کابل ناتهـ، Kabulnath


















Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 
 
 
سـنگ ســــياهي که مـــرز ها را ميشکند
 
فــــريبا آتش صـــادق

 

آغاز فصل خزان سال سـيزده شصت و هشت خورشيدي بود که يکي از روزها کسـي درب دفتر شعبه "دانش و فرهنگ" مجله سباوون را کوبيد و داخل شد. حضرت وهريز با شخص بلند بالا، سفيد چهره  و لاغر اندام. او پس از احوالپرسـي با افسر رهبين و من گفت : "دوستم سـياه سـنگ"

 

نخستين نگاهم که به سـياه سـنگ افتاد، موج يادها مرا به کلاس دانشکده ژورناليزم برد که استاد مبادي ژورناليزم _نميدانم به شوخي يا جدي_ مي گفت: "ژورناليست به شخصي مي توان گفت که تنش باريک همچو قلم و رنگش سفيد همچو کاغذ باشد." و سـياه سـنگ در همان لحظه بدون آنکه بدانم چي پيشه دارد، در نگاه من ژورناليست  واقعي مينمود.

 

سـياه سـنگ آرام، با دقت و مودب صحبت ميکرد. خيلي خسته بود، گويي تازه کوهي از روي شانه هايش دور شـــده باشــد. حدســم درست بود، براي آنکه حضرت وهــريز در جريان صحبت هايش گفت "سـياه سـنگ تازه از مهماني هفت ساله زندان پلچرخي برگشته است."

 

محمــد افســر رهبين که  در آن زمان مســئول بخش "دانش و فرهنگ" ماهنامه ســـباوون بود، علاقمندي اش بيشتر شد تا از سـياه سـنگ بشنود. سـياه سـنگ چند نوشته اش را که با خود داشت به رهبين داد. رهبين نوشته ها را از نظر گذشتاند و يکي از آنها را به من داد، شايد ميخواست علت بهت زدگي اش را بدانم.

 

وقتي چشم ام به خط زيباي سـياه سـنگ افتاد بي اختيار بلند گفتم: "چه خط زيبايي". شعـــر "آدرشين" به دست من رسـيده بود که او براي همسر نازنين شان صفيه جان رازيانه آذرشين سروده بود. شعر بلند "آذرشين" شعر ساده نيست، ترکيب و انتخاب واژه ها کنار همديگر خود صد آفرين بر انگشتان، احساس و آگاهي شاعر مي گويند چه رسد به خواننده.

 

سـياه سـنگ با قدرت قلم و دانش اش همکار مان شد. صبح ها براي ادامه دروس اش که هفت سال از آن دور مانده بود، مي رفت و پس از درس به کار مي آمد و بدون آن که خستگي را در نظر بگيرد مي نوشت، ويراستاري مي کرد و ترجمه مي نمود. چند روزي نگذشته بود که صميميت و خود ماني شدن روزافزون، سـياه سـنگ  را در بين همکاران به "صبور جان" مبدل کرد.

 

صبور جان گذشته از آن که در وقت کم دوست همه همکاران سباوون شد، همچنان توانست به قلب مطبوعات با نوشته ها، تحليل ها و کار هاي موفقانه اش راه يابد. او دوست عزيز خانواده ها شده بود. علاقمندان بي صبرانه انتظار نوشته هايش را ميکشيدند.

 

سـياه سـنگ کسـي است که از حنجره هاي پر درد فرياد مي شود، در خوشي ها سهم مي گيرد و در مقابل نابرابري ها مي جنگد. بزرگترين موفقيت سـياه سـنگ  داشتن وسعت نظر است. او براي انسان مينوبسد، فرق ميان سـياه و سفيد، خودي و غيرخودي و برونمرزي و درونمرزي نمي گذارد، مرزها را مي شکند و فريادگر ناگفته ها مي شود.

 

درست به ياد دارم که در سال  سـيزده شصت و هشت خورشيدي سالگرد انجمن نويسـندگان جوان را تجليل مي کردند. در جريان همان سال سـياه سـنگ تماشاگر و خواننده  اشعاري شده  بود که شاعري آن را براي دو محفل مي سرود و دو جناح را مي فريبيد. در سالگرد قرار بود جايزه ادبي را به آن شاعراهداء نمايند. سـياه سـنگ که از آن ساخت و بافت ها به تنگ آمده بود، يکباره خود را پشت مايکروفون رساند و با اعتراض قطع ارتباط اش را  با انجمن اعلان نمود.

 

آن روز براي اولين بار قهر و جديت سـياه سـنگ را ديدم. او دستش را به رسم خدا حافظي به پيشاني گذاشت و بي خيال محفل را ترک گفته و رفت. در آن محفل معاون رئيس جمهورحيرت زده صحبت کرد و جرآت و صداقت سـياه سـنگ را شاد باش گفت.

 

صبور جان تکيه کلام صميمانه اي داشت که بعضاً تا امروز آن را در مقابل دوستان نزديک و صميمي اش استعمال ميکند و آن هم در وقتي که طرف کار عجيبي انجام داده باشد، ميگويد : "خدا بزنيت". از اين "خدا بزنيت" ها من هم بار ها مستفيد شده ام و متوجه گرديده ام که اشتباهي از من سر زده است.

