کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

ديپلوم انجنیر خلیل الله معروفی

 

برلین، 18 آگست 2006

 

 

خوش درخشیـــد ولی دولت مستعجِل بود ( 1)

 

یاد بود از محصل استقلال

اعـلیحضرت غازی امان الله خان

 

 

دقـیقاً ساعـت سه صبح 18 آگست است ، مطابق به 28 اسد 1385. از خواب برخاسته و در برابر کمپیوتر قـرار گرفـتم. سایت باوقار "افغان ــ جرمن ــ آنلاین" AGO را کشودم  و عـنوان "اعـلیحضرت امان الله خان غازی، رهـبری که عاشق میهن، استقلال و مردمش بود" توجهم را جلب کرد. با ولع خاص شروع کردم به خواندن مقاله ای که از خامۀ سحاری روی کاغـذ آورده شده. در مورد اعـلیحضرت غازی امان الله خان و کارنامه اش بسیار نوشته اند و بسیار خوانده ام، اما نوشته ای به این زیبائی و نکوئی هـرگز بنظرم نرسیده است، که هم حق مطلب را به کمال و تمام اداء کند و هم آن گوید، که باید گفـته شود. از شما چه پنهان که ضمن خواندن مضمون جلو فـوران اشکهایم را گرفـته نتوانستم. نقـل های قـول بیشمار از گفـتار اعـلیحضرت غازی، که از احساسات پاک یک وطنپـرست افغان و عاشق افغانستان، درست هـشت دهه پیش از امروز به یادگار مانده، دل سنگ را آب میکند، چه رسد به قـلب رقـیق هـمچو منی. در مورد کارنامۀ امان الله خان غازی و ذکر خیرش نمیخواهم چیزی بگویم، که آنچه در نوشتۀ دانشور چیره دست و مؤرخ  حقـپرست وطن، جناب اکادمیسین سیستانی، خواندم، قـدرت نوشتن را از من میرباید. درینجا به گوشه های دیگری که در مورد اعـلیحضرت غازی گفـته اند، مکث مینمایم.

 بار اول در تاریخ افغانستان، در زمان همین شاه وطنخواه  قانون اساسی تدوین گردید، که در آن زمان "نظامنامۀ اساسی" یاد میگردید. درین قانون اساسی، تمام باشندگان افغانستان، بدون تفـریق قـوم و زبان و دین و مـذهـب ، بنام "افغان" ذکر گردیده اند؛ با حقـوق مُساوی و مسؤولیت های مُساوی. نظر به این قانون، تمام افـراد ملت افغانستان، بدون استثناء ،  متساوی الحقـوق  و "افغان" خوانده شدند.

بعض اشخاص کینه ورز و قـوم ستیز، که شاید تساوی حقـوق افـراد ملت بدماغـشان خوش نمیخورد، نام مبارک اعـلیحضرت امان الله خان غازی را، با تحقـیر و کراهـت بر زبان میرانند. یکی ازین قـوم پرستان قـوم ستیز، نویسنده ایست بنام بصیر احمد دولت آبادی که در مورد افغانستان دو کتاب نوشته و در ایران چاپ کرده؛ یکی "شناسنامۀ افغانستان" و دگری "شناسنامۀ احزاب و جریانات سیاسی افغانستان".  شاید کتب دیگری هم نوشته باشد، که به نظر من نرسیده. آقای دولت آبادی که با قـوم پشتون عـناد بی امان دارد، در سراسر اثر اول خود به مذمت این قـوم  میپردازد و هـر کسی را که بدین قـوم منتسب است، با تازیانۀ توهـین و استحقـار و استهزاء مینوازد.

