کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بشير سخاورز

 

bashir_sakhawarz@yahoo.ie

 

  

اندريچ پيامبر سريیوو


 

  

انسان گرايی و عشق به انسان تقريبأ در تمام آثار ايفو اندريچ آشكار است و اين احساس (انسان گرايی) را مي توان به شكلی  در ميان نوشته های او يافت بی آن كه خواننده گمان برد كه نويسنده با تعمد خواسته است پيام انسانی اش را چون شعاری بر دفترش نقش كند. باری همين گونه پيام ها بی آن كه وصله های اجباری بر پيچاك ادب باشند٬ نويسندهٴ رسالتمند را از منشی شعار دهنده جدا مي سازد زيرا كه كار يكی هنر است و كار آن ديگر ابتذال.

 

در "مسافر خانه" داستان كوتاهی از ايفو اندريچ مي خوانيم كه "برادر ماركو كرنتا" خواهر زادهٴ اسقف بزرگ٬  با وصف توجه اسقف كه مي خواهد خواهر زاده اش به مقام والايی در كليسای آرتوداكس برسد٬ بعد از آن كه نمي تواند مراحل درسی را با مؤفقيت به پايان برساند٬ مأمور نگهداری مسافر خانهٴ كليسا مي شود و آرزوی اسقف بزرگ را به علتی كه " ماركو كرنتا استعدادی برای آموزش ندارد" نقش بر آب مي سازد. ماركو كرنتا مرد ساده ای است كه در لباس تظاهر به دانايی كه به ويژه برای "برادارن كليسا" دوخته شده است٬ نمي تواند به آرامی بگنجد و به همين دليل شلاق استهزای ديگران٬ روانش را مي آزارد. اين مرد ساده دل و ساده انديش بيشتر همانند مردمان روستايی است كه در مزرعه به كشت و كار مشغول اند و بنا بر همين مشابهت علاقه دارد تا با " آن پيكر نيرومند و آن دست های بزرگ به كار كشاورزی بپردازد و روستاييان را كمك بی پاداش كند."1

 

زمانی كه ماركو كرنتا زندگی مي كند٬ زمان اشغال كشور های بالقان توسط تركيهٴ عثمانی و زمانی است كه تنش ميان مسلمانان و عيسويان هرچندی كه در ظاهر پديدار نيست٬ اما نهانی شدت دارد و حس انزجار به ويژه در ميان صربی های پيرو آرتوداكس در برابر مسلمان های ترك به سبب اشغال كشور شان توسط بيگانه ای كه پيرو دين ديگری است٬ قوی است.

 

داستان "مسافرخانه" را برای آن گزيدم كه توانسته است٬ تنش ميان پيروان دو دين را به خوبی در پرده كشد و توانايی نويسنده را نشان دهد كه نيم سده پيش٬ ايفو اندريچ در مقام نويسنده و جامعه شناس به مردمان آن روزگار كه سرانجام زير رهبری مارشال تيتو  در كشوری نوينی بنام يوگوسلاويا٬ زندگی  مي كنند٬ توصيه مي دارد كه يگانه راهی برای زيستن در آرامش٬ سازش است. اگر مردمان امروز يوگوسلاويای برباد رفته كه در كشور های جوانی چون خروات٬ بوسنيا٬ مقدونيه٬ مانتی نگرو٬ سلوانيا٬ و صربيا زندگی مي كنند و هيچ يكی از آن ها نيست كه زخم زهرآگين جنگ را در روان خود حس نكرده باشد٬ مجال ان را مي داشتند كه زندگی را از پنجره ای كه ايفو اندريچ برای شان گشوده بود٬ بنگرند؛ شايد كار به اين جا نمي كشيد٬ همان طوری كه در هند پهناور كار به اين جا نمي كشيد٬ اگر هندو و مسلمان هر دو به به گاندی بزرگ گوش ميدادند.

