کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

[۱]

 

 

[۲]

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 



بخش نخست

داكتر اسدالله شعور

 

 

گذر خواجه خردک مکی علیه رحمه یا خرابات که مساحت آن شاید اندکی بیشتر از یک هکتار زمین را در بر می گرفت، محله ی کوچکی بود که فقط شامل چهارده حویلی بود

برای دیدن نقشهء شهر تاریخی کابل و بالاحصار کابل اینجا را کلیک کنید.

این گذر از سمت های شمال و غرب به هندوگذر، از طرف شرق به میدانی شوره خانه١ و از طرف جنوب به گذر شانه سازی٢ محدود بود. در شمالشرق آن نیز گذر کرنیل لطیف٣ قرار داشت

کوچه ی مورد بحث ما، همانند اغلب بخش های کابل قدیم دارای دروازه های بزرگ قلعه مانندی بود که شب آن ها را می بستند و روزها می گشودند. ٤ دروازه ی شرقی گذر خواجه خردک در نزدیکی دروازه ی سرای گلشاه قرار داشت اما مشرف به میدانی شوره خانه بود. دروازه ی شاخه ی شمال غربی نیز آن گذر را از کوچه ی هندو ها جدا می ساخت؛ ولی شاخه ی جنوب غربی اش که محل خانقاه خواجه خردک بود و بعد ها منزل استاد گام الدین خان شد، با آنکه تا به نزدیکی مسجد بابا صاحب در سمت غربی گذر شانه سازی امتداد می یافت، به علت بن بست اخیر کوچه به شانه سازی و کوچه ی فرعی سمت شرقی هندو گذر منتهی نمی گردید

پیشآهنگان خرابات که برای نخستین بار گویا در حوالی سال یازدهم سلطنت تیمورشاه (١١٥٢ ـ ١١٧٢ش = ١٧٧٣ ـ ١٧٩٣م) در شهر کابل ماندگار گردیدند ـ که شرح آنرا در مبحث گذشته خواندید ـ در مرحله ی نخست، مردان آنها در حجره های خانقاه خواجه خردک جا گرفتند و خانمهای همراه ایشان در حجره های وقفی زیارت چارده معصوم که در تقریباً پنجصد متری گذر خواجه خردک قرار داشت. فاصله ی این محل تا حصار شاهی بالاحصار نیز در همین حدود است. چارده معصوم که آرامگاه عده یی از کودکان خردسال حکمروایان مغولی و یا تیموری سده های هفتم و یا هشتم کابلزمین است، در آخرین نقطه ی شهر در انتهای شرقی دامنه ی کوه کاسه برج متصل به تپه ی بی ننگ ها واقع است.٥ گردنه ی شهدای صالحین با عرضی در حدود پنجاه متر، حد فاصل این تپه با تپه ی زمرد بالاحصارست که کاخ شاهی در نزدیکی آن قرار داشت. به این ترتیب، فاصله ی گذر چارده معصوم تا قصر شاهی ده دقیقه ی پیاده هم نبود. اینکه استاد نتو روایت می کرد که هنرمندان از طریق کوچه ی غرغره (گذر شاه طاؤوس) ٦ به دربار شاه انتقال می یافتند، این حقیقت را تصدیق می کند

طوری که یکی از باشندگان معمر گذر چارده معصوم به نام خوشدل که اهل کوچه او را خوشدل حمامی و خوشدل مگد می نامیدند، و پنج شش تن از دکانداران محل چون انور خوشدل، اصغر خوشدل و غلام غوث خوشدل از پسران و نواسه های او بودند، در سال ١٣٤٦ش که بیشتر از هشتاد و پنج سال عمر داشت، از قول قدمای گذر حکایت می کرد که موجودیت این خانم ها در زیارت چارده معصوم ـ که روزهای چارشنبه محل تجمع زنان همه ی کابل آن روزگار بود ـ سبب اعتراض اهالی محل گردیده، عریضه یی به دربار تیمورشاه نوشتند تا جهت حفظ آبروی زنانِ زیارت کننده و اهل کوچه این مهمانان را به جای دیگری انتقال دهند. دولت نیز سرای گلشاه امروزی را که در مدخل گذر خواجه خردک واقع بود، از جد میرگل ساعت ساز که تا اواخر دهه ی چهل شمسی باشنده ی کوچه ی درخت شنگ بود، خریداری نموده، در اختیار این خانم ها گذاشت.