 

نوشته هاي سـياه سـنگ هميشه براي من الگو اند، آنچه مي نويسد، به دقت ميخوانم تا راز زيبا و مستند نويسـي و چگونگي رمز و راز ترجمه را از آنها دريابم. سـياه سـنگ بي هراس، مطمين و با ذخيره معلومات مي نويسد که اين خود بيانگر دقت و احساس مسئوليت داشتن در نوشته هايش است، چنانکه محمد افسر رهبين سرودپرداز و ادبيات شناس نام آور کشور مان در جلد دوم نقد هايش با عنوان "هم آب، هم آتش" چنين آورده است: "واقعاً هم که نميتوان به کوهي سنگ زد."

 

سـياه سـنگ با آن که ا ز دانش بلند، سبک خاص، خط زيبا و دوستان بيشمار بر خوردار است، امضاء يا به اصطلاح "دستخط"  زيبايي نيز دارد.

 

پس از ان که آگاهي يافتم آقاي ايشور داس مسئول سايت وزين کابل ناتهـ ابتکار بزرگي را به راه انداخته است، وظيفه خود دانستم تا در اين بزرگداشت سهيم گردم و دوستان و همکاران فرهنگي مان را در جريان بگذارم. شماري از دوستان سخنان شان را تيلفوني برايم بيان داشتند و برخي ديگر ايميل فرستادند که با سپاس بيکران از آنان، گفته هاي شان با رعايت امانت به خوانندگان و شنوندگان گرامي پيشکش ميشود.

 

در کنار اينها، خواستم سري به خانواده سياه سنگ بزنم و ببينم که چهار خواهرخوانده ام (همسر عزيز و دختران نازنين شان) در باره او چه گفتني هايي دارند.

 

در اخير هشداري دارم براي صبور جان سـياه سـنگ که اگر در نظر داشته باشند چندمين سالگرد  ازدواج شان را تجليل کنند، کوشش نمايند تا من خبر نشوم، چون لست دوستان بسـيار زياد است.

 

صبور جان سـياه سـنگ توهمچو کوه استوار خواهي بود و اين موفقيت را برايت صميمانه تبريک مي گويم.   

 

به اميد روزي که اين شعر سـياه سـنگ نيز به حقيقت بپيوندد.

 

مرا زآتشفشانهاي بلند برجهاي کوه

گرد شهر

همان شهري که رفته خاک پاکش جاودان برباد

کرا گويم؟ خداي من

                  غريو آب مي آيد

 

***

 

با اظهار سپاس و شکران از دوستاني که نوشته هاي شان را مستقيماً عنواني من فرستادند تا آنها را به آقاي ايشــور داس، مسئول سايت زيباي کابل ناتهـ برسانم. نامها را بر اساس تاريخ دريافت نوشته هاي ارسالي شان مينويسم:

 

نجيب دهزاد، مليجه احراري، دکتور حيد هامي، فريده انوري، استاد نسيم رهرو، مژگان شفا ساغر، رضا محمودي، کامله حبيب، قادر يامان، محمد شاه فرهود، عارف خزان و دکتور لطيف طبيبي

 

دوستاني که انتقادات، نظريات و پيام هاي گوناگون شان را از طريق تلفون بيان نمودند، من آنها را بدون کم و کاست تايپ کرده ام که نامها و پيامها شان باز هم بر اساس تاريخ صحبتهاي انجام شده يکي پي ديگر ديده مي شوند.

 

اينک برداشتها، نوشته ها، خاطرات و نظريه هاي گردآوري شده را که در ارتباط به کارکردها، جايگاه فرهنگي و زندگي محترم صبورالله سـياه سـنگ  آماده نموده ام به ترتيب ميخوانيم:

 

حشــمت امـيد: سياه سنگ نويسنده اي است که هر چيز را شاخ و بال ميدهد و هر طرف ميرود. او بر سر طالب هم نوشته ميکند، سر سيد جمال الدين هم نوشته ميکند، سر بيدل هم نوشته ميکند سر من هم نوشته ميکند و سر شما هم نوشته ميکند. اين پرکاري بسيار کار خوب است، اما آدم بايد بفهمد که براي کي و براي چه نوشته ميکنم و همين حس تمييز را داشته باشد که اين بد است، يعني در نظر عام بد است، لذا من چرا بخواهم آن را خوب بسازم؟ اين يک چيز ضعف سياه سنگ است که من متوجه شده ام.

 

حالا در کدام سايت انترنتي خواندم که در باره اش يک پروگرام خاص گرفته ميشود. سوال من اين است: سياه سنگ همان کار بار ارزشي که کرده غير از نوشته هاي پراگنده اش کدام است؟ مثلاً اگر واصف باختري بر سر شعر فارسي نوشته ميکند براي ما مثل يک سند ميماند که به آن استناد مي کنيم، براي آنکه يک کار با ارزش است. اما اگر يک آدم مي نشيند و چيزي نوشته ميکند، به همينطور پراگندگي که قبلاً گفتم، براي من اينطور نميشود که يک کسي را قدر کنم و بگويم که اين آدم کارهاي خوب کرده است.

