کابل ناتهـ، Kabulnath



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

 

    

 
حکایات و روایات
مؤلف:
داکتر عنایت الله شهرانی

 

از دانشمند گران‌ارج جناب فضل الرحمن فاضل،
سپاسگزارم که این اثر پوهاند شهرانی را در گرامیداشت آغاز چهاردهمین سال نشرات کابل ناتهـ
 به اخیتارم گذاشت. البته پاره‌وار خدمت شما پیشکش می‌گردد. ایشور داس


داستان شهزادگان دروازی درشمال کابل

شیرخان دروازی و زیبای شتلی

گل احمد شیفته یکی از نویسندگان و هنرمندان پرآوازۀ افغانستان بود، خدایش بیامرزد، بعد ازهجرت درقرغزستان، به کانادا رفت و درآن جا دارفانی را وداع گفت، زندگی نامه اش توسط این راقم در کتاب « ساز و آواز در افغانستان » به چاپ رسیده است .
شادروان شیفته داستان بسیار زیبایی را به نام « از درواز تا کاپیسا » نوشت و درچندین نشریه داستان مذکور اقبال چاپ یافت . وبالآخره آن داستان زیبا به شکل یک رساله در برتش کلمبیای کانادا درسال 2005م به طبع رسید . مرحوم شیفته، یک کاپی رساله را به نگارندۀ این سطور فرستاد و درآن یاد داشتی داشت به این مضمون :
« جناب داکترصاحب شهرانی، احتراماتم را بپذیرید، ازمرحمت تان در ارسال کارت ها به همکاران اتحادیه ( مرحوم شیفته نمایندۀ اتحادیه سراسری هنرمندان افغانستان در قرغزستان بود ) دربشکیک متشکرم ورقۀ هم ردیف کارت را خواندم، « از درواز تا کاپیسا » را در سی و پنج ورق نوشتم و خدمت تان اینک پیشکش می شود . سال 1346 هجری شمسی بود که « از درواز تا کاپیسا » را به گونهء داستان دنباله دار در رادیو کابل وقت نشر کردند . دوستم دکتور ( استاد ) غلام علی آئین چند روز بعد از نشر آن ،از بنده سپاسگزاری نمود . هم چنان مرحوم میر ضیاءالدین آقا ( خواهرزادۀ میرزمان الدین سابق والی هرات ) ( این شخص فرزند شهزاده حسن پادشاه بدخشان است ) که شرف دوستی شان را در نساجی گلبهار داشتم و ارادتمندش بودم، به من تبریک گفت . او نزد خود در مورد، کتاب تاریخی قلمی کهنی داشت . من به هدایت تان این نبشته را ارسال کردم . با دریغ نتوانستم آن را مکمل به دست چاپ بگذارم، لطفاَ طور امکان در زمینه کاری کنید . ممنون شما گل احمد شیفته 24 جولای 2001م »
داستان « از درواز تا کاپیسا » تاجایی که تصور میشود، یک واقعۀ تاریخی می باشد، که درمیان مردم کاپیسا به گفتۀ مرحوم شیفته شکل فولکلوریک را به خود گرفته است . نگارندۀ این سطور با بسی از بزرگان کوهستان که آن ساحه را کاپیسا نیز گویند، درتماس شده است .
معمرین می گفتند که آنجا اصلاَ از اولادۀ شاهان درواز میباشند، و شاهان درواز، پیش از اشترخانی ها، قرغزها و از قبیله قلماقها بودند . چنانچه پروفیسور استاد غلام علی آئین شخصیت بلند پایۀ علمی و اداری کوهستان که از خانزاده های آن دیار می باشند . خودرا به قوم قرغز منسوب میدانند . و طبعاَ از اخلاف و نواده های شاهان درواز به حساب میروند .