 کاکا طلا محمد پدر همآهنگ از قول پدر کلان خود می گفت که تعداد آن زنان هنرمند فقط چهار نفر بود، ولی عده ی مردان که خواننده و نوازنده را در بر می گرفت، به سیزده تن می رسید. پس نقطه ی آغاز شکل گرفتن گذر خرابات به عنوان محله ی اهل طرب همین عمل دربار تیمورشاه بود که باعث پدید آمدن گذری با مشخصات تازه در جغرافیای شهر کابل گردید

نخستین مرحله ی انکشاف گذر خرابات در پی سقوط سلطنت بابریان دهلی در سال ١٢٣٧ش (= ١٨٥٨م) رخ داد که با اواخر عهد امیر دوست محمد برابر بود؛ زیرا درین برهه ی زمانی، عده یی از هنرمندان دربار بهادرشاه ظفر به کابل روی آورده، باشنده ی گذر خواجه خردک مکی شدند؛ ولی این امر به علت قلت گروه یادشده، در جغرافیای خرابات تغییری وارد نه کرده، صرف باعث انکشاف کیفی و کمی خرابات نشینان گردید. و اما دومین مرحله ی ورود هنرمندان هندی به کابل که بعد از سفر امیر شیرعلی به هند، در سال ١٢٤٨ش = ١٨٦٩م صورت گرفت، گذر خواجه خردک تقریباً به صورت کلی به خرابات مبدل گشت، زیرا هنرمندان ازآن سریزه نموده، مقیم گذرهای حول و حوش آنجا نیز گردیدند. به طور مثال استاد نتو زادگاه خود را گذر کرنیل لطیف معرفی می کرد و درست هم می گفت، چونکه منزل پدری او که بعد ها خواهرزاده اش ـ استاد صابر ـ در آن زنده گی می کرد، در بیرون از دروازه ی گذر خواجه خردک قرار داشت و آخرین خانه ی گذر کرنیل لطیف بود، ولی در اواخر به علت دیواری که در مقطع گذر کرنیل لطیف اعمار کردند تا آن را از خرابات به کلی جدا سازند؛ این منزل با دو سه خانه ی دیگر خارج از محوطه ی گذر کرنیل لطیف مانده بود و مردم آن را به حساب خرابات می شمردند.

قابل توجه است که باشنده
گان گذر خواجه خردک نیز همه اهل طرب نبودند، بلکه تا ایام ویرانی کامل گذر مورد بحث، برخی از باشنده گان قدیمی آن مقاومت به خرج داده، منازل اجدادی شان را به هنرمندان موسیقی نفروختند و خود در آن زنده گی می نمودند. مثال های برجسته ی آن تا همین اواخر یعنی تا سی سال پیش، خانواده های شیرگل ذغال فروش، سرور خراط و غلام غوث گازر بود که در همان کوچه بود و باش داشتند

رویداد مهمی که خرابات را برای بیشتر از یک دهه از روی نقشه ی کابل زدود، آن بود که در نخستین سال های سده ی بیستم میلادی، با آغاز سلطنت امیر حبیب الله این گذر را از اهل طرب خالی ساختند. شاه یادشده با آنکه مماثل محمد شاه رنگیلا پادشاه دهلی بود و عیاشترین حکمروای تاریخ کشور ما شمرده می شد، در آغاز پادشاهی خود هنرمندان زن را از خرابات بیرون رانده از هنر رقص و موسیقی توبه گارشان ساخت. محمود طرزی در شماره چهارم سال ١٢٩١ش (١٣٣١ق = ١٩١٣م) سراج الاخبار، ضمن سایر کارروایی های زن ستیزانه ی این امیر زنباره نوشته است که اعلیحضرت ما از آغاز سلطنت شان ضمن فلان کار و بهمدان اقدام امر فرمودند که زنان آوازخوان و رقاصه را از کار شان توبه داده، از کوی خرابات به دیگر نقاط شهر پراگنده سازند و در محله ی شان سایر اصناف را مسکن گزین سازند٧

