کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استاد عبدالشکور حکم

 

 

یادی از  بزرگمرد موسیقی کشور

 

 
استاد قاسم افغان
 

 

استاد عبدالقاسم پسر شادروان استاد عبدالستار خان در 23 نوامبر 1881 در گذر خرابات شهر کابل چشم به جهان کشود. گذر خرابات از قدیم ترین گذرهای کابل بود، راجع به وجه تسمیهء آن عمر خیام فیلسوف و ریاضی دان، طبیب، نویسنده و شاعر فارسی گوید:

            نازم بخرابات که اهلش اهل است                 گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است

            از مدرسه برنخاست یک دهل دلی              ویران شود این خانه که دارالجهل است

 

اینکه واژه خرابات بر اهلیت استوار است ما را کافی باشد. ظهیرالدین محمد بابر در تذکره بابری از این محله یادی نموده و تیمورشاه ابدالی پس از آنکه کابل را مرکز امپراطوری خود انتخاب کرد، چون مرد مشهور، متمدن، شاعر و ذوق موسیقی داشت، بناأ حکم کرد عده از مشاهیر هنر موسیقی از هندوستان (لاهور، پنجاب، دهلی و کشمیر) را به کابل احصار کنند و برای قدردانی ازین مشاهیر به آنها گذری بنام خرابات را وادار شده تخصیص کرد.

شادروان استاد قاسم دروس ابتدایی و موسیقی را نزد پدرش آموخت. بعدأ نزد دیگر استادان داخلی و خارجی به آموزش موسیقی اشتغال ورزید و بحیث استاد موسیقی وارد دربار امیر عبدالرحمن خان گردید.

 

عزیز احمد پنهان، آورده است:

روزی استاد قاسم به دربار امیرعبدالرحمن خان غرض خواندن و نواختن مشرف گردید. در مقامی که برایشان تعیین گردیده بود، نشستند. قبل از خواندان و نواختن استاد طبق معمول برای لحظه ای مرتب نمودن آوازهای الات موسیقی مصروف گردید. یعنی به اصطلاح آلات موسیقی را سُر نمود، و آواز هریک از آلات موسیقی را موزون کرد تا به نواختن و خواندن بپردازد. همین «سُر» نمودن چند دقیقه وقت را گرفت که ناگهان امیر سفاک  بی حوصله بانگ برآورد و گفت: "این چه روزگمی است که پیشه نموده اید؟"

استاد گفت: قربانت شوم آلات و ادوات موسیقی «سُر» بکار دارند، بی سر نواخته نمیشه، ساز که بی سر بود صدا بی سر میشه و صدا که بی سر بود سینه بی سوز میشه!

امیر با برافروختگی که خصلتش بود گفت: "شد کم شد، برخیزید و گم شوید! آینده زمانیکه به دربار آمدید (سُرکرده بیایید)!"

 

استاد قاسم بعد از درگذشت امیر سفاک به دربار امیر حبیب الله خان بحیث بهترین خوانده و نوازنده اخذ موقع کرد و در سفر امرحبیب الله خان به هندوستان نیز اشتراک داشت. بنابر درخواست امیر از آن کشور بسا آلات موسیقی شرقی وغربی را وارد کشور نمود.

استاد ارادت خاص به سردار نصرالله خان نائب السلطه داشت و در شفقت و نوازش سردار بود. استاد به فکر ایجاد و طرز ها و آهنگهای جدیدی افتاد و کمپوز های بیسابقه بساخت که تا امروز مورد پسند و تحسین همگان اند.

اکثر خواننده گان وطن از همان طرز ها و آهنگ های بکر و تازه او که موسیقی افغانی را از موسیقی هندی جدا نموده و بنام طرزهای جدید استاد قاسم معروف اند پیروی میکنند.

 

استاد بعدأ تمام آهنگ هایش را در هند ریکارد کرده به کشورش آورد. و این ریکارد ها را به رادیو کابل و دیگر مراکز هنری اهدا و توزیع کرد که مورد نوازش محافل هنری و دیگر مراکز عملی قرار گرفتند.