داستان « از درواز تا کاپیسا » به قلم مرحوم شیفته، البته بسیار زیبا نوشته شده است . چون از محیط بدخشان نمی باشند، بناءَ خط سیر خانوادهء شاه درواز را به صورت دقیق نتوانستند، توضیح فرمایند . مثلاَ درواز در ساحه غربی آمو قرار دارد، آنرا شرقی نوشتند . اشکاشم و زیباک دومنطقه نزدیک درواز است و کشم از درواز بسیار دوراست، کاروان را اولاَ به راغ می آورد و بعداَ به خواهان می برد، درحالی که اولاَ خواهان است بعد راغ می آید و آنها را به فیض آباد آورده و به شهربزرگ روان می نماید که درکنار چاه آب تخار قرار دارد، و ازآنجا درکشم میرساند و ازکشم پس به طرف و نزدیکی درواز یعنی اشکاشم و زیباک و بعد ازآن به بهارک و جرم و بالآخره جانب خاواک می برد .
درحقیقت خط سیر خانوادهء شاه درواز به دو راه امکان پذیر می باشد، یکی از درواز به اشکاشم که راه خیلی دور میشود، ولی می تواند راه هموار باشد، ازاشکاشم به زیباک و بهارک و جرم و از جرم جانب انجمن و درۀ پنجشیر . دوم، از درواز به خواهان و راغ و فیض آباد و کشم و از آن جانب کوتل خاواک و باز به پنجشیر و گلبهار، که خوبترین راه رسیدن شاید همین باشد . به هرصورت می پردازیم به ریشۀ یک تعداد مردمان غوربند، کوهدامن، کوهستان و لوگر :
پیش از شاهان اشترخانی، قرغز شاهان( قلماقیان) به درواز حکومت می کردند، که بعضی از آن شاهان، عادل و بافرهنگ و عده ای هم ظالم و ناعادل بودند . تقریباَ در زمان امپراتوری جلال الدین اکبرتیموری نواسۀ بابرشاه که پایتخت و مرکز حکمفرمایی او درهند بود، یکی از تورکان قرغز به نام قلیچ خان ( در تورکی به معنی شمشیر و به مفهوم بهادر و شمشیر زن ) که خود را بر سریر قدرت رسانیده بود، به مقابل بازماندگان شاه مقتول درواز، سخت گیری ها و فشارها وارد می کرد تا ثروت و دارایی شان را به دست بیاورد و نیز بزرگان شان را از میان بردارد .
از آن جایی که امیر دلاورخان، مرد مومن و عادلی بود، مردم درواز اولاده اورا به زیر حمایت خود قرار دادند و کوشش می کردند دسایس قلیچ خان را برعلیه آنها خنثی بسازند . هم چنان یک عده بزرگان درواز به فکرآن بودند که یکی از فرزندان امیر سابق را من حیث شاه درواز درتخت بنشانند، ولی قلیچ خان از این راز آگاهی داشت و موضوع را مراقبت مینمود . بالآخره شرف بانو بیوۀ شاه سابق، به مشوره و همکاری میرزا صدرالدین و یک تعداد هواخواهان شان که زیر تعقیب شاه قلیچ خان قرار داشتند، به فکر فرار از منطقهء درواز شدند، و به صورت مخفی تدارک سفر را گرفتند .
از قضا، درآن وقتی که اهل و بیت شاه ماضی به فکر سفر در خارج درواز، می باشند، فرزند کوچک شاه سابق درواز شیرخان ازطریق دل به دختری به نام زیبا در درۀ شتل کاپیسا، ارتباط پیدا میکند، و هردو دلدادۀ هم میشوند و به فکر وصال یکدیگر می افتند، و وقتاَ فوقتاَ درعالم دوری باهم مکالمات و رازو نیازها می نمایند . از این راز دو جوان نزده ساله اگرچه شرف بانو مستقیماَ موضوع را درک نمی نماید، ولی پریشانی ها و ناقراری های فرزندش شیرخان، به وی فکری می دهد، و قضیه به میرزا صدرالدین می رسد . میرزا صدرالدین و اعضای خانواده ، اینک محل هجرت را در نظر میگیرند . و مخفیانه با کاروان جانب کاپیسا درحرکت می افتند، زیرا شیرخان برای شان گفته بود که دختری که باوی درصحبت است، در درۀ شُتُل کاپیسا حیات به سر می برد . اینک کاروان اولاده شاه درواز، از درواز جانب خواهان، راغ و فیض آباد به کشم و از آنجا به اندراب و کوتل خاواک به پنجشیر که درآن وقت نامش کیچکینه بود می روند .