 

دو کار سياه سنگ را که من از نظر تير کرده ام يکي زندگي يک هنرمند آوازخوان را نوشته کرده است. آن هنرمند خودش بيچاره يک آدمي است که هنوز لي هم ندارد و صدايش بيسر است. من نمي فهمم که چرا او را انتخاب کرده است؟ اگر ميرفت مثلاً زلاند را انتخاب ميکرد يا احمد ولي را انتخاب ميکرد يا سر زندگي احمد ظاهر که نوآوري بسيار بزرگ در موسيقي ما کرده، ميگفتم. اما هنرمند انتخاب شده توسط او او آدمي است که خوب پول داشت، قدرت داشت، ارتباطات بلند داشت، ستديو در اختيارش بود، ساعت هشت شب مي آمد تا يازده بجه شب همکاران بيچاره خود را ديوانه ميکرد، ساز ميکرد. سر اينطور يک آدم چرا آدم نوشته بکند؟ چرا نتواند آدم سر يک کسي مثل رحيم بخش نوشته بکند.

 

از نوشته مرگ داوود خان يک قسمتش را خواندم. حالا اولاً سنگر فکري يک انسان را آدم ببيند که داوود خان و آقاي ضعيف طالب و فلان هنرمند آواز خوان براي سياه سنگ يک چيز بوده که در مورد شان نوشته کرده است. اين قسم نوشته کردن بيطرفي يک کسي را ثابت نميکند، اين سستي سنگر فکري يک نويسنده را نشان ميدهد که نميتواند هنوز تمييز کند که اين را که براي کي نوشته کنم يا اين نوشته من يک وقتي به حيث يک کار علمي من قبول شود.

 

بسيار در هر شاخ و برگ رفتن و در مورد هر کسي که خودش از خط معيارهاي شناخته شده فکري جامعه بيرون رفته مثل آقاي ضعيف يا کسي که در موسيقي تاثير علمي نداشته مثل آن آوازخوان، به نظر مــن کار علمي نيست. حيف آدم پر کار و صاحب قلمي مثل سياه سنگ که اينطور کارها بکند. در همين يک راه مثلاً سردار داوود خان که شروع کرده، بايد کل عمر خود را هم سر اين نوشته کند و تمامش را برود در تمام ساحاتي که اين آدم از تصميم شرط اول موفقيت است شروع کرد، و اينکه چه مي خواست، يک کتاب قطور و کارنامه زندگي آدم مي شود. اين يک فصل کاملاً نوساز تاريخ افغانستان بود که قطع شد.

 

اما مقايسه داود و آقاي ضعيف که در زندان گوانتانامو چه کرده، براي من معيارها را کچري قروت ميسازد که اصلاً نمي فهمم يک کسي چه مي خواهد و براي چه ميخواهد اين کار را بکند؟ چرا دانش و فهم خود را در يک مساله بسيار مزخرفي که براي جهان و افغانستان و براي هيچکس ارزش ندارد و گم هم شده است، به کار انداخته است. گوانتانامو کدام معيار شده نميتواند، فقط يک کاوباي آن را ساخت، يعني آقاي بوش که سه ماه بعد او هم ميرود و گم مي شود.

 

نوشته کردن به خاطر رعايت هر ذوق براي نويسنده اي که رسالت دارد، کار شايسته نيست. اگر آدم کتاب يک نويسنده بسيار بي ارزش را پيش رضاي براهني بماند که نقد کن، ميگويد نقد من به صورت عمومي در مورد شعر و ادب است. نميخواهم اين شاعر را هم در پهلوي مثلاً نادرپور قرار بدهم.

 

آدم بايد بگويد که کار با ارزشي يا نقطه عطف عمومي همگاني را مطرح ميسازم. من بيطرف نيستم که بد را خوب بگويم. البته خوبي و بدي هم نسبي است. مثلاً يک قاتل ميگويد که من وظيفه خود را انجام ميدهم، به حيث جلاد معاش ميخورم و سر مردم را جدا ميکنم، ديگر به من غرض نيست. اما قطع زندگي يک نفر هم توسط او صورت ميگيرد. يا قاضي که حکم صادر ميکند که اين آدم گنهگار است، بکشيد. حالا اگر آدم برود آن گناه هم نسبي است. شايد مثلاً يک آدم به دفاع از خود کسي را زده باشد و کشته باشد. اينها همه اش مسايل نسبي است. من آنها را نميگويم. اگر سياه سنگ بخواهد براي ذوق مردم کار کند، عالم نيست. کسي که صاحب علم و انديشه بالاتر از مساله عام است، او عالم است. کسي که عامي است براي مردم و به ذوق مردم نوشته ميکند، فرق اينها را آدم بايد بفهمد. اگر آدم مثلاً داکتري خود را در يک رشته ميگيرد، يا پروفيسري خود را ميگيرد، در همان راه کار ميکند، نه اينکه آدم بگويد باش که همين توت فروش را هم پرسان کنم که کاکا تکري ات را از کدام شاخه درخت تيار کردي؟ از بيد يا از توت؟ اين کارهايست که اضافي است. آدم در همان راهي که رفته بايد برجستگي کار خود را نشان بدهد.