استاد قاسم سهم بارزی در تاسیس رادیو در کشرر به عهده داشت و اولین خواننده و نوازنده ی بود که مستقیمأ در مقابل میکرافون رادیو قرار گرفت و نوای دلکش خود را به گوش مردم خود رسانید. استاد مرد علم و پرمطالعه بود. شاعر و شعر شناس بود و اشعاری زیاد از شعرای بنام را در حافظه داشت.

معاصرین استاد از طبعیت پاک، ازاد منشی، مردمداری، حق گویی و برترسی و مردانگی و نمک شناسی و صراحت لهجه اش حکایت ها دارند.

حافظ نورمحمدخان کهگدای در مقالهء کوتاه و عالمانه اش در رسالهء به یادبود وفات استاد که در کابل به چاپ رسیده بود آورده است:

"روزی امیر حبیب الله خان سراج در قصر باغ بابر مصروف استماع موسیقی بود. چون آزرده خاطر از کدام جهتی بود. ناگهان به استاد قاسم خورده گرفته به عصبیت و برافروختگی گفت: ساز و آواز به این بی ربطی، نی که گِل لغط میکنی؟ امیر فرمان داد تا نسقچی جهت تنبهء استاد آورده شود. در همین موقع (داپس) سفیر حسن نیت دولت بریتانیا بحضور امیر رسید. بعد از عرض احترام نزدیک امیر در چوکی مخصوصی نشست. چون چشمش به استاد موسیقی خورد با اشارهء سر به استاد احترام نمود و بعدأ مصروف صحبت امیر گردید.

 

استاد برافروخته از کردار امیر بود شروع به نواختن موسیقی نمود و در آغاز این بیت از شعر معروف میرزا مظهر خان جانان را به آواز بلند در سُر بیرمی بخواند:

نه طمع ئی ز دنیا نه ز دین نصیب مظهر                 تو به فن بیکمالی چقدر کمال داری

 

چون امیر حبیب الله خان مصروف صحبت با سفیربریتانیا بود متوجه این شاه فرد استاد قاسم نگردید ورنه استاد را سخت تنبیه میکرد."

 

استاد قاسم در عهد پادشاهی اعلیحضرت امان الله خان غازی بحیث خواننده منحصر به دربار تقرر حاصل نمود و به اخذ نشانهای (مسرت) و (یادگار استقلال وطن) افتخار حاصل کرد.

(داپس) سفیر حسن نیت که به زبان دری آشنایی داشت و هنردوستی را از هنروران نیم قارهء هند آموخته بود، زمانیکه به کابل آمد، راجع به شناسایی استقلال کشور با حکومت وقت مذاکرات داشت و هنوز معاهده امضاء نشده بود، که در یکی از دعوت های رسمی (داپس) از استاد قاسم سوال کرد که شما به کدام آلات موسیقی بیشتر مهارت دارید؟ استاد قاسم گفت به همه. داپس گفت به پیانو هم، استاد گفت آری. باز داپس پرسید که آیا از طرز موسیقی افغانی که خود شما ترتیب کرده اید، با من همراهی میکنید؟ استاد گفت بلی. اما به شرطیکه همه نغمه های را که من بیک سمت پردهء پیانو شروع میکنم و شما طرف دیگر آنرا عینأ بنوازید. داپس قبول کرد.
استاد فرزانه ترانهء استقلال افغانستان را شروع کرد. صدای ترانهء او در فضای قصر طنین انداز گردید و استاد به صدای رسا و گیرا بخواندان آغاز کرد:

 

            مکتب ماست جای استقلال                        سرنمودن فدای استقلال

            درس ما نکته های آزادی                           سبق ما هوائی استقلال

 

