کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 
   

بهاران مبارک باد![۱]


مرحوم داکتر علی رضوی غزنوی

 
 

  در جهان کمتر ملتی است که "سرسال" آن با نخستین روز بهار همروز باشد همچون افغانستان امروز، خراسان دیروز و آریانای باستان. مردم افغانستان قرنهای متوالی است که با نوروز الفت و آشنایی دارند، و این خجسته روز را از دل و جان گرامی می دارند. شاهد مدعا را از گفتار بزرگان فرهنگ و دانش و ادب پارینه می آریم:

ابوعلی محمد بلعمی که پدرش ابوالفض بلعمی وزیر سامانیان بلخی بود، به امر یکی از شاهان سامانی، تاریخ کبیر ابن جریر طبری، صاحب تفسیر معروف، را به دری راه راست در آورد. در این کتاب که به ترجمۀ تاریخ طبری یا تاریخ بلعمی مشهور است، روایتی بدین سان آمده است: "... پس جمشید علما را گرد آورد که چیست، این پادشاهی را بر من باقی و پاینده داغرد؟ گفتند: دادگستری میان خلق خدای، پس داد بگستر. سپس علما را گفت که روز دادخواهی که من می نشینم شما همه نزد من آئید تا هر چه در او باشد، مرا بنمائید تا آن کنم. نخستین روز که به دادخواهی رفت، "هرمزد روز" بود – نخستین روز از ماه فروردین. پس آن روز را (نوروز) نام کردند و تاکنون سنت جمشید است ..."

حکیم ابوالفتح عمر بن ابراهیم الخیام نیشابوری، صاحب رباعیات مشهور یکی از دانشمندان نامور دوران سلطان ملکشاه سلجوقی است که به امر او به اصطلاح تقویم پرداخت و ایام سال را به وضع ثابت کنونی در آورد. او در رسالۀ نوروزنامه اش گفته است که: "... جمشید جواهر از معادن بیرو آورد ... و تخت و تاج و باره و طوق و انگشتری او به دست آورد. پس در این روز که یاد کردیم جشن ساخت و نوروزش نام نهاد..."

می توان اندیشید که شاید دبیر آزموده و دانا و تاریخ خوانده (محمد بلعمی) می خواسته است به شاهان سامانی که از خودرایی و خودخواهی بپرهیزند و از دانایان و کارآگاهان یاری جویند، چنانکه جمشید، آن نامور روزگاران کرد، زیرا در طی تاریخ، پایان کار خیره سران و زورگویان مستبد جز خواری و بدنامی نبوده است.

آیا اندیشمند بزرگی چون خیام از نقل چنین حکایات و روایات قصدش دادآموزی زمامداران بی مروت سلجوقی در کسوت تعریض نبوده است؟

با دنیایی از تعجب و تاسف باید پرسید که چه شدند آن ملیگرایان دو آتشه که سالیان دراز "یما" یعنی همین جمشید مورد گفتگو را که به آغازگر جشن نوروز شهرت یافته است، نخستین پادشاه آریانا خواندند و به "آرین الژاده" بودن افغانیان نازیدند و از تاریخ پنج هزار ساله با افتخار سخن گفتند؟

امروز به طور اسرارآمیزی ناسیونالیسم افراطی با واپسگرایی تا دندان مسلح همدست همدست شده اند تا نوروز جمشیدی را از دل و دماغ وطنداران بزدایند. با شگفتی بسیار دیده می شود که نیروهای خرابکار در تلاش است تا درخت و گل و گیاه و غله و سایه و میوه مخصوصاً انگور را و هر چه علامت حیات و رویندگی و سرمستی و سرسبزی است، و نیز دفتر و دیوان و میز و چوکی و تلویزیون و سینما و مطبوعات به معنی نوشت و خوان و کاخ و ایوان و حتی عمارات آهن پوش را که نشان از زندگی مدنی و شهرنشینی دارد، از بیخ و ریشه و از بنیان برکنند و افغانستان را به گورستان و شهر ارواح بدل گردانند. سعی بر آن است تا بلخ بامی زادگاه یمای آبادی پرست و عمران دوست را بسان عشرتسرای کابل به لانۀ معلولین و گدایان مبدل سازند. زنان را در زیر سرپناهای مخروبه، زنده به گور و سیاهپوش کرده اند، و گویند که رویۀ دیرینۀ زنان این سرزمین همین بوده. مردان به را به گروههای آدمکش حرفه یی تبدیل کرده اند و بر آن اند که سیرۀ امارت و فلسفۀ وجودی آن جز این نیست.

مرد و زن و پیر و جوان مخصوصا کودکان، محتاج لقمۀ نان اند و همه از انواع بیماری ها رنج می برند. در زادگاه و بوم و بر اجدادی ما خنده و شادمانی و امید و ترقی و پیشرفت و تمدن و فرهنگ و معارف، واژه هایی اند که معنی و مفهوم خود را از دست داده اند، و مصداق هیچ یک در خارج وجود ندارد. در مشرب تفنگداران، زیبایی خاصۀ بهشت و دنیا دار عذاب است. خوشحالی و خرمی همچون جشن نوروز، مکروه و مستهجن است و حرام قطعی!

باری در تاریخ بزرگ زین الاخبار ابوسعید عبدالحی بن ضحاک بن محمود گردیزی که آن را در عهد سلطنت عبدالرشید بن مسعود پسر شهریار بزرگ بت شکن، یمین الدوله سلطان محمود غزنوی تالیف کرده است، چنین می خوانیم: "این روز را (نوروز) گویند زیرا سر سال باشد و شب با روز برابر می شود و سایه ها از دیوار بگذرد و آفتاب از روزنه ها افتد."

