کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱

 

 

٢

 

 

۳

 

 

 

٤

 
 
   

نگاه مخفی

جلددوم روزنوشت های سیاسی 

رزاق مامون

 
 

ساعت هشت بامداد

حوادثی ملایم ولی دراماتیک درپیش است. باید منتظرشکستن تشکیلات حکومتی بود. معامله هایی انجام شده اند.

بامداد بیست ودوم اسد- 1389

جاسوسان ایرانی درغرب کابل

دیروز میان برخی هزاره ها وکوچی ها دراطراف قصردارالامان درنزدیکی "شهرک سبز امید" وابسته به حاجی نبی برادرآقای خلیلی معاونت دوم ریاست جمهوری درگیری هایی روی داد که تلفات وجراحاتی داشته. ده پلیس زخمی ونه نفراز مردم زخمی شده. درگزارش آمده بودکه یک شهروند هزاره کشته شده اما پلیس این خبررا رد کرد. اما ده ها خیمۀ کوچی ها به آتش کشیده شده است. یک خبرحاکی است که این درگیری درنتیجۀ اختلاف میان حاجی نبی وحشمت غنی احمدزی برادراشرف غنی احمدزی برسر ملکیت برزمین های ساحۀ مذکور اتفاق افتاده است. این خبرهرچند ازسوی حلقات خاص داده شد اما هنوز ثقه نشده است. من درحیرتم که چرا بعد ازنه سال، چنین جنگی میان هزاره ها و کوچی ها درین ناحیه روی داده است؟ امکانات اطلاعاتی که خود ما به آن دسترسی داریم می رساند که برخی افرادمفقودۀ اجنتوری ایرانی دردامن زدن به احساسات مردم به هدف ایجاد اخلال درروابط مردم سنی وشیعه درغرب کابل دست دارند. گزارش های قبلی هم درزمینه تلاش ایرانی ها برای جنگانیدن سنی وشیعه وجود داردکه اسناد آن نزد انجمن مدنی وحقوقی وجود دارد. من نمی دانم که ریاست امنیت ملی چرا درین باره خاموش است ووظیفه اش چه است؟

 

ساعت ده قبل ازظهر

یک نامۀ دیگرازبوخارین به استالین

این نامه را به خاطری به این زودی برای تان نقل می کنم که احساس بدی دارم ازسقوط شخصیت انسان. انسان هایی که دراول خیلی عالی ومقاوم وسالم جلوه می کنند؛ اما فراموش می کنیم که انسان چیزی نیست جز، فرزند موقعیت! این که موقعیت چه باشد! اعوذبالله من الشیطان الرجیم. گفتۀ گورگی را به یاد می آورم:

درین دنیا همه چیزامکان دارد!

نفرت ناک است!

این هم نامه:

سلام جوزف ویساریونوویچ! { ازکوبای آشنا خبری نیست!} من ساعت هاست که درخیال خوددرحال گفتگو با تو هستم. اغلب به حملات عصبی نظیر این هذیان گویی دچارمی شوم.( تو روی تخت خواب کنارمن نشسته بودی، چنان به من نزدیک بودی که می توانستم ترا لمس کنم.) متأسفانه این فقط هذیان وپرت گویی بوده است. می خواستم به توبگویم، حاضرم بدون کمترین تردید واحتیاطی هرتقاضایی را که از من بکنی انجام دهم. یک جلد کتاب شعربزرگ(علاوه بریک کتاب اکادمیک) نوشته ام. این کتاب شعر درستایش ازشوروی است... بایرون گفته است برای شاعرشدن یابایدعاشق شوید ویا بی نوا!( درمورد من هردوصدق می کند. اکنون تلاش های نخستین من، بچگانه به نظرمی رسد. اماجزآن شعری را که درمورد استالین نوشته ام. درحال بازنویسی بقیه هستم.) درهفت ماه گذشته نتوانستم همسرم یا کودکم را ببینم. چندبارتقاضای ملاقات با آن ها کردم اما نتیجه ای نداشت. دوبار براثرحملۀ عصبی بینایی خود را از دست دادم ودویا سه بارنیزدچارحملات همراه با هذیان گویی ووهم وخیال شده ام. جوزف ویساریونوویچ! به آن ها اجازه بده با من ملاقات کنند! بگذارآنیوتا وپسرکوچکم را ببینم. ممکن است هرلحظه اتفاقی بیافتد! بگذارعزیزانم را ببینم. یا اگراین امرامکان پذیرنیست حداقل بگذارآنیوشکا عکسی ازخودش وپسرمان را برایم بیاورد. من دانم که ممکن است وقتی می گویم ترا با تمام وجودم دوست دارم، حرفم احمقانه به نظرمی رسد؛ اما نمی توانم ازگفتن این حرف خودداری کنم. بایدخوب فکر کنی که ازمن چه می خواهی؟"

آخ که این نامۀ رهبرانقلابی چه عصبانی کننده است برای من.

 

بامداد بیست وسوم اسد- 1389

رد پای ایرانی ها درحوادث غرب کابل

یک منبع مؤثق گفت که ایرانی ها اخیراً درجهت تعمیق مخاصمت ملی خصوصاً درکابل، جدی ترشده اند؛ اما نهاد های مسئول با کشف قضیه سعی کرده اندکه میان شهروندان هزاره وکوچی پل مفاهمه ایجاد کنند. رهبران هردوطرف ازتجارب گذشته می دانند که ادامۀ خشونت به نفع هیچ یک ازآنان نیست. تحقیقات ازبازداشتی ها صریحاً خط پای عناصرایرانی و مستخدمان شان را نشان می دهد. تا جایی که خودم درجریان هستم، این پروژه هم ناکام شده و حالا ممکن است از مسیردیگری سعی کنند به این دشمنی دروغین وساختگی میان مردم دامن بزنند. پروژه بعدی چندان قوی نخواهد بود. فکرمی کنم قراربود دامنۀ نا آرامی به نقاط دیگر کشانیده شود؛مگر درآن صورت ممکن است مراکز مختلف ایرانی ها درغرب کابل لطمه پذیرشود. مدیران شرکت ها و نهاد های تجاری ایرانی درکابل ودیگرجاها همه ازمیان افراد اطلاعاتی برگزیده می شوند وهریک دراستقامت های معین کارمی کنند. فکرمی شود که هم آهنگی چندانی هم میان شان وجود ندارد. اساساً فرمایشانی که ازتهران می رسد، یک دست نیستند. تحلیل این است که در بخش سیاست افغانستان درتهران، نا رضایی هایی بروز کرده است. بعضی قراین سخن از تغییر ترکیب جاسوسان ودپلوماتان درافغانستان می رود. ازهمین تاریخ به بعد، تا بیست روز دیگر یعنی هفده هم سنبله ( شهریور) وضع تغییربخورد.

ساعت سه بعد ازظهر

گفت وگوی حامد کرزی با بارک اوباما؟

من از شنیدن خبرتماس ویدیویی رئیس جمهورکرزی با بارک اوباما دربارۀ اسناد منتشرشدۀ پنتاگون درسایت ویکی لیکس به این اندیشه افتاده ام که وضع درمنطقه وافغانستان آرام آرام حالت فوق العاده به خود می گیرد. چه مناسبتی وجود داشت که کرزی دربارۀ انتشار اسنادسری نهاد های امنیتی امریکا با رئیس جمهور اوباما صحبت کند؟ این خبر برای من غیرعادی است که کرزی به بارک اوباما گفته است که درنحوۀ مبارزه با تروریزم"تجدیدنظر" کند؟ یعنی چه؟ کرزی به بارک اوباما خط ونشان می کشد؟ شاید هم تماس ناراحت کننده ای میان آن دو صورت گرفته است.

