کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

(١)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

پرتونادری

 

 

 

شمس در آیینهء شمس

(٢)

  

ازشمس  تا کنون  هيچ اثر نوشته شده يي  در هيچ يک از  رشته های دانش بشری   به ما  نرسيده است .  او خود می گويد که عادت به نوشتن  نداشته است .

 

من عادت به نوشتن ، نداشته ام

هرگز ،

چون نمی نويسم

درمن می ماند

و هرلحظه ، مرا  روی دگر می دهد

 

 

  يگانه اثری که از شمس به ما رسيده  است همانا " مقالات " اوست .   مقالات  نه تنهايکی از گنجينه های درخشان ادبيات عرفانی  فارسی دری به حساب می آيد  ؛ بلکه آن را می توان  يکی از  بااعتبار ترين منبع  تحقيق  در ارتباط به زنده گی ، انديشه و ديدگاه های  عرفانی واجتماعی  و رويدادهايي دانست   که بر شمس  و به قول مولانا  بر آن خواوند خداوندان اسرار گذشته است.

 

شمس در زنده گی شصت و اند ساله اش ، نتوانست فرصت کافی برای بيان انديشه های عرفانی خود  به دست آورد. هنوز کسی به درستی نمی داند که او در خلوت گزينی هايش با مولانا چه می گفته و از جه مسايل و موضوعاتی بحث می کرده است بدينگونه ما کماکان  از فيض  بخش بزرگ سخنانی که همه بر وجهه کبريا می آمدند محروم مانده ايم . تا جايي که روشن است شمس  پس از ديدار با مولانا در قونيه  بود که  زمينهء  راه اندازی مجالس صوفيانه برای او در ميان سالهای 642 تا 645  فراهم شد و او به گفته ء خودش ثلثی از سخنان خود را گفت . سخنان او در مجالس صوفيانه  به اشارت مولانا که خودنيز در آن مجالس اشتراک می کرد  به وسيله شماری از مريدان ياد داشت می شد و مقالات نتيجه معنی گفتن های او در همين مجالس  صوفيانه است . غير از اين گفته می شو د که بخش های  از مقالات دست نويس خود  شمس است که  بعداً بريادشتهای مريدان  درمقالات  افزوده  شده است .

 

  مقالات شمس از چندين جهت  داری  اهميت گسترده يي می   باشد .

نخست اين که " مقالات " آيينه ء شخصيت پيچيده ء شمس است و اگر  مقالات به دست ما نمی رسيد شناسايي شخصيت شمس از ورای اين همه افسانه ، شعر ،  روايت و پنداشت ها  بسيار  دشوار می نمود و شايد هم  امری می بود ناممکن .

از  سخنان شمس مس دانيم که او  در  نو جوانی درتب  دريافت  فلسفه ء  وجودی و راز پيدايي هر پديده يي  چنان می سوزد که ديگر خواب و خوراک را نيز  از ياد می برد   و  مشتاقانه می خواهد بداند که  فلسفهء  حيات  چيست؟ چرا  او به جهان آمده است ؟ زنده گی اين دريای هميشه جاری اگر پايانی دارد ، اين پايان  چه گونه  خواهد بود ؟

در مقالات می خوانيم :

 

مرا چه جای خوردن و حفتن ! تا آن خدا که مرا ، هم چنين آفريد ،

با من سخن نگويد ، بی هيچ  واسطه يي  و من از او چيز ها نپرسم  و نگويد !

-          مرا چه جای  خفتن و خوردن ؟

چون چنين شود ، ومن با  او بگويم  و بشنوم  آن گاه  بخورم  و بخسبم !

بدانم که چگونه آمده ام

و کجا می روم

و عواقب من چيست ؟

 

 او شخصيت دوگونه ء دارد گاهی خويشتن بر تر بين و گاهی خويشتن کمتر بين ، گاهی فروتن و مهربان و گاهی مغرور ، پرخاشگر و ناسازگار:

 

من سخت متواضع می باشم ، بانيازمندان  صادق

 ؛اما سخت  بانخوت  و متکبر  باشم  با دگران !

 

اهميت ديگری مقالات  اين است که شمس در جريان سخنان خود ما را با گوشه های از زنده گی و انديشه های شماری از  شخصيت های فلسفی و عرفانی برجسته ء خاور مين  آشنا می سازد .چنان  در  مقالات اشاره هايی وجود دارد  در ارتباط به بزرگانی چون : ابوبکر سله باف  تبريزی،  بايزيد بسطامی ، منصور حلاج ، شيخ محی الدين ابن عربی ، امام فخر  رازی ، امام  غزالی ، جنيد بغدادی ، اوحدالدين کرمانی ، حکيم سنايی و ديگران ... او که خود با  شماری ازاين بزرگان  ديدار و گفتگوکرده است ،   گاهی  با چنان  اشاره و  ايجازی در زمينه  سخن می راند  که اگر خوانند پيش از آن با انديشه  ها و  زنده گی  ان  ها  آشنايي نداشته باشد ،  به دشواری می تواند چيزی  از چنان  اشاراتی  در يابد .

