کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

میراث های مشترک فرهنگی را گرامی بداریم

 

 

 همایون باختریانی

 

 

            فرهنگ هر ملت عبارت از ارزش های قبول شده از طرف عامه ی افراد آن بوده، نمایانگر خصوصیات اجتماعی، ذوق مشترک، طرز تفکر و شیوه های برخورد فرد با اجتماع را در بر دارد و از نسلی به نسل دیگر انتقال می نماید. داشته های فرهنگی یک ملت به حامل آن غرور، شخصیت و هویت می بخشد و افراد را آماده ی دفاع ازین ارزش ها می سازد. ملت تهی از فرهنگ، ظرف خالی یی را ماند که میتوان آن با هر زباله یی پر کرد. ملت با فرهنگ در کشمکش های روزگار کمتر مغلوب و معدوم می گردد و یا توسط نهنگان روزگار بلعیده شود؛ به ویژه در روزگار ما که دانش پیشرفته و تکنالوجی مدرن دنیا را به دهکده ی جهانی مبدل ساخته و در اصطکاک های فرهنگی آن، فقط ملت های ضعیف و فرهنگ ها ناتوان اند که برای فرهنگ جهانخوار جا خالی می کنند و خود رهسپار دیار عدم می گردند. در چنین شرایطی که اوضاع روزگار ما را از منبع و منشأ اصلی فرهنگ مان به دور رانده است، آیا برای حفظ این پدیده که هویت و وسیله ی شناخت شخصیت اجتماعی ماست، چی کاری می توان انجام داد ؟

 

            جای خوشی است که بسیارند کسانی که دل شان درین راه می تپد و باوجود فشار زنده گی ماشینی جامعه ی صنتعی باز هم با شیره ی جان و روح و روان شان در راه استمرار فرهنگ ملی ما در حیات غربت مایه می گذارند. ولی از آنجایی که راهبردی معین برای همه گان وجود دارد، بعضاً با پیچیدن به فروعات و چسپیدن به ارزش های محلی وقت گرانبهای شان را به هدر داده، ثمره ی کار شان را محدود تر می سازند، در حالی که با توجه و عنایت به مسایل عامتر میتواند ماحصل کار و زحمت شان گسترده تر و مثمر ثمر بیشتر گردد.

 

            دو، سه ما پیش در برج اگست از نمایشگاه نقاشی یی در اسکاربورو دیدار کردم که آثار چند تن از نقاشان خوب ما را به نمایش گذاشته شده بود. نقاشی های آقای احمدی نمایانگر تعدادی از مناظر طبیعی، آثار تاریخی و صحنه های بازی بزکشی بود که گویای عظمت طبیعی و زیبایی های کشور ما شمرده می شد، ولی آثار نقاشی دومی به جز از چند تابلوی اتن چیز دیگر نبود. عدم حضور طراحان و نقاشان در نمایشگاه، بازدید کننده گان کنجکاو را از تاریخچه و پس منظر طرح این تابلوها ناآگاه نگهمیداشت و عدم آگاهی کامل بیننده از تابلو ها فضای نمایشگاه را منجمد می ساخت و این سوال اغلب بازدید کننده گان بدون پاسخ ماند که آیا تمام نمودهای فرهنگی ما در بزکشی و اتن خلاصه می شود؟
آیا همانطوریکه اتن در جنوب کشور مرغوب و مقبول است، در شمال نیز عین مقبولیت را دارد ؟ و همچنان بزکشی در جنوب نیز به سان شمال مورد پسند همگان و جز فرهنگ آنها نیز هست ؟ آیا منشأ و منبع بزکشی و اتن کشور ماست یا این پدیده ی دخیل در فرهنگ عده یی از مردمان ماست ؟ بدین سان سوالاتی در ذهن هر بیننده خطور می کرد که من خود نیز تا همین اکنون جواب آنها را نمیدانم. پس چی می شود که در همچو موارد پدیده های عامتر فرهنگی مردمان خویش را مورد عنایت قرار دهیم تا نه تنها اینکه سوال های شک برانگیز و فصل کننده در ذهن کسی ایجاد نگردد، بلکه احساس همدلی و وحدت را در اذهان پدید آرد که بیشتر به وصل شدن نیاز داریم تا فصل شدن.
روزهایی را به تجلیل گیریم که متعلق به همه اقوام وملیت های افغانستان است، پدیده هایی را مورد توجه قرار دهیم تا همه گان در نسبت خود به آن پدیده ها احساس غرور و ابراز هویت کنند، شخصیت هایی را بزرگ داریم که مورد احترام تمام ملت افغانستان بوده، به عنوان شخصیت های ملی از احترام همه گانی برخوردار هستند و کارنامه هایی آنها نیز به قاطبه ی ملت تعلق می گیرد.