هنوز پانزده هزار سند مخفی برای انتشار ازطریق ویکی لیکس باقی مانده است. همین موضوع است که خواب وخوراک بسیاری از مقامات وکسانی را که به زیان ملت خودشان برای دیگران کمک کرده اند، حرام کرده است. احتمال وجود دارد که آقای کرزی از قبل درجریان نشر اسناد پنتاگون قرار داده شده باشد. اگر چنین باشد، تغییرات دراماتیکی درسطح دولت و امور امنیتی درپیش است. گفته می شود که دراسناد باقی مانده مسایل مهمی تذکر داده شده که شاید جغرافیای سیاسی وزمینی منطقه را تغییر دهد. الغیب عندالله

ساعت پنج

اعدام هجده افغان درایران

شب گذشته حکومت ایران هجده زندانی افغان را دسته جمعی اعدام کرده است. تعیین زمان برای اعدام تصادفی  نیست. درکابل دوتلاش ایرانی ها برای ایجاد آشوب بین شیعه وسنی با شکست رو به روشد. شیوۀ معمول ایرانی ها کمتردستخوش تغییرمی شود. آن ها علی رغم آن که پروژۀ اطلاعاتی شان قبل یا بلافاصله بعد ازشروع، فاش می شود، عملیات شان را متوقف نمی کنند. اگرچنین کنند، موقف مأموران درستاد مرکزی افغانستان زیرسوال می آید ویا این که کسان دیگری جایگزین مأموران کنونی می شود. درآن صورت امکانات وپول نیز از اختیار "مسافران" خارج می شود. پس به امید نتیجه به کارشان ادامه می دهند. پس از ناکامی ورسوایی اطلاعاتی درغرب کابل ( اختلاف اندازی میان کوچی ها وهزاره ها) این بارمصلحت درآن دیدند که به اصطلاح از جهت دیگر،"شارت" کنند! انتظار دارند که این کارخشم عده ای تحریک کرده وباعث تجمعات برعلیه جمهوری اسلامی ایران واحتمالاً هزاره ها شود. پلان این است که تنورآشوب درغرب کابل سرد نشود.

فکرمی کنم که منابع اطلاعاتی درامنیت ملی وشبکه های استخباراتی خارجی این موضوع را درک کرده اند.

 

بامداد بیست وپنجم اسد- 1389

کار نگارش کتاب "ردپای فرعون"- رابطۀ ایران با تروراحمدشاه مسعود- دقایق پیش پایان یافت. ظرف یک هفتۀ اخیر درشرایط بسیار رنجباری کار کردم. به حدکافی وزن باخته وحتی برشادابی وحالت عادی چهره ام تأثیرگذاشته است. بعد از مرگ فردا زیاد ضعیف شده ام اما روحیه ام برای بقای ارزش های مردم ما ده برابر شده است. خدا را شکرگزارم که به عنوان یکی ازفرزندان افغانستان درحد تلاش بندگی، کاری را به انجام رسانیدم. امید دارم که آغازی برای کارهای بزرگ ودگرگون کننده درکشورمن باشد. مارومارمولک های زیادی از جنس خود افغان ها یا به دلیل نادانی ویا هم به تبع نفس بد تربیت شده و یا از روی ناگزیری، به جان کشورخود شان به هدف خدمت به دیگران دشنه می گیرند. این ها در واقع مادران، خواهران وپدران آینده این کشور را قبل ازتولد ذبح می کنند. کتاب رد پای فرعون گوشه ای ازچهره دروغین ایران اسلامی را نمایش می دهد. برای نوشتن این کتاب از هرلحاظ هزینۀ زیادعاطفی، اعصاب، کار وتلاش شباروزی پرداختم، اما کاری کرده ام که برای افغانستان آینده و نسل آینده میراث ارزشمندی را به جا گذاشته ام. خداوند این خطه را حفظ بداراد!

بیست وهفتم ماه اسد- 1389

فرمان درباۀ لغو کمپنی های امنیتی

سوال این است که چرا درهشت سال اخیر ضرورت چنین کاری مطرح نشد وازفرمان الغای این شرکت ها هم خبری نبود؟ این طورفکرمی شود که رقابت کمپنی داران داخلی با همتایان خارجی شان به یک نقطۀ تصادم رسیده است. حکومت هم ازناحیۀ کمپنی های امنیتی "خودمدیریت" درآینده هراس دارد. اساساً زایل شدن اعتماد میان دولت وامریکا باعث شده است که حکومت ازنقش احتمالی این کمپنی ها درتضعیف دولت بیمناک شده است. وگرنه 25 کمپنی امنیتی به اقارب ویا دوستان مقامات ارشد حکومتی تعلق دارد. ترس اصلی از 27 کمپنی خارجی است.

از سوی دیگر تا جایی که من درجریان قراردارم، امریکا قصد دارند تعدد انارشیستی کمپنی ها را از بین برده و ساختار مدیریت شده و قابل کنترول جدیدی را درعرصۀ فعالیت شرکت های امنیتی خصوصی به وجود آورد. قراراست سیستم امنیت خصوصی به چهار زون درسراسر افغانستان تقسیم شود که همه اش ازاعمال وفعالیت های خویش برای حکومت وخارجی ها جوابگو باشند. افشای این مطلب که برخی ازین شرکت های برای عبورمصئون کاروان های اجاره ای، به نفرات طالبان پول می دهند، می تواند درآینده وضع را طوری تغییر دهد که خود به همکاران بالفعل طالبان تبدیل شوند.

اگررئیس جمهور قبلاً با شرکای امریکایی درین باره مشورت وسازش کرده باشد، اجرای فرمان با مشکل چندانی رو به رو نمی شود؛ اما اگراین اقدام به خاطر ترس از عمل کرد این شرکت درامور امنیتی به هدف تضعیف دولت روی دست گرفته شده باشد، عملی کردن آن ساده نخواهد بودو حوادث امنیتی زیادی را درکابل ودیگر جاها سبب خواهد شد. درضمن من فکرمی کنم که کمپنی های خارجی کماکان به فعالیت های شان بدون مزاحمت ادامه خواهند داد. این کمپنی های داخلی است که از صحنه زدوه می شوند.

 

بیست وهشتم اسد- 1389

روز استرداد استقلال سیاسی

نودو یکمین سال قبل ازامروز، شاه امان الله استقلال سیاسی افغانستان را اعلام کرد. اکنون که به حصول آزادی سیاسی به شیوۀ کلاسیک فکرمی کنم، می بینم که افغانستان ازآن زمان تا حال، ازمزیت های استقلال ظاهری چندان بهره ای نبرده و ازبسا جهات محتاج تراز دیروز باقی مانده است. به نظرمن بحث استقلال باید با تحلیل های واقع بینانه از سرگرفته شودکه افغانستان روی چه عللی از نتایج حصول استقلال خویش نتوانست درجهت توسعه وایجاد بنیان های ملی واقتصادی بهره ببرد؟

 

بیست ونهم اسد- 1389

فردا نیروهای اتمی بوشهر درایران فعال می شود.