 

مثلاً يک شخصيت بسيار بزرگ فرهنگي دوست من است. وقتي که من همرايش صحبت ميکنم، هر چه کوشش کرده ام در جايي که نميخواهد، يا ميبيند که لازم نيست، ميگويد من در اين مورد هيچ گپ نميزنم! چرا؟ با اينکه ما سي و پنج سال با هم رفيق صميمي بوديم، سر بيدل اگر ازش پرسان کنم، ميگويد: نظر تو نظرت است، اما من چيزي نميگويم. بيدل بسيار آدم دانشمند بود. اينقدر عالمانه از کنارش تير ميشود. هر سوالي که ازش کنم، ميگويد در مورد مولانا از من پرسان کن، اما در مورد بيدل پرسان نکن. در حالي که او بيدل را هم خوانده است، تمامش را خوانده است و ميتواند مثالهايي بگويد اما نظر خود را نميدهد. يا مثلاً اگر من از اکرم عثمان در مورد شيوه نويسندگي اسد حبيب سوال کنم، ميگويد داکتر صاحب حبيب نويسنده بسيار خوب است اما ذوقها مختلف است. يعني هيچ نميخواهد که تماس بگيرد.

 

آقاي سياه سنگ برعکس اين دو شخص، در اين اواخر در هر کار غرض گرفته است. سر موسيقي هم رفته، سر طالب هم رفته، گوانتانامو هم همينطور ... يک مثال ديگرش همان شعري که براي دختر عراقي ساخته بود. از ما شاعر کلان ما ناديا انجمن کشته شد توسط شوهرش. متاسفانه، سياه سنگ هيچ چيزي نوشته نکرد. مثل او يک عالم کسان ديگر بودند. سر اينها نوشته نکرد و رفت بر سر يک دختر عراقي، براي اينکه فاروق فاراني سر يک دختر هندي نوشته کرده بود، سياه سنگ هم بايد حتماً يک چيزي نوشته ميکرد.

 

قــدير حبيب: با آنکه ما از ساحه فرهنگ کاهل و ايستايي که به نام فرهنگ فيودالي ياد ميشود، بيرون آمده ايم، باز هم اثرات آن برجاست، زيرا سنگيني اش  بر روح و روان جامعه ما مسلط است. به محض گفتن "انقطاع" نميتوان گفت که از زير تاثير رواني فرهنگ رهايي يافته ايم.

 

وقتي رسانه هاي انترنتي يا نشريه چاپي برنامه بزرگداشت نويسنده، شاعر يا هنرمندي را مد نظر ميگيرند، بايد مناسبتي در ميان باشد، مثلاً سالگرد تولد، چاپ يا ترجمه کدام اثر تازه يا حادثه مهم ديگر در زندگي آن شخص. اگر هيچ مناسبي نباشد و چنين اقدامي صورت گيرد، مانند آنچه اکنون شده، باور دارم که صبورالله سياه سنگ چون آدم متواضع و بي نهايت با فرهنگ است، شايد از اين کار راضي نباشد و استدلال هايي هم کرده باشد. شايد هم براي آنکه موقعيت اش جنبه تواضع روشنفکرانه نگيرد، خود را خاموش گرفته و گفته باشد "خوب اختيار با شماست. هر چه مي خواهيد بکنيد".

 

اميدوارم کساني نگويند که سياه سنگ چرا خود را خاموش گرفته و فعلاً به کدام مناسبت بايد در موردش سخن زده شود؟ مناسبت ها به نوبه خود از رويدادها نمايندگي مي کنند و مي توانند توجه عموم را به سمت و سوي معيني معطوف سازند. ولي با همه اين گفته ها، من اين اقدام کابل ناتهـ را يک اقدام نيک و ارزنده مي دانم.

 

متاسفانه بخشي از مطبوعات امروزي ما به بازخواني تکرار مکررات مصروف اند و سخن و  طرح نوي براي ارائه کردن ندارند، به بيان ديگر ما با کدام حادثه ادبي، حادثه فرهنگي، حادثه ژورناليستيک و حتا به آنچه که بتواند در عرصه  سياسي "حادثه" تلقي شود، مواجه نيستيم. به عباره ديگر، امروز ما با نوعي مطبوعات ساکت سر و کار داريم.

 

براي انسجام بخشيدن به اين برنامه پيشنهادي دارم. به نظر من بهتر بود روي يک اثر معين مثلاً روي نقدي که صبورالله سياه سنگ بر کتاب "گلنار و آيينه" رهنوزرد زرياب نوشته بود، بحث و بررسي صورت ميگرفت. زيرا هم نويسنده "گلنار و آيينه" آدم به شهرت رسيده است و هم اين نقد به قلم سياه سنگ بسيار جالب است و بسيار مردم آن را خوانده اند.

