کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخش اول

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

يادنامه در بيست سال نبود استاد رفيق صادق

 

(در سه بخش)

 

 
 

مردي که خود ميگريست و ديگران را ميخنداند

نگارش: فريبا صادق آتش

 

(بخش دوم: خاطره ها)

 

سيماي استاد رفيق صادق در خاطره هنرمندان، نويسندگان، سرودپردازان، آهنگسازان، همکاران و دوستان چگونه است؟ اين پرسش با شماري از چهره هاي سرشناس هنر، ادب و فرهنگ افغانستان در ميان گذاشته شد.

 

فشرده خاطره ها را از زبان گويندگان آنها، با هم ميخوانيم:

 

محترم داکتر اکرم عثما ن:

 

استاد گرانقدر و کم نظير هنر افغانستان "رفيق صادق" از بزرگمردان فراموش نا شدني کشور ماست و حق بيشمار بر گردن جماعت روشنفکري افغانستان دارند. من بر خود ميبالم که مدت زماني با استاد همکار بودم و در واقع همکلام، و از نفس گرم شان بهره ها برديم .

 

استاد رفيق صادق در هنر افغا نستان جايگاه خاص دارد و در تياتر افغانستان آدم کم نظير است. تا جايي که به خاطر دارم آن بزرگمرد عمر خود را وقف تعالي و پيشرفت کرد و سالهاي سال در راه پيشبرد اين هنر والاي تمثيل زحمت کشيد و سعي نمود. بنا بر اين من مراتب تحيت وحرمت خود را به پيشگاه خانواده محترم شا ن عرض مينمايم و آرزومندم تا محافل روشنفکري ما هميشه خاطره آن بزرگمرد را به نيکويي به ياد داشته باشند و تا جاييکه از دست شان برمي آيد، هر سال به ياد بود استاد محافلي را بر پا نمايند و درامه ها يي را که استاد در آنها نقش بازي کرده، به معرض نمايش قرار دهند و تجديد کنند.

 

روي همين ملاحظه من هيچگاه استاد را فراموش نمي کنم و آن بزرگمرد را يکي از ستاره هاي درخشان فرهنگ و هنر افغانستان تلقي مينمايم. من جز دعا چيزي در چا نته ندارم که به ياد آن بزرگمرد نثار کنم و اميد وارم که همين مختصر از هزار يکي موجب اداي دين شود .

 

محترم استاد لطيف ناظمي:

 

زنده ياد استاد رفيق صادق مثل نام خويش هم رفيقي بود شفيق و هم انساني بود صادق. سال يکهزار و سيصد و پنجاه خورشيدي بود که به راديو پيوستم آنهم در اداره هنر و ادبيات. يک سال پيش از آن تاريخ، استاد رفيق صادق در بخش درام و ديالوگ آن اداره رحل اقامت افگنده بود. او از تياتر با خاطري رنجيده به راديو روي کرده بود، از تياتري که منزلگاه اساسي اوبود و سرزمين عاشقانه اش. گويي در راديو تبعيد گشته بود، اما اينجا هم همان گونه درخشيد که سالها روي سن درخشيده بود.

 

او خود نمايشنامه هاي راديويي مينوشت، بازيگري ميکرد، کارگرداني نمايشها را به دوش داشت و جماعتي از هنرمندان جوان را گرد آورده بود تا در آن سالها که تلويزيني وجود نداشت، شبهاي شنوندگان راديو را خاطره انگيز سازد و با صداي گرم وگيرايش جان تازه يي به داستانهاي دنباله دار راديو ببخشد.

 

استاد صادق در نخستين فلم سينمايي کشور، در نمايشهاي پرشمار تياتري و در انبوه نمايشهاي راديويي خوش درخشيد ولي با دريغ که دولت مستعجل بود و نا بهنگام قلب مهربانش فرو خفت و بدين گونه هنرمند توانمند ومهرباني را از دست داديم.

 

ياد و خاطره اش جاودان باد!

 

محترم اکبر روشن:

 

استاد سمبول قهرمان هنر تياتر اقغانستان بودند و هستند. من به عنوان يک شاگرد نو آموز شان ياد آن شخصيت برازنده هنر کشور را گرامي داشته و اذعان ميدارم که مرگ براي هرکس يکسان است اما مرگ براي همگان يکسان نيست.

