کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 




یادوارهء شادروان علامه عبدالحی حبیبی مشروطه خواه، تاریخ نگار و نویسنده

 

 

 

 

 

آصف آهنگ

 

محقق بزرگوار استاد عبدالحي حبيبي

 

 

 

 شنيدم که اهالي کابل ناتهـ خواسته اند درباره شخصيتهاي در خور ستايش کشور شان يادواره هايي برپا دارند. چون سالگرد وفات دانشمند فرهيخته محقق نامدار، سياستمدار و مشروطه خواه دوم کشور نزديک است، از دوستداران آن بزرگوار خواسته شده که در باره زندگي و کارهاي استاد مرحوم حبيبي آنچه در دل و در سينه دارند، بنويسند تا جوانان امروز و آيندگان کشور با آن چهره هاي تابناک آشنايي پيدا کنند.

 

از آنجاييکه پيش از کودتاي  ثور، استبداد مطلق ديگري در کشور حکمفرمايي داشت، کس جرأت نميکرد از مشروطه خواهان خود نامي ببرد، زيرا زبانش بريده ميشد. اما پس از کودتاي خلقيها و پرچميها، اکثريت مردمان کشور نظر به وعد و وعيدهاي حاکميت که بيشتر از کارگر و مزدور و  اقشار و طبقات متوسط حرف ميزدند، و با تاسف همه اش روي کاغذ و زبان بود و واقعيت همانا استعمار روسها، که ميخواستند افغانستان را تخته خيز خود ساخته و پس از سرکوبي مردم افغانستان با يک خيز ديگر  به آبهاي گرم و خليج  که %64 نفت جهان را ميدهد، برسند.

 

مردم افغانستان در طول قرون پس از سقوط تيموريهاي هرات به تاريکي مطلق فرو رفته بودند. هر قدرتي ديگري که آمد حربه اش قفل بر زبانها نهادن و مشت در دهنها کوبيدن بود. به جز دو سه نفري که يکي آنها شاه امان الله خان بود که ميخواست معارف در کشورش روشن گردد و  چراغ راه فرزندان اين سرزمين بدون تبعيض و تعصب باشد. باز هم دستهاي اجانب از آستين خاينين وطن برآمد و سياهي و تاريکي چيره گرديد. صدها مشروطه خواه به چوبه دار بالا رفتتند، زندانها مملو گرديدند و رهبري به دست انگليسها و يارانش افتاد.تا زماني که انگليسها از هندوستان برآمدند کسي را توان مبارزه براي مشروطه خواهي نبود.

 

پس از جنگ جهاني دوم، دگرگونيهايي مانند تجزيه هندوستان به دو کشور هند و پاکستان (1947)، اعلاميه حقوق بشر ملل متحد، عزل سردار محمد هاشم خان از مقام صدارت، جاينشيني سردار شاه محمود خان به حيث صدراعظم مطابق خواسته هاي روشنفکران و اعلاميه حقوق بشر ملل متحد رخ داد. بلديه و شوراي کشور که حکومتها خود شان با وجود قانون اساسي کشور فرمايشي مي آوردند، آنها هم مزدوروار به اطاعت از اوامر محمد هاشم خان صدراعظم عمل ميکردند.

 

اما با اعلاميه حقوق بشر ملل متحد و خواسته هاي روشنفکران شاه محمود خان صدراعظم انتخاب وکلاي بلديه ملي و شوراي ملي را يکي بعد از ديگر به صورت دموکراتيک و بدون مداخله حکومت بر طبق قانون انتخابات عملي نمود و به حق که در شهر کابل مردم خودشان وکلاي خود را در بلديه ملي و سپس در شوراي ملي انتخاب نمودند. اين دوره به نام دوره هفت شوراي ملي معروف است و جمعيتهاي ويش زلميان، نداي خلق، وطن در آن عضويت داشتند. آنها طبق مرامنامه شان و قانون اساسي مملکت و نشريه حقوق بشر ملل متحد عمل ميکردند و شاه محمود خان سپهسالار صدراعظم حتي به محصلين پوهنتون هم اجازه داد تا به روشني افکار شان مطابق قانون عمل نمايند.