چنانکه اعـلیحضرت امان الله خان را از روی تحقـیرو تخفـیف ، "امان خان افغان" میخواند. کینۀ او به قـوم پشتون و خصوصاً به اعـلیحضرت غازی، بدون شک از مغز بیماران ایران به او سرایت کرده است. بسا ایرانیان قـوم پشتون را بدیدۀ حقارت مینگرند، در حدی که حتی این نام شریف را نمیخواهـند درست تلفـظ کنند. ایرانیان "پشتون و پشتو" را به ضم "پ" اداء میکنند. فـرهـنگ عـمید در شرح لغت "پشتو" چنین آرد: « به ضم "پ" پختو ، زبان بومی مردم افغانستان که شعبه ای از زبان فارسی و مخلوط از لغات فارسی و عـربی و هـندی است و با الفـبای فارسی نوشته میشود ». این تعریف که در حد خود کفـر زبانشناسی تلقی میگردد، از همان دید نادرست و ناروای عام مردم ایران سرچشمه میگیرد. ایرانیان حین تاریخ نویسی، با قـوم پشتون بسیار عـنودانه برخورد میکنند. شاید از دلایلی که پیش خود دارند، یکی این باشد که مردم افغانستان به زعامت  پشتون ها عـلم استقلال برافـراشتند و نه تنها سلطۀ صفـوی را در افغانستان برانداختند، بلکه بساط  دولت فاسد و منحط  صفـوی را در فارس هم برچیدند. عـناد ایرانیان با قـوم پشتون که گویا ریشۀ تاریخی دارد،  تا امروز که امروز است، از شدت خود نکاسته. که میداند، شاید "افغانی" خواندن "افغان" ها در ایران، از روی توهـین و تحقـیر باشد؟؟؟ بعض ایرانیان از روی غـیظ و غـضب "افغانان" را "آی افغانی" یا "افغانی پدر قـحبه" یا "افغانی پدر سوخته" خطاب میکنند و این چیزی نیست، که کسی منکر آن شده بتواند.  ایرانیان "کرزی" را هم تا این اواخر "کرزای" میخواندند؛ حتی در رادیوی  بی بی سی نیز. سید مهدی فـرخ ایرانی دو اثر در مورد افغانستان نوشته، یکی "تاریخ سیاسی افغانستان" و دگری "کرسی نشینان کابل" ، که در هـر دو اثر به توهـین  افغانان و افغانستان انهماک ورزیده. وی در مورد امان الله خان غازی چنین نویسد :
« امان الله خان شخصی است فـوق العاده خود خواه و خودپرست و طالب شهرت و عـلو مقام ؛ و بسیار فعال و کارکن و جدی و باهـوش و صبور و بردبار است." و باز گوید : « در امورات سیاسی بسیار خود ساز و به طور عمومی ساعی در کتمان عـقـیده ، و حتی المقـدور از ذکر حقـیقـت خودداری کرده و جدیت دارد که همه کس را اغـفال کرده گول بزند. و در مذاکرات و اظهارات احساسات  چشم خود را پر اشک نموده  و گاهی هم گریه میکند. ولی تمام ساختگی و از روی خدعـه است؛ و مطابق روحیات تمام افاغـنه، در ستایش افغانستان و سلطنت خود خیلی مبالغه میفـرمایند؛ و همیشه آنچه را واجد هـستند، چندین برابر ذکر میفـرمایند، و معتقـد است که بواسطۀ اظهار کثرت قـوا و مادیات، سایرین بیشتر ملاحظه کرده و اهمیت افغانستان را بیشتر تصور خواهـند کرد؛ چنان که در ضمن مطالب هـمیشه جمعیت افغانستان را بیست میلیون اظهار میکند ــ در حالیکه چهار میلیون و نیم ( چهار و نیم ملیون ــ  اصلاح از منست ) جمعیت دارد ــ و همچنین بر حسب دستورالعمل خود اعـلیحضرت  در کتاب 1925
almanach de yoth ص 646 قـوای نظامی افغــانستان را در موقع صلـــح 60000 و در موقع جنـــگ 500000 ( 2) صورت داده اند ( اولیای  دولت ایران از مقـدار ( تعداد ــ تصحیح از منست ) قـوای افغانستان در موقع صلح و جنگ ، بر طبق صورت های ارسالی کاملاً مستحضر است ).... در حرف زدن حریص و ولوع ( بسیار حـریص و پر ولع ــ شرح از منست ) است و در هـر امری نطق مفـصلی ایراد و در تمام مجالس نطق های شبیه به تبلیغات می نماید و خود را یکی از ناطقـین بزرگ میداند....» ( صفحات 34 تا 38 "کرسی نشینان کابل" اثر سید مهدی فـرخ ــ وزیر مختار ایران در دربار امانی ــ به کوشش محمد آصف فکرت، چاپ اول تابستان 1370 تهران ) همین چند سطر کافـیست، تا عـمق نفـرت این ایرانی حسود را در مورد اعـلیحضرت امان الله خان دریابیم. جواب این بیمار روانی را از زبان مصلح بزرگ ، شیخ  اجل سعدی شیرازی، همان هموطن حقـنگر سید مهدی فـرخ میدهم، که هـشت قـرن پیش از امروز فـرمود :

 

گر نبیند به روز شبپره چشم           چشمۀ آفـتاب را چــــــه گناه

 

( گناه و تقـصیر آفـتاب نیست،  اگر چشم خفاش روشنی  را دیده نمیتواند.)