ملا محسن فیض کاشانی از فقیهان و حکیمان معروف، صاحب کتاب الصافی و الوافی، در حدیث نبوی و تفسیر قرآن مجید، در یکی از آثارش به نام ابواب الجنان در بارۀ نوروز از یکی از پیشوایان دین چنین آورده است: " ... اول روزی است که آفتاب طلوع کرده و بادی که درختان را بارور می سازد، وزیده و خرمی زمین آفریده شد. روزی است که کشتی نوح بر زمین قرار گرتفه و روزی است که جبرئیل علیه السلام بر حضرت رسالت صلحی الله علیه و اله نازل شد به وحی، و روزی است که حضرت رسالت (صلعم) امر فرمود یاران خود را که با حضرت امیرالمومنین علیه السلام بیعت امارت نمایند ..."

این چند روایت از آثار تاریخی به رسم نمونه برای آن آورده شد تا گفته آید که بزرگان پیشین در بارۀ نوروز و پیدایی آن چه نظر داشته اند و چه اساطیری را که می دانسته اند، به قلم آورده اند. و گرنه "نوروز" نه ساخته و پرداختۀ فلان و بهمان شخصیت اسطوره یی یا واقعی در هزاران سال پیش است، و نه ربطی به مذهب و کیش و آئین دارد. نوروز جشن طبیعت است، روز جوشش و جنبش هر چه زنده جان در جهان است. جشن مردمی است که به بهاران، به شکوفایی، به بالندگی و رویش باور دارند.

در وطن عزیز ما افغانستان، از نوروز و از بهاران تنها و تنها سیه کاران و تیره اندیشان جاهل و خودبین ممکن است بیزار و گریزان باشند. خودپرستانی که به خواستهای صمیمانه و قلبی ملیونها مردم اهمیتی نمی دهند، با تاریخ میهن خود بیگانه و از دنیای امروز بی خبرند، با شادی و شادمانی و روشنی، دشمن اند، و جز به مرگ و نیستی و غم و تاریکی نمی اندیشند.

یاد آنروزها بخیر که ما هم در وطن خود این روز را جشن می گرفتیم، عید می گرفتیم. به رسم و آئین یاکان شادی و رقص و پایکوبی می کردیم. خوشیها داشتیم و به همدیگر "سال نو تبریک" می گفتیم. گاه به نام روز نهال شانی و گاه به نام روز دهقان – به هر نامی که بود – تفریحها و تفرجها برگزار بود. بیرقهایی به تیمن و تبرک ابرافراشته می شد. در مندوی که جایگاه غله بود و در مزار که آرامگاه شاه اولیأ است و در چندین جای دیگر علم هایی به علامت جشن و سرور به اهتزار در می آمد. آواز فریبای موزیک "سلامخانه" مخصوص ادای احترام و هلهله و کف زدنهای ممتد صمیمانه و از ته دل جوانان و کودکان، مخصوصاً پیرمردان زنده دل و اهل حال، و بانوان پیچه سفید که دست به دعا بر می داشتند و به رخ می کشیدند، در حالیکه اشک شوق و نیایش در چشم داشتند، روحانیت مسحور کننده ای داشت.

دردا و دریغا که دیگر سالهاست که این همه شادیها به غم بدل شده است. جای خوشی و خرمی ها را اشک و آه و آتش و خون پر کرده است. بسیار آموزنده بلکه بسیار بسیار عبرت آموز است که نُه سال قبل (در شمارۀ دوم سال اول مجلۀ خراسان، به مدیریت آقای محمد قوی کوشان)، به مناسبت حلول سال نو 1363 طی مقاله ای به همین قلم آمده بود که:

متجاوز زورگوی اجنبی دشمن ایمان و انسانیت و استقلال با ارتش سرخ دیوسیرت و هزاران وسیلۀ ویرانگری، اینک نزدیک به نُه سال است که ویران می کند و می سوزاند و تباهی بار می آورد. همه جا جنگ و کشتار و شکنجه و زندان و خرابی و فساد و پلیدی است و چه جنایتهاست که نیست. اما ما به امید زنده ایم، به امید خدا و همت مجاهدین جان برکفت میهن مان. آرای به امید آنان که ددمنشان مهاجم را از خاک پاک خود بیرون رانند و مزدوران دست نشانده را از کرسی های سلطه و قدرت به زمین زنند و به اراده و اختیار آزاد و بدون کوچکترین تبعیض، کافۀ ملت قهرمان و قربانی داده، نظامی نیکو برگزینند. نظامی که جز به خیر و به صلاح و آبادی و آرامی و عمران میهن و مردم نیندیشند. نظامی که بتواند با تامین آرامش و صفا و برادری و یگانگی، که شایستۀ مردم واقعاً صحلدوست و پاکنهاد و زحمتکش و وطندوست ما سات، نام نیکی جهانی "مجاهدین" را که به معنای "جنگاوران آزادیخواه در برابر تجاوز دشمن خارجی" و به مثابۀ رمز و راز شهامت و شجاعت مردم افغانستان شناخته شده اند، دردل و دیدۀ جهانیان جاوید و ابدی سازد.

در طلیعۀ نوروز سال 1377، هرچند توضیح واضح بنماید، به ناچار باید گفت که با هزاران دریغ و افسوس، هنوز کشتارها و تباهی ها همان که بود ادامه دارد. ملت ستمدیده و آزادیخواه ما توانست "ددمنشان مهاجم" و مزدوران ستمگرشان را از وطن طرد و نابود کند، اما بدبختانه هرگز نتوانست به تأسیس "نظامی" که امید و آرزو می رفت، کامیاب گردد.

ای بسا آرزو که خاک شده.

 


 

[۱]  این مقاله در نشریۀ امید به نشر رسیده بود. 

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱٤٠       سال        هفتم      حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی       مارچ ٢٠۱۱