 

به ان ترتيب، دموکراسي آهسته آهسته از شهرها به دهات و به دورترين قرا و قصبات کشور هم راه پيدا کرده بود. جرايد ويش زلميان، و وطن و نداي خلق هم هفته وار يا هفته دو بار نشر و پخش ميگرديد، ديگر کسي به نشرات دولت نگاه نميکرد.

 

در جمله مشروطه خواهان دوره هفت شوراي ملي ميتوان از مير غلام محمد غبار، داکتر عبدالرحمان محمودي، عبدالحي حبيبي، حاجي دهقان بدخشي، مظلوم بارز ميداني، کبير غوربندي، محمد انور بگرامي و ديگران نام برد. تا جاييکه اسامي وکلاي مشروطه خواه دوره هفت به خاطرم بوده، يادآور ميگردم که در زمره آنها استاد عبدالحبيبي نيز از سربرآوردگان مشروطه خواه بود.

 

سردار محمد داود و محمد نعيم خان که در دوره صدارت عم شان اشتراک نکردند و به حيث سفيران در لندن و پاريس رفتند، ديدند که دموکراسي روز تا روز در بين مردم ريشه ميگيرد. آنها  با مشوره دوستان عم شان سردار محمد هاشم خان وظايف خود را ترک کرده به وطن برگشتند، در کابينه سپهسالار شاه محمود خان سهم گرفتند و آن را به سه گروپ قسمت کردند. البته، هدف آنها مبارزه در مقابل مشروطه خواهان بود، لذا از همان روز اول به توطيه و دسيسه دست يازيدند، داکتر محمودي را اختطاف کردند اما نامبرده از چنگ شان نجات يافت.

 

استاد حبيبي شم سياسي بسيار قوي داشت. يک روز که همه اعضاي جمعيت جمع بودند و نويسنده هم در جلسه حاضر بود و جرات مداخله در جر و بحث به مقابل بزرگان را نداشتم، ديدم که استاد به دفتر جمعيت آمد و با هر يک از اعضا دست داد. بعد در مقابل غبار و جويا نشست و لب به سخن گشود که عنقريب سردار محمد داود خان به حيث صدراعظم معرفي ميشود. زمانيکه او به چوکي صدارت تکيه بزند، از ما انتقام خواهد گرفت زيرا مانع آمدنش در شوراي ملي شده بويدم. تصميم گرفتم که وطن را ترک کنم و نزد شما آمدم که يکجا برويم.

 

مير غلام محمد غبار گفت: هنوز تصميم نگرفته ام و نميخواهم که وطن را ترک کنم. هر چه بر  ديگر دوستان آمد، من نيز قبول ميکنم، اما خودت که تصميم گرفته اي، خداوند يار و مددگارت! اما براي جريده، فرمايش برخي مواد ضروري و يک مقدار ادويه را داد که از آنجا روان کند.

 

استاد حبيبي فرمايش محترم ميرغلام محمد غبار را يادداشت کرد، به همه خداحافظ گفت و از دفتر خارج شد. روزي راديوي پاکستان درباره استاد حبيبي و اينکه چرا وطنش را کرده مفصل سخن گفت.

 

مطبوعات کشور هم به دستور سردار محمد داود خان و سردار محمد نعيم خان، مشروطه خواهان را به گليم استاد حبيبي ميچيدند و صدها تهمت وناسزا عليه او ميشمردند.

 

مرحوم صلاح الدین سلجوقی يک غزل حافظ را تحريف کرد و در روزنامه هاي دولتي و همچنان از راديو کابل به اين صورت نشر و پخش کرد:

 

صبا به لطف بگو آن غزال زيبا را         که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را

وطنفروش که قدش دراز باد چـــرا          تفقدي نکند طوطي شکـــــــــــــــرخا را

تو با حبــــيب نشيني و باده پيمايي           به ياد آر حريفـــــــــــــان باده پيمـــا را

 

مقصد از "وطنفروش"، غبار بود که قامت افراشته داشت و هدف از حبيب هم استاد حبيبي بود. عبدالحي حبيبي موضوع را با کمي شرح نوشت و گفت: من به غبار گفتم که محمد داود آمدنيست، او انتقام خود را از ما خواهد گرفت. اما غبار حاضر نشد که کشور را ترک کند و به اين مصيبت دچار گرديد.

