کابل ناتهـ، Kabulnath


 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

Deutsch
هـــنـــدو  گذر
آرشيف صفحات اول
همدلان کابل ناتهـ

دريچهء تماس
دروازهء کابل

 

 

 

 
 

   

صنم عنبرین

 
 
شب را نگهبان چشم هاي هوش ربايت ديدم
 
 

شب را نگهبان چشم هاي هوش ربايت ديدم
آفتاب را در خلوص صدايت
و غزل را در بوسه هايت خواندم

در دم هر دم زدن من طلوع كردي
در تك تك نبض هايم حضور يافتي

به زندگي لحظه هايم
مانند بهار آمدي
شگوفه بستي
گل دادي
و در كاجستان باورم قد كشيدي

رويا هايم كه تولد را انتظار مي كشيدند
با نفس هاي گرم تو جان گرفتند
و چون پرنده هايي كه به آزادي رسيده باشند
پرواز شدند بر فراز سرم

نا گهان باد ها بوي هجرت آوردند
وهر تكه ي خوشي هاي ما را با خود بردند

آنگاه ،
من ماندم اين همه دل تنگ و ابر آلود
من ماندم با زخم هاي تنهايي
با پشتاره يي از سيب هاي سرخ ياد
روزي كه بساطت را برچيدي .

تو با باد ها سفر كردي و صداي من
براي يافتن و ناميدن تو
هنوز دست به دامن باد هاست .

 

بالا

دروازهً کابل

الا

شمارهء مسلسل    ۲۰۹       سال نهم           دلو             ۱۳۹۲  خورشیدی       اول فبوری ۲۰۱۴