نیروگاه بوشهرحدود سی وپنج تا چهل سال پیش درزمان شاه پیشین ایران پایه گزاری شده بود وجمهوری اسلامی با افت وخیزهای بسیاری آن را به وسیلۀ دانشمندان روسی فعال کرده است. به تاریخ سی اسد تزریق سوخت هسته ای درین نیروگاه آغازمی شود. شعارهسته ای ایران معمولاً"استفادۀ صلح آمیز" ویا "تولید" برق عنوان شده است اما جامعۀ جهانی شبح نظامیگران مذهبی را درعقب چنین برنامه ای، قابل رؤیت می دانند. هنوز روشن نیست که پروسۀ فعالیت نیروهای اتمی بوشهر درماه های آینده چه گونه خواهد بود و آیا آن طوری که انتظارمی رود، روند قناعت بخش خواهد داشت ویا با چالش های فنی ویا سیاسی برخورد خواهدکرد؟

ایران درتبلیغات خویش ظاهراً هیجان زده است ولی دراصل، ازعواقب تنش وکشمکش با دنیا، دراضطراب به سرمی برد. این که برای اولین بار، صاحب ظرفیت هسته ای می شود، برای مصرف افکارداخلی درآن کشور، مایۀ دلخوشی است اما باید توجه داشت که ایران "معاهدۀ الحاقی" را با ادارۀ انرژی بین المللی هسته ای امضاء نکرده و از سوی قدرت های غربی به شدت مظنون به تلاش برای ساختن بم هسته ای است.

ممکن است برخورد وموضع گیری کشورهای جهان به خصوص امریکا واسرائیل دربرابرایران پس ازین روشن تر ومشخص تر شود. شاید هیچ ایرانی به این نتیجه نرسیده باشد که دیگر پروندۀ جنجالی اتمی بسته شده است. اتفاقاً پرونده درنقطۀ حساسی درحال ورق خوردن است. آیا ایران چیزبزرگی را به دست آورده است یا این که خطرات بزرگی را درپیش رو دارد؟ در ظاهرامر، فعال شدن نیروگاه بوشهر، به ضمانت وقیمومیت روس ها انجام گرفته است. اما آیا این ضمانت، میعاد نامحدود خواهد داشت  وشرایط آن چه خواهد بود. گام ایران ازین پس چه خواهد بود؟ این ها پرسش های اساسی اند که به نظر من، دادن پاسخ به آن شدیداً دشواراست.

به نظرمن، شبح خطردرآسمان ایران ازین پس، صریح ترگشت خواهد زد؛ اگرکه، کارغنی سازی یورانیوم درنیروگاه به شدت مظنون نطنز ادامه پیدا کند. من فکر می کنم که ایران دارد تأسیسات غنی سازی یورانیوم را درنقاط مختلف ایران به طورپراکنده ونامعلوم ایجاد می کند تا رد پای اهداف خود را ازدیدرس جامعۀ جهانی گم کند. اما درین کار اصلاً چیززیادی را به دست نیاورده است. مشکل ایران داشتن ویا نداشتن بم هسته ای ویا توانایی تولید انرژی هسته ای نیست، مشکل ایران به شدت سیاسی است و مردم با حکومت شان گلاویزاند. شوروی وقتی سقوط کرد وفروپاشید، صدها انبار اسلحۀ خطرناک وهسته ای درگوشه وکنار آن پراکنده بود؛ اما از سقوط رژیم نتوانست جلوگیری کند. با این حال، جهان ازیک ایران هسته تحت رهبری حکومتی که خشونت وترور را به دنیای دیگر صادر نکند، شاید مشکلی نداشته باشد، اما حکومت کنونی اگر دارای اسلحۀ هسته ای شود، درحکم آن است که شمشیر را دردست زنگی مست بگذارند.

 

ساعت سه

اشتباه جدید رئیس جمهورکرزی

رئیس جمهور با مداخله درقضیۀ تحقیقات در بارۀ اختلاس ضیاء صالحی مشاورارشد ریاست جمهوری، همان اشتباهی را مرتکب شدکه دراوایل امسال درمورد شهردار سابق ( آقای عبدالااحدصاحبی) مرتکب شد. موضوع ضیاء صالحی تحت نظرلوی سارنوالی واداره های تنفیذ قانون قرار دارد و روابط وی با گروه طالبان نیز ردیابی شده است. ماجرای اصلی، دزدی و اشاعۀ فساد مالی از سوی آقای صالحی است ودخالت رئیس جمهور پرسش های زیادی را درذهن به وجود می آورد. من ازاقدامات رئیس جمهور درین موارد شگفت زده می شوم. آقای رئیس جمهور! شما زود تر از کدام جانی ومختلش وفساد سالار دفاع خواهید کرد؟ آیا چنین چیزی اصولاً  ممکن است؟

ساعت چهارشنبه

شبکه های جاسوسی ایران درکابل

اخیراً نهادهای ایران که خاک افغانستان را"حیاط خلوت" امورجاسوسی خویش فرض کرده بودند، دربیم واضطراب به سرمی برند. البته ایرانی ها تا حال حق داشته اند که فکر کنند درافغانستان هرچیزی را انجام دهند، کسی مانع شان نخواهد بود. علت این امر جنگ ومصلحت بینی های حکومت ها و گروه های جنگی بوده است. حکومت کنونی نیز نسبت به هراقدام ایران درامور سیاسی واقتصادی افغانستان روش اغماض پیشه می کند. اما اخیراً شبکه های جاسوسی آن ها که اکثراً افغان ها هستند، افشا شده و رد یابی آنان از سوی مردم منابع داخلی شروع شده است. آنان درتلاش اند تا رد پا گم کنند اما مثل این که درتله افتاده اند. تا جایی که من مطلع هستم نهاد های امنیتی فهرست یک تعداد جاسوسان ایرانی را که درکابل فعال اند، به طورمستند تهیه کرده وسرگرم تحقیق برفعالیت های آنان می باشند. من بخشی ازین فهرست واسناد را به دست آورده ام.

 

دوم سنبله سال 1389

کتاب" ردپای فرعون" درفیس بوک

رابطۀ ایران با ترور احمد شاه مسعود

سیرظفر از کانادا زنگ زد. از وی خواهش کردم کتاب را ازطریق سیستم ارتباطی فیس بوک به معرفی بگیرد. هنوز افشا نکرده ام که رد پای فرعون چه وقت ودرکجا به شکل کتاب انتشار می یابد. شبکۀ استخباراتی ایران با نشرکتاب درموقعیت دشوار وعصبانی کننده ای قرارمی گیرند. آن ها اصلاً تصور نمی کنند که ازحوزۀ انارشیستی افغانستان به طور مستند به افتضاح کشانیده شوند. دو روز قبل از میرحیدرمطهر مدیرمسئول روزنامۀ آرمان ملی تقاضا کردم که کتاب رد پای فرعون را درروزنامه اش معرفی کند؛ اما وی ازمعرفی کتاب به طورمشکوک ودرعین حال علنی، احترازجست. تصورش دشوار است! کتابی دربارۀ مبارزۀ مظلومانه ودرعین حال انباشته از تلخی ها وریاضت دربارۀ شهید بزرگواراحمدشاه مسعود نوشته می شود، اما روزنامۀ آرمان ملی ازمعرفی آن خود داری می کند! چه رازی درین کار نهفته است؟ تو حدیث مفصل بخوان ازین مجمل! بهتراست از تبصره درین باره خود داری کنم.