ساز زنانه از روزگاران قدیم در سرتاسر کشور ما وجود داشته و هنوز هم دسته های آنها در مرکز و ولایات افغانستان فعال اند که حساب آنها از رقاصه های مورد بحث ما کاملاً جداست، زیرا اینها صرف در محافل خوشی مخصوص خانمها شرکت می ورزند. اما رقاصه هایی که در دربارها و محافل قدرتمندان در برابر مردان هنرنمایی می کردند، با آنکه در گذشته های دور در دربارهای شاهان قدیم وجود داشتند که ستی زرین در دربارهای محمود و مسعود غزنوی، ماهوی رقاصه در دربار شیرزاد پسر مسعود سوم، حورنژاد، شاه خانم و مهر طلعت رقاصه و شاهناز خاتون و حواماری خواننده در دربار سلطان حسین بایقرا در هرات و گلشاه در دربار امیر عبدالرحمان بارزترین نمونه های آنان اند؛ اما وجود چنین پدیده یی در گذر خرابات، بنا به گفته ی بزرگان آن محله، چیز جدیدی بود که پس از سفر امیر شیرعلی به هند، پدیدار گشته بود. این گروه از آن زمان به بعد در پهلوی پسران رقاص و مخنثان رقاصه ـ حیزک ها ـ در محافل و مجالس مردانه برنامه اجرا می کردند؛ در حالیکه پس از انقراض تیموریان وجود چنین هنرمندانی را در داخل کشور دیده نمی توانیم. آنانیکه به این شیوه در خدمت دربار ها قرار داشتند همه از کشورهای همسایه برای مدت های کوتاهی به کشور ما می آمدند که نمونه های آنها در مبحث گذشته یاد گردیدند

با آنکه دستور امیر حبیب الله صرف پراگنده ساختن زنان رقاصه را ازین گذر در بر داشت، ولی کاسه های داغتر از آش، همه هنرمندان را مجبور به ترک محل ساخته بودند، چنانکه خانواده ی استاد محمود و برادران واپس به قلعه ی حشمت خان کوچیدند، استاد غلام حسین و برادرش چاچه کرم حسین به گذر سنگتراشی، استاد فتح محمد به کوچه ی پشاوری ها، استاد نتو به گذر تخته پل، استاد معراج الدین به گذر ریکاخانه نقل مکان کردند و دیگران نیز مانند اینها باشنده ی سایر محلات کابل گردیدند، در حالیکه برنامه های موسیقی دربار هر هفته بدوش همین آواره گان بود که در خانواده ی هیچ کدام از آنها رقاصه و آوازخوان بزمی یی از جنس اناث وجود نداشت

چون در سال ١٢٩٨ش (= ١٩١٩م ) با تکیه زدن شاه امان الله غازی بر اورنگ شاهی افغانستان، تحولات عمیق اجتماعی در کشور آغاز گردید. محدودیت اقامت اهل طرب در گذر خرابات نیز رفع گردیده، هنرمندان پراگنده در اطراف و اکناف شهر دوباره درین محل سکونت اختیار کردند. چون درین زمان هنرمندان غیر هندی و غیر خراباتی نیز به دور محور خراباتیان جذب شده بودند، همه شروع به نقل مکان درین گذر و اطراف آن نمودند که در بخش قبلی مثال های آن را نیز ارائه نمودیم. پس این نقل و انتقال نختسین مرحله ی انکشاف واقعی گذر خرابات و وسعت یافتن جغرافیای آن شمرده می شود. اقامتگاه اهل هنر در اطراف گذر خواجه خردک نیز پهن گردیده بود. استاد قربانعلی ربابی و برادرش استاد نوروز در میدانی شوره خانه و پهلوی دروازه ی گذر شانه سازی مقیم گردیدند، چاچه عبدالواحد سارنگی در حاشیه ی دیگر شوره خانه در کنار گذر چواته، بابه سایین کنداله شاه با پسرش حقداد، و همیشه گل در تقاطع گذرهای چواته، چارده معصوم، کوچه ی شاه طاؤوس و درخت شنگ؛ لاله رحیم و خانواده اش در میدانی شوره خانه و عقب گذر فراشخانه و مانند اینها. با اینهم می بینیم که حدود اربعه ی خرابات از حواشی میدانی شوره خانه بیرون نرفت.:توضیحات و رویکردها

