کابل ناتهـ، Kabulnath
































































Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
روایت دختران سوخته
 

 

رضا محمدی

 

در یکی دو دهه گذشته نسلی از زنان به عرصه هنر وادبیات افغانستان آمده اند که نگاهی نو به وضعیت خود در جهان دارند. رضا محمدی، شاعر و نویسنده، یادداشتی دارد بر مجموعه داستان «گوشواره انیس» از حمیرا قادری:

 

"هشت سال است که طالبان شهر رابه دست گرفته اند. با آنها خشکسالی هم به شهر ریخته،...این سال ها آن قدر خنکی شده که حتا هزارپاها و عقرب ها را هم یخ بزند."

این جملات برای هر کسی در این سال ها شبکه ای یا شبکه هایی از تداعی معانی های بسیار را به یاد می آورد. شهر سنگبارانی به یادش می آید که مردانی با قمچین (تازیانه) و شلاق های چرمی و ریش های آشفته و لباس های گشاد، حتا هزارپاها و عقرب ها را در شهر هرات به خشکی وامی داشتند.

 

در چنین زمانه ای چهار دختر جوان شوریده سر در کوچه های خشکیده وتاریک و خوف زده هرات به مقصد خانه ای می گردند که فنون داستان نویسی را یاد بگیرند.

 

آن ها نام انجمنشان را، به این خاطر که سلوکشان از شرطه های طالبان مخفی بماند، با ظرافتی زنانه انجمن خیاطی سوزن طلایی نهاده بودند.

 

نه تنها حکومتی که بر ظاهر شهر حاکم است، بلکه مساجد، مردم و خانواده ها، با حکومت هایی که در جانشان است، همه این شوریدگی را لعنت می فرستند. این دخترها از دست آن حکومت جان تقریبا سالمی به در بردند.

اما بعد از روزگار طالبان، طالبانی که در جان مردم مانده بود گرانجان تر، سر سخت تر و بدخوی تر بود، چندانی که نه سر مدارا داشت و نه می شد از آنان پنهان شد یا رفت و آمد را پنهان نگاه داشت.

 

این بود که از این دخترهای عاشق، اولی و دومی ، خود را در صحن حیاط خانه هایشان آتش زدند. اولی پیروز شد و کاملا سوخت. دومی نیم سوخته، با طفلی شش ماهه در شکمش برای نفرین ابدی قوم و خویش، زنده در گور خانه دفن شد.

 

سومی خود را به چاه آب خانه انداخت و کشت. تنها از آنها یک نفر بود که از تقدیر محتوم جمعی شان گریخت و به ایران آمد، تا نویسنده داستان های هر چهار نفر باشد، راوی عشق هایی که با آنها سوختند، رویاهایی که با آنها دفن شدند و هوس هایی که سر بسته باقی ماندند.

 

حمیرا قادری نجات یافته نسلی سوخته است. بازمانده از میان جمع کوچکی که در زمان طالبان هرات را زندگانی می دادند.

 

به همین خاطر، کتاب حمیرا وقتی در ایران چاپ شد، حیرت بسیاری را برانگیخت. نه به این خاطر که جوایز بسیاری گرفت، بلکه به این خاطر که راز ها و رویاهای نسلی را روایت می کرد که سوخته بودند، مرده بودند یا زنده به گور شده بودند و زمانی برای بیان نداشتند.

 

کتاب حمیرا "گوشواره انیس" که امسال توسط نشر روزگار، در تهران به چاپ رسیده است. حکایت می کند که در آن وانفسا در شهری که باروت و برقع و برودت سیطره داشت، دختران چه گونه عاشق می شدند، چه گونه دلبری می کردند و چه گونه تاب مستوری نمی آوردند.

 

داستان های حمیرا شاعرانه، واقع گرا و عموما به شیوه سیال ذهن با فلاش بک های پی در پی نوشته شده اند. راوی عموما دوم شخص مفرد است. دوم شخصی که مرتبا سوم شخص می شود و گاهی حتا به اول شحص می لغزد.

این لغزیدن ها از بندی به بندی تغییر می کند و به روایت داستان ها کلیتی اجتماعی می بخشد. دانای کل به خصوص از نوع نامحدودش در این داستان ها اصلا جایی ندارد. شخصیت ها و صحنه هایی که حمیرا می آفریند، به قاعده لاکانی، نظامی از امور نمادین آدم های اجتماعی اند که تکه پاره های چهره مستحیل شده یک جامعه را به هم متصل می کنند. لحن تند و کنایی نویسنده فرهنگ کتمان شده مسلط را به ریشخند می گیرد. مثل این جمله در داستان سوم :"آدم این جا باید خشتکش را به وجب این ها بدوزد."