هرکسی که خرده وجدان وهمدردی دربارۀ افغانستان داشته باشد، با مطالعۀ کتاب رد پای فرعون، به آدم دیگری بدل می شود و هرکس به اندازۀ  استعداد خویش، به اصل خویش رجوع می کند.

 

هفتم سنبله- 1389

ازکلوخ آتش پرید!

فشار برحکومت بیشترشده تا به تغییرات عمیق دردستگاه دولت گردن نهد. این بار، فشارها ازنوع دیگراست. سپنتا حرف شنو ترین فرد تیم حاکم، دل وجرأت یافته وسخنانی را درواشنگتن پست وتلویزیون برزبان می راند که ما درچندسال اخیر هماره مطرح کرده ایم. به اصطلاح مردم، حالا ازکلوخ آتش پریده است! فکرمی کنم که غرب وامریکا درصدد انحلال تیم حاکم ازطریق ایجاد شکاف واختلاف نظرهای سیاسی است. ورنه، ازین آقایان هیچ سخنی شنیده نمی شد. علاوتاً استعفای فقیریارمعاون دادستان کل، نیز پیوست به سخنان نسبتاً عصیان گرانه سپنتا علیه رهبری دولت، درواقع توصل دو حلقه نخست است که سپس به زنجیرۀ اعتراض گسترده مبدل خواهدشد. تغییراتی درپیش است اما روند حوادث محتاطانه و تدریجی است. دولت خاموش است وهرازچند گاه برصورت متحدان بین المللی شیار می کشد. غرب ازاصلاحات اداری وامحای فساد گپ می زند اما رئیس جمهور پیوسته به آنان توصیه می کند که دراستراتیژی مبارزه علیه تروریزم تجدید نظرکنند! غرب ومردم خواهان فروپاشی حلقات مافیا دردولت اند اما دولت می گوید که خارجی باید اول فساد خود را از بین ببرند!

دریک چنین احوالی، دشواراست راه حل معقولی را حدس زد.

 

 

شام اول عقرب 1389

           پیوند رشتۀ گسیختۀ روزنوشت

حوادثی درزنده گیم حادث شدند که نتوانستم ظرف 53 روز، سلسلۀ روزنوشت نگاری را دنبال کنم. درین مدت رویداد های ریزودرشت زیادی ازمنظر سیاسی وجنگی درکشور ومنطقه روی داده است. کتاب( ردپای فرعون) یک هفته قبل از سالروزشهادت مسعود بزرگ به بازارآمد ومورد استقبال بی شائبه ای قرارگرفته است. سه روزقبل ازآن که کتاب به بازار بیاید، درمحفل شب قرآن به یاد بود از احمدشاه مسعود دررستورانت اورانوس صد ها نفر حضوریافتند. من ودکترنادرشاه احمدزی هم رفتیم. فیروز خواهرزادۀ خانم فاضله عظیمی رئیسه موزیم مردم شناسی پامیر، وظیفۀ توزیع پوسترهای تبلیغاتی کتاب را برعهده گرفت. وی درصف نخست حضار، یک پوستررا هم برای احمدولی مسعود داد. احمدولی محض مطالعۀ پوستر، واکنش نشان داد واز  فیروز خواست که توزیع بقیۀ پوسترها را متوقف کند! خداوندا... اصلاً برای من قابل درک نبود. وی چرا این کار را کرد؟ نمی دانم. اما پوسترتبلیغاتی حاوی عکس هایی از سرداران جنگی ایرانی بود و درذیل عنوان ( رد پای فرعون) نوشته شده بود: رابطۀ ایران درتروراحمدشاه مسعود

این خاطره را حسب وظیفۀ ملی ووجدانی، درین مجموعه درج کردم.

شورای عالی صلح

حرف اصلی درکجاست؟

درین روزها بازار تبلیغاتی برای مذاکره با طالبان گرم است وچنان سرمردم را شیره مالیده اند که حتی هشیارترین آدم های به اصطلاح چیز فهم نیز به این صرافت افتاده اند که طالبان می آیند و صلح می آورندو گویا کاسۀ استراتیژی دنیا ومنطقه سرچپه شده است! کسی ازترکیب شورای عالی صلح ناراض است؛ دیگری"پیش شرط" های دو سوی منازعه را لازم تشخیص نمی دهند. شماری درفکرآیندۀ خویش اندو اکثرمردم بی خبراز کوایف پنهان، نگران وضعیت کار وبار وزندگی و احتمال بازگشت دوران دیروز به شیوۀ طالبان اند. اما کمترکسی است که بداند که هیچ چیزی اتفاق نخواهد افتاد. طالبان، طالبان دیروز نیستند. ازسوی دیگر، طالبان ناخواسته درگرو پاکستان اند و هریک بنا به موقعیت ناساز، درهرولایت مرزی، به دام کمک های ایران وانگلیس و ارتش امریکا افتاده اندو هربدنۀ جدای آنان ساز خود را می زنند.

حکومت کابل خواب آرامش وائتلاف به نفع بقای تیم هزار نفری خود را می بیندمگر طالبان به طوررسمی همان اند که بودند. هیچ یک از طالبان تمایل خود برای مفاهمه با کابل ونیروهای جهانی را اعلام نکرده اند. علی الاصول وضع به گونه ای است که دمیدن شیپور مذاکره و مشارکت طالبان با پروسۀ جاری سیاسی مثل همیشه یک بازی مقطعی است. انتخابات میان دوره ای کانگرس امریکا در پیش است. درین مدت جناح دموکرات حاکم در جنگ افغانستان ورفع بحران برون مرزی دست آورد های چندانی نداشته و تا کنون به قول خودشان، به میزان 57 درصد مردم امریکا از ادامۀ جنگ افغانستان رضائیت ندارد وبیم آن می رود که جمهوری خواهان تندرو اکثریت کرسی ها درکانگرس را از آن خود کنند و ستارۀ بخت دموکرات ناگهان کمرنگ شود که درآن صورت، درانتخابات ریاست جمهوری ممکن است رشتۀ قدرت را از کف بدهند وسرمایه گزاری های شان ضرب هیچ شود. به همین سبب کارزار مشارکت ومذاکره با طالبان را درسرلوحۀ تبلیغات جهانی قرارداده اند تا اذهان عامه امریکا واروپا را قانع کنند که درطی یک سال، دموکرات های توانسته اند که موازی با افزایش سی هزارنفری نظامیان امریکا درافغانستان، رخ جنگ و مخاصمت علیه طالبان والقاعده را به نفع خویش برگردانند که حاضر شدن طالبان آشتی ناپذیر درصحنۀ مذاکره و تفاهم ( که همیشه ازآن غایب بودند) نمونۀ درخشانی برای تصدیق تلاش های واشنگتن است. من فکرمی کنم که پاکستان از برکت دپلوماسی سردرگم و مضحک حکومت کابل، بازهم رشتۀ نزدیکی ومحرمیت با امریکا را درخصوص افغانستان درکف گرفته و مقامات واشنگتن را قانع کرده است که اگر به پاکستان کمک شود، هم طالبان برصحنۀ مذاکره حاضر می شوند وهم ثبات به نفع سیاست امریکا درمنطقه ایجاد می شود. حال آن که پاکستان هم خوب می داند که بازی با قطعۀ طالبان ازسوی امریکا، کوتاه مدت است و بعد از سپری شدن انتخابات میان دوره ای کانگرس، تمام مسایل به نقطه اولیه خویش برمی گردد؛ اما پاکستان طبق معمول فایده خود را ازین بازی موش وگربه می برد.