در اینحال آواز کف زدنها ممتد مدعوین بشدت بلند شد و داپس از اینکه خودش بدست خود ترانهء استقلال افغانستان را نواخت به نزاکت موضوع ملتفت شد ولی نتوانست از ادامهء آن خودداری ورزد. هکذا استاد قاسم در محفلی که قرار بود پیمان استقلال وطن عزیز بسته شود و داپس سرمعرضه داشت استاد قاسم با همان غرورملی که مخصوصش بود بدون تأمل این بیت را در جریان نواختن الات موسیقی خواند:

 

            میزند چشم کبود تو به مژگان ناخن             ترسم ای دوست میان من و تو جنگ شود

 

و این را چنان شوریده و مست خواند که مایه شگفتی و تعجب داپس گردید و بی اختیار به احترام استاد به پا خاست و به کف زدن پرداخت.

همچنان استاد قاسم این شعر مرحوم (عبدالعی مستغنی) را با آب و تاب و طنطنه و غرورملی افغانی خواند که باعث استعجاب و وجد و هیجان همه احضار گردید:


            ناز دارد بی سر و سامانیم             بحر در بر قطرهء طوفانیم

            آســــمان سیر سرگردانیم              مشکل هرکار باشد آسانیم

                                   گرندانی غیـــــــــرت افغانیم

                                   چون به میدان آمدی میدانــیم

 

استاد قاسم به شاه امان الله خان غازی سخت ارادت داشت، زمانیکه شاه به سفر اروپا مشغول بود، در یکی از مجالس به یاد شاه امان الله خان سرود:

 

            امشب شهی ما ده سیمای اروپا                  از حشمت جمالش شد خوشنما اروپا


که این سرودهء استاد از طرف محمدولیخان وکیل اعلیحضرت امان الله خان و درباریان استقبال گردید. سید مسعود پوهنیار آورده است:

در دسیسهء قتل امیر امان الله خان (1920) که توسط محمد اختر خان پسر ناظر محمدصفر خان در قرغه تجویر شده بود، از جمله همکاران وی یکی هم سردار محمد کریم خان بود. که در نتیجه محمد اختر خان با چند نفر از همراهانش اعدام شدند و محمد کریم خان محکوم به حبس دوام گردید. دو سال بعد از آن در موقعیکه استاد قاسم حضور اعلیحضرت امان الله خان آواز میخواند و خوب هنرنمایی کرد باعث سرور خاطر شاه گردید. شاه به استاد قاسم خطاب کرده گفت: قاسم جو، چه میخواهی که برایت بدهم.

استاد دعاگویی زیاد کرد و اظهار داشت: قربانت شوم از خیرات سرت هرچیز دارم اما حالا رهایی کریم جان را استدعا می نمایم. (کریم جان شاگرد شوقی و دوست استاد قاسم بود.) اعلیحضرت قبول فرموده نامیرده را رها ساخت.

کریم جان شخص متنفذ بود و از روش های خشونت آمیز حکومت نادرشاه به صراحت انتقاد میکرد لذا در فرجام نهضت امانی او مدت زیاد زندانی بود.

زمانیکه شاه در قندهار بود به زیارت خرقهء مبارک مشرف گردید که استاد قاسم نیز همرکابی او را درین زیارت افتخار داشت. شاه گریبان مبارک خرقه را زیارت میکرد و استاد قاسم از حسن اتفاق دامن مبارک خرقهء شریف را بدست گرفته و بوسید و بردیده گان مالید و فی البدیه این بیت را خواند:

 

            گردی شوم و گوشهء دامان تو گیرم                        گربخت بفریاد رسد داد من اینست

 