 

درست مانند سنگي که براي يک عمارت نو گذاشته ميشود، بايد ما بتوانيم با مناسبتهاي نو و مناسبت سازي هاي نو عادت کنيم. با اين کار هم علاقمندي مردم به موضوع فراخوان زياد ميشود و هم تعداد بيشتر مردمان صاحبنظر در بحث سهم ميگيرند. کارکردهاي صبورالله سياه سنگ واقعاً فراوان است، زيرا او زياد کار کرده است. اگر در کليت از کسي پرسيده شود که "نظرت در مورد سياه سنگ چيست؟" واقعاً حيران ميماند که چه بگويد. اما اگر مشخص روي يک اثرش بحث و تبادل نظر صورت گيرد، هم نقطه آغاز روشن ميشود و هم فکر و ذهن نظردهندگان روي نکات معيني تمرکز مي يابند.

 

حــميدالله عــبيدي: داکتر صبورالله سياه سنگ نويسنده اي است داراي تفکر انتقادي. خوبي کارش در اين است که هرگز خود را در کليات و ساحات وسيع مصروف نمي سازد. او هميشه در مواردي که خود را صاحب صلاحيت ميداند، قلم ميزند. يعني اول به قدر کافي تحقيق و تتبع ميکند، بعد مينويسد. سياه سنگ از جمله کساني نيست که شب خواب ببيند و روز بنويسد. اکثريت نوشته هاي دکتور سياه سنگ تحقيقي و مستند اند، زيرا او بر بنياد اسناد و مدارک مينويسد.

 

بخش ديگري از کارهاي داکتر سياه سنگ نقد ادبي است، مانند "آيينه يي در برابر گلنار و آيينه" که نقد کتاب "گلنار و آيينه" نوشته رهنورز زرياب است. تا جايي که ميدانيم شماري از منتقدين طوري مينويسند که به کسي برنخورد و آزار نرسد، اما سياه سنگ به فکر آزار ديدن يا آزار نديدن ديگران نيست. او از اينگونه ملاحظه هاي دست و پاگير ندارد. با اين حال، نميتوانم بگويم که با همه نوشته هايش موافق استم. در همين رابطه، روزي، دوستي از من پرسيد: "از کدام نوشته دکتور سياه سنگ بيشتر خوشت مي آيد؟" من در جواب گفتم: "از خودش خوشم مي آيد."

 

سالها پيش در شهر کابل، بعد از آشنايي من و سياه سنگ، دوست ديگري که از رابطه ما دو نفر اطلاع نداشت، ميخواست او را غيابي برايم معرفي کند. آن دوست در جريان صحبتهايش گفت: "سياه سنگ بسيار دلبر آدم است." حالا پس از گذشت بيست و چند سال که ميخواهم نظرم را در يک جمله بگويم، همان سخن را ميگويم: "سياه سنگ دلبر آدم است."

 

وحــيد قــاســـمي: هر هنرمند، نويسنده، محقق و در مجمموع مي توان گفت هر کس نظر به ذوق و سليقه شخصي داراي ديدگاه خاص خود مي باشد. داکتر صبورالله سياه سنگ از نويسندگاني است که راه و رسم خود را دارد. او با کارکردهايش نشان داده که اگر بخواهد در کدام مورد مشخص  بنويسد، هرگز به آرشيف يادداشتهاي شخصي خود اتکا نمي کند. او مي خواهد آنقدر بداند تا بتواند به اصطلاح شيره موضوع را به ديگران برساند.

 

از نگاه من، اين خصوصيت خيلي خوب داکتر سياه سنگ است. به همين جهت در نوشته هايش حرف و سخن سطحي و سرسري ديده نم يشود، به دنبال گپهاي مود روز نميرود و به مسايل به اصطلاح داغ ناگهاني که براي چند روز همه را به خود مصروف ميسازند، هرگز نمي پردازد. سياه سنگ بيشتر در موردي مينويسد که ديگران به آن اصلاً توجه ندارند. اين نويسنده وطنپرست، مردم دوست و با عاطفه از هر لحاظ خواننده را با خود نگهميدارد.

 

خاطره بسيار جالبي هم از امانتداري دکتور سياه سنگ به ياد دارم. چندي قبل، سال تولد يک تن از هنرمندان را کار داشتم و حيران بودم که آن را از کجا و چگونه به دست بياورم. ناگهان به فکرم رسيد که به سياه سنگ تلفون کنم. او گوشي  برداشت و من هم موضوع را برايش گفتم. داکتر سياه سنگ بلافاصله برايم دو تاريخ مختلف را داد و گفت: در پاسپورتش  چنان نوشته شده، اما فراموش نکني که تاريخ حقيقي تولدش اين است...."