 دل بابصیرت و دیدۀ بصیر میخواهـد که حقایق را  ببیند و درک کند، اما آقای مهدی فـرخ کجا و بصر و بصیرت   کجا؟؟؟؟ اشخاص کینه ورز و پرنفـرت  چنان در پیلۀ خود تنیدۀ خویش، گیر می مانند، که دنیا و مافـیها را درک کرده نمی توانند. 

اما برگردیم  به اینکه گفـتیم آقای بصیر احمد دولت آبادی با "پشتون" عـناد بی امان دارد و احتمالاً این کینه را  از ایران به ارث گرفـته باشد. به هـر ترتیب ، دشمنی این آقا نسبت به قـوم پشتون در سطر سطر کتاب اولش به چشم میخورد. اما تا جائی که به امان الله خان غازی ربط میگیرد، فـصلی را از بخش چارم مقالۀ "افغان، افغانی، افغانستانی" خود نقـل میکنم. در آنجا میخوانیم : « وقـتی آدم کتاب اولش را می خواند، از کینۀ عجیب و غـریب و از عـصبیت بی حد و مرزش نسبت به پشتونها، آگاه می گردد. او زمامداران مملکت را از زمان احمدشاه بابای ابدالی تا داوود خانِ محمد زائی، به باد سُخریه و توهـین میگیرد و با تازیانۀ انتقام می نوازد. مثلاً "احمدشاه بابای سدوزائی" را "احمد خان" ، "امیر حبیب الله خان" را "حبیب اللهِ زنباره" ، "نادر شاه" را "نادر غـدار یا  نادر فاشیست" ، "ظاهـرشاه"  را "ظاهـر خائن" ، "داوود خان" را "داوود شاه" و غـیره یاد میکند.  و عجب که بر"امیر عـبد الرحمان خان" ، که آنهمه جور و جفا کرد و در سرتاسر افغانستان، به شمول هـزاره جات، دهها کله منار ساخت  ــ  اگر نگویم صدها ــ  رحم کرده،  فـقـط  لقـب "جابر" را میگذارد و میگذرد. او در سراسر کتاب خود این امیر قهار و سفاک را "عـبد الرحمان جابر" خطاب میکند. وی  اما "اعـلیحضرت امان الله خان" را "امان خان افغان" میخواند؛ نه یکبار بلکه باربار و بکرّات و مرّات. گوئی آقای دولت آبادی بخاطر ضدیت با پشتون ها، از "الله" هم  تیر میشود. ببین که تعصب کور و کر، انسان را تا سرحدِ  کفـر میکشاند!!!!!» ( 3) از کفـرگوئی های اشخاصی نظیر آقای بصیر احمد دولت آبادی میگذرم، که آنچه او بر زبان آورده بر مبنای نفـرت و کینه نسبت به قـوم پشتون بوده و از همینجاست که گفـته هایش به دو توت هم نمی ارزد. هـر کس دیگری هم  که از خاستگاه عـصبیت و بغض به قـضاوت برخیزد، در واقع خود گفـتار خویش را ضرب صفـر میکند.

 

نمیخواهم از مقالۀ برجستۀ جناب سیستانی نقـل قـول بسیار کنم. فـقـط به یک مورد اکتفاء کرده و از خوانندۀ حقجو التماس میکنم که این مقالۀ جانانه را بدقـت از نظر بگذراند. ایشان در صدر نوشتۀ خود میفـرمایند : «  در تاريخ معاصر افغانستان، بعد از احمدشاه بابا، در ميان شاهان و شهزادگان و اميران و يا رؤسای جمهور کشور (رهـبران گروه های چپ و راست افـراطی، در سه دهه اخير) هـيچ يکی از لحاظ وطنپرستی و مردم دوستی و عـشق به آزادی و سربلندی کشورش و نيز از لحاظ ضديت با نفـوذ بيگانگان در امور داخلی وطن، با امان الله غازی برابری کرده نمیتواند. »

دولت امانی جهشی آورد  فـوق العاده انقلابی و ترقـیخواهانه، که متأسفانه بر اثر توطئه های استعمار، زود طومارش برچیده گشت ؛ بلی امان الله خان

خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود.