 

ماركو كرنتا قهرمان داستان ايفو اندريچ و شبان مولانا

 

خداوند در سادگی است و اين پيامی است كه جلال الدين محمد در داستان موسی و شبان ميدهد. در اين داستان روزی موسی به كوه برای نيايش مي رود و در راه مي رسد به كلبهٴ كوچك شبانی كه در آن سفره پهن شده است و شبان منتظر خداوند است كه به مهمانی اش بيايد. موسی بر شبان می آشوبد و به او مي گويد كه خداوند بی نياز از خورد و خواب است. شبان بعد از شنيدن سخنان موسی غمگين و دلگير مي شود٬ اما ساعتی بعد كه موسی تنهاست٬ صدای خداوند را مي شنود كه مي گويد: "ای موسی چه كسی به تو حق داده بود تا بندهٴ ما را برنجانی." جلال الدين  آن چراغ تابناك كاخ عرفان٬ با آوردن اين داستان نشان مي دهد كه هيچ كسی حق ندارد  ديگری را به سببی كه راه خاصی را برای پرستش خدا پذيرفته است٬ محكوم به شرك و كفر كند و مي گويد كه خداوند در همه جا٬ در دير و مسجد و بتخانه است و عابد كسی است كه خداوند را با صفای دل نيايش كند٬ مانند همان صفای دل كه در شبان است و او به خداوند عشق مي ورزد٬ زيرا خداوند نزديكتر از رگ بدن است و انسان احتياج ندارد به مكانی برای نيايش برود. موسی در اين داستان نقش كسی را بازی ميكند كه با تكيه بر دانش علوم دينی ديگران را محكوم به اين و آن مي كند بی آن كه بداند خداوند نتواند با سنجه های ما ارزيابی گردد و اگر مي توانست با سنجه های ما ارزيابی شود ديگر خداوند نبود. اين داستان٬ سرگذشت دانشمندی را تداعی مي كند كه در كشور مسيحيان به كليسا نمي رفت و روزی كه داوران دين از او پرسيدند چرا به كليسا نمی رود٬ او در پاسخ گفت: "اگر به كليسا بروم و خداوند را بر صليب ببينم و چينين بينگارم كه اين مجسمه ای بر صليب كشيده شده نمادی از خداوند است٬ آن گاه من خود٬ خدايم را آفريده ام. خداوند من چنان بزرگ است كه در انديشهٴ آدمی نمي گنجد." 2

 

ماركوی ايفو اندريچ هم مرد ساده ايست كه خدواند را در كتاب های عصر عتيق و عصر جديد نميتواند پيدا كند٬ اما تجلی او را در نفس گل ها و آواز پرندگان ميابد.

  

زبان ديگر

 

در "مسافر خانه" می خوانيم:

 

"و بعد از آن كه كار سنگين بذر زمين به پايان می رسيد٬ عرق گرم از پيشانی ماركو كرنتا به طرف صورتش در حركت می شد٬ ضربان قلبش به شدت می نواخت و تند نفس می كشيد.  يك بار متوجه می شد كه چون پرنده ای در پرواز است و با وجودی كه نمی تواند درست بخواند يا بنويسد٬ صاف و روان با خدا حرف می زند."

  

پيام ايفو اندريچ برای مردم یوگوسلاويا

  

تقريبأ تمام مورخين جهان جنگ اول جهانی (1914-1918) را به تشنج در بالقان نسبت می دهند. در سال 1914 شهزادهٴ اتريشی برفراز پلی در سريوو به قتل می رسد و اين كشتار بهانه ای می شود برای شروع جنگ اول جهانی٬ اما اوضاع بالقان پيش از اين كشتار ناهنجار بود و آن به سببی كه تركيهٴ عثمانی در برابر هجوم روس ها نفوذش را از دست می داد و بالقان از چنگ آن بدر می شد. اين رهايی از چنگال تركيه نتوانست پیامد خوشی برای مردم بالقان داشته باشد. در قبال 500 سال حكمروايی تركيه بر بالقان٬ مردم بالقان نه تنها از نقطه نظر نژادی تفاوت را احساس می كردند٬ بلكه اديان و مذاهب مختلف هم پوست اين تفاوت را رنگينتر می ساخت٬ چنان كه مسلمانان از مسيحيان متنفر بودند و مسيحيان نه تنها دشمن مسلمان به شمار می رفتند٬ بلكه دو فرقهٴ مسيحيت آرتوداكس (صربی ها) و كاتوليك (خروات ها) هم از همديگر بيزار بودند. تركيهٴ عثمانی با شمشير و سرنيزه توانسته بود اين تفاوت ها را اجازهٴ بروز ندهد٬ اما بعد از فروپاشيدن سيطرهٴ عثمانی مردمان بالقان به جان همديگر ميفتند.