 

            به عنوان نمونه درینجا تجلیل از جشن ملی نوروز را در محراق توجه قرار می دهیم که به صورت یکسان به تمام اقوام افغانستان تعلق دارد، ولی نهادهای اجتماعی و فرهنگی ما در کانادا کمتر آن را مورد عنایت قرار داده اند. جا دارد که تجلیل ازین روز تاریخی و فرهنگی ملت افغانستان، توسط تمام نهاد های افغانی از اتحادیه ی افغانها گرفته تا نهاد های کوچکتر فرهنگی از آن به عنوان روز وحدت افغانهای کانادا به صورت مستمر و متحدانه تجلیل نمایند؛ زیرا این روز مظهر غرور ملی همه ساکنان کشورما به شمار میرود.

 

            نوروز قدیمیترین و بزرگترین پدیده ی فرهنگی ماست که هزاران سال پیش از امروز توسط یما یا جمشید نخستین پادشاه پیشدادی بلخ به عنوان یک روز ملی به تجلیل گرفته شده و طی چندین هزاره با وجود مرور ایام و گذشت روزگار و تغییرات و تبدلات زمانه، با همان قوت خود باقیست و مانند عیدین دینی ما برای همه ی مردم متبرک و محترم شناخته می شود. این روز فرهنگی و ملی هم به تاجیک کشور متعلق است، هم به پشتون. به همان گونه که مردم شغنی آن را به خود متعلق می دانند، مردم اوزبیک و بلوچ و هزاره و نورستانی نیز آن را از خود دانسته، در تجلیلش هیچگونه کوتاهی را روا نمیدارند. در پهلوی آن در عهد اسلامی، این روز جنبه ی متبرک اسلامی نیز یافته، شیعه و سنی و اسماعیلی یکسان به آن ارج می گذارند. مسلمانان سنی نوروز را آغاز خلافت خلیفه ی چهارم اسلام حضرت علی کرم الله وجه می دانند که در سال ٣٥ هجری در همین روز اتفاق افتاده بود و مسلمانان شیعه واقعه ی غدیر خم را که در هشتم ذیحجه ی سال دهم هجری رخداده بود، مصادف با روز نوروز می دانند و آن را تقدیس می دارند. چانچه شاعری درین موضوع گفته است :

                                   نوروز ازآن شد پر شعف، هم صاحب عز و شرف

                                                                       کانـروز سـالار نـجـــف، آمــد بـه تـخــت ســروری

 

روی همین دو علت است که نام حضرت شاه اولیا و مزار متبرک شان در بلخ با این روز گره خورده و هر سال مراسم نوروز در افغانستان با برافراشتن جنده ی مبارک مزار آن حضرت در شهر مزارشریف، آغاز می گردد. رسم نوروزی چنان در ضمیر و وجدان عامه ی مردم ما حلول کرده که همه ساله در مراسم برافراشتن جنده ی سخی کورها بینایی شان را حاصل می کنند و شل ها دو باره به راه می افتند.

 

            نوروز در اصل جشنی بود وابسته با طبیعت و حیات مالداری و کشاورزی مردمان آریانای باستان، چی مردم دهقان و مالدار آغاز فصل گرما را که در آن به کشت و کار می آغازیدند و گله های چهارپایان خود را از آغیل به مراتع سر سبز و چمن های خرم می بردند، نوروز نامیدند و آغاز فصل سرما را که گله ها و رمه ها را به آغیل میکشاند، مهرگان می خواندند. طوریکه جاحظ در کتاب التاج (طبع قاهره. ١٣٣٢ ق ص ١٤٦) می نویسد : «نوروز و مهرگان دو فصل سال اند که یکی حلول سال نو و دیگری دخول فصل زمستان است» و حلول فصل بهار و آغاز کشت و کار را جمشید جشن گرفت چنانکه فردوسی بزرگ از قول روایان خداینامه های قدیم گفته است :

 

