کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صادق دهقان

 

 

به تو بازگشتم دختر كابل!

 

 

دریا را مچاله می­کنم

و نگاهِ تو را:

«ما کشوری محاط به خشکی که ...»

تو مستانه می­آیی و می­روی

بی­معناترین مفهومِ «فعل» و «نهاد»ی که تو هستی

و با من در یک گلیم می­نگنجی

حتا اگر پری­شادختِ غزل­هایم باشی.

پای رفتنم تاول زده است؛

این فصل چندم بمباران است؟

تکرارِ هُرمِ پرفریبِ بهشت

در لابه­لای تکانِ پرچم­های UN

بر ویرانه­های شهر

و تو حرفِ تازه­ای برای گفتن نداری.

I LOVE YOU را تُف می­کنم بر سرِ جهان

بی­ آن­که گرد و خاکی از گورِ «لیلی» برخیزد

«خوش پیر شوی ای یار جوان» (1)

دشنه­ی صدایت را به گرده­ام فرو می­کنی بی­محابا

و تنها «صدای توست که می­ماند».(2)

آسمان این­جا آبی­تر است بی­گمان

که استخوان­ها، شعله­ورند در باد

و لنگوته­داران(3)

هنوزاهنوز خون­شان، رنگین­تر

که صلح را کاغذپیچ معامله می­کنند؛

این­بار

نادیده، ما را می­شناسند

و هیچ نمی­خواهند حتا یک قرصِ نان

شاید می­دانند سفره­ی تو کمی محجوب است.

به من بگو: آیا هنوز فکر می­کنی کشورِ ما محاط به خشکی است؟

ما که جهان را در خانه داریم

بی آن­که در کوی و برزن­ها بمیریم

با دلی گرفتارِ سرنوشتیِ بی سرانجام

و تو هنوز مستانه­ترین دختر کابلی

در انبوه سرگردان­ها.

راستی، خواب دیدم _ خدا به خیر کند _

به شمالی، زنِ قوماندان(4) شدی

سِل گرفتی و ...

نه ... نه... هرگز...

    به آب می­گویم خوابم را.

می­گذرم از کوچه­های بی سر و ته شهر

در این سراچه­ی ویران

که کاخ­های کوچک سر بر آورده­اند

تو را به خیمه می­کشانم، بی­صدا

بر اورنگ عاشقیِ خویش می­رقصیم و می­خوانیم

از اقیانوس­های خالی،

سرشار از فسیلِ ماموت­ها،

بی­رنگ­تر از گیسوانت؛

تو اما خدایگان را می­فریبی به آوای چگورت.

آخر سر

در آغوشت می­میرم عاشقانه

بی آن­که خبردارت کنم خاتون!

تو برمی­خیزی

یله در باد، لابه­لای جماعت می­گریزی

در امتدادِ خطی ناتمام؛

دست و پا زدن­هایم بی­نتیجه می­ماند

و در آخرین نگاهت غرقه می­شوم...

آه... نامِ کتابِ شعرم را یافته­ام:

«کابل؛ منگنه­ای به وسعتِ جهان».

 

1)  یکی از آهنگ­های فرهاد دریا، آوازخوان مشهور افغانستان.

2)  نگاهی به شعر بانو فروغ فرخ­زاد.

3)  لنگوته: دستار، عمامه. لنگوته داران: دستار داران.

4) فرمانده نظامی.

 

اجازه بده            اجازه بده            اصلن چه كسي سنگ قبر خواست؟

مي­خواهم روي دست زمين باد كنم     به شما ربطي دارد؟

من پشتم به زمين گرم است  و با آسمان، ريسمان مي­بافم

كسي اعتراض دارد           برود به خدا بگويد

«حديقه الملوك» هم عجب اثر پست­مدرني است

ـ : داده­ايم چشم ژاژخايان را از حدقه در آورند

                        تا فارسي فقط به چشم­هاي تو بيايد. (1)

 

1)      برداشتي از «چه قدر فارسي به چشم­هاي تو مي­آيد» از سعيد محمد حسني.

 

 

***********

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٣١                          سال دوم                               جولای ٢٠٠٦