١ ـ شوره خانه میدانی یی بود که در حدود سه هکتار مساحت داشت و در گرد و نواح آن باروت سازان سکونت داشتند. آنها درین میدانی که پر از حفره و چقوری بود، از خاک و گل گنبدی هایی به ارتفاع کمتر از یک متر و مساحتی در همین حدود می ساختند. بعد هر روز بالای آنها آب می ریختند تا قطره، قطره به سطح پایینی گنبد بچکد و در داخل آن نم و رطوبت دایمی تولید کند. در نتیجه ی این رطوبت دایمی دیواره های گنبد را شوره می زد، یعنی قشر سفیدی روی آنها پدیدار می گشت که همان شوره بود. باروت سازان این شوره ها را جمع نموده، نمی دانم به چی طریقی از آن باروت می ساختند. آخرین متخصص این فن در گذر شوره خانه، مردی به نام قاهر بود که مردم او را کاکا قایل باروت ساز می گفتند. بعد ازینکه در سال ١٣٣٣ش خانه او که در سه کنجی جنوب غربی میدانی شوره خانه و کناره ی مدخل گذرهای شانه سازی و فراشخانه واقع بود، منفجر گردیده به کلی سوخت، صنعت باروت سازی آنجا نیز متروک گردید. به قول جناب یعقوب حسن خان که اصلاً اهل گدر شانه بوده اند و امروز در تورنتو بسر می برند، کاکا نورمحمد باروت ساز و پسرش آصف ساچمه فروش نیز در همین خانه زنده گی داشتند. که شاید با قاهر از یک خانواده باشند. استاد نامور موسیقی ما داد محمد الفت آهنگ به قول خود شان یکی دوسال پیش از انفجار آن خانه در همان منزل دیده به دنیا گشوده ان

به گفته ی جناب داکتر عبدالقیوم بلال، حاجی حکیم باروت ساز که در اواخر دهه ی چهل خورشیدی دیده از جهان فرو بسته است، نیز در همین آوان در گذر ریکاخانه پیشه ی باروت سازی داشت. او کسی بود که مواد آتشبازی ایام جشن را در خانه اش تولید نموده، از عهد امانی تا به جشن بین المللی کابل در ١٣٣٨، آن را در اختیار بلدیه ی کابل قرار می داد. ولی درین سال، به امر داکتر آصف سهیل شهردار وقت کابل، برای نخستین بار مواد آتشبازی را از کشور جاپان وارد کردند که تا اخیر این رسم پابرجا ماند و افغانستان خریدار چنین موادی از کشورهای جاپان و آلمان گردید؛ در حالیکه عرقریزی حاجی حکیم و قاهر سالانه چندین ملیون افغانی پول بیت المال را به نفع ملت صرفه می نمود

٢ ـ گذر شانه سازی که از میدانی شوره خانه آغاز می یافت، موازی با گذر خواجه خردک ادامه داشت مقطع قسمت اول آن که در حدود پنجاه خانه را در بر داشت، مسجد بابا صاحب بود که مانند خواجه خردک مزارش در بیرون مسجد قرار داشت. به سمت شمال مسجد، مقطع هندوگذر واقع بود و به طرف جنوب آن ادامه ی گذر شانه سازی که به دو سمت غرب و جنوب به صورت بسیار کم عرض امتداد می یافت. بخش غربی آن به کوچه ی جنگلک و گذر مرده شوی ها یا کوچه غسالان منتهی می شد و شاخه ی جنوبی آن بعد از سه دیودی یا بخش سر پوشیده و دو قسمت سر باز به گذر فراشخانه وصل می گردید. در سده ی نزدهم و پیش از آن، شانه سازان درین گذر اقامت داشته، دستگاه های شانه سازی شان نیز در داخل دکان هایی در همین محل واقع بود.
آخرین متخصص ساختن شانه های چوبی استاد کاکا شاه محمد
بود که خانه و دکان او در مقابل مسجد و درست در تقاطع سه راهی آن گذر یعنی محلی که کوچه ی شانه سازی در جهت های گوناگون به سه بخش تقسیم می شد، قرار داشت و با وفات او در سال ١٣٤٨ش صنعت شانه سازی که با واردات شانه های پلاستیکی ساخت پاکستان بازارش رو به کسادی می رفت، به تاریخ پیوست. شانه سازان این محل تمام مراحل ساختن شانه را تا زمان بسته بندی آن یک نفره و به تنهایی انجام می دادند. تنها اره کشی چهار تراش توسط دو تن صورت می گرفت. مارکیت فروش شانه های تولیدی آنها مندوی تنباکو بود که بین چهارچته و چوک کابل قرار داشت و امروز بخشی از بازار کهنه فروشی شمرده می شود. درین مندوی نیز به قول جناب داکتر بلال شانه سازانی وجود داشتند