 

استاد رفيق صادق بازيگر محبوب، کار گردان توانمند، درامه نويس بي همتا و بر نامه ساز موفق تياتر، راديو و تلويزيون بود. از استعداد والا و دانش سر شار، تجربه و پشتکار خارق العاده بر خوردار بود و شاگردان بيشماري را تربيه کرد که من نيز افتخار شاگردي ايشان را دارم.

 

استاد رفيق صادق پيرو مکتب ريا ليزم و سيستم استانسلاوسکي بود و در نمايشنامه هاي نويسندگان مشهور جهان مانند مو لير، شکسپير، چخوف، گورکي، گوگول، توفيق الحکيم  ، برشت، عزيز نسين، اوژن لويس و ديگران که در افغانستان به روي ستيژ آمده اند، با شايستگي و هنرمندي تمام نقش بازي کرده اند.

 

ايشان در نوشته هاي نويسنده گان ميهن ما چون استاد عبد الرشيد لطيفي، استاد عبد الغفور برشنا، استاد احمد علي کهزاد، استاد عبد الرشيد جليا، استاد عبد الروف بينوا ، انجینیر محمد علی رونق، استاد قيوم بيسد، استاد موسي نهمت، استاد عثمان صدقي، استاد اکبر پامير، استاد رفيق صادق، استاد سيد مقدس نگاه، استاد ساير هراتي و استاد يوسف کهزاد نيز نقش داشتند که با استقبا ل بي پايان هنر دوستان و شيفتگان تيا تر روبرو شدند.

 

استاد رفيق صادق در پر آوازه ترين درامها که نقش کرکتر مرکزي را به دوش داشتند و آنرا ماهرانه و هنرمندانه بازي کرده اند، عبارت اند از: شوهر بد گمان، شوهر هفتم، اسپ سفيد، من بميرم تو نميري، قطرات خون، پنجاه و شش، ديوانگي هاي من، پايان عشق، خنجر، پياله زهر، شهري و دهاتي، ازدواج اجباري، مفتش، پر جيره، تارتوف، ملنگ در لباس پلنگ، طبيب اجباري، مريض خيالي، کچري قروت، پيراهن عروس، نغمه جاودان، گرسنه ها، بازگشت نا گهاني، شبي که آواز زنگ ها شنيده ميشد و صدها نمايش ديگر.

 

شاد روان استاد رفيق صادق در زمينه هنر نمايش خدمات بزرگي انجام داده و جامعه فرهنگي و هنري به حق مديون فداکاريهاي اين فرزند صادق تياتر و هنر مند خوش نام و ممتاز افغانستان است.

 

من به عنوان آشناي ديرينه تياتر افغانستان و يک هنرمند موسپيد به پاس خدمات بر جسته زنده ياد استاد صادق، براي نسل جوان طرح يک موسسه هنر نمايش را به خاطر تربيه استعداد هاي نو جوانان کشورم به نام استاد صادق پيشنهاد ميکنم. آرزومند م پرده هاي تياتر همواره به روي تماشا گران ميهنم باز باشد و گرماي آتشکده نو بهار از پاکيزگي وطنم حرارت و شادماني به روح و روان وطندارانم بيفزايد.

 

خداوند مهربان آسمان روان استاد عزيزم را لبريز از ستاره هاي مغفرت خويش بگرداند.

 

با آنکه اين خاطره بارها ياد شده، ولي از آنجايي که من خودم شاهد آن هستم ميخواهم آن را منحيث چشمديد بنويسم:

 

در صحنه بلد يه مصروف نمايش بوديم که برادر استاد آمد و خبر مرگ پدرش را برايش گفت. پس از شنيدن اين خبر غم انگيز ما همکاران به دور استاد جمع شديم و براي شان دلداري داده و تسليت گفتيم. استاد براي همه ما هنرمندان و رفقاي تياترش گفت: اشک در چشمان من توفان غم دارد ولي/ خنده بر لب ميزنم تا کس نداند راز من

 

آنگاه رفت به روي ستيژ ود در نقش کميدي به هنرنمايي ادامه داد.