 

نشرات ملی از جانب مطبوعات به دستور سردار محمدداود خان و محمد نعيم خان پيهم مصادر ميگرديد. استاد حبيبي هم چون ديد که جرايد ملي پيهم مصادره ميگردند و برگ ديگري از جانب مشروطه خواهان به نشر نمي رسد، شعر مرحوم سلجوقي را با همان وزن شعر حافظ چنين تحريف کرد (البته، اينجا تنها يک فرد آن را تذکر ميدهم و از مابقي به پاس عفت قلم صرفنظر ميشود):

 

فلک به قهر بگو خاندان يحيا را                   که سر به کوه و بيابان تو داده اي ما را

.......................................                    .................................... حميرا را

 

مرحوم حبيبي بر علاوه اينکه از مشروطه خواهان سوم کشور بود، اولين شخصي بود که اسامي مشروطه خواهان اول و دوم را نشر کرده است. گرچه مشروطه خواهان اول و دوم از ترس "نام گيرگ" محمد هاشم خان پنهانکارانه (زيرزميني) حرکت ميکردند، اما اکثر مشروطه خواهان، امانيست ها و روشنفکران ضد انگليس را به همکاري سفارت انگليس، زنداني يا نابود ساختند. نورديده هاي او سردارمحمد داود خان و سردار محمدنعیم خان هم چنان به قول اعليحضرت محمد ظاهر شاه زندانها را بارديگر مملو نمودند يا مانند ميوندوال و جوياي مرحوم و مير علي اصغر شعاع و ملک عبدالغفار لوگري در زندان از بين بردند. البته، هنوز هم تعداد واقعي مشروطه خواهان دوم ازيادها رفته و فراموش شده اند. شايد روزي نامهاي شان ثبت تاريخ گردند.

 

استاد عبدالحي حبيبي پس از بازگشت به وطن به اثر پا در مياني محمد هاشم ميوندوال و شخص ديگر، بخشيده شد و به کارهاي تحقيقاتي ادامه داد. اثر او که عبارت از تاريخ گردیزی و طبقات ناصري است به همت کارهاي پژوهشي اين مرد بزرگوار، وثيقه ملي ما ميباشند چاپ گردید.

 

به رويت تاريخ گردیزی کشور ما از جمله متمدنترين کشورهاي باستاني جهان است و ميتوان آن را به دو حصه قسمت کرد:

 

تاريخ اساطيري ما از عهد کيومرث پيشدادي در بلخ آغاز ميگردد و تا دوره کيانيان که نيمه اساطيري و واقعي مباشد، ميرسد. اين دوره به ويژه دوره پيشدادي ما با هند يک کشور بود، ولي پس از ظهور زردشت و آمدن وي از خوارزم به بلخ نزد گشتاسب شاه از هند جدا ميشود. گرچه در دوره زردشت هم کتابت وجود نداشت ولي گاتهای زردشت به قول پارسيان زردشتي کلام اهورا مزدا و دعاهاي زردشت است. حواريون و پيروان زردشت آنها حفظ داشته و سينه به سينه انتقال داده اند، زيرا شامل پاره هاي تاريخ سرزمين آريايي ميباشد.