٣ ـ کرنیل لطیف شالیزی یکتن از افسران نظامی عهد امیر دوست محمد و امیر شیرعلی است که بعد ها در عهد امیر عبدالرحمن مورد غضب او واقع گردیده با پسر و برادرش در سیاهچال های آن امیر جبار چشم از زنده گی پوشیدند. جد او در عهد زمان شاه از شالیز ولایت غرنی به کابل آمده و در خدمت لشکر درآمد. نواسه ی اش عبداللطیف نیز راه پدرکلان را در پیش گرفته به خدمت نظام درآمد. با رتبه ی جماعه داری وارد قوای مسلح شد، هنگامیکه رشته ی توپچی را در بخارا فراگرفت، از طرف امیر دوست محمد به عنوان کاپیتان توپخانه ی مزار شریف مقرر گردید و چند سالی در خدمت اردوی شهزاده محمد افضل والی بلخ و توابع آن قرار داشت، تا اینکه در نتیجه ی بازسازی اردوی مرکز به تجربیات او ضرورت افتاد و به کابل تبدیل گردید. ازین به بعد زیر حمایت شهزاده شیرعلی قرار گرفت که والی کابل بود. چون وی به زودی جانشین پدر شد، کاپیتان لطیف نیز به رتبه ی کرنیلی ارتقأ پیدا کرده، صاحب نام و نشان گردید و به ثروت بیشتری دست یافت. در نتیجه بهترین عمارت شهر را در گذر علاقه بند ها خریداری نموده، در آن می زیست و این محل به اثر اقامت او، به زودی تبدیل نام یافته به جای گذر علاقه بند ها، به نام گذر کرنیل لطیف شهرت یافت. علاقه بند ها به مردمانی اطلاق می شد که ابریشم می تابیدند و از آن تزئینات لباس شاهان، امرأ و نظامیان را تهیه می کردند. آخرین علاقه بندها تا سالهای شصتم هجری در حوالی مسجد پل خشتی دکان داشتند که به پتوه گری و علاقه بندی می پرداختند

کرنیل لطیف باغ بزرگ شهزاده فتح جنگ را که در سراشیبی گردنه ی شهدای صالحین و دامنه ی جنوب غربی تپه ی زمرد بالاحصار قرار داشت، از پدر به میراث گرفته بود. وی این محل را به شیوه ی باغ های بخارا تزئین و بازسازی کرد که در نتیجه این خوشذوقی اش مردم آنجا را به دو معنی باغ لطیف خواندند. این باغ که از پایین مزار شاه قطب حیدر شروع می شد، تا دامنه ی جنوبی کوه کاسه برج ادامه می یافت. در شمال آن نیز قبر بابه چهل گزی که در حقیقت مشهد شهدای لشکر پیشآهنگ اعراب به کابل عهد رتبیل شاهان است، واقع بود؛ و در جنوب نیز مسجد کوچکی را که امروز به نام مسجد صوفی عشقری نامگزاری گردیده و سر سرک عمومی شهدای صالحین واقع است، در بر می گرفت. ارغوانزار سمت غربی آن با درختان تنومند توتش که برخی از آنها تا کنون نیز باقیست، از بالا جوی آبیاری می شد و گلهای سمت بالاحصار آن از ارهت معروفی که در زیر گردنه قرارداشت، سیراب می شدند. بالاجوی که در حوالی چهلستون از دریای کابل جدا می شد و کمرگاه کوه های آسمایی و کاسه برج را می پیمود، در عهد کوشانی ها برای آبیاری شهرک و قلعه ی شاهی بالاحصار احداث گردیده بود، که در همانجا ختم می شد. از زمانی که قشله ی عسکری بالاحصار لانه ی ارتش سرخ شوروی سابق شد، بالاجوی نیز خشکید. در سالهای ١٣٨٠ و ١٣٨١ نگارنده ی این سطور صرف نشانه هایی از آن جوی را در برخی از حصص زیارت سید مرد و محله ی سنگکشها مشاهده کرد؛ ولی از آن به بعد تا مصب جوی، با آنکه کمرگاه کوه است به منازل مسکونی بدون نقشه و پلان مبدل گردیده است