 

درود بی پایان به روان پاک اعـلیحضرت غازی امان الله خان و همه رزم آوران سلحشوری که استقلال افغانستان را بضرب شمشیر گرفـتند و نام خود را در کتیبۀ تاریخ جاودانه ساختند.

 

پاینــــده باد افغانستان

تابنــــده باد استقـــلال

 

 

 

توضیح :

1 ــ عـنوان مقاله را تیمناً و تبرکاً از بیت معـروف حضرت حافـظ  شیراز انتخاب کردم،  که :

 

راستی خاتم فـیـــــــروزۀ بو اسحاقی         خوش درخشید ولی دولت مستعجِل بود

 

کلمۀ "مستعجل" به کسر جیم، اسم فاعـل مصدر "استعجال" ( باب  استفعال ) ، معنای "شتابنده و عجله خواهـنده" را میدهـد. در عـرف ما "ج" را مفـتوح اداء میکنند، که غـلط است. چنانکه "کورس مستعجل" در ارودی شاهی عهد اعـلیحضرت ظاهـرشاه ، مشهور بود و با همین تلفـظ نادرست ، اداء میگردید.

2 ــ  یک وقـتی ــ شاید 28 هـشت  تا سی سال پیش ــ کتابی بزبان آلمانی بدستم افـتاد و در آن گزارش یک سیاح اتریشی ( یا آلمانی ) را حین مسافـرتش به افغانستان خواندم. مؤلف  در زمانی که سپهسالار شاه محمود خان وزیر حربیۀ افغانستان بود، حین برگزاری جشن استقلال به کابل میرسد و مجال مییابد که با سپهسالار مصاحبه ای بنماید. وی در جواب سؤال خود که تعداد عـساکر افغانستان را از وزیر حربیۀ افغانستان جویا شده بود، از شاه محمود خان میشنود که : « هـر فـرد افغان عـسکر است.» شاید این سخن از نظر اروپائیان و دنباله روان ایشان ــ بشمول سید مهدی فـرح ایرانی ــ گزافه گوئی محض جلوه کند. اما در تاریخ نچندان دور از امروز، جهاد برحق مردم افغانستان در برابر قـوای اشغالگر روس ثابت ساخت ، که حقـیقـتاً  هـر "فـرد افغان" سپاهی و سرباز و عـسکریست فـداکار و جان نثار.  اشخاص بی بصر و بی بصیرت  درین  نکته  شک میورزند، به مانند  مهدی فـرخ  که از روی حِقـد و کینه و تمسخر و توهـین، گفـته های امان الله خان را  اغـراق آمیز می پندارد.  

3 ــ کسی زیر نام مستعار "عـلی یاور ــ از سانفـرانسسکو" ، قـلم برداشت و در جواب مقالاتم ، لاطائلاتی را زیر عـنوان "افغان و افغانستانی" در شماره های 723 و 724  "تفـرقه نامۀ امید" نشر کرد. وی با نقـل های قـول نادرست  و ناکامل  ازین مقالات ، نکاتی را روی کاغـذ آورده و بر آنها تبصره کرده. هـنر این باصطلاح نویسنده در سفـسطه گوئی اوست، سفـسطه گوئیی که بر پایۀ مغالطه استوار ساخته شده. او اولاً نقـل قـول غـلط میکند و سپس  همین نقـل غـلط خود را اساس قـرار داده و به جواب میپردازد، اما شیادی هم از خود حد واندازه دارد. من در مقالۀ "درد در کجا و باد و بخارش در کجا؟" در سه بخش و در حدود بیست صفحۀ مکمل، که بتاریخ 15 ، 24 و 30 مارچ امسال نوشته شد، جواب دهان کجی های این آغازاده را داده ام. این مقالات همین اکنون در آرشیف بنده در سایتAGO  قابل دریافـت است.

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣٣                          سال دوم                               اگست ٢٠٠٦