  

 

اندريچ در سال 1892 در جايی بنام ترفنيك٬ بوسنيا در خانوادهٴ تهيدستی تولد شد و همين كه به سن بلوغ رسيد٬ در صف نشنليست هايی پيوست كه در برابر سيطرهٴ اتريش كه جانشين سيطرهٴ عثمانی شده بود مبارزه می كردند. با وصفی كه اندريچ در خانوادهٴ مسيحی آرتوداكس تولد شده بود٬ تفاوت دينی٬ مذهبی و نژادی را كنار گذاشت و عقيده داشت كه مردم يوگوسلاويا تنها می تواند زير سايهٴ سازش زندگی راحت كند. مبارزهٴ جدی اندريچ سبب زندانی شدن او گرديد و اما همين كه از زندان رهايی يافت سوگند ياد كرد تا قلمش را برای اتحاد مردم يوگوسلاويا به كار برد.

 

قلم اندريچ فراتر از مرز های دينی و نژادی است. او زبان را وسيله ای برای متحد ساختن مردم يوگوسلاويا می دانست٬ زيرا كه تمامی اين مردم با وجود تفاوت های شان يك زبان (صرب-خروات) را بكار می برند. اندريچ چون درك ولكات مينديشد. در رگ های او خون عرب٬ ترك٬ صرب و ديگران بود.3

  

جامعه شناسی اندريچ

 

اندريچ تمام مردم يوگوسلاويا را يكسان دوست داشت. او مسلمانان تركی و البانيايی را همان گونه به عنوان وطندار پذيرفته بود كه مسيحيان صرب و خروات را. دانش او از اسلام چنان ژرف است كه گويی مسلمان مدرسه رفته ای می خواهد در بارهٴ اسلام حرف بزند. از او می خوانيم: "مسلمان صادق را برای وضو احتياج به آب نيست. او می تواند در صحرای خشك با خاك٬ تنش را پاك كند. او حتی به خاك ضرورت ندارد زيرا كه با جانش وضو می كند و جان را نيازی به آب و خاك نيست."

 

اندريچ و گاندی

 

اندريچ و گاندی٬ معاصر يكديگر اند و حتی می شود گفت كه تفاوت سنی آن ها كمتر است. اما مشابهت بين اين دو مرد بزرگ تنها در هم عصر بودن نيست و می توان مشابهت های ديگری را در اين دو تن يافت٬ به طور نمونه:

 

1.     هر دو از اديان مختلف كشور شان آگاهی كامل دارند. اندريچ٬ مسيحی آرتوداكس است٬ اما دانش ژرفی از مذهب كاتوليك و دين اسلام دارد. مهاتما گاندی هم اديان مختلف هندوستان را خوب دانسته است و چون هندو است٬ از مسلمانها دفاع می كند و در همين راه جانش را از دست می دهد.

2.     هر دو برای آزادی كشور شان از چنگال استعمار مبارزه می كنند.