باغ لطیف که در سده ی نزدهم مرکز برگزاری جشن های ملی و محل تفریح خواص کابل بود، در ایام نوروز میله های جبه برای چهار هفته ی پیاپی برای مردم عوام نیز در آنجا برگزار می گردید. از همین سبب است که چندین تصنیف مردمی برای آن :وجود دارد که تا کنون نیز در افواه مردم است مانند

 

شبنم به گل و موسم گل؛ باغ لطیف است
سرشار لطیف است
ساقی و نی و باده و
مل؛ باغ لطیف است
جمادار لطیف است

:
و یا

گـاه بـه بارانه وگـــاه جوی
شـیر
گاه شویم سوی ریکـــاخانه تـیـر
باغ لطیف است خوش و دلپیذیر
سیر گل و
سوسن و سنبل بریم
دلبرکم بیا به کابل بریم 

 

شادروان حافظ نورمحمد کهگدای حکایت می کردند که بزم های امیر شیرعلی به صورت عموم در همین باغ دایر می شد؛ حتی محل شب نشینی های بهاری و خلوتکده ی شخصی او نیز همین بوستان سر سبز بود که بربادی کرنیل لطیف و خانواده ی او در عهد امیر عبدالرحمن را ناشی از همین امر می دانند. پادشاه اخیرالذکر بعد از جلوس به تخت کابل به سبب آشنایی سابقه، برای کرنیل لطیف مزاحمتی ایجاد نکرد، اما بدبینان و حریفان او آرام نه نشسته، پیوسته توطئه می کردند که ثروت کرنیل لطیف از خود او نبوده، بلکه پول های امیر شیرعلی است که نزد او به امانت گذاشته شده بود و به علت مرگ ناگهانی امیر مذکور در مزارشریف و جنگ با انگلیس ها و سرانجام سقوط سلطنت خانواده ی او هنوز در اختیار کرنیل مذکور بوده، گذشته ازینکه این پول باید به بیت المال تعلق بگیرید، وی با خانواده و فرزندان پادشاه یادشده در خفا در تماس نیز بوده، حتی آنان را از نگاه مالی حمایه میکند. چون امیر عبدالرحمن نسبت به این امر حساسیتی فوق العاده داشت، در سال ١٢٦٦ش = ١٨٨٧م کرنیل را به زندان انداخت و چند ماه بعد برادر بزرگ او عبدالقادر را نیز راهی ساهچال های بالاحصار ساخت. سالی دیگر نگذشته بود که در ١٢٦٨ش = ١٨٨٩م پسر او عبدالسلام را نیز به همین سرنوشت دچار ساخت که هیچکدام آنها ازان ساهچال ها زنده بیرون نیامدند. چون از خانواده ی او مردی باقی نمانده بود، دارایی اش نیز برباد فنا رفت. باغ لطیف که در جریان جنگ دوم مردم ما با اشغالگران انگلیس به سختی صدمه دیده و قسمت های نزدیک به بالاحصار آن سوخته بود چنان از بین برده شد که بعد ها به مشکل تصور شده میتوانست که درآن محل که به سلاخ خانه یا کشتارگاه قصابان کابل تبدیل گردیده بود، باغی نیز وجود داشته است. از آن پس باغچه ی کوچکی در نیم کیلومتری جنوب آن که در ساحل غربی کول بالاحصار و در مقابل سه راهی جابر انصار قرار داشت و با ارهت کوچک خویش یادآور باغ لطیف بود، در فصل ارغوان (ماه های ثور و جوزا) میله گاه روزهای شنبه زنان کابل بود. این محل با صفا را که باغچه ی سعید می خواندند؛ تا پنج، شش سال بعد از نهضت نسوان (اواخر دهه ی چهل) نیز میله گاه زنان کابل بود. ولی امروز قبرکن ها روی آن منازلی آباد کرده اند که در نتیجه اثری از باغچه نیز باقی نمانده است