 شمس  زبان انتقادی  کوبنده يی  دارد . گاهی هم از طنزتلخی می کند که  خواننده فکر می نمايد که او شمشيرطنزو انتقاد  خود را از نيام  برون آورده  و با همه بزرگان فلسفه و عرفان  به ستيزه جويی برخاسته  است  .

او باور دارد که اناالحق گفتن منصورآز  آن است که او هنوز  به آن مرحله  نرسيده است که تمام جمال روح را  بتواند ديد :

منصورحلاج  را هنوز" روح " تمام  جمال ننموده بود ، و اگرنه  " اناالحق" چگونه گويد . امام فخر رازی را به سبب ا ين که در برابرحضرت پيامبر اسلام احساس هستی می کند ،  با شلاق انتقاد خود می کوبد :

 

فخر رازی چه زهره داشت که گفت :

محمد تازی  چنين گويد  و محمد  رازی چنين گويد !

اين  مرتد وقت نباشد

اين کافر مطلق نبود

                         مگر توبه کند !

 

چنين بر می آيد که  در  روزگار شمس فيلسوف را دانا به همه چيز می انگاشتند ؛ اما او فيلسوف را  دانا به چيز های بسيار می داند .  گفته ء معروفی است که  همه چيز را همه گان می دانند و همه گان هنوز به دنيا نيامده اند . نباً هيچ فيلسوفی نمی تواند همه چيز دان باشد .

 

می آمدند  به خدمت اين شهاب  در دمشق و هزار معقول می  شنيدند،

فايده می گرفتند ، سجود می کردند .

برون می آمدند و می گفتند :

فلسفی است ، الفيلسوف دانا به  همه چيز .

من آن را  از کتاب  محو کردم ، گفتم :

آن خداست که داناست به  همه چيز !

نبشتم : الفيلسوف دانا  به چيز های بسيار !

قيامت را منکر بودی .

گفت :  مگر فلک از سير باز ايستد!

 

با اين همه شمس گاهی خود را در بيان انديشه هایش با دشواری هايي رو به رو می ديده است .

نخست به دليل اين که  کسی را چون خود نمی يابد  تا خود را در او بيند و با او  به  سخن در آيد و اين خود يکی از دلايل دلتنگی او تا پيش ز رسيدنش به قونيه  است .غير از اين او با مردمانی که بردلها و گوشها مهر نهاده اند چه می تواند بگويد !

 

هنوز ما را اهليت گفت نيست !

کاشکی اهليت شنودن بودی

تمام کفتن می بايد و تمام شنودن ؟

اما سوگمندانه :

بر  دلها مهر است

بر زبانها مهر است

و بر گوشها مهر است

 

اين تنها مشکل شمس در بيان انديشه هايش نيست ؛ بلکه  عرصهء واژه گان نيز برای بيان انديشه های او تنگ است.

 

شيخ گفت :

عرصه ء سخن بس درازاست  و فراخ ، هرکه خواهد ، می گويد ، چندان که خواهد !

گفتم :

عرصه ء  سخن بس تنگ است

عرصه ء معنی  فراخ است ،

از سخن پيشتر آ، تا فراخی بينی

و عرصه بينی!

 

تعصب و شرايط ناگوار اجتماعی ، تقليد و ابتذال مسلط روزگار از عوامل دگری اند که مانع آن می شود تا شمس  آن گونه که می خواهد نمی تواند به بيان انديشه های خود بپردازد :

 

راست نتوانم گفتن

که من راستی آغاز کردم ، مرا بيرون کردند ،

اگر تمام راست کنمی

به يک بار

همه ء شهر  مرا بيرون کردندی

 

و جای  ديگری در همين ارتباط می گويد:

 

 همه چيز  را به همه گان  نمی توان گفت

متعصب تکفير می کند

لا ابالی نشخند  و تحقير،

                               ثلثی گفته شد

 

با اين همه  زمانی که  شمس نيازبه گفتن سخنی و مساله يي را  در می  يابد، آن را جراًتمندانه و  بی محابا  بيان می دارد .