 پس از مرگ اسفندیار در بابل سرزمین مفتوحه بود دربین سردارانش قسمت گردید هند و فلات ایران و بابل وغیره سه سلکوس یک سردار یونانی داده میشود که پایتخت همان «بابل» میباشد. اما پس از چندی در هند یک دولتی بنام «موریا» بوجود می آید که اسم شاه آن « گوپترا» نام دارد و یک وزیر دانا و هوشیار هم داشت که آنها توانستند یونانی ها را از کشور شان بکشند. در قسمت شرق فلات ایران هم دولتی بنام «پارتها» یا اشکانیان آریایی بوجود آمد که یونانی ها را از کشورش اخراج کردند و امپراطوری بزرگی را بوجود آوردند که با روم هم سرحد گردید و دایم در جنگ بود و زبان فارسی پهلوی اشکانی منسوب به آن قوم میباشد.
این دولت سالیان درازی دوام نمود تا بدست قبییله دیگر آریایی و از غرب فلات ایران بنام ساسانی ها جانشین اشکانیان گردید. طوریکه تاریخ بما نشان میدهد هر سلسله ایکه مغلوب میگردد و به جایش خاندان دیگری بوجود می آید، خود را حامی مردم و از جانب خداوند می دادند. و گذشته ها را توهین و تحقیر می کنند و ضدمردم می خوانند. بنابرآن ساسانی ها پس از سقوط اشکانیان چنان کردند و خود را فرستاده و مورد قبول افراد دانستند و گذشته ها ر بشمول مادها و هخامنشی ها را به فراموشی سپردند، سرانجام در اثر شورش عربها از بین رفتند، عربها هم همان کاری را کردند که ساسانی ها در  مقابل اشکانیان کرده بودند تمام آثار کتبی را یا به آتش کشیدند ویا به دریا افگندند.
 

تاريخ سرزمين ما که بعد از کتابت شروع ميشود، اين دوره را در برگيرنده تاريخي مينامند که از مادها در غرب فلات ايران آغاز ميگردد ولي به خاطر تجاوز اسکندر مقدوني به انتقام خشايارشا سرزمين فلات ايران را پامال سم ستوران ميکند. نامبرده براي اينکه نام بخش فلات را محو کند هر آنچه را که در کتاب يا ورق نبشته بودند، از بين ميبرد. البته، اين محفوظات تنها در سينه هاي روحانيون زردشتي باقيمانده و نزد زردشتياني که برون از فلات پناه برده بودند، محفوظ مانده است.

 

پس از سقوط دولت يوناني در هند، حاکميت ديگري توسط پارتها يا  اشکانيان بوجود آمد. دولت هند به نام موريا ميباشد. اشکانياني هم که يونان را سقوط دادند، بار ديگر امپراتوري بزرگي را در خراسان به ميان آوردند که با دولت روم که به جاي دولت يوناني دگر برخاسته بود و به مقابله و مبارزه ميپرداخت. اين ماجرا ساليان درازي دوام نمود تا به دست ساسانيهاي فارس سقوط کرد. چناني که امروز هم ملاحظه ميکنيم، خانداني که به سلطنت ميرسد خود را حامي مردم از جانب خداوند دانسته و گذشتگان را توهين و تحقير و ضد مردمي ميخواند.

 

ساسانيها هم د رمورد اشکانيان همان شيوه را به کار بردند و مانند اسکندر و جانشينان او به همان صورت ساساني تا توانستند، همه دستاوردهاي اشکانيان را به فراموشي سپردند و هرچه تعريف داشتند نثار خاندان خود کردند. آنها سرانجام در اثر يورش عربها از بين رفتند. عربها نيز همان کاري را کردند که ساسانيها در برابر اشکانيان کرده بودند. تمام آثار کتبي را يا به آتش کشيدند و يا به دريا افگندند.

 

پس از ختم فرمانروايي خلفاي راشدين، نوبت امويها و سپس عباسيها رسيد، برخي اساسات اسلامي تغيير کرد. عربها بادار و عجمها غلام گرديدند تا دوره مامون الرشيد که توسط فرزندان فوشنج طاهر ابن الحسن به خلافت نشست و فلات ايران توانست نفسي به راحتي بکشد. در قيام جوانمرد يعقوب ليث صفار بار ديگر تاريخ کشور ما يا سرزمين فلات ايران با فرستادن هيأتي به هند، خواست اوراق تاريخي را از روحانيون با مقام زردشتي که دسترس يا به سينه داشتند، جمع آوري نموده و با خود بياورند. به تعقيب آن شاهان ساساني هم اين موضوع را پيگيري نمودند تا شاهنامه منصوري به وجود آمد.