تحلیل دیگراین است: اگر بخشی از طالبان به سوی میدان قدرت ورقابت درکابل لغزانیده شوند، وضعی به وجود خواهد آمد که نخستین قربانی آن، تیم حاکم حکومت خواهد بود. خطرش برای آینده افغانستان این است که این پروژه بازهم ( به دلیل مجبوریت های امریکا وناتو) به کمک و خاطرخواهی پاکستان صورت می گیرد. علت مشارکت امریکا وپاکستان ( البته به شیوۀ کهنه آن) این است که حکومت افغانستان نشان داد که با دنیای غرب درتضاد قرارگرفته وهرآن ممکن است چهره دیگری ازخود دربرابر غرب ظاهر سازد.من درماه های اخیر، باخت صریح دپلوماسی حکومت آقای کرزی را به چشم می بینم.

ساعت دوازده شب

تابلوی جاودان از مقاومت اسطوره ای مردان سرزمین من

وقتی پروندۀ شهید نادرعلی"پویا" را ورق زدم، نتوانستم به خوانش ادامه دهم. پروندۀ اصلی حالا نزدمن است و به همت جاوید کوهستانی از اضمحلال نجات یافته است. قطعه ای را که درزیر نوشته ام، درین یادداشت ها درج می کنم. گریه ام گرفته است... درود برتو ای سرزمین دردآشنای من!

 

نادر علی«پویا»

مرد آهنین ساما ( سازمان آزادی بخش مردم افغانستان)

 

درسال های مبارزه سراسری مردم افغانستان برضد اشغال شوروی، ستم تک حزبی ودکتاتوری دوران جنگ، چهره هایی از میان مردان سیاسی وابسته به جریان های چپی و راستی درجنگ مخفی سیاسی اما نا برابر ظهور کردند، که امروز درمیان ما نیستند. نسل امروز افغانستان، اکثراً با این چنین سیما های مقاوم ودارای قدرت روانی حیرت ناک که درسال های دهه شصت خورشیدی، درزیر خانه های اداره های تحقیق با انواع شکنجه های وحشت بار پنجه داده وآخرالامر درتاریکی هدف رگبارمأموران مرگ وترور قرار گرفتند، آشنا نیستند.

 شمار آنانی که ازآن سال های پررنج وهولناک در زندان ها جان به سلامت برده وشاهد ایستاده گی زبده ترین مردان قرن بیست افغانستان بوده اند، چندان زیاد نیست و ای چه بسا که این شاهدان، درحوادث بعدی، از بد حادثه، به گوشه های تبعید، فرار، عزلت و گمنامی پرتاب شدند. وقتی آدم می بیندکه این گونه مقاومت گران ازمیان جامعه مظلوم افغانستان سربلند کرده و جان های شیرین وآرامش خویش را صدقه آینده انسان این سرزمین کردند وامتیاز ابدی اقتدار انسانی از آن خود کردند، از خود می پرسد که افغانستان چرا همیشه سرهای پرشوری را به تاریخ اهدا می کند اما تاریخ، ثمره تلخی و دردناکی را نصیب نسل های بعدی این خطه می گرداند؟

درآن سال های دهشت، دریادلانی ظهور کردند که ایستادگی، وفاداری وراز داری ایشان، درتاریخ مبارزات سیاسی منطقه بی بدیل است. اخیراً دوسیه نادرعلی«پویا» عضو کمیته مرکزی سازمان آزادی بخش مردم افغانستان (ساما) را که از فراموش خانه های «خاد» گذشته بیرون کشیده شده است،مطالعه کردم ومو براندامم راست شد. من که خود سالیان طولانی درزندان خاد بوده ام، می دانم که دوسیه 113 صفحه ای نادرعلی پویا بدون هیچ  گونه اعتراف وقلمداد دادن دیگران، برای نادرعلی پویا درجریان بازجویی به چه قیمتی تمام شده است. نادرعلی پویا قدرت خارق العاده یک انسان با ایمان را به نمایش گذاشته است اما مقامات حکومت سابق، نامردانه وی و هزاران دیگر همچون نادرعلی را تیرباران کرد.

نادرعلی پویا بعد از بازداشت شهید عبدالمجید کلکانی رهبر ساما به حیث جزوهسته رهبری سازمان، زندگی، روح وآرامش خویش را وقف آرمان عدالت وایده آل های انقلابی کرد. درآن سال ها، سازمان آزادی بخش و سایر جریان های انقلابی چپی درشرایط سختی قرار گرفته و از چندین جهت درمعرض تهدیدو انهدام بودند. موقعیت تاریخی و عملکردهای سیاسی ونظامی جریان های چپ هیچ گاه تا کنون به طور انتقادی وتحقیقاتی مورد بازنگری قرار نگرفته است. درین یادداشت اجمالی، فرصت چنین کاری نیست. فقط می توانم تذکر دهم که درآن سال ها بهترین چهره ها از میان سازمان های چپی وراستی،برای افغانستان و آینده مردم خویش رزمیدندو درعقب درهای بسته، مرگبار ترین شکنجه های غیرقابل توصیف را به جان خریدند اما آرامش وزندگی یاران خویش را با خطر مواجه نکردند.

دوسیه نادرعلی درمقایسه با دوسیه های کادر های مهم در حلقات خاد سابق، اوراق کم دارد.دلیل آن این است که نادرعلی درجریان شکنجه، قدرت روانی و شخصیت بی بدیلی را از خود به جا گذاشته است. من تا زمان نشر کامل دوسیه نادرعلی، (یکی ازشاهدان وسازندگان سرفرازتاریخ افغانستان) آخرین نوشته او دربرابر سوال مستنطق برای شما وطنداران عزیز نقل می کنم.

وقتی شکنجه گران درزمینه گرفتن اعتراف از نادرعلی پویا نا امید می شوند، لاجرم دوسیه را مختومه اعلام می کنند ودرآخرین سوال برای وی می نویسند:

محترم نادرعلی!

آیا حاضر هستید با رعایت پروسه تحقیق درصورتی که از اعمال گذشته خویش پشیمان باشید، جنایت واعمال باند «ساما» و اندیشه انحرافی مائو رابه اطلاع عام از طریق اطلاعات جمعی می رسانید یا چطور؟ درزمینه تصمیم خویش را اعلام دارید.

امضاء مسنتطق

جواب نادرعلی پویا:

محترما!

سرنوشت من به ترتیبی بوده که عضو سازمان آزادی بخش مردم افغانستان شوم. برای مردی درموقعیت من،شرم آمیز خواهد بود اگر عضویت خود را ناشی از اشتباه انتخاب و تصادف نا میمون بداند. به اساس تمهید بالا، از عضویت و سهم گیری خود، درحد توان، در«ساما» پشیمان و نادم نمی باشم. تا جایی که به من معلوم است« ساما» از جمله خودم، با اندیشه ای مائو کدام تعلق خاطر و گرایش متعهدانه ندارم. این مسأله را صرف غرض توضیح درپیشگاه قضاوت سیاسی تاریخ نمودم.

با احترام

نادرعلی

نوشتن چنین جوابی سرراست، آن هم پس از ماه ها شکنجه وآزار دربرابر دستگاه عذاب وشکنجه، قدرت منحصر به فرد یک مبارز آهن دل را نشان می دهد. نادرعلی درمحکمه نیز با همین کلمات از خط مبارزاتی خویش دفاع کرد وحتی دربرابر اصرار مقامات امنیتی که پیوسته از وی می خواستند درکلمات خویش نرمش بیارود تا زندگیش را بخرد، با قاطعیت ایستاده گی کرد. گویا نادرعلی می دانست که دست نوشته هایش روزی در برابر چشمان تاریخ قرار می گیرند.