خواجه عبدالقیوم از روی حکایت آورده: بعد از آنکه شاه امان الله خان کشور را ترک گفت و مردم دهقان پسری را به امارت برگزیدند و این خواست خداوند بود. استاد قاسم در خلوت خانهء در خرابات منزوی بود، نوازنده گان محلی جایی سراینده گان درباری را گرفتند. پس از چندی بنابر مشوره درباریان در راس سردار کبیر خان که از اخلاصمندان استاد قاسم بود به امیر حبیب الله کلکانی حالی نمود که دربار بدون استاد چراغ بدون فروغ است. رونق دربار با سرودهای استاد قاسم شکوهی دیگری دارد. باید استاد چشم و چراغ دربار باشد. با همان امتیاز های که در دربارشاهان پیشین داشت، این درخواست مورد تایید امیر واقع گردید. بناأ به استاد پیشنهاد خدمتگذاری نمود. استاد که دربار پادشاهان را دیده بود می باید که دربار دهقانزاده گان را نظاره گر باشد. پس وارد دربار شد و مورد نوازش امیر و درباریان واقع گردید و با آواز روح بخش خود دربار را رونقی دیگری داد.

غلام رسول خان پسر برگد غلام نبی خان اظهار کرده: روزی شیرجان خان صدراعظم و درباریان و بزرگان دولت بحضور امیر حبیب الله خان عرض نمودند که چند روز بعد نوروز است. و نوروز روز کشت و کار دهقانان است. چون نظام موجود نظام دهقانان است باید دهقانان از این روز تجلیل زیاد بعمل اورند.

بناأ از این روز در چمن حضوری طبق مراسم خاصی برگذار گردد. این سخن صدراعظم و درباریان امیر را خوش آمد و امر تجلیل روز دهقان را صادر کرد. درهمین روز نوازندهء دربار چنین سرود:

            مزرعهء سبز فلک دیدم و داس و مه نو                   یادم از کشتهء خویش آمد هنگام درو

 

چندماهی از دولت سقوی گذشته بود که ایام جشن استقلال فرا رسید، انتقال پادشاهی از دودمان سلطنت به طبقات بینوا و دهقان از تجلیل خاطرهء استقلال چیزی نمی کاست. استقلال خونبهای ملت است و باید ملت آنرا تجلیل کند. بناأ بحکم ناقد خادم دین رسول الله امسال بجای پغمان جشن استقلال در شهر کابل برپا شود تا مردم به سهولت در آن اشتراک نمایند. درساحه وسیع در مقابل منار علم و جهل دهمزنگ تثبیت گردید. در تکت ادخال منطقهء جشن استقلال نوشته شده بود: هرکه آب از دم شمشیر خورد نوشش باد

 

استاد قاسم در عصر روز جشن استقلال وطن در تالار آن بید امیر امان الله خان غازی این دوبیتی محلی را با تاثر خواند:

            مه قربانت شوم نارنج دستی                      ببویت زنده ام هرجا که هستی

            نه خود آیی نه نامهء میفرستی                    مگر کافر شدی بت می پرستی

 

بعضی از ناظرین و حاضرین هدف و منظور استاد قاسم را فهمیدند که شعر استاد بیاد شاه امان الله خان غازی خوانده، در این اثناء امیر حبیب الله کلکانی نیز موضوع را فهمید و به تشدد به استاد قاسم خطاب کرد: استاد باز امان الله خان را نخواهی دید. استاد بدون حراس گفت: امیر صاحب خدا مهربان است و اضافه کرد. امیر صاحب مه نمک حرام و بیوفا نیستم. اعلیحضرت امیر امان الله خان محصل استقلال افغانستان را چون جان خود دوست دارم، زیرا نوکر و نمک خورش بودم اکنون که خدای پاک برشما مهربان شده است و شما را پادشاه ساخته به شما هم وفادار و امر تانرا اطاعت خواهم نمود.


از راست به چپ:
بینظیر، خانم دوهم امیر حبیب الله کلکانی و امیر با برادرش حمیدالله کلکانی

 

امیرحبیب الله خطاب به حضار گفت: راستی استاد قاسم مرد صادق و وطندوست و دلاور و باوفاست. راستی مرد و نامرد از رفیقش شناخته میوشد. بعد از ختم ساز و آواز امیر مذکور ده هزار افغانی به استاد قاسم انعام داد. آنگاه به شیرجان خان صدراعظم امر نمود تا تلگراف تبریکهء به بانی استقلال افغانستان امیر امان الله خان به روم مخابره و از این که آزادی کشور به رهبری شان گرفته شده به آن شاه تبریک بگوید.