به فر کیانی یکی تخت ساخت

چه مایه بدو گوهر اندر نساخت

که چون خواستی دیو برداشتی

ز هامون به گردون برافراشتی

چو خورشید تابان میان هوا

نشسته بر شاه فرمانروا

جهان انجمن شد  برِ تخت اوی

فرو مانده از فره ی بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند

مر آن روز را روز نو خواندند

به سال نو هرمز فرودین

بر آسوده از رنج تن، دل ز کین

بزرگان به شادی بیاراستند

می و جام و رامشگران خواستند

چنین روز فرخ در آن روزگار

بمانده ازآن خسرو نامدار

(شاهنامه ی فردوسی ص ٢٥ ـ ٢٦)

 

            طوریکه می بینیم، نوروز توسط نخستین قبایل آریایی ساکن شده در بلخ آفریده شده که نیاکان همه ملیت های مستقر در افغانستان امروز بوده اند. این آریاییان که از آریانا ویج کوچیده به بلخ آمدند، قرار نوشته ی پژوهشگران و خاورشناسان آریانا ویج نیز به گمان اغلب در داخل افغانستان امروزی قرار داشته است. گر چی برخی پامیر و بعضی خوارزم را آریاناویج دانسته اند، اما در اویستا کتاب مقدس نیاکان ما در بندهش (فصل دوم. فقره ی سیزدهم) آمده که «آب رود زائیتیک از آریانا ویج آید و به کوهستان کوفستان رود» و این رود زائیتیک دریای پنجشیر را دانسته اند و کوهستان که معرب آن قهستان شده غیر از کوهستان شمالی چی جای دیگر میتواند باشد. محلی به اسم آریو در بین پریان و سفیدچهر پنجشیر که در جنوب خاواک واقع است، مؤید این گفته تواند بود. به این ترتیب قرار گفته ی مورخ شهیر وطن میرغلام محمد غبار، شاخه ی عمده ی آریایی ها که به ولایت باختر توطن اختیار نمودند، به نام باختریان شهرت یافتند و با پراگنده شدن این اقوام از بلخ به سایر نقاط کشور، به مرور زمان اسم باختری آنها به صورت های مختلفی تحریف یافت. طوایفی که به جنوب رفتند اسم باختری ایشان به بکتیس و پکتیس مبدل گشت که واژه های پکتیا، پکتیکا، پختیا، پشتیا و بالآخره پشتون مأخود از همین کلمه است و در شرق واژه ی باکتریا و باختریا به بلور وبولر مبدل گشت که نام قدیمی نورستان فعلی ماست.

خاورشناس معروف مستر بیلیو نوشته است که «علاقه ی بلور یا بلورستان جزئی از سرزمین باختر بوده، مردمان نورستان فعلی، چترال، گلگت، اسکاروا و کاشغر که امروز در محدوده ی کشور چین واقع است، از جمله ی مردمان بلور اند و کلمه ی بلور فی حد ذاتها محض از تبدلات طبیعی لفظ باختر است» پس می بینیم که تاجیک، پشتون، نورستانی و بسیاری از اقوام دیگر امروزی افغانستان وابسته به شاخه ی واحدی از قوم آرین بوده، فرهنگ مشترک دارند. به ویژه رسوم و عنعنات باستانی مردمان آرین نیز مساویانه به همه ی اقوام تعلق دارد. و این استعمار انگلیس بود که در سده نزدهم با چاپ کتاب مخزن افغانی تألیف شاه نعمت الله هروی، این ذهنیت را در بین برخی از مردم ایجاد نمود که پشتون های از نژاد یهود بوده با فرهنگ دیگران سر و کاری ندارند و باید هویت جداگانه یابند.

در حالیکه اسناد تاریخی ما به قوت تمام به اثبات می رساند که پشتون ها آریایی نژاد و از باشندگان بومی سرزمین ما می باشند. اینها نه تنها که در سرزمین افغانستان با دیگران شریک اند بلکه در فرهنگ و افتخارات تاریخی و فرهنگی نیز شریک بالاستحقاق می باشند. این امر را بررسی زبانهای دری و پشتو نیز به اثبات می رساند که اگر بدان بپردازیم سخن به درازا خواهد کشید.