نادرعلی و سایر مردان آهنین، تیرباران شدند. اما اکنون کجایند آنانی که برای ساما و مقاومت مردمی لفاظی می کردند؟ ناگفته نگذارم که اوراق تحقیقات انجنیرمحمدعلی ازرهروان رده اول ساما نیز در دسترس است که مطالعه آن بس حیرت ناک است. انجنیرمحمدعلی نیز زندگیش را صدقه نسل آینده کرد ویکجا با نادرعلی پویا، گلوله باران شد.

بامداد دوم عقرب- 1389

سرنوشت برادرعبدالخالق قاتل نادرخان به کجا کشید؟

 

من درسال 1387انفجارتاریخی قتل نادرخان توسط"عبدالخالق" هزاره را درقالب یک نمایش نوشتم وانتشاردادم. درنمایشنامه عبدالخالق سیمای جوان برومندی از ته خاکستردورغ های دیرینه، سربرمی آورد که رازی بزرگ درسینه دارد. من هنوز تقریباً درچنگال اشباح رمزو راز های بیشتر نهفته درسرشت وجان آن انسان غیرقابل توصیف، قرار دارم. هرچندکتاب را نوشتم و سال ها سعی کردم لحاف شوم تحریف وکتمان حقایق از روی کارنامه های او را پاره کنم، اما احساس می کنم که درشناخت آن جان شیفته، هنوز اندرخم یک کوچه ام و عقب دروازه اسرارایستاده ام.

 این کتاب ازسوی نسل نومردم هزاره مورد توجه قرارگرفت اما به جزیکی دوتن، تمامی روشنفکران هزاره درباره آن خاموشی اختیار کردند. بدین باورم که اقدام عبدالخالق درشکستن بت نادرخان درذات خویش یک واکنش مشروع مردمی بود. وی ازنظر من به افغانستان تعلق دارد نه به یک قوم خاص. با آن هم سکوت چهره های روشنفکر قوم هزاره مایۀ سوال جدی است. من وقوف دارم که خاموشی تحصیل یافته های هزاره، رنگ سیاسی دارد وبرپایه مصلحت های نه چندان مفید استوار است. این به نظر من یکی از اشتباهات بزرگ آنان درین مقطع زمان به شمار می رود. اکثرآنان مأموران حکومت پس ازطالبان اند وفکر می کنند که اگردرزمینه شفاف سازی تاریخ کاری بکنند، ممکن است نظر طیف پشتون درحکومت نسبت به آنان کم رنگ شود.

به تکرارمی نویسم که من انفجار تاریخی ناشی از اقدام عبدالخالق خان را جرقۀ مقاومت مردمی برضد استبداد سنتی می دانم. این را گفته باشم که اکثریت روشنفکران پشتون تبارقبل از دیگران، نسبت به نقش مخرب و کشتار روشنفکران( درقدم اول کشتاردونسل مشروطه خواه که عمدتاً پشتون بودند) به وسیله حکومت نادری نظرمنفی دارند. من کمترصاحب نظرپشتون را دیده ام که ازکارنامه های نادرخان دفاع کند. روشنفکران آگاه ازتاریخ مملکت چه پشتون و چه غیرپشتون خوب می دانند که این نادرخان بود که یک بخشی ازمردم افغانستان به ویژه بهترین اندیشمندان مبارز پشتون را اعدام کرد و بخشی از بدنۀ اجتماعی آنان را به طورقصدی از بخش های دیگر مردم جدا نگهداشت وازتوسعه اقتصادی، فرهنگی ومشارکت آنان درامنیت واقتصاد افغانستان جلوگیری کرد.

حال زمانی فرارسیده است که افغانستان را هرگزنمی توان به شیوه دیروز نگاه کرد ویا اداره کرد. فقط یک داهیۀ حیاتی همچنان میان کلیه اقوام مشترک واجتناب ناپذیر است وآن حفظ افغانستان به هربهای ممکن است. اگرخدا ناخواسته این کشتی درزبردارد، همه غرق خواهیم شد. چنان که ازموج وآتش جنگ سه دهه، کلیه اقوام ( بدون تفکیک) به خاک سیاه نشسته اند.

به هرحال، من گاه حس می کنم که عبدالخالق هنوز زنده است و دوست ودشمن ازوی درهراس اند. باری یکی ازرهبران هزاره نسبت به نگارش این کتاب ابرازخرسندی کرد. من برای ایشان گفتم:

من این کتاب را درقالب نمایش نوشته ام. من قصد دارم هنرتیاتر درکشور را زنده کنم. آثاربعدی را هم درچهارچوب نمایش خواهم نوشت. لطفاً ترتیبی بدهید که این نمایش روی صحنه بیاید.

ایشان لبخند زد وگفت:

 این سرمایه سیاسی را که سال ها به دست آورده ام، دریک چشم برهم زدن برباد بدهم؟

البته پاسخ خیلی ظریف اما محافظه کارانه بود. ایشان شاید راست می گویند و با توجه به موقعیت موجود، شاید برای این کار هنوز وقت باشد. با این حال متوجه شدم که چنین روحیه برتحصیل یافته ها، هنرمندان ونویسنده گان هزاره نیز کم وبیش مسلط باقی مانده است. باید مشخص کنم که تاریخ قید محافظه کاری ومعامله را می زند. به عنوان ضمیمه باید عرض کنم که سال گذشته من ازحقیقت عجیبی البته بنا به لطف جناب سعید انصاری سخنگوی ریاست امنیت ملی کشورآگاه شدم. ایشان یک شب درخانه اش به من گفت:

من کتاب عبدالخالق را خواندم. شما ازکسی به نام سیدکبیرآغا یاد آورشده اید که تفنگچه را دراختیار عبدالخالق قرارداده بود که عبدالخالق با همان تفنگچه نادرشاه را کشت. گفتم: درست می گوئید. آقای انصاری آهسته گفت:

سیدکبیرآغا پدرمن بود!
خیلی برایم هیجان انگیز بود. ایشان سند ادعای خود را نیز پیش نظرم گذاشت که ملاحظه کنم..

من درنوشتن کتاب عبدالخالق بارها دستخوش فشارروانی شدم. اما وقتی سرگذشت قاسم برادرعبدالخالق را درزندان ارگ ازلای خاطرات مرحوم مغفور جناب محترم عبدالصبورغفوری مطالعه کردم، چنان حس انزجار برمن مستولی گشت که توشتنش آسان نیست. می خواستم مدارک دیگری برای یک نمایش سه پرده ای دست وپا کنم. ولی تصمیم گرفتم که اگراصل نوشته جناب مرحوم غفوری درباره قاسم را درین یادداشت ها بگنجانم، حق مطلب ادا می شود.