 

دســـتگير پنجشــــيري: صبورالله سياه سنگ يکي از پژوهشگران، شاعران و داستان نويسان موفق کشور ماست که انديشه سياسي خاص خود را دارد. شعرهايش برايم خيلي جالب اند. نوشته هايش هم نشان ميدهند که او شخصيت آگاه است و در ادبيات معاصر دست دراز دارد. سياه سنگ فعلاً به نوشتن رويدادهاي سياسي تاريخ معاصر افغانستان ميپردازد و ميتوان گفت که او در اين عرصه واقعاً موضعگيري مردمي دارد. البته، اگر همه کارهايش را به داوري بنشينيم، اين کار وقت زياد ميخواهد.

 

ســليمان لايـق:  ميگويند يک اولياءالله در بخارا زندگي مي کرد. هروقتي که محمود به عزم فتوحات به سوي هند ميرفت، از او که پيرش بود، دعا ميگرفت. يکبار که محمود پس از فتوحات زياد مغرورانه از هند برگشته بود، به وزيرش گفت: حالا که من تا اينجا آمده ام، آخر اين شيخ هم بايد چند فرسنگي دم روي ما بيايد. وزير رفت و پس از سلام به شيخ گفت: سلطان آمده اند، چه ميشود اگر شما نيز چند قدمي رنجه کنيد. او در جواب گفت: فرزندم! من وقت ندارم. وزير اين آيت قرآن مجيد را خواند: " اطيعوالله و اطيعو الرسول و اولي الامر منکم" (از خداوند اطاعت کنيد، از رسول خداوند اطاعت خود و از حکمرواي تان). شيخ گفت: ارجمندا! در اطيعوالله چنان غرقم که به اطيعوالرسول خجالت دارم، چه رسد به سلطان. 

 

من هم از نهضت افغانها و اينکه چه کسي مي نويسد و چه مي نويسد هيچ مطالعه ندارم. هيچ نمي دانم که چه مي شود. اينها همه پراگنده شده اند. کدام رسانه مرکزي هم وجود ندارد که محصولات کار نويسنده ها را به مردم برساند. اما صبورالله سياه سنگ را ميشناسم. آدم خيلي بااستعداد، خيلي مودب و مرد باشرف و خوبي است. اهل هياهو و ماجرا نيست. من او را دوست دارم. يگان بار تصادفاً نوشته هايش را در سايتها و نشريه ها ميخوانم يا با نظرياتش که از تلويزيونها پخش ميشود، مواجه مي شوم. من اعتقاد دارم که او آدم داراي تواناييهاي وسيع است. سياه سنگ کسي است که خير و شر افغانستان را بسيار دقيق مي فهمد و با آن بازي نمي کند.

 

در مورد شعرها يا داستانهايش که چگونه اند يا من آنها را ارزيابي کنم، نميتوانم چيزي بگويم. نه به اين معنا که در برابر کارهايش بي پروا باشم، اما حقيقت موضوع اين است که آثارش به من نرسيده اند و در اختيارم نيستند. من سوابقي اينگونه با او ندارم . او هم نمي تواند آثار خود را به هر خواننده و هر منتقد برساند و مثلاً بگويد ببينيد که چه مي نويسم. البته گلايه کردن از سياه سنگ هم درست نيست. او مرد بسيار خوب است، ما با هم صميميت و يگان گفت و شنودهاي تلفوني داريم. من به اين نکته اعتقاد دارم که شخصيت و ملکات سياه سنگ هنوز هم انکشاف مي کنند و کارهايش بهتر شده مي روند. او کسي است که در عرصه ادبيات و فرهنگ مي توانيم به او اميد ببنديم.

 

وحــيد غـــــروال: صبورالله سياه سنگ نويسنده، منتقد و شاعر سرشناس از چهره هاي شناخته شده فرهنگ و ادبيات افغانستان است. به نظر من برجستگي کار سياه سنگ در ترجمه هاي شاعرانه اش است. او اولاً بهترين نمونه ها را براي ترجمه انتخاب مي کند و آنها را با دقت و در نظرداشت وزن و رديف و قافيه در قالبهاي مناسب و شاعرانه فارسي/ دري مي گنجاند.

 

سياه سنگ از طريق آشنايي با زبان انگليسي به ژورناليزم امروزي نزديکي يافته است. او رازهاي مسايل ارتباط همگاني را به خوبي مي داند و در کارهايش وسيعاً از آن استفاده مي کند.

 

خاطرات زندان پلچرخي بخش ديگري از کارهاي سياه سنگ است. او جالبترين خاطره هاي خود از آن دوران را در ژانرهاي مختلف ادبي آورده و به خوانندگان رسانده است. سياه سنگ چندين سال همکار ماهنامه سباوون در کابل بود و در کنار نوشته ها و ترجمه ها به اديت و اصلاح مطالب ارسالي شاعران و نويسندگان تازه کار مي پرداخت.

 

يکي از خاطره هايم محفل نقد و بررسي تمامي شماره هاي چندين ساله مجله "جوانان امروز" از طرف داکتر سياه سنگ است. هنوز به ياد دارم که او با چه زبان و دقت و حوصله مندي اين کار را انجام مي داد.

