کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

بخش نخست

 

 

دوم

 

 

سوم

 

 

چهارم

 
 
   

     بشير سخاورز

                                     جنگ اول افغان و انگليس

                           اسكندر صاحب

 بخش پنجم

 
 

 بخش پنجم

پيشگفتار: الكساندر برنس كه هنگام پادشاهى شاه شجاع در دور دوم، سفير بريتانيا در كابل بود، يكى از طراحان هجوم بريتانيا به افغانستان كه در سال ١٨٣٩ ميلادى اتفاق افتاد، به شمار مى رود. اين فرد، سال ها پيش از هجوم سربازان هند بريتانيايى، مأموريت يافت تا در سفرى از هندوستان به بخارا، اسناد جاسوسى تهيه كند.

الكساندر برنس را امير دوست محمد خان با آغوش باز پذيرفت و از او به گرمى پذيرايى كرد. دوست محمد، برادر خود، نواب عبدالجبار خان را به خدمت الكساندر برنس گماشت و همين برادر او برنس را به جا هاى مشهور آن روز كابل برد، تا از آن جا ها ديدن كند. عبدالجبار در كسوت يك مهمان نواز شايسته، برنس را به بازار چهار چته و يا چهار چوك برد. او در چهار چته بازارى يافت كه هنوز هم ارزش اش را در مسير راه ابريشم نمايان مى ساخت. چهار چته‌ى كابل در آن روز ها مانند بازار شهر هاى اروپايى، جا هاى جداگانه براى عرضه كردن مال بازرگانان داشت. در يك بخش اين بازار بزرگ كاغد فروشان و كتاب فروشان تجارت مى كردند، در بخش ديگر بازرگانان ابريشم چين مى فروختند، آن سوى ديگر ظروف چينى بازار را پُر كرده بود، كمى آن سو تر صراف هاى يهود بازرگانى مى كرند و در گوشه اى هم شراب فروشان ارمنى نشسته بودند. همين كه شب مى شد، فانوس هاى دكانداران، چهار چته و يا چهار چوك را با ستاره هاى زمينى آذين مى بست. بازار پر از همهمه و صدا بود و تا پاسى از شب به خواب نمى رفت. همين طور برنس در نخستين فرصت به آرامگاه بابر شتافت. او پيش از آمدن به كابل، يادداشت‌هاى بابر را خوانده بود و مى دانست كه بابر شخصيت بى بديل داشت كه جهان فقط گاهگاهى مى تواند، چنين مردانى را پديد آورد. مدتى كه او در كابل ماند، به گشت و گذار در اين شهر زيبا گذشت.

 

برنس پيش از آن كه به سفر بخارا بپردازد، به "لودهيانه" رفت تا در آن جا با شجاع الملك نواده‌ى شاه شجاع درانى كه پس از شكست اش به هندوستان نزد انگليس ها پناه گزيده بود، ديدارى داشته باشد. شاه شجاع كه بر حق مى توان او را يكى از نويسندگان و شاعران خوب دوران اش به شمار آورد، نتوانست كه الكساندر برنس را به اين باور رساند كه او مى تواند پادشاه آينده ى افغانستان باشد. شاه شجاع با توانايى كه در گستره ى نثر و شعر فارسى داشت، بيشتر از دوست محمد خان كه شخص بى سوادى بود، مى توانست الكساندر برنس را كه او هم يكى از نويسندگان و شرق شناسان برجسته‌ى دوران اش به شمار مى رفت، به طرفدارى از خود بكشاند، اما برنس كه با وجود كمى سن، جهانديده و جامعه شناس بود، زير تأثير دانش شاه شجاع نرفت و پس از آن كه با دوست محمد ديد، به اين باور گراييد كه دوست محمد با اين وجود كه بى سواد است، در فن فرمانروايى و سياست، بهتر و بيشتر از شاه شجاع آگاهى دارد و هم نسبت به او صاحب اراده‌ى محكم است. امير دوست محمد با فراستى كه در سياست داشت، الكساندر برنس را به خود نزديك ساخت و با اين كار الكساندر برنس از جمله مخالفان Forward Policy و يا سياست توسعه كه از جانب "لورد آكلند" وايسراى هندوستان پيشنهاد مى شد، گرديد. الكساندر برنس خلاف نظر "لورد آكلند" كه مكناتن آن را پشتيبانى مى كرد، به اين باور بود كه با داشتن پادشاهى در افغانستان كه از دوستان بريتانيا و از دشمنان روس باشد، بريتانيا مى تواند كه از پيشروى روس به سوى هندوستان جلوگيرى كند. او مى گفت كه با دادن سلاح به دوست محمد خان و هم پرداخت هزينه‌ى جنگ به دولت افغانستان، عليه روس، دولت بريتانيا نياز به اشغال افغانستان نخواهد داشت، به سببى كه اشغال افغانستان هزينه‌اى به مراتب گرانى را نيازمند بود. نظريه‌ى الكساندر برنس در پارلمان انگليس، طرفدارانى هم داشت، اما در برابر نظريه‌ى "لورد آكلند" كه شخص با نفوذى بود قرارداشت و بى گمان كه دولت بريتانيا بيشتر به آنچه "لورد آكلند" مى گفت، باور داشت. در اين هنگام كه هنوز اشغال افغانستان پى ريزى نشده بود، دوست محمد با توانايى شگفتى توانست الكساندر برنس را به خود نزديك سازد و برنس گمان مى كرد كه امير دوست محمد يكى از دوستان‌اش است. آنچه برنس آرزو داشت، اين بود تا دولت بريتانيا او را به حيث سفير به كابل بفرستد، تا او در آن جا امير دوست محمد را در برابر روس ها كمك كند. الكساندر برنس سخت عاشق كابل شده بود و او مانند ظهير الدين محمد بابر، هزاران بار كابل را بر دهلى و كلكته ترجيح مى داد.