 بدین ترتیب، مسئولیت خود را تا اندازه ای ادا شده تلقی می کنم. نقل بخش ویژه سرگذشت قاسم مسلمآً برای ارباب سیاست وهوادارن تدوین دوباره تاریخ کشورخالی از جاذبه نخواهد بود. جناب غفوری که خود بیش ازده سال را درزندان های نادرخان وهاشم سیری کرده است، خاطرات خود را با امانت داری شگفت انگیزی مرقوم داشته است. برای اطلاع خوانندگان عرض کنم که کتاب جناب مرحوم غفوری تحت عنوان"سرنشینان کشتی مرگ یا زندانیان قلعۀ ارگ" حدود نو سال پیش درشهر پشاور به همت کتابخانه آرش و اهتمام نویسنده و پژوهش کارگران ارج- جناب محمدنصیرمهرین- حلیه چاپ دربرکرده واکنون نسخه های آن نایاب شده است.

 این هم خاطره مرحوم غفوری:

 

يك چهرهء آشنا

 

دیروز به قدم زدن درصحن حویلی بزرگ زندان مشغول بودم و به روزگارسیاه خود فکر می کردم و با محبوسین شناسا ک مقابل می شدم، احوال پرسی نموده می گذشتم. وقتی که می خواستم داخل زندان شوم با یک نوجوان لاغر اندام که رنگ به چهره نداشت و به نهایت ضعیف ونحیف بود، مقابل شدم. چهره زرد او گواهی می داد که به کدام مرض مبتلا است. آهسته آهسته راه می رفت وآواززولانه اش شرنگ شرنگ یکنواخت داشت. به مقابل من ایستاده وسلام داد وبا آواز بسیار ضعیف گفت:

 

خودت صبور جان هستي؟

گفتم، بلي آغا من شما را نشناختم.

آهسته گفت: ما و شما كوچه گی هستيم، خانه ما هم در اندرابي بود.

گفتم: بلي خانه ما در اندرابي است مگر تقريباً نه سال مي شود كه من در ارگ بندی و از خانه و كوچه خود هيچ خبر ندارم.

گفت: بلي وقتي كه شما بندی شديد من هفت هشت ساله بودم. شما مرا نشناختيد.

گفتم: ني آقا نشناختم.

گفت: من برادر عبدالخالق استم. خانهء ما پهلوي خانه نعيم جان و اعظم جان بود.

گفتم: شناختم پوره شناختم.

در اين وقت اين پسر مريض و معيوب گريه را سر داد و آنقدر گريه كرد كه من بي طاقت شدم، من هم تا توانستم به احوال و سر

نوشت اين خانواده بدبخت گريستم. در گوشهء كه از انظار مخفي تر بود نشستيم، قدری هق هق زدن او ساكت شد. اشك خود را با دستار كهنه ای كه در سر داشت پاك كرد. من به او تسلي دادم و گفتم:

برادر جان در دنيا اين نوع حوادث بسيار پيش مي شود. هيچ گمان نمي رفت كه برادرت مرتكب اين عمل گردد و كشته شود، پدر و كاكايت هم كشته شوند، حتي مامايت هم غرغره گردد و تو به اين خواري، به اين سن، به اين مريضي و ناتواني در چنين زندان منحوس محبوس شوی.

بيچاره اظهار داشت كه بلي قسمت و نصيب همين بود، مادر و خواهر ريزه ام در بندي خانه زنانه فوت شدند؛ من در بندي خانه

زنانه بودم مگر تقريباً يك سال مي شود كه مرا به نسبت اين كه گفتند جوان شده به اين زندان آوردند، مگر بسيار مريض هستم، هميشه تب مي كنم، شب ها تا صبح از شدت تب و سرفه خواب ندارم، علاوه بر آن بندی ها و لچك ها هم شب مرا آزار مي دهند و باعث لت و كوب و اذيتم مي شوند.                                                                                                                                                   اين اظهارات مرا خيلي متأثر ساخت. گفتم:

به كجا اتاق داري؟

گفت: اطاق ندارم در دهليز خواب مي كنم، يك نفر از بندي ها كه چند وقت  پيشتر خلاص شد بستره كهنه اش را به من خيرات داد كه لحاف آن بسيار نازك است و شب خنك مي خورم.

گفتم: نان برايت مي دهند؟ گفت:

دو نان پاوی برايم مي دهند و بعضي از بندي ها طور خيرات چای و بوره و كدام ذره شوربا و يگان روپيه نقد مي دهند. خير به هر صورت اگر به ملا صاحب مسجد كه در همين دهليز است شما بگوئيد كه مرا در پهلوی خود جاي دهد و مردم لچك را نگذارند كه آزارم بدهند بسيار خوش مي شوم. در اين جا هيچ كس ترحم نمي كند و مي گويند كه برادر قاتل است هر كس از من مي گريزد. شما به لحاظ خدا و به پاس كوچه گی بودن بمن رحم كنيد، رحم كنيد.

بيانات قاسم بيچاره طفلك مريض و مأيوس مثل آتش سراپاي وجودم را سوخت، يك تا نوت ده افغانيگی در جيبم بود، برايش دادم

و گفتم من از هيچ گونه كمك محض الله با تو دريغ نمي كنم. بيچاره بسيار خوشحال شد و پول را در جيب خود گذاشت. گفتم تو برو در نزديك مسجد باش من مي آيم. بيچاره آهسته آهسته روان شد مثلی كه تب كرده بود و مي لرزيد.

در دهليز بزرگ زندان يك حصه را كه سه در شش متر مي شود، به نام مسجد تخصيص داده اند، اطراف آن را يك ديوار به بلندی

سی سانتی متر احاطه كرده يك نفر ملا كه اصلاً از مردم فرزه كوهدامن است و به كدام كيفيت بندی شده امامت مي كند. محبوسين نماز های پنجگانه را به امامت او ادا می كنند. من او را می شناسم شخص خوب است. اين مسجد در منزل تحتانی محبس واقع شده و ما در منزل فوقاني اطاق داريم. آهسته آهسته آمدم. نزديك شام است، قاسم هم در گوشه مسجد نشسته و يك تعداد محبوسين براي ادای نماز آمده اند. بعد از ادای نماز با جناب ملا صاحب عثمان خان مذاكره كردم و گناهی را كه از اين وضع واقع مي شود تذكر دادم.

ملا صاحب كه شخص دانسته و محترم است قبول كرد. در عين حال اظهار نمودند كه اگر اين پسر به مرض سخت گرفتار است و

از جانب ديگر پوشاك و لحاف ندارد به شفاخانه محبس نقل داده شود و در آن جا تحت تداوی گرفته شود بهتر است.

من نظريه ملا صاحب را پسنديدم و گفتم كه بستری ساختن يك مريض در شفاخانه محبس بسيار مشكل است زيرا كه بستر كم

است و مريضان بسيار اند.

ملا صاحب گفت كه اگر شما كرنيل نجم الدين خان را كه رفيق مدير محبس و در عين حال نگران شفاخانه مي باشد ببينيد و كدام

وعده و وعيد بدهيد ممكن است كه بيچاره را داخل شفاخانه كنند. من گفتهء ملا صاحب را قبول كردم و ملا صاحب بستره قاسم را در مسجد آورد و گفت تا وقتی كه اين پسر داخل شفاخانه مي شود در همين جا خواب شود، شما از طرف او به كلی خاطر جمع باشيد، من او را مثل اولاد خود نگهداري مي كنم.

من از طرف شب به اطاق كرنيل نجم الدين خان رفتم. كرنيل كه يك جوان بالا بلند، قوی هيكل و سياه چرده و جوان طبيعت است

بسيار لطف و پذيرائي كرد. چند دقيقه با او صحبت كردم، مسجدی خان ملازم مير هاشم آقا وزير ماليه مرحوم كه در توقيف خانه با من مهرباني داشت هم اطاق كرنيل مي باشد، از آمدن من تعجب كرد. گفتم من يك خواهش اخلاقي از كرنيل صاحب دارم.