 

عبدالله شــــادان: صبور سياه سنگ يکي از شاعران برجسته کشور ما است. او در نقش منتقد موفق و پژوهشگر بزرگ و پر تلاش، هميشه در فکر تحقيق علمي بوده و کوشش کرده  آنچه ديگران به آن دسترسي ندارند، تهيه شود.

 

شــــريف غــــزل: من صاحبنظر نيستم، لذا به خود حق نمي دهم در مورد آثار صبورالله سياه سنگ چيزي  بگويم. چند باري که او را ديده ام، به اين نتيجه رسيده ام که آدمي است متواضع و با دانش. از نوشته هايش زماني مقالتي خواند بودم در مورد زندگي شخصي و هنري ظاهر هويدا، اما خودش را بيست و چهار سال قبل، اولين بار  در محفل عرس حضرت سنايي در کابل ديدم. صبورالله سياه سنگ گردانندگي آن محفل را به عهده داشت. من در آنجا به ياد همان کلام شاعر افتادم که "تا مرد سخن نگفته باشد/ عيب و هنرش نهفته باشد". وقتي که سياه سنگ به روي ستيژ آمد و سخن گفت فهميدم که چه شاخه پر ميوه است. به حق گفته اند "نهد شاخه پر ميوه سر بر زمين". همان وقت دانستم که او آدم چقدر پر است.

 

دکتور اســدالله شعــور: صبورالله سياه سنگ آدم پر کار است و در جامعه فرهنگي با انديشه خاص کار ميکند. او شخصي است با دانش و قابل احترام.

 

دکتور داوود جنبش: دکتور سياه سنگ نام آشنا در  ميان فرهنگيان کنونى کشور ماست. من او را زيادتر از طريق تحليل هاى سياسى اش ميشناسم، تا ادبيات و فرهنگ. اما اين هرگز به معنى کم بها دادن به کارهاى کم نظير او در آن عرصه ها نيست.  بارى در يک مورد ادبى همکارى کوتاهى نيز با هم داشتم که همين امر تصورم را در مورد موقف آقاى دکتور در قبال قضاياى جارى کشور شکل داد. او را فرهنگيى يافتم فراتر از مرزهاى تنگ قومى که مع الاسف بعضى ها آگاهانه يا نا آگاهانه در چهارچوب آن محصور مانده اند. اميدوارم درک من از ايشان بى خطا باشد.

 

صفيه ســياه سنگ: از هر کس شنيده بودم که  همسر و همسفر شدن با شاعر و نويسنده کار دشواري است. با ترس و لرز زندگي را با صبور آغاز کردم. در اولين سالهاي زندگي مشترک مان دريافتم که او زندگي را خيلي هم آسان ميسازد. آدمي است مهربان، بردبار و بسيار انتقاد پذير. پدر و دوست خوب براي دخترانم است و هميشه کوشش ميکند فضاي خانه پر باشد از خنده و صميميت. با وجود مصروفيت هاي بيش از حدش، براي هر کس وقت کافي دارد. تا جايي که به ياد دارم هيچ وقت واقع نشده که ايميل، نامه يا تلفون کسي را بي جواب مانده باشد.

 

در شانزده سال زندگي ام با صبور، از او زياد آموخته ام که بزرگترين و پرارزش ترين آنها نشناختن سرحد در بين انسانهاست. او هيچ نوع مرز نژادي، قومي، زباني، جنسيتي، تعلقات سياسي و طفل و جوان و پير را نمي پذيرد. انسان را منحيث انسان دوست دارد و احترام مي گذارد. از بي عدالتي بيزار است، کوشش ميکند منشا و منبع پرابلم ها را از طريق نوشته هايش به مردم نشان بدهد.

 

صبور با پروژه هاي نوشتاري اش خيلي با مسئوليت برخورد ميکند و اگر بخواهد يک پاراگراف هم بنويسد، بدون مطالعه و پژوهش قبلي آن را شروع نمي کند. چون من اهل زبان و ادبيات نيستم، بررسي کارهاي ادبي و فرهنگي اش را براي آدمهاي با صلاحيت ميگذارم.

 

هميش از من گله دارد که کارهايش را نمي خوانم. گپ پيش من و شما بماند، هر نوشته اش را بار بار قبل از نشر شدن برايم ميخواند و به اصطلاح ياسين اش را بر سر من تيز ميکند، چون عقيده دارد که وقتي شنونده داشته باشد، خوبتر اديت کرده ميتواند. جواب من هم در برابر تمام گلايه هايش اين است: ني ذوق هنر دارم و ني محو کمالم/ مجنون تو ام دانش و فرهنگ من اين است

 

فکر نکنيد که چون دوست زندگي اش استم، همه ازش تعريف ميکنم، انتقادهايي هم دارم: اول: به صحت اش هيچ نوع توجه ندارد. برنامه خواب و بيداري اش کاملاً برهم خورده است. دوم: بارها و بارها خواهش کرده ام که يک تعداد از نوشته هايش را به انگليسي ترجمه کند، اما هيچگاه اين کار را نکرده است و ميگويد من به زبان فارسي خدمت ميکنم نه به زبان انگليسي. سوم: اتاق کارش خيلي خيلي درهم برهم است. از در و ديوارش کاغذ ميبارد. جالبتر اينکه با وجود همه بي نظمي ميداند کدام سند و يادداشت و يا نمبر تلفون در کدام کاغذ و در کدام گوشه افتاده است.