 

فرا رسيدن روزهاي عيد بود و استاد با ما برنامه هاي عيدي را ثبت ميکردند. برنامه روز اول و دوم عيد ثبت شده بود و در ثبت روز سوم آن موفق نشديم. استاد خواهش کرد تا همه روز اول عيد، براي ثبت برنامه روز سوم عيد برويم راديو. استاد کارگردان بودند و هم نقش بازي ميکردند، تا عصر در راديو مانديم و برنامه را ثبت کرديم. پس از آن، در جريان راه گفتم: استاد اين روز اول عيد ما بود، امروز که بايد در جمع خانواده هاي خود ميبوديم. استاد با همان چهره صميمي شان به طرفم ديده گفتند: روشن جان! در حقيقيت ما و شما امروز در خانه هاي فرد فرد مردم خود رفتيم و شگوفه هاي لبخند و گلدسته هاي مسرت را هديه کرديم. لذت و افتخار اين کار بالاتر از همه چيز است.

 


شادروان استاد رفیق صادق با هنرمند مردمی جناب ف. عبادی

محترم ف. عبادي:

 

تقريبآ بيست سال پيش از امروز، مردم افغانستان خبر مرگ نا به هنگام هنر مندي را که در قلوب شان جاي خاصي داشت و هميشه بر لبهاي شان گل لبخند ميکاشت، شنيدند و گريستند، زيرا شخصيت و هنرش را ارج ميگذاشتند. استادي که رفيق صادق همه بود و هميشه مردم ديارش را به صلح و صفا و صميميت رهنمون ميگشت. شاهد اين گفته ام برنامه راديويي "اين شما و اين هم رفيق صادق شما" است. استاد از طريق اين برنامه به خانه هاي مردمش ميرفت و گرد غم را از دلهاي شان با همان صميميت ميزدود.

 

آري من ف.عبادي افتخار خود ميدانم که شاگرد و همکار چنين هنرمند پرافتخار بودم.

 

روزي که چند ساعت قبل باران همه جا را تر کرده بود، ما چند تن از هنرمندان با استاد گرامي مان در يکي از جاده هاي شهر کابل روان بوديم. پسر جواني از مقابل ما مي آمد و با لبخند صميمانه به سوي ما نگاه ميکرد. هنوز از کنار ما رد نشده بود که پايش در يک چقري کنار سرک گير ماند و بزمين خورد. در همين حال، نوت ده افغانيگي از جيب آن جوان به زمين افتاد. او بدون توجه به نوت، با عجله بلند شد و راهش را در پيش گرفت. من صدا زدم: برادر! برادر! پولت، پولت را بگير! استاد سويم ديده گفت: بگذار که برود! پول را براي ترميم سرک گذاشته است!

 

ما با استاد در شهر نو کابل در خانه يکي از هموطنان نمايشي را ثبت ميکرديم. خانه مفشن و نظيفي بود. ثبت آغاز شد و پس از يکي دو ساعت تفريح کرديم. صاحب خانه يا مهما ندار براي ما چاي فرستاد. استاد خواهش کرد که گيلاسها را آبکش نموده چاي بريزم. من هم کمي چاي را از يک گيلاس به گيلاس ديگر ريخته و آنها را آب کشيدم. يک بار متوجه شدم که ظرف مخصوص براي چاي آبکش وجود ندارد. چار طرف را ديده، چاي گيلاسهاي آبکش شده را سر کشيدم. استا د صدا زد: والله خوب آبکشي کلان خو هستي!

 

محترم معروف قيام:

 

در قدم نخست روح و روان استاد گرانمايه و پر افتخارم را شاد آرزو ميکنم. استاد رفيق صادق هنرمند بي بديل کشور استاد من بودند که از ايشان زياد آموخته ام و در نقشهاي مختلف تلويزيوني و راديويي افتخار همبازي بودن را با ايشان داشته ام. استاد صادق نه تنها شخصيت برجسته در تياتر افغانستان بودند، بل در مجموع هنرهاي نمايشي جاي والا داشتند.

 

براي من خيلي آموزنده و هنوز هم جالب است که استاد چگونه بر لحن و صداي خود کار ميکرد و شنونده با اداهاي موفقانه، قدم به قدم خود را در صدايش مييافت.استاد با اجراي نقشهاي کميدي، شنوندگانش را بي اختيار ميخنداند و با اجراي نقش تراژيدي، ميگرياند. البته، من بارها شهود عيني همچو صحنه ها بوده ام.