 

در اول دقيقي بلخي و پس از مرگ آن قرعه بنام فردوسي بزرگ افتاد و برطبق شهادت دانشمندان،  فردوسي اثر مصوري با کمال امانتداري به شعر درآورد، تنها نام "رستم" که در اوستا ويا در يادداشتهاي پارسيان نبود، آنرا از قول يک دهقان مروي داخل شاهنامه نموده است.

 

البته با تذکر مداخله سلسله شاهان مادي تا اسکندر، اشکاني و ساساني و عربها مداخلاتي صورت گرفته که آيينه تاريخ را لکه دار ساخته است. اما به اثر کوشش باستانشناسان و مورخين و محققين فرهيخته خارجي، توانستند کتيبه هايي به خط ميخي و خطوط ديگر را بخوانند. برعلاوه از کشورهاي همسايه تا تورات هم نامهاي شاهان آريايي ياد شده است. به اينگونه روز به روز تاريخ ما روشن و روشن تر گرديد.

 

بازهم قلم در کف اغيار افتاد و باز هم به روي تعصب خواسته اند حقايق را در پرده تاريکي از بين ببرند. مانند سردار محمد هاشم خان و برادرزاده اش در باره شاه مترقي و محصل استقلال کشور چنان معامله کردند که او را بدنام نموده، محصل استقلال را جنرال محمد نادرخان قرار دهند. کارهاي ديگر نيز در تاريخ کشور ما صورت گرفته است که مردم را به کژراهه ميبرد. از آنرو گرديزي مانند شاهنامه فرودسي اثر گرانبهايي را توشيح نمود که بايد گفت روانش شاد باد.

 

اينک بطور نمونه از اثر گرديزي در باره تاريخ سرزمين ما چند سطري را تذکر ميدهم. پس از دوره اساطيري گذشته در باره گشتاسپ شاه که زردشت اثر خود را به او پيشکش کرد و تاريخ ما از همين جا شروع ميگردد، چند سطر مي آورم:

 

از صفحه 50

گشتاسپ چون به پادشاهي بنشست، به روزگار او زردشت بن پورشب بن پورشب ... ..... آمد، از مردمان آذربايجان از شهر موقان و اين معني و آتش پرستي کيش آورد، دو روز از پادشاهي گشتاسپ گذشته بود که زردشت بيرون آمد و پيش از آن دين .... داشتندي.

 

چون وي بيامد، کتاب اوستا آورد و آتش پرستي فرمود و گشتاسپ دين او بپذيرفت و آن کتاب را بر پوست هاي گاو پيراسته به زر نوشتند و به حصار ... بنهادند اندر خزينه ملوک عجم و استفنديار ... ...  اندر کار زردشتي.

 

از صفحه 56

چون داراب برتخت سلطنت بنشست مرد عادل بود و به اطراف مملکت خويش و همه کارداران و مزربانان را فرمود که هيچکس بيداد نکند.

 

از صفحه 56

داراب بن داراب چون به تخت سلطنت بنشست سخت با کبر بود. چون دارا به روم کس فرستاد به سبب مالي که هرسال پدر اسکندر به فارس ميفرستاد، ذو القرنين نداد و بر وي بيرون آمد و حرب کرد او را هزيمت شد و بندگان او بر وي بيوفايي کردند و او را بکشتند و سر او پيش اسکندر بردند.

 

خوب دقت کنيد که چگونه تاريخ را تغيير داده اند ولي کاوش باستانشناسان و محققين آنرا بيشر روشن ساخت. در حقيقت در اين سطرها ديده ميشود که سلطنت مادها اصلأ ذکر نشده و ... هم در آخر اساطيري مخلوط شده است. اينکه اين دستبرد را جانشينان مادها و ... کردند يا اسکندر و سپاه اشغالگر يوناني.

 

صفحه 58

اسکندر بن فيلقوس، پادشاهي بگرفت و ايرانيان بسيار کشت و جاهاي شانرا ويران کرد و خراب کرد. (خوب دقت شود که کلمه ايران را گرديزي استعمال ميکند) و چون وي بمرد جهان بي شاه ماند و هرکس ولايت و شهري بگرفتند و به مراد خويش و همه ... بر شريفان مسلط گشتند.