 

چون گفتنی باشد ،

و همه عالمی از ريش من ، در آويزد

که مگرنگويم

اگرچه بعد ازهزارسال باشد ،

اين سخن

بدان کس برسد که من ، خو استه باشم

 

شمس درمقالات  نه تنها   در باره ء خود و ديگران سخن می راند ؛ بلکه  در باره روزگار خود  و سقوط ارزشهای متعالی انسانی و فرهنگی در آن روزگار  نيز ، سخن می راند .  سخنان بدون مقدمه و اضافه گويي  آغاز می کند و بعد  در چند جمله ء کوتاه يک مساله ء بزرگ  اجتماعی بيان می گردد. چنين شيوه يي هرچند گاهی سخنان ا و را به  اوج کمال و زيبايي می رساند  و آن را شعرگونه می سازد ؛ ولی با ا ين حال  يک چنين فشرده گويی ،  خواننده را بر آن می دارد  تا بيشتر در  ارتباط به گفته های او غور کند  تا بتواند به پيام درونی  سخنان شمس دست يابد .

در  روزگار شمس تقليد و ريا مضمون مسلط روزگار ا ست  و او در هرمجلس صوفيانه يي با شمشير سخنان کوبندهء خود بر ضد آن به مبارزه بر می  خيزد و حتی تقليد  را گاهی برابر  با کفر می داند :

 

 

هر فسادی که در عالم  افتاد

از اين افتاد که :

يکی ، يکی را  معتقد شد  به تقليد !

يا منکر شد به تقليد !

کجا روا باشد  مقلد را  مسلمان گفتن !

 

به  همين گونه منافق و رياکار  از ديدگاه او بد تر از کافرانند و  واعظان ريا کار  را فروشنده گان  دين پيامبر می داند  :

 آن که مرا دشنام می دهد ، خوشم می آيد ،

وآن که ثنای من  می گويد  می رنجم !

زيرا ثنا  می بايد  که بعد آن ، انکار

                                             در نيايد !

آخر ، منافق ، بد تر است

                               از کافر !

 

   *

 

    اين ها که در روزگار ما  بر منبر  ها سخن می گويند

 و بر سجاده ها نشسته اند ،

 راهزنان دين  محمد اند .

 

شمس  با عوام سرو کاری ندارد ؛ بلکه  اين  پيشوايان  و بزرگان جامعه است که پيوسته اماج تير ملامت و سر زنش او قرار می گيرند:

مرا  در اين عالم  با عوام هيچ کاری نيست !

برای آنها  نيامده ام ،

اين کسانی که رهنمای عالم اند ، به حق  انگشت  بر رگ ايشان  که نهم .

 

اوپرخاشگر است،  ازمیدان  بحث و مناظره پای به بيرون نمی گذارد :

 

اگر ربع مسکون

جمله يک سو باشند و من به سويي

هرمشکل  شان  که باشد همه را جواب  دهم

و هيچ نگريزم  از گفتن ،

و سخن نگردانم

و ازشاخ  به شاخ  نجهم

 

او به قوت و تاثيرکلام خود باور مند است و با چنين قوتی است که می تواند در برابر هرپرسشی  ده پاسخ ارائه کند.

 

اگراين ربع مسکون ، هر اشکال که گويند

جواب بيابند ... جواب در جواب ، قيد  در  قيد ، شرح در شرح !

سخن من هريکی  سوال  را ده جواب گويد ،

که در هيچ کتابی مسطور نباشد – به آن لطف و به آن نمک ، چنان که " مولانا " فرمايد  :

تا با تو آشنا شده ام ، اين کتابها  در نظرم  بی ذوق  شده است!

 

اهميت و ويژه گی ديگری  مقالات شمی اين است که اين کتاب منبع بسياری از حکايات ، تمثيلات  و مفاهم  مثنوی معنوی را تشکيل می دهد .عقيده يی وجود دارد که  بدون مطالعه  و درک مقالات شمس  مشکل است که بتوان  به فهم کامل مثنوی دست يافت .

زبان شمس در مقالات زبانيست آميخته با طنز ، اماطنز  در نزد شمس هدف نيست ؛ بلکه وسيله است . وسيلهء انتقاد بر نارسايی های اجتماعي   .  طنزی او انديشه برانگيز و عبرت آموز است.  طنز برای طنز نيس ،  وهيچگاهی طنز او تا سطح نازل  هزل و هجو پايين نمی آيد . طنز شمس ، طنز سياه  است ، طنز تلخ است:

 

مراحق  بودم که قزوينيی شنيد که :

" ملحد "  آمد !

زود مادر  را نهاد  و سر فرو بريد .

گفتند :

آخر حق مادری ؟

گفت :

      تا " ملحدان " بدانند  که محابا نيست !

" ملحد " آن  ديد ، گفت :

                      او ازمن  ملحد تر است !

                                             من هرگز اين نکردمی .

 

 نها يتاً طنزبرای شمس  وسيله ء  مبارزه است در برابر بی عدالتی ، رياکاری و دروغپردازی. او با چنين زبانی تصوير روشنی از محيط اجتماعی آن روزگار  ارائه  می کند و بدينگونه  مقالات او  اهميت بزرگ جامعه شناسانه  نيز دارد .

 

 

 

ادامه دارد....

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۶                         سال دوم                               اکتوبر ٢٠٠٦