٤ ـ موسفیدان بخش قدیمی کابل می گفتند که این دروازه ها در عهد رتبیل شاه ساخته شده است تا در برابر حمله ی اعراب، از داخل شهر دفاع بهتری صورت گرفته بتواند، ولی عده یی دیگر آگاهان می گفتند که رتبیل برای دفاع از شهر فقط دیوار های بالای کوه های آسمایی و شیردرازه را اعمار کرده است، نه دروازه های کوچه ها را؛ زیرا او پادشاهی سخت دلیر و با همت بوده، می خواست لشکر مهاجم را در عقب دیوارهای شهر منکوب کند نه در داخل آن که شهروندان را دچار سانحه بسازد.
این گروه از موسپیدان باور
داشتند که دروازه های مورد بحث بعد از انتقال پایتخت خراسان عهد بابر از کابل به آگره و به صورت دقیق بعد از سقوط پسر او همایون ساخته شده و بعد ها در دوران هجوم نادر افشار بر شهر کابل، استحکام بیشتری داده شده اند و بالآخره در اواخر عهد تیمورشاه و اوایل سلطنت پسرش شاه زمان، بسیاری از آنها تجدید ساختمان گردیده اند. علت این امر نیز در بی امنیتی ناشی از کشمکش های نظامی همایون با مخالفینش بود که مدت مدیدی به درازا کشید. در عهد تهاجم نادر افشار این دروازه ها در تأمین امنیت جانی و مالی مردم و در جریان مقاومت در برابر متجاوزین بسیار سودمند واقع گردید. ازینرو مردم در استحکام این دروازه های تاریخی بیشتر از پیش کوشیدند. و اما بار دیگر با انتقال پایتخت از قندهار به کابل، لشکریان بی شمار تیمورشاه نیز در معیت او به پایتخت جدید آورده شدند و از آنجاییکه براساس نظام اردوی آن روزگار ارتزاق افسران و سربازان اردو و چهارپایان نقلیه ی آنها در حالات سفر و جابجایی مانند نوبت ملا که شاید هنوز هم در کابل معمول باشد، بالای رعیت حواله داده می شد. فشار زیادی را بر عامه ی مردم و به ویژه تهیدستان کابل اعمال میکرد. تیمورشاه به زودی برای رفع این مشکل مردم، مناطق مختلف شهر را برای اقامت قطعات اردوی خویش تخصیص داد که پدید آمدن گذرها بر اساس اسامی اقوام و اهالی ولایات آن روزگار به همین رویداد ارتباط می گیرد.
 
ولی موسپیدان کابل از قول نسل های پیشین خویش حکایت می نمایند که تا مدت ها
پس ازین نیز سواران و پیاده های اردو به عنوان اینکه از طرف دولت فرستاده شده اند، به جبر و زور مهمان اهالی کابل می گردیدند. گرچی فرهنگ کابلیان مقدم مهمان را عزیز می شمارد، ولی تهیه علوفه برای اسپ های اینها برای مردم شهری که به چراگاه ها و کشتزار ها دسترسی نداشتند، امری بود بسی شاقه و تکلیف آور. ازینرو، آنان برای جلوگیری از چنین مزاحمت ها، به اتفاق هم دروازه های مدخل و مقطع گذرها و کوچه های خویش را کوچکتر ساخته، به عمد از عرض کوچه های شان نیز کاستند تا سواران از آنها عبور نتوانند و این امر مانع ترکتازی های شان گردد؛ اگر چنین باشد، دروازه های مورد بحث یادگار عهد زمانشاه اند، که بقایای آنها هنوز هم در برخی از گذرهایی که به صورت تصادف از ویرانکاری آقای گلبدین راکتبار مصؤون مانده اند، باقیست .