 

            در قسمت مردم هزاره نیز گفته شده: با آنکه این طایفه مخلوطی از مردم غور و غرجستان با برخی از طوایف مغول اند، بازهم سلسله ی نسب شان به جمشید و رستم زابلی می رسد. اسم هزاره به عقیده ی غبار، نام اصلی این قوم دلیر و زحمتکش نبوده، این عنوان را از تشکیلات اردوی چنگیز برگرفته و برای اینکه این قوم اصیل افغانستان را بیگانه جلوه دهند، آنان را هزاره خوانده اند، در حالیکه اسم اصلی آنها غرچه یعنی کوهی است. مورخ شهیر روسی و. و. بارتولد می نویسد که مردم هزاره لهجه ی خاصی از زبان زابلی قدیم و فارسی کوهستانی را دارند که مقدار کمی از لغات مغلی نیز در آن جا گرفته است. بعد از آنکه مغولان غور را فتح کردند، محافظان زیادی را در دره های آن گماردند. این عساکر به مرور ایام با ساکنان پریشان آن سرزمین آمیختند. بعد از مدتی مردمان زابل و سیستان که بند های آبگردان، کاریزها و قنوات شان در اثر حمله ی مغول ویران گشته بود، دچار خشکسالی و قحطی گردیده، مجبور به مهاجرت به دره های خالی از سکنه ی غرجستان گردیدند.
این مردمان که به نام داهی یاد می گردیدند، در محل اقامت جدید خویش اسم خود را حفظ نموده و بر محلات سکونت جدید شان نیز آن را به صورت لاحقه یی به کار بردند که تا امروز نیز اسامی دایزنگی، دای چوپان، دایکندی، دای فولاد، دایمیرداد و امثال اینها یادگار همان روزگار اند. داهی ها از قدیمترین عشایر سیستان بودند، چنانکه کوروش هخامنشی در هنگام لشکرکشی به سیستان در سال ٥٢٩ ق م توسط همین قیبله که شاخه یی از اسکایی ها شمرده می شدند، به قتل رسید. به هر صورت اگر مردم هزاره امتزاجی از عساکر مغول با این مردم نمی بودند، ناممکن می نمود که زبان شان دری باشد. جالب توجه اینجاست که برخی از طوایف مغول که در ولایات بلخ و هرات ساکن اند، با وجود اینکه همه روزه با مردمان دری زبان و سایر زبانهای کشور در ارتباط مداوم بوده، خود اقلیت های بسیار ناچیز را در بین دیگران تشکیل می دهند؛ ولی زبان مغولی خود را به صورت کامل حفظ کرده اند. چگونه می شود که هزاره هایی در مناطق صعب العبور به صورت کاملاَ مجزا از دیگران طی سده ها به صورت مستقل زیسته اند، ولی زبان مغولی را فراموش کرده به دری سخن می گویند. این امر معجره نبوده بلکه اختلاط آنها با سایر اقوام است که باعث بروز چنین پدیده یی گردیده است. پس هزاره ها نیز جزئی از مردمان بومی کشور ما بوده در فرهنگ و کشور با دیگران شریک اند.

 

              با مروری بر گذشته های همین سه ملیت ساکن در افغانستان نیز در می بابیم که باشنده گان فعلی کشور ما وجوه اشتراک تاریخی، فرهنگی، دینی، اجتماعی و اقتصادی شان به مراتب بیشتر از وجوه افتراق آنهاست که درین سالها استکبار جهانی و دشمنان منطقوی ملت ما برای آن دیوانه وار تبلیغ دارند. پس لازم است تا با برجسته ساختن این وجوه اشتراک زمینه های همدلی، تفاهم و وحدت را دربین ملیت های کشور و افغانهای پراگنده در سرتاسر جهان مهیا سازیم. نخستین قدم درین راستا تجلیل از نوروز به عنوان نخستین عنصر وحدت ملی و قدیمترین روز فرهنگی مردم ماست که همین اکنون نیز در داخل افغانستان توسط عامه مردم بدون در نظر داشت زبان، ملیت و مذهب شان تجلیل می گردد. طوریکه از یک نوشته ی پژوهشی دوست گرامی نگارنده داکتر اسدالله شعور پیداست همه ساله مقدم نوروز توسط تمام ملیت های افغانستان گرامی داشته می شود. مراسم نوروزی که با پیدایش نخستین گل خودروی و اولین پُنگ درختان قبل از همه توسط کودکان و نو جوانان به پیشواز گرفته می شود، در آخرین روزهای سال برگزار می گردد. این مراسم را که نوروزی، گل گردانی، آشه گلان، شن گل نوروز و امثال اینها می نامند، با گشتاندن نخستین پیک بهار در عقب خانه های محل و دهکده توسط گروهی از نوجوانان، از صاحبان خانه انعام طلب می دارند. سرودی را اوزبیکان درین مراسم می خوانند به زبان اوزبیکی بوده چنین مطلعی دارد :

