فرض نكنيم و «بهار» را فاعل جمله بگيريم‌، يعني بگوييم «بهار اين معاني را در گلستان دارد» معني بيت تباه مي‌شود. اين هم مثالهايي ديگر.

شبنم ما را به حيرت آب مي‌بايد شدن‌

كز دل هر ذرّه‌، طوفاني دگر دارد بهار

يعني «از دل هر ذره‌، طوفاني ديگر جلوه دارد» يا «از دل هر ذره طوفاني برخاسته است‌.»

بي فنا نتوان گلي زين هستي موهوم چيد

صفحة ما گر زني آتش‌، شرر دارد بهار

يعني «اگر صفحة ما را آتش بزني‌، از آن شرر برمي‌خيزد»

از خزان آيينه دارد صبح تا گل مي‌كند

جز شكستن نيست رنگ ما، اگر دارد بهار

يعني «رنگ ما اگر جلوه‌اي دارد، همان شكستن است‌».

زخم دل عمري است در گرد نفس خوابانده‌ام‌

در گريباني كه من دارم سحر دارد بهار

يعني «در گريبان من‌، سحر جلوه دارد»

اين بيتها كه نقل كرديم‌، بدون توجه به اين معني از «بهار داشتن‌» غالباً مهمل يا حداقل مبهم به نظر مي‌آيد و همين خود يكي از جوانب ابهام در شعر بيدل است‌.

اين ايجاد ظرفيت معنايي به كلمات‌، خاص كلمة «بهار» نيست‌، بلكه شاعر ما با بسيار واژگان اين كار را مي‌كند و به دايرة معنايشان گسترش مي‌بخشد، به‌گونه‌اي كه بدون وقوف به اين معاني‌، در شعر بيدل راه به خطا خواهيم پيمود. به واقع يكي از دلايل اين كه گروهي از ادبا، شاعر ما را مغلق‌گوي و در مواردي پريشان‌گوي وانمود مي‌كنند، حاصل ناآگاهي‌شان از اين ظرايف است‌.

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤٠       سال        هفتم      حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی       مارچ ٢٠۱۱