نکته ی قابل
یادآوری اینست که سبک و ساختمان این دروازه ها نشان می داد که نباید بیشتر از دو، سه سده یی عمر داشته باشند؛ چی استفاده از گل میخ های آهنی برای تزئین و زنجیر و زفرین (زلفین) در آنها نشان می داد که باید به عهد رتبیل منسوب شده نتوانند، هر چند تنبه یا تمبه برای محکم بستن آنها و استفاده از لخک به جای چپراس آهنی شبیه دروازه های باستانی شهر کابل بودند. و از سوی دیگر کندن کاری های تزئینی این دروازه ها نماینگر سبک های نجاری و کندنکاری سده های متأخر بودن

٥ ـ تپه ی بی ننگها : این تپه که آخرین نقطه ی کوه کاسه برج بود و دیوارهای بالای کوه های شیر دروازه و آسمایی نیز در همین نقطه خاتمه می یافت، در عقب زیارت چهارده معصوم قرار دارد. کوه کاسه برج ادامه ی کوه آسمایی بوده، بر افراز بلندترین قله ی آن برج دیده بانی یا مراقبت قوای رتبیل شاهان قرار داشت که هنوز نیز موجود است. همین برج دارای سطح مقعر به آن کوه اسم کاسه برج را به ارمغان آورده است. تپه ی بی ننگ ها و زیارت خواجه صفا به سبب آنکه به اصطلاح عوام در سینه ی آفتاب قرار دارند، در گذشته های دور محل خورآباد هایی بودند که بقایای آنها تا اوایل سده ی بیستم نیز موجود بود، ولی در حوالی سده ی شانزدهم میلادی به محل ارشاد عرفا مبدل گردیده بودند، چنانچه خواجه صفا و برادرش خواجه روشنایی در کمرگاه همین کوه می زیستند و بعد ها میان داؤود و برادرش میان شیخ احمد جای آنها را گرفتند که مزار همه ی آنها در نقاط بالایی کوه آسمایی هنوز هم مرجع نیاز مردم است

خرابه ی خورآبه ی تپه ی بی ننگ ها تا اواخر دهه ی چهلم شمسی نیز موجود بود، ولی منازل مسکونی بدون اجازه ی شهرداری درین محل سبب شد تا از خشت و گل آن خورابه برای این منازل استفاده کنند که در نتیجه آن محل تاریخی محو گردید. چون جوانان بیکار و بی روزگار شهر کابل برای گذراندن وقت خویش، روزانه بالای این تپه گرد می آمدند و به قمار و لافزنی و یاوه گویی می پرداختند تا از شر طعنه و نگاه های معنی دار اهل خانواده و اهل محل خویش به دور باشند. لذا مردم آن تپه را تپه ی بی ننگ ها می خواندند تا بدین وسیله مانع گردهمآیی جوانان بیکار و تحصیل گریز در آن تپه گردند. حقا که چنین نامگزاری آنان را تا حد زیادی به مقصد نزدیک می ساخت

یکی از کسانی که به هوشیاری از نیروی این بیکاران استفاده ی مفت و مجانی کرد، دختر هنرمند و شاعری بود به نام شریفه ی دانش که خود به نیروی بازوانش در همانجا به آباد نمودن خانه یی پرداخت و با طعنه زدن به آن گروه بیکاران به همکاری شان می کشید. خانم دانش در عهد کرزی چندی معین هنری وزارت اطلاعات و فرهنگ بود

٦ ـ اسم اصلی کوچه ی غرغره، گذر شاه طاؤوس است، زیرا مزار این شخصیت عرفانی ـ یعنی شاه طاؤوس ـ تا به امروز نیز در همان محله پابرجاست. جالب اینست که طی شصت سال نخست سده ی بیستم متولی این زیارت برعکس تمام اماکن متبرک و تاریخی کشور، خانمی بود که او را خاله چپاتی می خواندند. او زن بزرگوار، مهربان و خوش برخوردی بود که وظیفه ی دایی مردمان محل را نیز به عهده داشت و پسرش عبدالسلام از قبرکن های معروف کابل بود. از همین جهت او را در حضورش ننه ی سلام خطاب می کردند و در غیاب خاله چپاتی.

٧ ـ به نقل از : غبار، میر غلام محمد. افغانستان در مسیر تاریخ. کابل : موسسه ی طبع کتب. ١٣٤٦. ص٧٠٠

    

************

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٢                      سال دوم                          جنوری ۲۰۰۷