 

نقش آفريني استاد در کشور تاجکستان بود. ايشان در دو نمايش متضاد يکي بعد ديگر نقش داشتند که اولي کميدي بود و دومي تراژيدي. مردمان سرشناس کشور ما و کشور تاجيکستان از جمله تماشاگران نيز بودند. استاد وقتي نقش اول کميدي را اجرا ميکردند سالون پر از خنده هاي بلند بود که حتا بعضيها از چوکيهاي شان به زمين افتادند.

 

پس از تفريح نوبت نمايش ديگري رسيد که استاد نقش تراژيدي را بازي ميکردند، استاد چنان موفقانه نقش شان را ادا کردند که اشک از چشم تماشا گران سرازير ميشد، کساني که دستمال داشتند با دستمال و بقيه با آستين، اشک شانرا پاک ميکردند.

 

اين هنر مندي و موفقيت، به نظر من بسيار مشکل است که يک هنر مند در مقطع زماني کوتاه در دو نقش تا اين حد موفقانه ظاهر شود و بيننده مشخص و واحد خود را داشته باشد. اين کار ساده نه بلکه فوق العاده است. اگر تاريخ هنر در افغانستان نوشته شود به نظر من بدون درخشش نام استاد رفيق صادق به خط زرين ناممکن است.

 

ما با استاد درام راديويي را در استديو ثبت ميکرديم. استاد نقش يک آدم ساده دهاتي را در آن بازي ميکرد. زمانيکه نوبت نقش استاد رسيد، چنان کلمات را زيبا ادا ميکردند و در قالب نقش کميدي يک دهاتي داخل شده بودند که ما جوانها مجا ل پنهان کردن خنده هاي مان را نداشتيم. آهسته آهسته از کنار استاد در کنجهاي ستديو پناه برديم. پس از يکي دو دقيقه با قهقهه و صداي بلند خنديدم. استاد خواهش کردند که به خواندن نقشهاي خود ادامه بدهيم. هر يک نقش خود را ميخوانديم و نگاههاي مان را از همديگر دور ميداشتيم. دفعتآ صداي خنده چند تني که با استاد در حالت اجراي نقش بودند، همه را تکان داد. همکار تخنيکي کم حوصله شد و از استاد خواهش کرد تا همه با جديت به ثبت ادامه بدهند. بازهم همه ساکت شده و به اجراي نقش پرداختيم. باز نوبت استاد رسيد. اين بار صداي خنده از آن طرف ستديو، فضاي ثبت را شکست. در اين حالت، ديديم که همکار تخنيکي با اشاره دست ميگويد ثبت نشد، ثبت نشد.

 

محترم نا صر طهوري:

 

سال 1354 خورشيدي، دفتر مجله "پشتون ژغ" در کنار دفتر درام و ديالوگ راديوا فغانستان قرار داشت. در آن زمان، هنر مند نامدار افغانستا ن، استاد رفيق صادق گردانندگي اداره درام و ديالوگ را بر دوش داشت و مديريت مسوول مجله پشتون ژغ نشريه مطبوع راديو، تلويزيون و سينما به دوش اينجا نب نا صر طهوري بود.

 

روزي از روزها در دفتر همجوار من (درام و ديا لوگ) سر و صداي زيادي بر پا شد و هر لحظه صداهاي بگو_مگوي دو تن ار کارمندان، بلند و بلند تر ميشد و سر انجام، اين گفتگو ها به مشاجره لفظي و پر خاش کشيد.

 

آقاي سراج وهاج (يادش بخير) درآن زمان مدير عمومي هنر و ادبيات راديو افغا نستان بود و اداره درام و ديالوگ نيز بخشي از تشکيل دفتر او ميشد. آقاي وهاج که اتاق کارش نيز در همان دهليز قرار داشت، با شنيدن صداهاي پر خا ش آلود، داخل اتا ق ممثلين گرديد و پرسيد: چي خبر است؟ بر سر چي موضوع، پر خاش داريد؟

 

در آن هنگام استاد رفيق صادق که همچو کوهي با وقار، عقب ميز قرار داشت خيلي هنر مندانه پاسخ داد: همکاران من، يک پارچه تمثيلي را مشق و تمرين مينمايند. آقاي وهاج لبخند زده و به سوي دفتر کارش بر گشت.