 

وقتي ميخواهم اتاق کارش را منظم بسازم، ميگويد به کاغذها دست نزني که نظم شان برهم ميخورد! اگر عکسي  از اتاق کارش را به مردم نشان بدهم، ديگر هيچکس نوشته هايش را نخواهد خواند.

 

در آخر ميخواهم پنجاه سالگي اش را حتماً تبريک بگويم، به خاطر آنکه در گذشته چند بار اين روز از ياد همه ما رفته بود. سه سال پيش، شام يک روز هژدهم ميزان صبور از ما پرسيد: امروز شما کدام گفتني به من نداشتيد. هر چهار نفر ما فکر کرديم و در آخر گفتيم: نه. او گفت: سالگره تولدم تير شد!

 

کــرسـتل ســياه سنگ: چرا پدرم را دوست دارم؟ به خاطري که دوست خوب است و کمتر ميگويد "نه"! ميدانستم که نويسنده است، اما تا رسيدن تلفون خاله فريبا نميدانستم که پدرم اينقدر آدم مشهور باشد. متاسفانه تا امروز يک نوشته اش را هم نخوانده ام و هيچ نميدانم که در باره چه نوشته ميکند. از کدام کارهايم بدش مي آيد؟ وقتي بين من و خواهرهايم جنگ شود، بدش مي آيد و بيشتر مرا ملامت ميکند، براي آنکه از ديگران بزرگتر استم. چه جزا ميدهد؟ پدرم تنها دو قسم جزا دادن را ياد دارد: اول اينکه ميگويد: کرستل نميتواند براي يک روز يا دو روز يا سه روز کمپيوتر کار کند. جزاي دوم اين است که دو ساعت لکچر ميدهد. شايد خودش نداند که اين جزا سنگينتر است، براي اينکه بسياري از نصيحت هايش تکراري است. وقتي که مصروف نوشتن باشد و من چيزي بپرسم يا بخواهم، چه ميگويد؟ حتماً کار خود را يک طرف مي گذارد و گپ هاي مرا گوش ميکند.

 

قافيه سـياه سنگ: چرا پدرم را دوست دارم؟ به خاطري که هميشه خوش است، با ما يکجا بازي ميکند، هر فلمي را که خوش داشته باشيم، مخصوصاً فلمهاي کميدي را با ما يکجا ميبيند. بلي، ميدانستم که نويسنده است و هر روز در کمپيوتر فارسي مينويسد. من هم پيش از رسيدن تلفون خاله فريبا نميدانستم که پدرم آدم مشهور باشد. نوشته هايش را نخوانده ام. در باره چه نوشته ميکند؟ اين را نميدانم. شنيده ام که چند سال در زندان بوده و يادم است يک بار خودش به من گفته بود که ضد حکومت بود. از کدام کارهايم بدش مي آيد؟ وقتي ناخن هايم را زير  دندان بگيرم، ديگر وقتي که بين من و خواهرهايم جنگ شود، بدش مي آيد. چه جزا ميدهد؟ اول ميگويد: قافيه نميتواند براي چند روز کمپيوتر کار کند. جزاي دوم لکچر دادن طولاني و تکراري است. وقتي که مصروف نوشتن باشد و من چيزي بپرسم يا بخواهم، چه ميگويد؟ فکر ميکنم بهترين وقت براي جواب مثبت گرفتن همان است که عميقاً مصروف نوشتن باشد، حتماً ميگويد "بلي".

 

سـوســن سياه سنگ: چرا پدرم را دوست دارم؟ به خاطري که آدم خوب است و مرا دوست دارد. ميدانستم که نويسنده است، اما پيش از تلفون خاله فريبا نميدانستم که مشهور است. نوشته هايش را نخوانده ام. ميدانم که فارسي نوشته ميکند. از کدام کارهايم بدش مي آيد؟ وقتي او مصروف نوشتن يا شنيدن موسيقي باشد و من در اتاق بالاي سرش خيزک بزنم. ديگر وقتي بدش مي آيد که بالاي تخت بسترم ايستاده شده باشم يا از کدام جاي بلند خيز بزنم. ديگر وقتي که چيزهاي خوردني و نوشيدني را در پهلوي کمپيوتر بگذارم و ديگر وقتي که کسي گپ بزند و من گپش را قطع کنم. چه جزا ميدهد؟ اول ميگويد که براي چند روز نميتواني از کمپيوتر استفاده کني. جزاي دوم لکچر دادن است. از همه بدتر اينکه اگر بگويم Sorry، هنوز هم لکچر ميدهد و همان يک گپ را چند بار تکرار ميکند.

 

||||  ||||

بالا

دروازهً کابل

شمارهء مسلسل ۷٩             سال چهـــــــــارم                   اسد    ١٣٨۷                 اگست 2008