 

پيش از آن كه برنس به كابل برسد، ديگر اروپايى‌ها توانسته بودند كه خود شان را به گوشه‌هاى مختلف افغانستان برسانند. به طور نمونه جاسوس‌هاى بريتانيايى كه در لباس زاهد، پير، مرد روحانى به افغانستان آن روز سفر مى‌كردند، توانستند حتا در مساجد افغانستان نماز بدهند مانند: "هانرى پاتنجر"، "آرتور كانلى" كه نخستين در لباس بازرگان و مرد روحانى در افغانستان سفر كرد و دومى از افغانستان گذر كرد و توانست كه خودش را به بخارا برساند، اما در آن جا به فرمان امير بخارا به قتل رسيد. همين طور روس ها هم جاسوس‌هاى خود را به افغانستان مى فرستادند. براى دوست محمد آشكار بود كه روس و بريتانيا چه برنامه‌اى دارند و به همين انگيزه خواست تا موقف افغانستان را در دوستى و دشمنى با اين كشور ها نشان بدهد و آشكار سازد كه دوستى افغانستان چه مفادى و دشمنى آن چه زيانى دارد. آشكار است كه براى دولت بريتانيا دوستى افغانستان مهم بود و امير دوست محمد پيش شرط اين دوستى را گرفتن دوباره‌ى پشاور مى دانست. از دست دادن پشاور براى امير بسيار ناگوار بود، به ويژه كه رنجيت سينگ پادشاه پنجاب كه حالا پشاور را زير فرمان داشت، حتا سلطان محمد، برادر امير دوست محمد را با امير دشمن ساخت و او را بر ولايت پشاور بر گماشت. اين كار رنجيت كينه‌ى ژرفى در دل امير ايجاد كرده بود و امير مى خواست كه به هر نيرنگى شده، پشاور را دوباره به دست بياورد و براى اين كار بارى پرچم جهاد برافراشت و مردم را براى گرفتن پشاور تشويق كرد، اما اين جهاد فرجام نيكو نداشت و مردم دانستند كه امير آن را براى زبون كردن دشمن خود انگيزه ساخته است.

 

در پايان ديدار خود الكساندر برنس به اين نتيجه رسيد كه بايست از امير دوست محمد خان پشتيبانى كند و دولت بريتانيا، دولت افغانستان را در برابر روس‌ها به حمايت گيرد، تا از پيشروى روس‌ها جلوگيرى شود. چيز ديگرى كه برنس را به اين باور كشاند، علاقه‌ى فردى او هم بود كه مى خواست به حيث سفير در دربار امير بيايد. آشكار است كه نظر او در برابر نظر "مكناتن" و "لورد آكلند" قرار گرفت، براى اين كه آن‌ها مى خواستند تا افغانستان بخشى از قلمروى شود زير فرمان امپراتورى بريتانيا. برنس با اين وجود كه از دوستان امير دوست محمد بود، هيچ‌گاه به امير چنين وعده نداد كه دولت بريتانيا پشاور را به امير دوباره مى‌سپارد. براى او حيات سياسى‌اش بسيار ارزش داشت و اين حيات سياسى در پيوند با سياست دولت بريتانيا بود. دولت بريتانيا با رنجيت سينگ پيمان بسته بود كه هرگاه دشمنى آن‌ها را تهديد كند، به كمك همديگر بشتابند. در آن هنگام رنجيت سينگ سپاه نيرومندى را زير فرمان داشت كه حتا بريتانيايى ها از آن هراس داشتند.

 

References:

1-               Eyre Lieut. Vincent Eyre, Retreat and Destruction of the British Army, January 1842.

2-               Allen Charles, Soldier Sahib, Abacus, 2001.

3-               Sale Lady, Disaster in Afghanistan, London 1843.

4-               Lal Mohan, Life of The Amir Dost Mohammad Khan of Kabul, London, 1846.

5-               Waller John H, Beyond the Khayber Pass, Random House, Ney York, 2002

6-               Haughton John, With the Gurkas in Afghanistan, London, 1850.

7-               Burnes Alexander, Travel into Bukhara, London, 1834.

 

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل    ۱۳٩       سال هفتم      حوت             ۱۳۸٩  خورشیدی       مارچ ٢٠۱۱