 

گل جغزک حوت مییم

قزان تولده سوت مییم

 

پشتون ها به طور مثال در ولایت ننگرهار می خوانند :

 

نوروزی

گل روزی

خدای دی یو زوی درکی

به اوبو یی لامبوه

به غوریو یی غوره وه

په شیدو یی لویه وه

په زانگو یی زنگوه !

 

در ولایت لغمان می خوانند :

لو نازنین نو بهار

آمده گلها قطار

پنگ زده بید و چنار

هله ببی زود کو

دسته ده کندو کو

دختر داری درو کو

بچه داری بیر کو

یک لنگر

دو لنگری

بیاری ببی خیر !

 

در بدخشان می خوانند :

گل آوردم به مهمانی

تو قدر گل نمیدانی

اکر دانی مسلمانی

بهار نو مبارک باد ! . . .

 

در ولایت تخار می خوانند :

ز اول چون ثنا گویم

ثنای کبریا گویم

درود مصطفی گویم

بهار نو مبارک باد !

گل لاله، گل لاله

قلمکش اس گل غوزه

دلش برمن نمیسوزه

بهار نو مبارک باد.

 

به این ترتیب جشنی را که به همه مردمان کشور ما تعلق دارد، ما چرا به عنوان روز وحدت و همبسته گی ملی ندانیم و برای تجلیل باهمی آن کمر همت نبندیم؟ و با این کار گوشه یی از فرهنگ غنی و باستانی خود را برای دیگران نیز نه نماییم؛ زیرا در روزگار معاصر همه خوبی ها و جنبه های مثبت فرهنگی ما نادیده گرفته می شود. چون جهانیان علاقه دارند ما را مردم زن ستیز، بی فرهنگ، دهشت افگن و با شمایل قبل التاریخ جلوه دهد که کار مان به مزارع حشیش و کوکنار خلاصه می شود و حرف ما فقط شعار های تند و آتشین برای نابودی تمدن معاصر است. در حالیکه فرزندان بوعلی سینا و مولانای بلخی و نواسه های فردوسی و ابومسلم نه دهشت افگن میتوانند باشند و نی هم ویرانگر تمدن ها. این ما مسلمانان به ویژه آریان نژادان بودیم که زمینه های اولیه رنسانس و تمدن معاصر غربی را مهیا ساختیم. بدون پشتوانه ی تمدن های بلخ و غرنه و بغداد و اصفهان غرب از کجا میتوانست به تمدن معاصر دست یابد ؟

 

            توقع ما از اتحادیه ی افغانها، مجامع فرهنگی و اجتماعی و رسانه های افغانی کانادا اینست که دست به دست هم داده، نسل جدید ما را که آگاهی اش از گذشته و تاریخ وطنش اندک است، با غنای فرهنگ و تاریخ شان آشنا سازند تا آنها خویش را نسل سرگردان مشتی از هیروئین فروش و دهشت افگن ندانسته، آگاه باشند که نیاکان شان کی ها بوده و در تکوین تمدن بشری چی نقشی را ایفا نموده اند. تجلیل شکوهمند از نوروز می تواند سرآغاز چنین یک حرکت باهمی باشد. ختم قران عظیم الشان که در خانه ی هر فرد مؤمن و معتقد صورت می گیرد و نماز عید هم در هر شهری در ده ها مسجد برگزار می گردد. صدقه ی جاری و خیر بزرگ در اجرای عملیست که کسی دیگر آن را برای نسل جوان انجام نمی دهد و به یقین که ثواب دنیوی و اخروی این کار بیشتر بوده و اجرش سخت عظیم خواهد بود.

 

نه شبم نه شب پرستم که حدیث خواب گویم

چو غلام آفــــــــــتابم، همه ز آفتاب گویم

من اگر که سیب شیبم، ز درخت بس بلـندم

من اگر خراب و مستم، سخن صواب گویم

 

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٤٠                       سال دوم                           دسمبر ٢٠٠٦