درطول راه دور و دراز، زیبای شُتُلی و شیرخان دروازی هر روزه باهم مکالمه مینمایند و زیبا از احوال کاروان خبر میشود . وقتی که کاروان شهزادگان درواز به گل بهار میرسد، شرف بانو مادر شیرخان باگروه کوچکی به شمول شیرخان و میرزا صدرالدین جانب خانۀ معشوقه شیرخان، یعنی زیبا جان میروند، شیرخان بدون تکلیف همراهان را به خانه زیبا راهنمایی مینماید و آنچه را که زیبا در عالم دوری به وی راه خانه اش را گفته بود، مو به مو تطبیق میشود محفل و مجلس خانواده ها به سرکردگی میرزا صدرالدین به بسیار خوشی صورت می یابد، هردو دلداده بعد از توافق خانواده ها، اولاَ نامزد و سپس باهم ازدواج می نمایند . حالا بیایید یک قضاوت تاریخی را زیر دقت قرار دهیم، نامهای اولادۀ شاه درواز عبارت بودند از : عزت خان، ناصرخان، پات خان، ( شاید پادشاه خان )، عبدی خان، سودا خان، محمدآغه و شیرخان، دخترانش گل بانو – دربانو- که مادرهمه شان شرف بانو می باشد .
« گل بهار » به نام گل بانو مسمی گردید، « کهنه ده » و « نماز جای » که در ترکیب به مانند« نوروز » به ترکیبات تورکی میمانند، هنگام ورود آنها در منطقه نام گذاری شده بود که تا کنون وجود دارند . عزت خیل – عبدی خیل – پات خیل – جمال آغه ( فرزند محمد آغه) ، محمد آغه لوگر و « دُرنامه » به اسم دربانو نامگذاری گردید و تاکنون جمله نامها وجود داشته و مردم محل عقیده دارند که اولاده همان شهزادگان دروازی باشند . یک تعداد از فرزندان شهزادگان دروازی، به غوربند نیز رفتند و آنجا مقیم شدند و ماهنوز تخمۀ شهزادگان دروازی را در آن محل می شناسیم، و با این محاسبه ما در گلبهار – خم زرگر، کوهستان، پروان، محمد آغه، غوربند و غیره نقاط مردمان زیادی را می شناسیم که اصلیت دروازی دارند و خون شان خون قرغزی می باشد و به تعداد تقریباَ بیش از دوازده قریه در همین حدود یادشده به زبان تورکی اکنون تکلم می نمایند و قریۀ دیگری را درنجراب می شناسیم که به نام « قریۀ بدخشی » میگویند . در ختم داستان « از درواز تا کاپیسا » به قلم مرحوم شیفته یک تعداد کلمات تورکی رقم یافته، که از زبان مردم پروان و کاپیسا بیرون نویس کرده است . طورمثال ایاز ( ایاس ) به معنی سردی و سرما، یرغه نوعی از دوش اسپ، قیغو به معنی غم خوری، قاش به معنی ابرو و توته خربوزه و تربوز، کوچوک به معنی سگ مییز یعنی کشمش ( هردو تورکی ) میرگن یعنی شکارچی و غیره . زمانی که بدخشانیها در مناطقی که نطفۀ شاهان دروازی، درشمال کابل به سر می برند، مهمان شوند، از نگاه رسم و رواج و مهمان نوازی بیگانگی احساس نمی نمایند .

صائب و کابل در شماره ی آینده می خوانید.

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل ۳۱۱           سال  چهــــــــــــــــــاردهم                    ثور ۱۳۹۷          هجری  خورشیدی          اول مَی    ۲۰۱۸