 

و اينک شعري را در سو گ نبود استاد رفيق صادق از گزينه شعر "گرد نقره" به گزينش گرفته ام:

 

 بي بديل

 

بر آنم که هرگز، هنرور نميرد

هنرور، چو اشخاص ابتر نميرد

 

به ويژه، هنر مند والا مقامي

که رخشد چو خورشيد انور، نميرد

 

بزرگ اوستادي که از بين ما رفت

جهان هنر را، ز باور نميرد

 

به دنياي تمثيل، همتا نبودش

چنين بي بديل، اي برادر نميرد

 

"رفيق" هنر شد چنان "صا دقا نه"

که خود زين هنر، تا به محشر نميرد

 

سخن، آفريد و سخن، زنده کرد او*

سخن، زنده ماند، سخنور نميرد

 

گهي طنز و گه قصه و گه درامه*

نوشت او بدانسان که ديگر نميرد

 

چه خوش يا د گاري، از او " برگ سبز" است***

که بين مجلا ت کشور نميرد

 

که گويد که مرد اوستاد هنرور؟

بر آنم که هرکز هنرور نميرد

 

کابل، 14.9.1366

 

محترم اميرجان صبوري:

 

تازه گوشهايم به نشرات راديو افغانستا ن وقت آشنا ميشد که به صداي گرم و پر محبت محبوب ترين، مهربانترين بزرگمرد عرصه هنر و فرهنگ سر زمين ما، جنا ب استاد رفيق صا د ق آشنا شد م. تازه اولين قدمهايم را در عرصه هنر و فر هنگ ميگذاشتم که ديدار مبارکش برايم ميسر گرديد و تازه رموز صادق بودن در رفاقت را از او مي آ موختم که نا گها ن بر اثر خواست خدا به دنيا ي ابدي پيوست.

 

در اداره هنر و ادبيات راد يو تلويزيون ما با هم دوست و همکار بوديم. او آمر ما بود، در کارهايم مرا صادقانه و استادانه تشويق و رهنمايي ميکرد. خوب به يا د دارم يکي از شبها آهنگي از من در تلويزيون به نشر رسيد. آهنگ را د ر کنار آبشاري به روي سنگ بزرگي نشسته لپسنگ کرده بودم. فرداي آن شب با اولين ديدار، از جانب استاد پرسيد م: استاد آهنگ مراديديد ؟

استاد فرمود: عجب سنگاسنگي بود.

پرسيدم: چطور استا د؟

استاد با لبخند مهربانانه گفت: خوب چي دگه! سر سنگ نشسته بودي و بلبلک سنگ شکن واري ميخواندي، هم سر سنگ نشسته بودي و هم خوده سنگين گرفته بودي. آد م خوده يک کمي شور ميته، يک کمي حرکت ميکنه.

 

با هم خنديديم، و من به اشتباه خود پي برد م. بعد از آن با صميميت و شوخي مرا بلبلک سنگ شکن مينا ميد، گاهي که مرا به اين نام صدا نميزد، احساس ميکردم که اندوهي را در دل ميپروراند و دردي را متحمل ميشود.

هنگامي که آوازه مرگ نا به هنگامش از طريق گوشها به دلها خنجر زد، اين دو بيتي را سر داد م:

 

جدايي خنجر جان و جگر شد

ز درد ما دل دنيا خبر شد

رفيق صادق آهنگ سفر کرد

خرابي خوب بر ما حمله ور شد

 

------------------------------

 

اشاره ها:

* اشاره به شعر هايي که استاد رفيق صادق در زمينه هاي گوناگون سروده است.

** استا د، درامه ها و داستا نهاي راد يويي زيادي نوشته که از راديو افغا نستان نشر شده اند.

*** "برگ سبز" نشريه مرستون بود که از 1327 خورشيدي تا چندين سال، زير نظر استا د رفيق صادق در کابل چاپ ميشد.

 

(ادامه دارد)

 

 

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