 

حتا این نفرت تا جایی شیوع می یابد که نویسنده به درخت خانه نیز شخصیت می بخشد؛ دوست یا دشمن می پندارد؛ شخص خاصی می پندارد که از آفات، از تجاوز، از قوانین امارت اسلامی، از ریا، از گریختن فارغ است. "آسمان خدا را مفت دیده بالا می رود."

 

با این نگاه، زنانگی یا وضع زنانه به عنوان دشمنی درونی رخ نشان می دهد. مثلا حاملگی نه وضعیتی مادرانه یا امیدبخش که با توصیفی زنانه کاری مشقت بار وصف می شود: "هسینا پاهایش را به داخل شکمش جمع می کرد، خیالش که داخل شکمش خمیر می کنند، روده هایش را چنگ می زنند ومشت مشت خون به آن ها اضافه می کنند. می دید که شکمش مثل تغار خمیر ترش کرده و بزرگ می شود."

 

جز این داستان های کتاب اکثرا عاشقانه و حتا مثل داستان نخست پر از صحنه های اروتیک اند. دختری که با شلوار وسینه هایش بازی می کند، به پشت لبش سیاهی می مالد ودر هییت پسری کنار جوی آب می نشیند تا راحت رهگذران مرد را ببیند.

 

داستان دوم، داستان دختری به نام هسیناست که گرفتار مرد زورمندی به نام انور هفت بلا می شود. در این داستان شخصیت ها عموما در هم استحاله می شوند. انور در گوسفند ، گوسفند در ماشین جیپ و ماشین جیپ در انور و بالعکس و همین طور هسینا در زن های دیگر، در تغار خمیر و در اشیای آشپزخانه و به همین ترتیب همه چیز گویی هر کدام صورت دیگر و مکرری ازهم اند. و زن، جامعه ای که اسیر انور هفت بلا است، مثل صورت بلازده ای است که هر دم در اشکال مختلف تجلی می یابد.

 

داستان سوم، داستان دست و پنجه نرم کردن با سنگ ها و شاخه ها وقفس هاست. ابتدا به نظر می رسد روایت یک بازی کودکانه است. اما هر چه نما دورتر می رود، ابعاد تلخ وشگرف ماجرا روشن ترمی شود. تا بالاخره کشف می شود این در گیری تقلای خانواده ای برای فرار از سایه افغانستان است.

داستان های بعدی نیز داستان های عشق ها و دلبستگی های دخترانه است، در نظامی از"امور واقعی"  تر...

و آنگاه تقابل زنانگی هوس ساز و مردانگی هوس باز. تقابلی که ظالم و مظلوم آفریدنش نیز نوعی از بازی هوس و عشق است.

 

داستان هفتم، تک گویی درونی یک راوی دوم شخص است. زنی با عروسک خمیری اش حرف می زند. عروسکی که آفریده خود او و بخشی از خود او ودر حقیقت، هستی آرمانی خود اوست.

روایت جنون آمیز زن از شوهرش، از تقابل مردی و نامردی در کشمکش با مردی و نامردی جنسیتی و تقابل برد و باخت. برد وباختی که برنده و بازنده ندارد.

داستان گوشواره انیس که نام کتاب را هم با خود دارد، قصه خودکشی دختری به نام انیس است. یا در حقیقت، قصه اعضای دیگر انجمنی که نویسنده در آن عضو بوده است. دوستان خود نویسنده که شرحی از آن در ابتدای نوشته آمد، شرحی که در داستان دوشنبه ها به تفصیل قصه شان بازگو می شود.

 

و بالاخره، داستان کوارچه انگور که، به گمان من، بهترین داستان کتاب است. داستان زنی شوهردار که عاشق مردی انگور فروش می شود. شخصیت پردازی، فضاسازی، روایت و تم داستان، همه بی نظیرند. نثر روان و شاعرانه نویسنده در این داستان گاهی کاملا وارد شعر می شود. "اگر انگور نخورم، ته دلم ضعف می کند. اگر هر روز صبح کوچه را جارو نکنم، تا شب حالم بد است."

 

و بالاخره این که داستان های حمیرا قادری با روایت بدیع و شاعرانه اش صورتی تازه از وضعیت انکار شده زنان را در افغانستان نشان می دهد. وضعیتی که با رفتن طالبان همچنان در جامعه باقی ماند و چه بسیار زنان که در برابرش ایستادند وسوختند. تا این که حمیرا با روایت زنان زنده به گور هم روزگار و هم تبارش، سیلی وسیل اعتراضشان را بر گونه های ما و زمانه کر و کور ما بکوبد و فریاد کند. 

 

با تشکر فراوان از جدید آنلاین

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ٨۶          سال چهـــــــــارم                  قوس/ جــــــدی    ١٣٨۷  خورشیدی             دسمبر 2008