3.     هر دو در پيوند دادن مردم نژاد و دين متفاوت ناكام اند.  آرزوی مهاتما گاندی با تشكيل پاكستان و بنگله ديش برباد رفته است و اندريچ رويای يوگوسلايای متحد را به خاك برده است. هيچ يك موفق نشده اند تا سازش و آرامش را پذيرای مردم سازند و هنوز كه هنوز است وحشت و دهشت در هندوستان بزرگ و يوگوسلايای پيش ادامه دارد. 4

 

 

زندگينامه

ايفو اندريچ در سال 1892 ميلادی در روستای دولاچ٬ نزديك ترفنيك يكی از ولايت های بوسنيا تولد شد. بعد از سپری كردن ايام جوانی در بوسنيا كه برابر است با اشغال بوسنيا توسط امپراطوری اطريش٬ در دانشگاه زاگرب٬ ويانا و كراكو به آموزش فلسفه پرداخت٬ اما به سبب جنگ جهانی اول نتوانست به تحصيلاتش ادامه بدهد. بعد از جنگ٬ اندريچ موفق به دريافت سند دكتورايش شد و از آن به بعد در جمع دپلومات های كشورش به كار و فعاليت پرداخت. آخرين مأموريتش به حيث سفير در برلين بود كه جنگ جهانی دوم آغاز شد و او مجبور به ترك وظيفه و برلين گرديد.

جنگ جهانی دوم اگر از يك سو تنگدستی و بيكاری را برای اندريچ ايجاد كرد از سوی ديگر اندريچ را موقع داد تا بهترين كتاب هايش را در همين زمان جنگ بنويسد٬ از جمله كتاب "پل بر فراز رود درينه" را می توان نامبرد كه اندريچ را موفق به دريافت جايزهٴ نوبل كرد.

 بعد از جنگ جهانی دوم و تأسيس يوگوسلاويا  زير فرمان تيتو٬ اندريچ همانگونه مانند پيش به عقايد نشنليستی خود وفادار باقی ماند و گمان نمی كرد كه كمونيزم تيتو بتواند مليت های مختلف يوگوسلاويا را پيوند بدهد. او زبان را وسيله ای برای همبستگی مليت ها می دانست و به اين باور بود كه مردم يوگوسلاويا با وصف دين٬ مذهب و نژاد گوناگون٬ يك زبان را به كار می برند و اين زبان می تواند آنها را پيوند دهد.

داكتر اندريچ در سال 1961 ميلادی جايزهٴ نوبل برای ادبيات را برد.

 

پانوشت ها:

1- واژهٴ برادر در دين عيسوی رايج است و به واعظ كليسا اطلاق می شود.

2- ايمان امری است از مقوله "تو مدان" و تو مدان اصطلاحی است كه به ابو سعيد ابوالخير نسبت می دهند.  در اسرار التوحيد آمده است كه: بوسعيد در كودكی به دكان پدر كه عطار بود می رفت  و ذهن متجسس كودكانهٴ او باعث می شد تا از پدر بپرسد كه در اين خرطه چيست و در آن خريطه چيست. سرانجام روزی حوصلهٴ پدر سر می آيد و برای رهايی از پسر  به او می گويد: در اين خريطه "تو مدان بلخی" است. بعد ها وقتی ابوسعيد بر اثر تحولات روحی خويش و پشت پا زدن علوم رسمی٬ كتاب های خود را در خاك دفن می كند و پدر از اين عمل متعجب می شود و می پرسد كه بوسعيد چه میكند؟ بوسعيد به پدر می گويد: " ياد داری آن روز كه من در دكان تو آمدم و سوال كردم كه در اين خريطه چيست؟ تو گفتی تو مدان بلخی. پدر گفت: "دارم" بوسعيد گفت : "اين تو مدان ميهنگی است!"

3- درك ولكات ( (Derek Walcottشاعر افريقايی و برندهٴ جايزه نوبل سال 1989 در شعری می گويد: " در رگ های من خون عرب٬ خون سياه پوست افريقا٬ خون سپيد پوست اروپا و ديگران جريان دارد."

4- از دوست گرامی ايشر داس سپاسگزارم برای فرستادن نوشتهٴ " كيا گاندی كا عدم تشدد كا نظريه كامياب رها." صاحب اين اثر كه به زبان اردو نوشته شده٬ آصف جيلانی است.

 

 

10 نوامبر سال 2006

مانتی نيگرو٬ قسمتی از يوگوسلاويای سابق

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٩                       سال دوم                           نومبر ٢٠٠٦