 

صفحه 60

بن بلاش بن شاهپور خاندان اشکاني که دوباره فلات ايران را از چنگ يونانيها نجات داد و پادشاهي را به دست گرفت و آخرين شاه ايران اردوان بن بلاش بود تا اردشير سلطنت از او بگرفت.

 

طوريکه از تاريخ گرديزي معلوم ميشود در عهد ساسانيان، "ايرانشهر" به چهار اسپهبد تقسيم شد و باز خراسان را هم به چهار ولايت ديگر قسمت کرد. ولي نيمروزان شامل خراسان نبوده و بخش ديگري از فلات ايران ميباشد به همين نام نيمروزان يا سيستان که آن هم به سه ايالت بزرگ قسمت گرديده است مانند: کابلستان، زابلستان، نيمروزان و سيستان.

 

طبري در تاريخ خود ميگويد که سيستان از خراسان بزرگتر و نفوس بيشتر داشته است.

پس از جنگ جهاني اول ديده ميشود که اکثر نويسندگان سيستان بزرگ را جزو خراسان نموده و از آن ذکر نميکنند. در حاليکه خراسان، نيمروزان و آذربايجان هر يک استان عليحده و جداگانه فلات ايران ميباشند و نميدانم کدام شخص به غلط با مخلوط کردن نادرست، سيستان بزرگ را جز خراسان استعمال کرده که تا امروز بهمان صورت پيش ميرود.

 

اصلا نميدانم مؤرخين کشور ما از چنين ادغام چه استفاده برده اند در حاليکه ايران هر ايالت باستان را که خود يک گوشه آن را دارد، به همان نام دوره ساسانيان ميخوانند و حتي از آنهم پيشرفته، در حاليکه از شهرهاي بزرگ خراسان و سيستان با نيمروزان يک شهر هم به دسترس قرار ندارد، خود بالاي شهرکهاي خود نام هاي سيستان زابل، خراسان را گذاشته اند. اصلاً يک ايالت بزرگ در خراسان داخل نموده ايم و مفاد آنرا ايرانيها برده اند، مانند فرخي سيستاني. چرا نام سيستان از جنگ دوم جهاني کاملأ صنم خراسان گرديده است.

 

بهرحال تاریخ مانند آیینه میباشد هرگاه گاه گاهی بروی اغراض آنرا تغییر بدهند پس از مدتی دوباره توسط محققین و پژوهشگران باوجدان دوباره آیینه تاریخ را از غباریکه پوشانیده اند، لکه برداری کرده و پاک و صاف مینمایند. چنانکه ساسانی ها نتوانستند نام شاهان آریایی مادو هخامنشی ها و اشکانیان را نابود کنند و خود را یگانه شاهان روی زمین بشمارند.

درین اواخر دانشمندان غربی هم که خود را (اروپایی) و اروپا را سرچشمهء تمدن جهان قلمداد کرده بودند، اما مردمان باوجدان و محققین و پژهشگران چون «دویل دورانت» نبشتند که شرق گهوارهء تمدن میباشد و محقق دیگری مانند مستر دوبری وغیره با بدست آوردن یک مشت حبوبات از صفحات شمال کشورما نشان دادند که نوهزارسال پیش آریایی ها از حالت کوچی بودن برآمده و مسکن گزین شده بودند که حبوبات را برای موسم سرمای خویش نگهمیداشتند و تاریخ ما را بسیار بسیار روشن نموده اند.

بنابران در حالیکه از مرحوم استاد عبدالحی حبیبی که در توشح دو اثر تاریخی کشور متمدن و کهن ما زحمت کشیده اند روان شان را شاد میخواهم و چند سطر در باره مشروطه خواهی او تذکر دادم و متباقی کار های استاد را شاگردان موصوف خواهند نوشت. باعرض حرمت. روانش شاد باشد.

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣۵                          سال دوم                               سپتامبر ٢٠٠٦