 

غلام حضرت کوشان از زبان استاد قاسم روایت نمود:

دو سه ماه ی از سلطنت امیر حبیب الله کلکانی نگذشته بود که سردار فیض محمد ذکریا وزیر معارف عهد شاه امان الله خان که با یک تعداد از اقارب خود در مجلس امیر حبیب الله کلکانی حضور داشت و همیشه به دربار آن امیر حاضر میبود او را تشویق نمود که خانم دیگر بگیرد و تا دریشی پوشیدن و انتخاب رنگ های کوچ و چوکی دربار او را کمک رساند. امیر پیشنهاد او در مقابل بی بی سنگری [خانم اولی] بیوفایی شمرده و حوادث بعدی را تماشا میکرد.

سردار فیض محمد ذکریا، سردار غلام حیدر اعتمادی را که او نیز به دربار امیر خدمتگار بود با خود همدست ساخته سردار زاده ای بنام (بینظیر) جان ار از تبار خویش برای ازدواج با امیر در نظر گرفتند.

ولی باز هم چنانکه استاد قاسم به حسرت و افسوس به یاد می آورد از امیر انکار و از سردار فیض محمد ذکریا و سردار غلام حیدر اعتمادی اسرار، تا آنکه به قرار گفته ای هرچه زوری بین دونفر گوری ـ پای امیر را برای محفل حنابندان با بینظیرجان از اتاق بزرگ منزل بالائی قصر دلکشا کشانیدند. در حالیکه سردار غلام حیدر خان اعتمادی بازوی دختر را گرفته و سردار فیض محمد ذکریا با ضرب دایره ی محفل را به حدی گرم ساخت که استاد قاسم باز به یاد امان الله خان گریه میکرد. ولی امیر متحسس شد و بر وی بلند بانگ زد:

قربان وفایت قاسم جان                 هرچه دلت میخواهد بخون

و جانب دایره نواز محفل به تمسخر دید، طوریکه همه حضار ملتفت شدند.

 

نادرشاه از استاد قاسم خوشش نمی آمد. زمانیکه استاد به دیدارش غرض تبریکی رفته بود، بعد از ساعت ها انتظار، مصاحب خاصش چاشتگاه سر میرسد و بیخ گوش استاد میگوید: حضور امیر هنوز هم استراحت اند ممکن دیر شود و شما باز هم معطل خواهی ماند بهتر نیست یک وقت دیگر یک روز دیگر مشرف شوید. استاد آن زبان گویای زمزمه برخاست و این بیت سعدی بگفت و آنجا را ترک نمود:

 

            ظالمی را خفته دیدم نیم روز                     گفتم این فتنه است خوابش برده به!

 

میرغلام محمد غبار و دیگران آورده اند:

شبی در هوتل کابل استاد قاسم در محضر عام اشعاری میخواند که به این مطلع شروع شده بودند:

 

            چیست مردی و مروت؟ حب کشور داشتن               کینه و بغض برادر را ز دل برداشتن

 

فردای آنروز استاد قاسم در دربار احضار و مورد تهدید نادرشاه قرار گرفت و شاه به مدیر انجمن ادبی احمدعلی خان درانی تیلفون نموده گفت: برای قاسم خواننده اشعار مناسب از گلستان و بوستان سعدی داده شود که منبعد همانها را در محفل بخواند و بس.