كرنيل در حالی كه هر دو دست ها را بالای چشم هاي خود گذاشت، گفت امر كنيد، هر كاري كه از دست من پوره باشد، اجرا مي كنم.

گفتم برادر البته به شما معلوم است كه من كدام كار شخصي ندارم اما يك نفر درين زندان زندگي مي كند كه از يك طرف مسلول است و از جانب ديگر منفور همگی و از جانب ديگر برهنه صورت است، هيچ واسطه و وسيله ندارد. از طرف شب در حالي كه از تب و خنك مي لرزد چند نفر از همين محبوسين بي شرافت و هرزه به او تجاوز مي كنند، بالاخره آنقدر او را لت و كوب و اذيت مي نمايند كه ضعف مي نمايد. از شرم و ترس صداي خود را كشيده نمي تواند، اگر شما توجه كنيد كه آن بيچاره در شفاخانه داخل بستر شود و از يك طرف تحت تداوي گرفته شود و از جانب ديگر از حمله تجاوز اشخاص رذيل محفوظ گردد، يك خدمت بزرگ به يك همنوع خود مي نمائيد. كرنيل پرسيد: آن شخص كيست و از كجاست؟

گفتم از كابل است و قاسم نام دارد، برادرش گناه بزرگ كرده و اين پسر كوچك به جرم آن محبوس شده است. برادرش عبدالخالق مشهور است.

كرنيل گفت: من به هر صورت كوشش مي كنم كه در اطاق كريم جان برادر عظيم جان كه آن هم مسلول و در شفاخانه بستري مي باشد  يك بستره خالي بگذارم، شما فردا سيد كبير خان داكتر شفاخانه را ببينيد كه امر بستر شدن مريضی او را بالاي ما نوشته كند. من فوراً او را داخل بستر مي كنم، غذا و بستر و دوای او را مراقبت مي كنم كه برايش بدهند. تشكر كردم و به اطاق آمدم.

فردا صبح قاسم را گفتم كه در شفاخانه نزد داكتر كبير خان حاضر شود و خودم پيشتر داكتر را ديده و خواهش نمودم كه امر

بستر شدن مريض را بدهد.

داكتر گفت كه قطعاً بستر خالي نداريم. گفتم:

به هر صورت شما نوشته كنيد كه در صورتی كه بستر خالي باشد در اطاق توبركلوزبستري شود. داكتر كه جوان شريف و نجيب است عنواني شفاخانه تحرير نمود كه در صورتي كه بستر خالي باشد عبدالقاسم مريض در اطاق توبركلوز بستري شود، فوراً كاغذ را به كرنيل نجم الدين خان دادم.

كرنيل مريض را در اطاق كريم جان كه چند وقت است به مرض توبركلوز گرفتار و مريض شديد است برده در يك بسترهء پاك

و صفا بستري كرد. لباس او را كشيده لباس شفاخانه را به جانش نمود و قرار اصولي كه داشتند ترتيب غذا و دوايش را گرفت. كريم جان مرا كه ديد بيچاره احوال پرسي كرد و گفت وضع زندگي من بسيار خراب است، گمان نمي كنم كه اين مرض خطرناك چند روز مهلتم بدهد. گفتم: انشا الله خوب مي شويد كريم جان (برادر عظيم جان) شما خود را از دست ندهيد خداوند مهربان است.

كريم جان در حالي كه دانه هاي اشك از چشمانش جاري بود، گفت، برادر يقين كن مرگ نعمت بزرگ است. هيچ اميد برايم باقي

نمانده و نمي خواهم كه يك دقيقه به اين شرايط زنده بمانم، دعا كنيد كه زود تر به اين تكليف خاتمه داده شود.

گفتم برادر جان خداوند بخشنده و مهربان است تو به جرم عظيم جان برادر خود و قاسم جان به جرم عبدالخالق برادرش به اين

مصيبت گرفتار شده ايد.

كريم جان گفت يقين كنيد كه از روزي كه من از (سويدن) پس از تحصيل درشق تيلفون به كابل آمدم اگر يك شب عظيم جان برادر

خود را پوره ديده باشم. يقين دارم كه اين بچه گك برادر عبدالخالق هم از ارتكاب عمل برادرش بي خبر بوده مگر چيزي كه نصيب ما بود آن را بايد بكشيم و صبر كنيم.

من با آن ها در اثر تقاضاي كرنيل نجم الدين خان وداع كردم و گفتم كه اگر كدام مشكلات داشته باشيد به كرنيل صاحب بگوئيد.

قاسم كه بي غم شده بود بسيار دعا كرد، وقتي كه از اطاق خارج مي شدم ديدم كه كريم جان و قاسم هر دوي شان گريه مي كنند. به هر حال همراي كرنيل از شفاخانه خارج شدم و به اين حساب يك برهء مظلوم از چنگال و دندان هاي گرگان آدم صورت نجات يافت.                    وقتي كه به اطاق آمدم ساعت يازده و نزديك طعام چاشت بود، به حكيم آشپز گفتم كه بشقاب نان مرا براي ملا عثمان بدهيد.

راستی از مشاهده آن دو جوان نزديك به مردن به آن وضع اسف انگيز نهايت متاثر بودم، رفقانان صرف نمودند هر قدر تقاضا كردند من از صرف طعام عذر خواستم.

بعد از پيشين نزد ملا صاحب رفته دست هاي او را بوسيدم و گفتم كه از نظريات نيك شما امروز يك نفر مظلوم كه به چنگ چند

نفر اشخاص بداخلاق بود و هر شب اذيت مي شد، نجات يافت. او در گوشه شفاخانه آسوده شد. اكنون بسترهء گرم دارد و طعام مناسب

صبح و چاشت و شب برايش مي رسد، ادويه هم داكتر برايش مي دهد، اين همه از اثر فكر و رهنمائي شما بود، خداوند به شما اجر بدهد.

همچنان به اطاق كرنيل نجم الدين خان رفتم. كرنيل اصلاً از ميمنه است و از منصبداران سيد حسين مي باشد و چند سال است كه

محبوس و طرف اعتماد مدير محبس سيد كمال خان شده است. و از او هم تشكر كردم. كرنيل گفت كوشش مي كنم كه زولانه هاي كريم و قاسم كشيده شود و گفت از طرف غذا و دواي آن ها مطمئن باشيد گفتم خدا اجر بدهد.

یادداشت:

سپس درصفحۀ 363 کتاب شادروان غفوری زیرعنوان"حوادث تازه" چنین تحریرشده است:

" از حوادث تازه که درین روزها واقع شده یکی فوت کریم جان برادرعظیم جان وفت قاسم جان برادرعبدالخالق است که هردوی شان درشفاخانه محبس فوت شده اند. جنازه های آن ها به ذریعۀ چند نفر از محبوسین درحضیره زندانیان دفن شد.

قابل یاد آوری است که کریم جان برادراستاد عظیم یکی ازجوانان دلاور ساکن کابل بود که درسال های حاکمیت نادری ها معاون سفیرانگلیس وچند تن ازاعضای سفارت را به قتل رسانیده بود. روایت اعدام عظیم خان نیز درکتاب شادروان غفوری ذکرشده است. پایان

 

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳٩       سال هفتم      حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی       مارچ ٢٠۱۱