 

استاد قاسم در زمان سلطنت محمدظاهر شاه بحیث خوانندهء دربار باقی ماند و به اخذ نشان « خدمت» نایل آمد. استاد ارادت تام به حضرت شیخ محی الدین چشتی داشت و در عرس آن جناب اشتراک میورزید. غلام سخی «رحمانی» آورده است:

منزل دوطبقه یی استاد محترم در گذر خرابات که با خانواده خویش در آن زندگی داشتند. وی شخص میانه قد و چهار شانه بود. با خصلت و عادت که داشت با هرکس لطف خاص می نمود و نفر مخصوص آن که همیش در هرجا با استاد همراه بوده آرمونیه استاد را با خود حمل می نمود کلای رومی (سرخ) رنگ همیش در سرمیداشت.


استاد قاسم با فرزند ارشد استاد یعقوب قاسمی (عکس از سایت فردا)

 

 

استاد در اوقات فراغت در طبقه دوم که ارسی های آن به طرف شرق یعنی کوچه بود نشسته با بالشت تکیه داده طرف جنوب کوه شیردروازه و گاهی تعمیر بالاحصار کابل را تماشا می کرد و یاد از ایام جوانی و گذشته ها یاد میکرد.

بنابر اظهار عزیزاحمدخان پنهان، استاد اهل مطالعه بود و کتابخانه کوچکی داشت. عزیز احمدخان پنهان از حاضرجوابی استاد حکایتی آورده است:

روزی استاد قاسم با همراهانش در یک محفلی دعوت بود. و از خرابات آهسته آهسته جانب موتری که انتظارش را میکشید روان بود. نگهان مردی جلو چشمش سبز شده بدون مقدمه ای گفت"استاد خیریت است که با این عجله میروی؟" استاد لحظه ی مکث نموده گفت: رفیق گرامی اگر خیرت نمی بود حتمی جناب شما را می خواستند.

مرده شو سرتکان داد و خود را ملامت نموده گفت: مرد تا سخن نگفته باشد عیب و هنرش نهفته باشد

استاد در بستر بیماری این رباعی را سروده است:

            یاران و برادران مرا یاد کنید                     تابوت مرا از چوب شمشاد کنید

            تابوت مرا قدم بـــقدم بردارید                    برخاک سیاه بیآیید و فریاد کنید

 

استاد در ماه سنلبه 1338 خورشیدی مطابق 1376 قمری برابر 12 سپتمبر 1956 میلادی چهره در نقاب خاک کشید.

در تشیع جنازه و مراسم سوگواری شادروان استاد قاسم، اراکین دولت، شعرا و هنرمندان و نویسندگان شهر حضور داشتند.

             ما کشتهء سازیم چه سازیم نوا را               برمردهء ما طبله و سارنگ بیارید

 

مولانا خسته در ارتباط درگذشت آن استاد گرامی رباعی ذیل را سروده بود

            استاد بزرگ عالم موسیقی             یکتای زمانه قاسم نیک سرشت

            بگذشت زد نیاد و سال قمری                     حق داد بگو ( بقاسم استاد بهشت

 

همچنان استاد سرآهنگ به آواز گیرای خود بیاد استاد قاسم در سالگرد وفات شان سرودک

            گه عرش گهی کرسی گه نغمه گهی اثبابم                گه مسجد و گه دیرم گه کعبه و مشتاقم

            خلص شنو ای عارف از رمز مقاماتم                     بی جان شده ام صدجان تا جان خراباتم

            از زهد ریایی نیست عشاق مرا مطلب                    معشوق و می و مستی نیست مرا مشرب

            با یار خراباتی مهــــــــــــــمان خراباتم                  چون جان خراباتم جــــــــــــانان خراباتم

 

 

 

 

با استفاده از:

-         افغانستان در مسیر تاریخ، مؤلف میرغلام محمد غبار، جلد دوم

-         خاطرات میر محمد عثمان نالان

-         از عیاری تا امارات

-         سرگذشت یک ملت مظلوم

-         رسالهء بزرگداشت مقام استاد قاسم

-         ظهورمشروطیت و قربانیان استبداد در افغانستان

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٠                       سال دوم                           دسمبر ٢٠٠٦